شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

گروه خرداد هوادار فدائیان خلق اکثریت (داخل کشور): یاد یاران، به مناسبت سی دومین سالگرد قتل عام زندانیان سیاسی

به مناسبت سی دومین سالگرد قتل عام زندانیان سیاسی

تابستان امسال ۳۲مین سالگرد فاجعه دردناک قتل عام زندانیان سیاسی در زندان های جمهوری اسلامی ایران است. دراین مدت نظام جمهوری اسلامی ایران در برابر درخواست های مکرر خانواده های قربانیان این جنایت، جامعه مدنی، افکار عمومی داخل و خارج کشور سکوت کرده و درباره دلایل ارتکاب این جنایت، خود را پاسخگو نمیداند، و مهر سکوت بر لب زده است. نظام جمهوری اسلامی ایران میخواهد این زخم عمیقی را که بر دل و جان مردم این سرزمین نهاده، با گذشت زمان به فراموشی سپارد، در حالی که با گذشت زمان ابعاد تازه تری از آن آشکار و نظر مردمان بیشتری به آن جلب میشود. مردم میخواهند تا نظام جمهوری اسلامی ایران، راز سر به مهر این جنایت را گشوده تا چهره غیرانسانی عامران و عاملان زنده و مرده آن را بهتر بشناسند. میخواهند آنان را بدست عدالت و تاریخ بسپارند، تا دراین سرزمین مایه عبرتی باشد، برای آنان که همچنان سودای ارتکاب اینگونه اعمال غیرانسانی را در سر دارند.

من شاهد این جنایت، همانند دیگر جان بدر بردگان این فاجعه ملی یاد و خاطره جانباختگان تابستان سیاه سال ۱۳۶۷ و از جمله یاد و خاطره سه همرزم فدایی را گرامی میدارم. برایم همواره ماه های مرداد، شهریور و مهر هر سال، یادآورخاطرات تلخی است، یادآور اوقانی که با هم بودیم، بویژه لحظاتی را که از بند به محلی که بعدا دریافتیم دادگاه مرگ است اعزام شدیم. لحظاتی که نه تنها فراموش ناشدنی است ، بلکه یاد آن لحظه ها آتشی است بر دل . یکی از آن سه همرزم فدایی، حسین قاسمی نژاد بودکه من هم پیش از دستگیری تشکیلات، در بخش او بودم. بعد از دستگیری و سپری شدن دوره سخت بازجویی، من باز در کنار او قرار گرفتم.در انجام کارهای نوبتی بند، ما با هم بودیم، و در مدت دوسالی که با او به اتفاق چند نفر دیگر در یک اتاق مستقر بودم. با هم، هم غذا، و در سیگار کشبدن هم پک بودیم. برغم اینکه خبر شد حکم اش اعدام است، در رفتار و کردارش، و پایبندی اش به راهی که انتخاب کرده بود تزلزلی ایجاد نشد، و با همان استواری روزهای پیشین ماند.

درروز پنجم شهریور ماه ۱۳۶۷ او و یکی دیگر از زندانیان را به بیرون بند فراخواندند. ساعتی بعد مرا نیز احضار کردند، و به اتاقی در بند اطلاعات بردتد. حدود ۱۴ نفر در انجا بودند. چند لحظه بعد پرسشنامه ای میان جمع توزیع کردند. پرسش ها کاملا غیرمتعارف بود. چون خواسته شده بود تا نظرمان را درباره اعتقاد به خدا، پیغمبر، مسلمان بودن و نماز خواندن و پایبندی به اعتقادات سازمانی و انجام مصاحبه و رفتن به بند جهاد اعلام کنیم. با تکمیل پرسشنامه ها اغلب افراد را به سلول های انفرادی بند اطلاعات منتقل کردند. شب را در بند اطلاعات گذراندیم. ساعت ۸ صبح ششم شهریور ماه همه ما را از سلول ها بیرون کشیدند و به صف کرده و به طیقه همکف بردند. از گفتگوی میان پاسداران بر می آمد که ما را زودتر از موعدی که قرار بوده اعزام کرده اند. در نتیجه ما را مدت کوتاهی زیر چشم بند، و بصورت جمباتمه پشت به دیوار نشاندند.افراد درون صف راجع به علل اعزام و پرسشهای بعد از ظهر روز قبل با هم نجوا میکردند. من نیز مانند دیگران نظر افراد مجاور خود را جویا شدم. نفر کنار من خودش را بهمن باقری معرفی کرد.اتهام نفر بعدی را جویا شدم، اظهار داشت او هم اکثریتی است و نامش سیاوش شکوهی است. گفت ما هم پرونده هستیم. سال ۱۳۶۳ دستگیر شدیم. من پنجسال و سیاوش به ۷ سال محکوم شده است . من آنان را پیش از دستگیری میشناختم. خودم را معرفی کردم. حالت خاصی در این لحظات کوتاه بوجود آمده بود. چون ما هر سه ساکن یک محله بودیم، خوشحال از اینکه در کنار هم هستیم. من از بهمن دلیل این اقدام زندان را پرسیدم. بهمن پاسخ داد که این رویه معمول است. هر از گاهی زندانیان را برای س و ج به بند اطلاعات میکشانند. پرسیدم نظر سیاوش در این باره چیست؟ با اندکی مکث اظهار داشت، میگوید نظر خاصی ندارد. به او تاکید کردم بر طبق اخباری که به ما رسیده، دارند زندانیان را اعدام میکنند. این مطلب مهمی است به سیاوش هم بگو. ما شنیده ایم که تا دو هفته پیش حدود ۲۵۰ نفر از زندانیان مجاهدین خلق را اعدام کرده اند. خطر جدی است باید مراقب پرسش و پاسخ هایمان باشیم.

با این هشدار میان ما سکوت برقرار شد. چند لحظه بعد دریافتم که آنان را از صف جدا کرده و برده اند. این آخرین دیدار من با ان دو عزیز بود. اما عصر روز ششم حسین را در بند دیگری باز یافتم که به زور شلاق زندانیان را وادار به نماز خواندن میکردند. ما دوباره بهم رسیدیم و در یک سلول با هم شدیم. اما تعداد زیادی از جمله بهمن و سیاوش را به نزد ما نیاوردند. نگران حالشان بودیم، نمیدانستیم چه بر سرشان آورده اند. تا اینکه با از سرگیری ملاقات ها دریافتیم، که چه جنایت هولناکی رخ داده است. خبر آوردند که سیاوش و بهمن را اعدام کرده اند. در زیر بار غم و اندوه از دست دادن دو رفیق دوران نوجوانی بودم که غم جانکاه دیگر ی از راه رسید. ۱۳ مهر ماه بود که، در بند باز شد و پاسدار با صدای بلند گفت: “حسین قاسمی نژاد با کلیه وسایل”. حسین با شنیدن آن گزاره لعنتی، رو کرد به من و گفت مرا برای اعدام میبرند! با او هم نظر بودم اما گفتم نه، ما از اعدام ها جسته ایم! پاسخ داد اطمینان دارم که میخواهند اعدامم کنند. ادامه داد و گفت من آماده ام و آن را پذیرفته ام! او وسایل شخصی خود را با تانی در ساک دستی خود جا داد، و با رفقایی که نگران، و با چشمان ابری، دورش حلقه زده بودند با همان روحیه همیشگی خود وداع کرد و از آنان جدا شد، تا به ابدیت بپیوندد.

یادش را و یادشان را هماره گرامی میداریم، و به خانواده های این عزیزان که بار گران غم از دست دادن آنان را سال ها است بر دوش دارند، ادای احترام میکنیم ، ودرود می فرستیم.


سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)- داخل کشور – گروه خرداد شهریور ۱۳۹۹

https://akhbar-rooz.com/?p=47276 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

3 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
سیاوش
3 سال قبل

دوست گرامی ؛ آرمان شیرازی
آنچه که برداشت من از این اطلاعیه بود , شما توانستید آنرا به تحریر درآورید و دقیق بازگو کنید.
دوست گرامی , ای کاش آدرس ایمل خود را هم درج می کردید تا بتوان بیشتر به عمق فاجعه ی در حال تکوین , با شما به گفتگو پرداخت .
آدرس تماس ؛
[email protected]
شاد زی

آرمان شیرازی
آرمان شیرازی
3 سال قبل

سخن از گندم و از مردم و از یاری و از دوست بگو, کز هیاهوی پر از چندش دشمن, نفس مردم این بوم بسی سنگین است…

این نوشتار, آنگونه که مینماید, خاطرات تلخ و اندوه بار یک تن (که خوشبختانه هنوز زنده است) را در سالی از سالهای جنایتکارانه حکومت اسلامی بازتاب میدهد. با تمام همراهی با احساسات انسانی مطرح شده در این خاطره نویسی, شگفت آورست که “سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)- داخل کشور – گروه خرداد” خاطرات یک تن را “نوآورانه” بجای ارزیابی/نگرش گروه می نشاند!

* آیا این “خاطرات در مقام اعلامیه” از شتاب برای بیرون دادن چیزی در لحظه ی لازم برمیخیزد؟
* آیا این نشانه ای از نداشتن چیزی در چنته سیاسی است؟
* آیا تنها یک فرد (با نگرش اصلاح طلبی در چهارچوب حکومت اسلامی, که فریبی بیش نیست) نام دراز و پر کرّوفرّ “سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)- داخل کشور – گروه خرداد” را بدوش میکشد؟
* آیا این یک فرد, خِرَد و منطق مبارزه را در “دریای احساس” خفه نمیکند تا شواهد چهل ساله را از نگاه خوانندگان پنهان نگهدارد و سرشان گرم کند؟
جدا از آنکه یک یا چندتا از گزینه های بالا واقعیت داشته باشند, بد نیست به “گوهر” نوشتار, که از موضع احترام (؟!) به “نظام جمهوری اسلامی ایران” (با کلامی همخوان با زبان گردانندگان تبهکارش) نگاشته شده دقت کنیم که میگوید:
“مردم میخواهند تا نظام جمهوری اسلامی ایران، راز سر به مهر این جنایت را گشوده تا چهره غیرانسانی عامران و عاملان زنده و مرده آن را بهتر بشناسند. میخواهند آنان را بدست عدالت و تاریخ بسپارند… تا … مایه عبرتی باشد، برای آنان که همچنان سودای ارتکاب اینگونه اعمال غیرانسانی را در سر دارند.”
انتظار نابخردانه, بیهوده و اسفباری که پشت این نوشتار نهاده شده اینست که “نظام (البته محترم) جمهوری اسلامی ایران” (و نه حکومت تبهکار اسلامی) از جنایات خود راز گشایی کند تا مردم “عامران” (که عربی درست آن عامرین به معنای آباد کنندگان است, اما منظورش حتما آمرین, به معنای دستور دهندگان بوده) و “عاملان” (که عربی درست آن عاملین به معنای اجرا کنندگان است) را “بهتر بشناسند… و … آنان را بدست عدالت و تاریخ بسپارند.” شگفت اورست, اما:
* آیا نویسنده, بسیار “خوشبینانه”, بامید صید مروارید در گنداب ننشسته است؟
* آیا در سرشت این حکومت هست که از جنایات خود راز گشایی کرده, از ضدیت با مردمان ایران برگشته, برای آنان, در کنار آنان بایستد و خود را “بدست عدالت و تاریخ” بسپارد؟
* آیا نویسنده که, برای “تغییر رفتارِ” حکومتِ تجاوز و دزدی و جنایت که تمام هستی ننگینش در ضدیت با ایران و انسان بر بیشینه مردم ایران آشکار شده است, ولخرجانه و “شکیبانه” زمان تلف نمیکند؟
* آیا, او آگاهانه/ناآگاهانه, در شناساندن دوست و دشمن, مردم را به گمراهه نمیکشاند؟
* آیا بیشینه ی مردمان ایران, که بگونه ای ازین حکومت زخم خورده اند و, در جنبشهای گسترده اجتماعی, دشمن را به روشنی به نام خوانده اند, دشمن واقعی خود را تا کنون نشناخته اند؟
* آیا ممکنست او, همانگونه که در کاربرد زبان مادریش لَنگ میزند, از درک شرایط واقعی حاضر در ایران آنقدر ناتوان باشد که, خِرَد شوریده, به پرت و پلا گویی گرفتار آمده باشد؟
* آیا امکان دارد که واقعیت بسیار تلخی در این “تلاش” نهفته باشد که افسانه ی “گرگ در لباس میش” را باور پذیر کرده باشد؟

بسیار غم انگیز است اما آیا از “نگهداران” رژیم چشمداشت دگری میتوان داشت جز آنکه, پشت به میهن – رو به دشمن, بر مراد دل “ولی فقیه” سخن بگویند و جنبشهای اجتماعی مردمان ایران را برای چانه زنی اصلاح طلبانه خود با “مقام ولایت” مصادره کرده و علیه خودِ مردم بکار گیرند؟

گر خشم, فروخورده و دندان به جگر بگذاریم, میتوان بانگ برآورد:
سخن از گندم و از مردم و از یاری و از دوست بگو, کز هیاهوی پر از چندش دشمن, نفس مردم این بوم بسی سنگین است…

کیا
کیا
3 سال قبل

جنایت و کشتار وحشیانه ۶۷ تا کنون ادامه یافته و ادامه دارد!
برای همه قربانیان آن از همه اقشار و احزاب و سازمانها بخصوص خانواده های آنها متاسفیم و نگاه را باید بجلو انداخت که چگونه میتوان به این فاجعه که هنوز در متن جامعه ادامه دارد خط پایان کشید و از کشتار بیشتر جلو گیری کرد.

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x