جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

ای کاش! مجید آریا

اگر می شد  به گذشته بازگشت، قطعا تاریخ را جور دیگر می نوشتیم و روزگار امروزمان را بهتر سامان می دادیم. مخاطب اصلی این نوشته عمدتا کسانی هستند که هنوز با شاه و سلطنت مشکل دارند ویا منتظر ظهور شاه، ویا شاهزاده ای هستند، که رعایا را از سردرگمی درآورد و مدیریت بحران را بر عهده گیرد.

پس بقول تولستوی، از چیزهائی صحبت به میان آوریم که همه میدانند، ولی کمتر کسی درباره آنها صحبت می کند.

از آندسته از مردم،  که می گویند: “صد رحمت به زمان شاه،” تعجب نمی کنم، بیشتر متعجب می شوم از کسانی که اصرار دارند بگویند زمان شاه، بدتر از دوران آخوندها بود.  گرچه دیگر اصلی بدیهی است که این رژیم صد بار فاسد تر و جنایتکار تر از شاه است.

فعلا  به دلایل روی کار آمدن آخوندها  کاری ندارم. بیشتر در فکر این هستم که چطور می شود تاریخ معاصر  را آنطور که صلاح اکثریت در آن است بنویسیم و از شر این آخوندها هر چه زودتر راحت شویم و آینده ای روشن را طرح ریزیم.

با سانسور واقعیت های موجود،  نمی توان به حقیقت های مطلوب دست یافت. معجزه نیز از زمانی ایجاد می شود که ملتی در پرتو خرد  جمعی به توانائی‌ های خود، آگاه می شود و به آن ایمان می آورد و سپس دست به تغییر می زند.

برگردیم به گذشته،

کوروش شاه شاهان آسوده بخواب که ما بیداریم!!

عجبا، پدر تاجدار، محمد رضا شاه، خودش در چه خواب عمیقی بود و خبر نداشت!

در پس خواب ومستی، این پدر تاجدار، چه روزگار سیاهی برای یک ملت رقم زده شد.

اگرمی توانستم،  تاریخ را به عقب بر گردانم، و یا اگر مسیحا نفسی داشتم و می توانستم شاهی را برای زمامداری زنده کنم، قطعا نه سراغ محمد رضا شاه میرفتم و نه  سراغ  پدرش رضا خان که  برای ملت خودشان قلدر! ولی  در دست خارجی ها عروسک خیمه شب بازی بودند .

اولی با یک اشاره از  طرف سولیوان وهویزر چمدان فرار از وطن بدست می گیرد،  ملتی را  به امان خدا رها می کند و خود را به امید عمو سام آواره  زمین وهوا می کند، و رضا خان هم با یک نامه از فخیمه انگلیس راهی تبعید به جزیره موریس میشود. گوئی پدر وپسر لیاقت و جربزه ای از خودشان نداشتند و هارت و پورت هایشان  فقط برای ملت ستمدیده خودشان بود.

اگر مسیحا نفسی بود،  قطعا از خیل شاهان ۲۵۰۰ ساله به سراغ شاه شاهان کوروش کبیر می رفتم، چرا که اولا  قائم به خود و ملتش بود و به کسی به غیر از مردم خودش حساب پس نمی داد. ثانیا، خردمند بود وعادل، محبوب  و معروف، هنوز هم که هنوزه در عصر ما، بعد از ۲۵۰۰ سال همه از او به نیکی یاد می کنند، و از شناخته شدگی بین المللی هم  برخوردار است. در زنده ها هم که کسی بغیر از شاهزاده رضا  پهلوی مدعی سلطنت نیست،  و او هم تازه مدعی نیمه وقت سلطنت است، حق هم دارد، او هم آوارگی پدر را دیده و هم داستان تبعید پدر بزرگش را خوانده، هم شعارهای  چندمیلیونی مرگ بر شاه  مردم را شنیده، هم خرسند است از محل زندگی اش و هم وقت کافی دارد با خانواده اش باشد، آشپزی اش را کند و گاه بازی هائی از قبیل نینتندو که بهشان علاقه  زیادی دارد را آسوده بازی کند. این ها را بعنوان انتقاد نمی گویم، شاید  او، بدون تعارف از سر هوشیاری  است که در حاشیه، سلطنت طلبی می کند. خدا لعنت کند دوستان ناباب را که زیر پای شاهزاده پوست خربزه می اندازند واز او در خوشبینانه ترین شقش، برای امیال شخصی استفاده ابزاری می کنند. پس در شرایطی که یک شاهزاده تمام وقت و جان بر کف موجود نیست و مسیحا نفسی هم برای زنده کردن کوروش نشانی وجود ندارد. شاه، شاه کردن وسلطنت، سلطنت کردن یا توهم محض است و یا شیادی محض، شاید بعضی ها هم برای روز مبادا، شاهزاده بازی می کنند ،  شاید فکر می کنند اگر تغاری شکست و ماستی ریخت، یا چتر ولایت پاره شد  و اوضاع بهم ریخت، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی هم  دست نخورده ماند. شاید سپاه جهل بتواند شاهزاده پهلوی را بر تخت بنشاند و خود را از مهلکه نجات دهد. (شاهزاده پهلوی همیشه مخالف در لیست تروریستی گذاشتن سپاه بود)! پالانی عوض شود، و روز از نو، روزی از نو!!

عده ای هم دراین میان، چون می دانند، که نه مسیحا نفسی است ونه مرده ای قرار است زنده شود، با این مرده کشی، آسوده به ایران تحت حاکمیت آخوندها رفت و آمد می کنند، رفع مسئولیت از خود کرده و آسوده خاطر، هم  پز اپوزیسیون بودن  می دهند وهم به امور مالی خود در ایران رسیدگی می کنند. البته هستند اندک ایرانیان شریفی که شاید هنوز بدنبال سلطنت مشروطه هستند، که البته ربطی نه به شاه و پدرش و احتمال به یقین ربطی هم به شاهزاده رضا پهلوی ندارد. اگر داشت بعد از ۴۰ سال یکبار هم که شده از پدر بزرگش در سرکوب مبارزان مشروطه خواه، واز پدرش  به خاطر سرکوب روشنفکران  وهمدستی  با کاشانی ها و شعبان بی مخ ها در کودتای ۲۸ مرداد انتقاد می کرد. مگر مصدق یک مشروطه خواه صدیق نبود،!!؟؟ مگر مصدق چه می خواست؟ او می خواست، شاه سلطنت کند نه حکومت !

بدون کم بها دادن به سیاست ها و توطئه های خارجی، بی هیچ تردید،  اصلی ترین دلیل روی کار آمدن جمهوری جهل وجنایت آخوند ها، ۵۰ سال سانسور و سرکوب در حکومت مطلقه پهلوی بود. زیرپا گذاشتن دستاوردهای انقلاب مشروطه و در راس آن، کودتای ننگین ۲۸ مرداد بود. محمد رضا شاه برای حفظ سلطنت استبدادی اش با تکیه بر ساواک، دست در دست روحانیون مرتجع در تحمیق جامعه فعال بود. جوانان، دانشجویان و روشنفکران را به جرم خواندن فلان کتاب (کتاب های ممنوعه) دستگیر، بازخواست وروانه زندان می کرد. رژیم شاه اگر چه به وجود ارتجاع سیاه واقف بود، ولی جز حقوق دهی وحمایت از آنها کاری نکرد. وی تمامی هم و غمش حفظ استبداد بود، از اینرو،  به شدت سرکوب را متوجه شخصیت ها و جریانات اصلاح طلب، آزادیخواه و عدالتخواه کرده بود. و ای کاش این چنین نبود. ایکاش ایران ما، همگام و در راستای توسعه اقتصادی، و آزادی های اجتماعی، از توسعه سیاسی نیز بهره مند می شد. ایکاش بجای تشکیل حزب رستاخیز واعلام رسمی تک حزبی، کثرت گرائی ترویج می شد و رستاخیز ملی برای به روز شدن ودر جرگه کشورهای دموکراتیک قرار گرفتن، مورد توجه واقع می شد. و ایران ما در پرتو آگاهی و شناخت به این راحتی مقهور بزرگ ترین شیاد قرن نمی شد. ایکاش، ایکاش. ایکاش…

دوای درد ما ایکاش ها نیست، چاره ای دیگر لازم است !!!

پس  فلک را سقف بشکافیم وطرحی نو در اندازیم.

طرح نو، برای ما راهی است طی شده، که چند قرن پیش تر در اروپا و غرب رفته اند، راه دموکراسی، جمهوریتی مبتنی بر آرای عمومی، جمهوریتی که در آن نیازی به سایه خدا و ولی فقیه نیست، جمهوریتی که بر اساس آن جدائی دین از دولت تضمین شود و با پذیرش سکولاریسم، بر خلاف شاه و شیخ، رسمیتی و برتری برای هیچ دینی قائل نشویم . دین رسمی در قانون اساسی وجود نداشته باشد. و دیگر لزومی هم به نوشتن نوع دین یا بی دینی در شناسنامه ها نباشد. البته در صد سال گذشته راه  بسیار پرمشقتی را با فراز و نشییب های بسیار پشت سر نهاده ایم، و امروز گرچه در سیاه ترین دوران تاریخ خودمان بسر می بریم ولی از هر زمان دیگر به خواست های ملی مان که آزادی، دموکراسی وعدالت اجتماعی است نزدیک تر هستیم. بهار رویش ناگزیر ایران زمین در فازی نوین آغاز شده و همچون سحر که که از پس تاریکت رین زمان شب طلوع میکند، در میان بهت و ناباوری شب پرستان به ثمر خواهد رسید.

احساس می‌کنم

در بدترین دقایقِ این شامِ مرگ‌زای

چندین هزار چشمه‌ی خورشید

در دلم

می‌جوشد از یقین؛

احساس می‌کنم که

در هر کنار و گوشه‌ی این شوره‌زارِ یأس

چندین هزار جنگلِ شاداب

ناگهان

می‌روید از زمین.

با یقین به طلوع سحر و سربلندی مردم شریف ایران. یاد و نام تمامی پیشقراولان آزادی، و رهائی مردم ستمدیده ایران جاودانه گرامی باد!

https://akhbar-rooz.com/?p=46869 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x