اسبش را کنار چشمه رها کرد
آب آشفته شد
از دور دست های دور
صدای نعره سواران می آمد
روز باقی بود
و شب هنوز بند خیمه و خرگاهش را بر متن ابر ها سفت نکرده بود
اسب هراسان بود
از فراز گردنه های تاریخ
باد می آمد
بسوی دره های خاموش یمگان
اسبش را کنار چشمه رها کرد
آب آشفته شد
از دور دست های دور
صدای نعره سواران می آمد
روز باقی بود
و شب هنوز بند خیمه و خرگاهش را بر متن ابر ها سفت نکرده بود
اسب هراسان بود
از فراز گردنه های تاریخ
باد می آمد
بسوی دره های خاموش یمگان
https://akhbar-rooz.com/?p=46009 لينک کوتاه
خبر اول سايت
آخرين مطالب سايت
مطالب پربيننده روز