جمهوری اسلامی ایران، پس از چهل سال دیکتاتوری و سلطه، امروزه در یک بحرانِ سخت وجودی قرار گرفته است. زوال این سیستم را هم اکنون از هر روی، در گسترهی اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، سیاسی، دییپلماتیک… میتوان آشکارا مشاهده کرد. در چنین شرایطی، اُلیگارشی دینی- امنیتیِ حاکم از کمترین تکیهگاه اجتماعی در جامعه برخوردار است. اکثریت بزرگ مردم، در بیشماری و چندگانگیِشان، با اعتراضها، مقاومتها، جنبشها و خیزشهایشان در سالهای اخیر، اعلام میکنند که خواهان برافتادن رژیم کنونیاند. رژیمی که به هر ترتیب، با تشدیدِ هر چه عمومیِ ترور و سرکوب، میخواهد حاکمیت خود را با توسل به جنایت و کشتار حفظ نماید، حتا به قیمت وابستگی و سرسپردگی به برخی از قدرتهای استیلاطلب جهانی.
در این اوضاع و احوالِ سخت بحرانی و سرنوشتساز در کشور ما ، پرسش شکل زندگی مورد نظر و خواستِ ما، در فردای پساجمهوری اسلامی، به گونهای مبرم و شتابنده مطرح میشود. امروزه، جریانهای گوناگونِ مخالف رژیم، از راست تا چپ، دیدگاههای خود را در این زمینه بیان میکنند. به نوبهی خود، ما نیز در این جستار تلاش کردهایم که دربارهی طرح جمهوری – دموکراسی – لائیسیته برای ایران، نکاتی در خطوط کلی به رشتهی تحریر درآوریم۱. به بیانی دیگر، در بارهی آن چه که برای فراروییاش شرطبندی و همزمان تلاش و مبارزه میکنیم: یک جمهوری لائیک و دموکراتیک برای ایران.
چراییِ یک جمهوری لائیک و دموکراتیک برای ایران؟
پرسش بالا پاسخ ابتدایی، و البته نه کافی، خود را در دو آزمون بزرگ و اسارتبار تاریخی پیدا میکند. یکی در تجربهی نظام سلطنتی، که به مدت نیم قرن در ایران حاکمیت کرد و دیگری در تجربهی نظام تئوکراتیک اسلامی، که سلطهاش بیش از چهار دهه در کشور ما تداوم دارد. این ها، هر دو، آشکارا نشان داده و میدهند که با استبداد، خودکامگی، سلطه و ستم، در همهی زمینههای زندگی بشری، آمیخته و آغشته بوده و هستند.
۱- در درازای تاریخ ایران، امر سیاست و دولت، همواره، امر «یک» و «یگانه» بوده است: امر سلطان، پادشاه، امام یا رهبر. امروزه، مسأله این است که سیاست و کشورداری به امر عموم یا جمهور تبدیل شود و از زیر سلطه به دَر آید.
۲- در درازای تاریخ ایران، دموکراسی و آزادی به تقریب هرگز پا به عرصه حیات نگذاشتهاند. امروزه، مسأله این است که این بنیادهای زندگی بشری در ایران برقرار شوند.
۳- در درازای تاریخ ایران، سرانجام، دین و روحانیت، روی هم رفته، چه پیش و چه پس از اسلام، دستِ بالا را داشتهاند. هم اکنون نیز، سلطهی خود را از راه دینسالاری اِعمال میکنند. امروزه، مسأله این است که یک بار برای همیشه به دخالت و سلطهی دین بر امور دولت و سه قوای قانونگذاری، قضایی و اجرایی پایان داده شود. این مهم نیز، از نگاه ما، با جدایی دولت و دین یعنی آن چه که در معنای کامل و تمام عیارش لائیسیته مینامیم، امکانپذیر است.
بدین سان، طرح اجتماعی مورد نظر ما برای ایجاد یک شکل زندگیِ آزاد، دموکراتیک و پیشرفته در ایران، در نفی سلطهگری و سلطهپذیری، بر اساس سه اصل پایهای یعنی جمهوری، دموکراسی و لائیسیته ساخته و پرداخته میشود. در خطوط کلی، درونمایه هر یک از این اصول را از نگاه خود بازگو میکنیم.
جمهوری یا امر همگان
جمهوری در مدرنیته شناسههای تبیینکنندهای دارد که چنیناند: قانون اساسی، حکومت قانون، نهادینهگری، استقلال سه قوای اجرایی، مقننه و قضایی، انتخابی بودن مسئولین کشوری و محلی چون رئیس جمهور، نماینده مجلس، شهردار… و سرانجام، مهم تر از همه، محدودیتِ زمانی مسئولیتها و نمایندگیها. بدین سان، جمهوری، حداقل پس از انقلاب ۱۷۸۹ فرانسه، نافیِ مونارشی (پادشاهی) و امپراطوری است.
امروزه، اکثریت بزرگ کشورهای جهان دارای رژیم جمهوریاند، اما در بیشترینِ آنها از جمهوریت به معنای واقعیِ کلمه خبری نیست. امروزه، “جمهوری”های خودکامه، نظامی و اسلامی داریم. “جمهوریِ” تک حزبی داریم با روئسای جمهورِ مادامالعمر یا دودمانی… این ها همه کمترین نسبت و سنخیت را با اصل جمهوریت دارند.
اما درک ما از جمهوری، بازگشت به معنا، مفهوم و درونمایهی اصلی و آغازین آن یعنی Res publica است. یعنی «چیز عموم»، امر عمومی یا همگانی. یعنی این که سیاست، دولت، حکومت و به طور کلی ادارهی امور جامعه و کشور، اموری هستند که از آنِ همه میباشند. امری است، «چیزی» است که به همه تعلق دارد. در توانایی، تصاحب و کنترل عموم باید باشد و نه فقط در تملک، انحصار و قدرت یک فرد، یک دسته، یک حزب، یک طبقه و یا حتا شماری از نمایندگان منتخب مردم.
جمهوری به همان سان و در معنا و مفهومی که در بالا آوردیم، نمیتواند تمرکزگرا بسان بیشتر “جمهوری”هایِ کنونی در جهان باشد. در جمهوری، چون «چیز» یا «امر» عموم و همگان، قدرت پخش و تقسیم میشود، اگر از بین نرود. و این عدم تمرکز، در برابری، در عدم سلطهی بخشی بر بخشی دیگر و در نفی هیرارشیهای سلطهآور انجام میپذیرد.
اما جمهوری را نباید با دموکراسی همسان دانست، اگر چه این دو با هم اشتراکهایی دارند.
دموکراسی یا توانایی بیشماران
دموکراسی را، بانیانِ یونانیِ آن، قدرت یا حاکمیت مردم یا Démos kratos تعریف کردهاند. اما دموکراسی را میتوان به گونهای دیگر تبیین و تعریف کرد، که بارِ ایدئولوژیک و سلطهآور «حاکمیت» souveraineté, sovereignty را نداشته باشد. در این تعریف و تفهیمِ ما، دموکراسی یعنی توانایی بیشماران multitude۲ (گاه «مردمان» نیز میگوییم) در ادارهی امور خود، از تصمیم تا اجرا، با حفظ تکبودیها و ویژگیها، اختلافها و تضادهایِشان، و این همه در همزیستیِ خشونتپرهیز با هم.
دموکراسی بدین معنا، اما ممکن نیست مگر از راه استقرار آزادیهای گوناگون چون آزادی بیان، اندیشه، عقیده، تشکل و تجمع. بهویژه آزادی مخالفت، اعتراض و اعتصاب؛ آزادی مطبوعات و رسانههای مستقل. دموکراسی، سرانجام، یعنی پلورالیسم.
امروزه “دموکراسی واقعن موجود”، در بیشتر کشورهای موسوم به دموکراتیک، یا صوریاند و یا با بحران سختِ کنارهگیری، بیتفاوتی و عدم مشارکت مردم، که به معنای پایان دموکراسی است، روبهرو میباشند. از این روست که سخن از «دموکراتیزه کردن دموکراسی» میرود.
بدین سان، دموکراسی در معنا و مفهوم مورد نظر ما، یک دموکراسی رادیکال و مشارکتی است. این همانا امر خودسازماندهی، خودگردانی و خودمدیریت اجتماعی است که با هر گونه سلطهی پادشاهی، حزبی، طبقاتی، نمایندگی و توتالیتر در تضاد قرار میگیرد. از جمله در تقابل کامل است با آن چه که تئوکراسی مینامیم. از این رو ست که لائیسیته را به منزلهی اصل سوم طرح اجتماعی- سیاسی خود طرح میکنیم. در وضعیت ویژهی ایرانِ امروز، این اصل سوم، که هم نظری و هم عملی است، دارای اهمیت و نقشی بسیار اساسی در ایجاد تغییرات بنیادی است.
لائیسیته یا جدایی دولت و دین
امروزه در گفتمان سیاسی فارسی، بنا بر آشنایی بیشتر فعالان با واژههای آنگلوساکسونی، به طور عمده از اصطلاح «سکولاریسم» یا «سکولاریزم» استفاده میشود، که واژهای اختراعی در نیمهی سدهی نوزدهم توسط یک کنشگر انگلیسیِ هوادار مکتب پوزیتیویسم (اثباتگرایی) است . این کلمه، که با پسوند «ایسم» وزنی ایدئولوژیک به خود میگیرد، در حقیقت ریشه در واژهای دیگر دارد که این یکی اما، بر خلاف اولی، مفهومی دینی، سیاسی، اجتماعی و فلسفی است و «سکولاریزاسیون» Sécularisation مینامند، با تاریخچهای دیرینه که به آغاز مسیحیت برمیگردد. در این جستار ما نمیتوانیم به تفاوتها و اشتراکهای سکولاریزاسیون و لائیسیته بپردازیم، چرا که از موضوع بحثِمان خارج میشود. اما در پانوشتها، توضیحاتی در این باره دادهایم۳. از سوی دیگر، در بارهی لائیسیته Laïcité، برای تعریفی گسترده از آن و تفاوتهایش با سکولاریزاسیون، خواننده را به کتاب خود زیر عنوان لائیسیته چیست؟ ارجاع میدهیم۴.
اما لائیسیته را ما در ۵ ماده اصلی چنین تعریف و تبیین میکنیم:
۱- برابری قضائی- سیاسی همهی شهروندان، مستقل از اعتقادات دینی، غیر دینی یا ضددینیِ آنها.
- جدایی دولت و دین، بدین معنا که دولت (شامل سه قوای قانونگذاری، قضائی و اجرائی) دین یا مذهبی را به رسمیت نمیشناسد. دین رسمی وجود ندارد. در قانون اساسی، به دین، شریعت و کیش اشاره و ارجاع نمیشود. احکام دینی مشروعیت و مرجعیتی برای دولت (مجلس، قوهی قضایی و اجرایی) ندارند. دولت به نهادهای دینی یارانه نمیدهد.
- دولت در امور دینی دخالت نمیکند. نهادهای دینی و اعضای آنها مستقل از دولت میباشند. این نهادها امور خود را خود، بدون دخالت دولت، اداره میکنند.
- آزادی وجدان و عقیده تضمین میشود. دین و مذهب اموری خصوصی هستند. هر کس در ابراز عقاید دینی و اجرای فرایض دینی، به صورت فردی یا جمعی، آزاد است. این آزادیهای دینی از سوی دولت تضمین میشود. تبعیض دینی وجود ندارد.
- لائیسیته در بخش عمومی، چون در آموزش و پرورش (ملی/دولتی)، اجرا میشود. تبلیغ و ترویج دین در مدارس ملی/دولتی ممنوع است.
چگونگی برآمدنِ یک جمهوری لائیک و دموکراتیک در ایران؟
اکنون میپردازم به پرسش دوم یعنی چگونگی شکلگیری جمهوریتی مبتنی بر آزادی، دموکراسی و جدایی دولت و دین در ایران. به بیانی دیگر، برآمدنِ یک جمهوری لائیک و دموکراتیک در شرایط عینی و ذهنیِ کنونیِ جامعهی ما چگونه میسر میشود. در این باره تنها میتوان در کلیات سخن گفت. ارائه یک «برنامهی عمل» از هم اکنون و بهویژه در خارج از کشور، یعنی برون از بستر واقعی مبارزه و جنبش اجتماعی در داخل کشور، سخنی پوچ، ذهنیانگار و بیپایه است، که تنها از پس احزاب سنتی و سیاستبازان حرفهای میتواند برآید.
در ۵ نکته اصلی، مسائلی را در بارهی چگونگی مطرح میکنیم:
۱- این چگونگی تنها در روند رشد و بالندگی مبارزات اجتماعیِ خودآگاه در داخل کشور میتواند مشخص شود. پس در این جا، مسألهی خودآگاهیِ جنبش اجتماعی، اعتراضی و اپوزیسیونی نسبت به آن چه که میخواهد جایگزین وضع موجود کند مطرح میشود. این امر به نوبهی خود مسألهی تعیینکنندهِ خودسازماندهی و خودتشکلیابیِ جنبش را به میان میکشد.
۲– راههایی چون اتکأ به قدرتهای سیادتطلب جهانی برای سرنگون کردن رژیم، تغییرات از راه اصلاحات در چهارچوب حفظ نظام و یا ارادهگرایی از سوی گروههای توتالیتر و قدرتطلب (راست و چپ)… این ها همه بیراهههایی بیش نیستند و چیزی را تغییر نخواهند داد، جز آن که سلطهی جمهوری اسلامی را با سلطهای دیگر و چه بسا سهمناکتر جایگزین کنند.
۳– جنبشها، اعتراضها، اعتصابها و مقاومتهای گوناگون در داخل کشور، برای این که قادر شوند رژیم سلطه و ستم را از پای درآورند و سرنگون سازند، میبایست هر چه بیشتر سیاسی، همسو، همبسته، پایدار و گسترده شوند. میبایست به گرد شعارهایی سیاسی، جمهوریخواهی، دموکراتیک و برای آزادی و جدایی دولت و دین در ایران متحد و متشکل شوند. این جنبشها و انجمنهای مدنی میبایست بتوانند مردمان بسیاری را به خیابان و میدانِ مقاومت و مبارزهی مشترک کشانند: زنان، جوانان، زحمتکشان، اقلیتهای ملی، روشنفکران، کارمندان، بازنشستگان… در مرحلهای از رشد و گسترش این جنبشهای عمومی، در مرحلهای از هماهنگ شدن آنها تحت شعارها و خواستهای مشترک و مشخص و سیاسی، در آن هنگام است که پدیداری چون «قدرت دوگانه»، «قیام»، «اعتصاب عمومی» و یا رخدادی نو، بدیع و بیسابقه میتواند شکلگیرد. اما از هم اکنون، در این باره نمیتوان راه و شکلی را پیشگویی کرد.
۴– اپوزیسیون جمهوریخواه در خارج از کشور، وظیفهی اصلیاش پشتیبانی همه جانبه از جنبشها و مبارزات داخل کشور در راستای طرح جمهوری-دموکراسی- لائیسیته است. و این، از جمله، از راه ایجاد یک همبستگی بینالمللیِ سیاسی و حقوق بشری با جنبشهای داخل کشور و بسیج افکار عمومی و نیروهای دموکراتیک، مترقی و آزادیخواهِ جهان در محکوم کردن جنایات جمهوری اسلامی و با خواستِ آزادی زندانیان سیاسی و عقیدتی، لغو مجازات اعدام و شکنجه… میسر است.
۵– جمهوریخواهانِ خارج از کشور باید بتوانند، با هم، دست به همکوشی و همکاری بر اساس سه اصل جمهوری، دموکراسی و جدایی دولت و دین در ایران زنند. بر این ها، باید چند اصل مهم دیگر نیز افزود: حقوق بشر، استقلال و عدم وابستگی – اتکأ به قدرتهای جهانی. ناگفته روشن است که این همکاری و همکوشیِ مبتنی بر اصول نامبرده، نمیتواند جریانهای غیرجمهوریخواه چون طرفداران پادشاهی یا اصلاحطلبان و یا گروههای اقتدارگرا و توتالیترِ چپ یا راست را دربرگیرد.
جمعبندی
این جمعبندی را ما در سه نکته انجام میدهیم.
۱- مردمان (بیشماران)، با حفظ تکبودیها و ویژگیهایشان، میتوانند امور سیاسی و اجتماعی جامعهی خود را، چون امری مشترک، خود در دست گیرند. و این، در جهت برآمدنِ یک شکل زندگی پیشرفته و رهایییافته از سلطههای گوناگون است: خودکامگی، دینسالاری، دولت، سرمایه، مالکیت، هیرارشیهای سلطهآور و غیره. در این فرایند درازمدت، نگاه بیشماران نه به سمت بالاییها و قدرتهای بَرین و ترافرازنده چون خدا، میهن، ملت، حاکمیت، دولت، شاه، شیخ، رهبر، حزب، طبقه…، بلکه به سوی نیروها و تواناییهای مادی و معنوی خودشان است. امر «سیاست» و «شهرداری» ( »شهر» به معنایِ کلیِ کشور، منطقه یا جهان)، امر عموم است و به عموم تعلق دارد و نه به «یک» یا «چند» و یا حتا به «نمایندگانِ منتخب». جمهوری یعنی «چیز مشترکِ متعلق به همگان». دموکراسی یعنی «مشارکت همگان» در ادارهی امور خود، یعنی خودسازماندهی، خودگردانی و خودمدیریتی، با حفظ اختلافها و تضادها. در ایران، جمهوری، دموکراسی و جدایی دولت و دین به هم پیوستهاند. وجود هر یک وابسته به وجود دیگری است.
۲- «مردم» (People, peuple) پدیداری واحد نبوده، نیست و نخواهد بود. از این رو «مردم» چون «یک» وجود ندارد بلکه «بیشماران» multitude وجود دارند، که ما، با احتیاط و به رغم نارساییاش، «مردمان» نیز مینامیم. پس بیشمارانی با تضادها، اختلافها و چندپارگیِشان. با این وجود اما میتوان شرطبندی کرد و در راه این «امکان» تلاش و مبارزه کرد: در راه همزیستی، همکوشی و همسویی بیشماران، در آزادی و دموکراسی، برای ایجاد یک شکل زندگی بهتر در برابری و در عدم سلطهگری و سلطهپذیری. اما این طرح و ایده، امروزه در چالش قرار گرفته با پوپولیسمهای چپ و راست، که با عوامفریبی، به نام «مردمِ» واحد و به رهبری «لیدِر»ی خودخوانده، در پی استقرار سلطهای دیگر میباشند. بدین سان، پیکار رهاییخواهی امروزه، جدا از مبارزه با پیغمبران دروغین که بهشت دروغین زمینی را به «مردم» نوید میدهند نیست.
۳- در ایران، جنبشهای اجتماعی، یا سمتگیری سیاسی، با همبستگی و همراهی با هم، با تشکلیابیِ مستقل خود در پلورالیسم و چندگانگی، میتوانند شرایط برافتادن رژیم جمهوری اسلامی را فراهم آورند. و این مهم را بدون اتکأ به قدرتهای استیلاطلب جهانی به پیش بَرَند. وظیفهی جمهوریخواهان خارج از کشور پشتیبانی از جنبشهای داخل، در راستای جمهوری-دموکراسی- جدایی دولت و دین، و بسیج افکار عمومی مترقی جهان در همبستگی با مبارزات آزادیخواهانهی مردم ایران است. در این راه، جمهوریخواهان دموکرات و طرفدار جدایی دولت و دین باید دست به همکاری و همکوشی بدون مماشات با جریانهای سلطنتطلب، اصلاحطلب و اقتدارطلب زنند.
—————————————————-
پانوشتها
۱- این نوشته، ابتدا به صورت شفاهی در میزگردِ همایش ششم “همبستگی جمهوریخواهان ایران”، در ۱۹ سپتامبر ۲۰۲۰ ایراد شد. اکنون این گفتار، با برخی تغییرات و تصحیحات، ویرایش شده و در اختیار نقد خواننده قرار میگیرد.
۲- دربارهی مقوله مولتیتود (Multitude)، نظریهپردازیهایی فراوان انجام گرفتهاند. از جمله میتوان به کارهای با ارزش تُونی نِگری و مایکِل هاردت اشاره کرد: چون دو اثر آنها با عنوانهای Multitude (2004) و Commonwelth (2012).
۳- سکولاریسم و سکولاریزاسیون. «سکولاریسم» نو واژهای ساختگی است. این واژه را نخستینبار یک کنشگر انگلیسی به نام George Holyoake در سال ۱۸۵۴ ابداع کرد، با تشکیل انجمنی به نام London Secular Societey. او خود را طرفدار “سکولاریزم” میخواند و آن را “فلسفهی عملی برای مردم” تعریف کرد. کتابی هم نوشت تحت عنوان Secularisme, the pratical philosophy of the people. در این نوشته، سکولاریسم گونهای فلسفهی مُلهم از پوزیتیویسم positivisme (اثباتگرایی) و آگنوستیسیسم agnosticisme (ناشناسا انگاری، لاادریگری) تبیین شده است. با این حال، سکولارسزمِ او احکام اخلاقیِ مسیحیت را میپذیرفت، تا آن جا که این احکام با آسایش و رفاه جامعه همخوانی داشته باشند. (به نقل از کتاب ژان کلود مونو، تحت عنوان سکولاریزاسیون و لائیسیته، از انتشارات Puf در فرانسه به سال ۲۰۰۷).
اما سکولاریزاسیون مفهومی است که ریشه در مسیحیت و پایهای دینی- کلیسایی، اجتماعی و سیاسی دارد. از سِکولوم لاتین saeculum که به معنای سده، صدساله، درازای عمر انسانی، اینزمانی… است برگرفته شده است. در ادبیات کلیسایی به معنای دنیوی، زمینی و ناسوتی در برابر آسمانی، خدایی و ملکوتی است. پس از جنگهای سیساله مذهبی در اروپا (۱۶۱۸ – ۱۶۴۸) و در پی قرارداد وستپالی (۱۶۴۸) در شهر مونستر آلمان، که به ایجاد نظم نوینی در اروپا انجامید، از «سکولاریزاسیون» چون عملِ تقسیم مالکیتهای کلیسای کاتولیک بین فئودالها، امیرنشینها، پادشاهیها و دولتها… نام میبَرَند. در همین دوران، رفرم پروتستانتیسم protestantisme و جدایی از کلیسای کاتولیک در بخشی از اروپای مرکزی، از جمله در آلمان، آغاز شده بود. این گسستِ تاریخیِ دینی از واتیکان و کاتولیسیسم در ۱۵۱۷، که بانیاش مارتین لوتر (۱۴۸۳ – ۱۵۴۶) بود، نقشی بهسزا، مهم و تعیینکننده در «دنیوی شدن» دین یا سکولاریزاسیون ایفا کرد. پس معنای دیگر سکولاریزاسیون، کنارهگیری دین از حاکمیت سیاسی و واگذاری آن به مقامات دولتی و سکولار (غیر کلیسایی) است.
در سکولاریزاسیون، ما با یک فرایند همکاری و همزیستی، تبانی و مشارکت، بین دولت و کلیسا رو به رو هستیم. در این روندِ درازمدت تاریخی، به گونهی تدریجی و رفرمیستی (و نه انقلابی به گونهی فرانسوی)، سیادت و سلطهی مستقیم دین و نهادهای آن بر امور جامعه و کشور و دولت، با همکاری و مشارکت خودِ دولت، رو به افول و در نهایت زوال میروند و این در حالی است که دین مسیحی در سطح جامعهی مدنی بسط و گسترش پیدا میکند.
بدین ترتیب، سکولاریزاسیون (و «سکولاریسم») هیچ گاه خود را به معنای «جدایی دولت و دین» نشناختهاند. در این جا خبری از «جدایی» نیست، بلکه بر عکس، همکاری، همکوشی و تقسیم کار بین دولت و نهاد دین انجام میپذیرد. از این روست که میبینیم در انگلستانِ سکولار، دینِ آنگلیکَن anglican رسمیت دارد و ملکهی بریتانیا، در رأس کلیسای رسمی، «پاسدار دیانت» خوانده میشود. در آلمان، بخشی از مالیات بر درآمدها را به امور کلیسا اختصاص میدهند. در دانمارک و سوئد (در مورد این دومی تا سال ۲۰۰۰)، لوتریسم دین رسمی دولتی شناخته شده است. در ایالات متحده آمریکا، نقش دین، لابیها و گروههای مختلف مذهبی را در همهی سطوح میتوان مشاهده کرد: از ادای سوگند در مراسم تحلیفِ رئیس جمهور و سرود ملی تا عبارتی که روی پول ملی، اسکناس دلار، نقش بسته است: «خدا را باور داریم» In God we trust …
اما لائیسیته ریشه در لایکوس Laikos یونانی دارد، که این خود انشقاقی است از یک واژهی دیگر یونانی: لائوسLaos. و لائوس به معنای مردم عادی (عوام) در تمایزش با منصبداران است. نزد هومر، به معنای جمع سربازان در تمایز آنها با فرماندهان است. به طور خلاصه، لائوس مانند دِموس، به معنای «مردم» است. سپس در مسیحیت، در ادبیات کلیسایی، واژه لائیک مطرح میشود. آن جا که مؤمنانِ عادی که لائیکها Laïcs نامیده میشوند از کلیساوَندان یعنی کارمندان و صاحبمنصبان کلیسایی Clergé, clercs جدا میشوند. واژه لائیسیته برای نخستین بار در پیِ کمون پاریس در سال ۱۸۷۱، کمونی که جدایی دولت و دین را اعلام کرد، در یک جلسه شهرداری دربارهی ایجاد مدارس دولتیِ لائیک (غیر مذهبی) مطح میشود. سرانجام در ۱۹۰۵، قانون جدایی دولت و کلیساها به تصویب مجلس ملی جمهوری سوم فرانسه میرسد. برای آشنایی بیشتر با لائیسیته و تفاوت آن با سکولاریزاسیون و سکولاریسم، خواننده را به کتاب لائیسیته چیست؟ رجوع می دهیم (یادداشت بعدی).
۴- لائیسیته چیست؟ نقدی بر نظریهپردازیهای ایرانی دربارهی لائیسیته و سکولاریسم – شیدان وثیق نشر اختران – چاپ دوم ۱۳۸۷ – پی دی اف آن در تارنمای شیدان وثیق : http://www.chidan-vassigh.com/
————————————————–
جمهوریخواهانِ خارج از کشور، دارند شیپور را از سر گشادش می زنند اسماعیل.
اگر به ساحت «شیدان وثیق» میزگردِ جمهوریخواهان برنخورد،باید بگویم مطلبی را که ثبت و سند زدید،نه با شرایط بغرنج فعلی همخوانی دارد،نه درخور تامل و تعمق است؛حوصله کنید عرض می کنم چرا !؟
نه جمهوری اسلامی وجود دارد،نه جمهوری خواهانی که لائیک باشند اسماعیل.
در ابتدا کلام به غلط نوشته اید:«جمهوری اسلامی ایران…»این را من نمی گویم،این را رهبر معنوی سبزهای بنفش شده ای نظیر کدو ور و حمید باشی و گنجی و فرج سلاخ و اشکه وری و افشاری می گوید؛دارم درباره منتظری حرف می زنم،منتظری که سال ٨٨ بالاخره با ٣١ تاخیر اعتراف کرد که این نظام نه جمهوری است و نه اسلامی،منتظری که یه شبه رهبر معنوی خندق سبز شد و سبزها برایش استادیومی هورا کشیدند و غش و ضعف کردند؟!
دلار گرون نشده،سبز و بنفش و قهوه ای و زیتونی های نظام قاتلین ارزون شدند اسماعیل.
با این حساب لطفا بفرمائید که شما بعد از گذشت ١١سال بر اساس چه منطقی،نظام قاتلین را «جمهوری اسلامی ایران…» می خوانید و نظام قاتلین چه نسبتی با ایران دارد؟!
پاشو برو سر کوچه ١٠٠ گرم جمهوری و ٢٠٠ دموکراسی و ٣٠٠ گرم لائیسیته بگیر اسماعیل.
نوشته اید:«جمهوریخواهانِ خارج از کشور باید بتواند»،معنا و مفهوم این دوکلمه«باید بتوانند» این است جمهوریخواهانِ خارج از کشور هنوز نتوانستند؛اگر نتوانستند و باید بتوانند؛پس جمهوریخواهانِ خارج از کشور،بر اساس چه مجوزی لفاظی کردند و دادگاه نرفته به غلط حکم صادرنموده اند که «ناگفته روشن است که این همکاری و همکوشیِ مبتنی بر اصول نامبرده، نمیتواند جریانهای غیرجمهوریخواه چون طرفداران پادشاهی یا اصلاحطلبان و یا گروههای اقتدارگرا و توتالیترِ چپ یا راست را دربرگیرد»؟!
میزگردی که گرداننده اش مهدیه گلرو باشد،سخنرانش باید اشکه وری و شیدان باشد اسماعیل.
ناگفته روشن نیست آقا جان،بنابراین روشن بفرمائید که اولا،در جمهوری – دمکراسی – لائیسیته مورد نظر جمهوریخواهانِ خارج از کشور؛غارت شدگان نظام قاتلین و غارتگران غیرجمهوریخواهی مثل طرفداران پادشاهی یا اصلاحطلبان و یا گروههای اقتدارگرا و توتالیترِ چپ یا راست…،؛چه جایگاهی خواهند داشت؛دوما این چه جمهوری- دمکراسی – لائیسیته ایرانی است که هنوز مستقر نشده،بخش عظیمی از ساکنین داخل و خارج از ایران را محکوم و طرد و حذف می کند؟!
جمهوریخوارانِ فکر نکرده حرف می زنند،وگرنه بعد از ١١ سال هنوز شاه بیت غزلشان جمهوری اسلامی نبود اسماعیل.
تصحیح,
پایتخت ایتالیا بود.
“واقعا هیبت الهی یا میخوای ما را بترسانی”؟
از “………شرایط برافتادن رژیم جمهوری اسلامی……بسیج افکار عمومی مترقی جهان در همبستگی با مبارزات آزادیخواهانهی مردم ایران است”.
جناب وثیق,
قبل از حمله آمریکا به عراق در سال ۲۰۰۳ میلادی, در عرض حدود سه ماه ۳۶ میلیون نفر در خیابان های دنیا به شروع این جنگ اعتراض کردند و سه ۳ میلیون آن در رم پایتخت اروپا صورت گرفت که بزرگترین اعتراض تاریخی بود. با وجود این, جنگ اتفاق افتاد و آب از آب تکان نخورد. فکر میکنید احتمال تاثیر این “بسیج افکار عمومی مترقی جهان” – بدون دخالت ابر قدرت ها – در تغییر رژیم چقدر خواهد بود؟
https://en.wikipedia.org/wiki/Protests_against_the_Iraq_War
با درود ،مقاله شما را مطالعه کرده و نکاتی چند جهت یاد آوری.در پاراگراف دوم نوشته تان اینگونه اشاره میکنید.
…..به بیانی دیگر،در باره آنچه که برای فرارویی اش شرطبندی و هم زمان تلاش و مبارزه میکنیم،یک جمهوری لائیک و دموکراتیک برای ایران.
در ادامه ۳فاکتور را در سه پاراف با شماره بندی برجسته میکنید اول سیاست و دولت و امر اطاعت مردم (در مفهوم عام آن )از دو نهاد سلطنت و دین ومتولیان آن و این ساختار را برمیدارید و جمهور مردم را جایگزین و یا پیشنهاد میکنید. خب این مشکل و گره اصلی یعنی اینکه چرا مای ایرانی در تاریخ قبل از اسلام و بعد از اسلام یکسره مطیع و فرمانبردار امر و یا اوامر و در یک کلام یکسره چه در تاریخ قبل از اسلام و چه بعد از اسلامیت مان در صغارت بسر برده ایم؟؟؟چرا مای ایرانی در دو دوره تاریخی خود نتوانستیم از زیر این صغارت خارج شویم؟؟از بعضی از مقاومتها و قیام ها که یکسره در تاریخمان داشته ایم بگذریم آنچه که نصیب ما شده یکسره شکست نتیجه تلاش هایمان بوده. دلایل این شکستها چه بوده آیا ما این تاریخ را نقد کرده ایم؟آیا دلایل این شکستها را از دل این تاریخ بیرون کشیده ایم تا ببینیم کجا خطا کردیم و چه کارهایی باید انجام میدادیم که ندادیم که به زیست امروز خود رسیده ایم؟؟سوال اصلی و بنیانی من اینست که آیا مای ایرانی در درازی تاریخمان به جز فرهنگ و نحو نگاه و اندیشه دینی فرهنگ دیگری داشته ایم؟ وقتی که مای ایرانی همواره تمام پدیده ها و وقایع اطرافمان را از نگاه و دید بندگی الهی دیده و شناخته ایم و بررسی کرده ایم و یکسره به این فرهنگ و نحو نگاه چسبیده ایم و جز نگاه دینی نگاهی دیگری نداشته ایم و از این نگاه بندگی الهی به بندگی پادشاهان و متولیان دین رسیده ایم و ادامه داده ایم.وبا تسلیم به این نحو نگاه و فرهنگمان این مصیبت و فلاکت را برای خود رقم زده ایم،حال چه شده است و چه اتفاق و یا کدام انقلاب فرهنگی و یا علمی و یا اجتماعی در ما و میهن ما رخ داده که ما را متحول کرده ؟آیا نحو نگاه و اندیشه و تفکر دیگری وارد عرصه زیست ما شده ؟اگر شده کجاست و آن نحو نگاه کدام است ؟چون انسان به دو گونه به پدیده های نگاه میکند اول نگاه بر پایه «ایمان»دوم نگاه بر پایه «عقل». مای ایرانی که یکسره در دو برش تاریخیمان چه قبل و چه بعد از اسلام بر پایه ایمان زندگی کردیم و به تمامی پدیده زیستی خود از نگاه بندگی الهی نگاه کرده و زندگی روزمره خود را از همین زاویه همین نگاه تنظیم کرده ایم.آیا ساختار و بنیان این نگاه و نحو تفکر در امر (سیاست و دولت)که شما از آن نام میبرید و تاکید دارید فرو ریخته است(نگاه صغارت و فرمانبردار و اطاعت)؟آیا ما به تعریف و درک درستی از این مفهوم سیاست و دولت و رابطه این دو پدیده باهم در عرصه اجتماع و عرصه فکری رسیده ایم؟که در روند و ادامه آن به امر جمهور مردم برسیم؟ما تا ساختار قبلی را بر نداریم و آنرا به عقب نرانیم هیچگاه به جمهور مردم نخواهیم رسید.
اما فاکتور شماره دو، دموکراسی و آزادی را به عنوان بنیاد های زندگی بشری در ایران برقرار شود.
دموکراسی و آزادی؟؟؟؟؟ شما خود بهتر میدانید که دموکراسی و آزادی نه از متن فرهنگ ما آمده و نه تعلق به فرهنگ و زیست تاریخی مای ایرانیِ مسلمانِ شیعه داشته و دارد بلکه دموکراسی و آزادی از میوه ها و ثمره امری است که مدرنیته نامیده میشود که ثمره سه انقلاب در مغرب زمین بوده اول انقلاب دینی که با رفرم لوتری آغاز شد و به کلیسای رفرم رسید ،دوم انقلاب فلسفی که از دکارت (انسان سوژه و اندیشنده) و همزمان انقلاب علمی که با نیوتن آغاز و سوم روشنگری(روشنگری چیست ، امانوئل کانت)که به تحولات سیاسی و انقلاب فرانسه و قانون اساسی حق سیاسی و مفهوم شهروند و ….. رسید .
خب ما میخواهیم این میوه مدرنیته یعنی دموکراسی و آزادی را بر کدام بنیان و نحو نگاه جامعه خودمان پیاده و یا معماری کنیم؟ از مشروطیت که مای ایرانی با مفاهیم مدرنیته آشنا شدیم که یکسره با ارزشهای آن در تعارض و ستیز بوده ایم هم امروز هم در تعارضیم کدام کار متدیک و فکری را در جامعه انجام داده ایم که از این میوه استفاده کنیم چرا انقلاب مشروطیت شکست خورد و به اهدافش نرسید ما فقط دو ماه پس از پیروزی مشروطیت با نوشتن متمم قانون اساسی بر قانون اساسی اول میخ های تاریخی و فرهنگی خود را بر تابوت مشروطه کوبیدیم آیا این تابوت گزاری را بررسی کرده ایم و به خطاهای فکری و فرهنگی خود رسیده ایم که چگونه نگاه کردیم و چگونه اندیشیدیم که انقلاب مشروطه را هنوز در اولین گامهایش به شکست کشانیدیم و میخ بر تابوت آن کوبیدیم؟؟خب اگر بررسی کرده بودیم و فهمیده بودیم که انقلاب دینی ۵۷را نمیکردیم و آن حداقل هایی که با هزار بدبختی برای خودمان ساخته بودیم دقت کنیم از حداقل میگویم نه بیشتر با دست خودمان نابود نمیکردیم و ۹۸٪در یک رفراندوم آری یا نه به یک نظام هیولایی به نام جمهوری اسلامی رای نمیدادیم شما که در مورد لایسیته کتاب نوشته اید آیا نظامی به نام جمهوری (که بر اساس قانون انسان نوشته)و اسلامی(یک دین بر پایه شریعت وحشیانه)خلط و آمیزش نمیکردیم کجا بودند روشنفکران و اندیشمندان ما در آن رفراندوم آیا کسی برای مردم توضیح داد که جمهوری اسلامی از لحاظ مفهوم و معنی یاوه ای بیش نیست؟؟البته نه به طور مطلق ولی باز کور سویه و آنهم بسیار ناچیز مثلا دکتر مصطفی رحیمی .خب از انقلاب مشروطه تا به امروز ما یکسره ساختار سیاسی را تغییر داده ایم پس چرا این زیست امروز ماست؟؟آیا ما امروز مفهوم و معنی «قانون» قانون به عنوان پدیده ای انسان نوشته(بر بنیان انسان آزاد و مستقل و اندیشنده و خود بنیاد)و نه قانون الله نوشته(قانون همان است که جملگی در شریعت محمدی و الهی ما آمده و ما آن را داشته ایم) آیا مای ایرانی مسلمان شیعه این تعارض را حل کرده ایم ؟تعارض بین قانون انسان نوشته و قانون الله نوشته؟؟؟یا دوباره در ادامه تلاشمان با خلط و آمیزش این دو نگاه همان بلایی را سر خود خواهیم آورد که با خلط و آمیزش این دو پدیده در روند دو انقلاب مشروطه و ۵۷به سر خود آوردیم؟؟؟
آیا ما این تعارض را حل کرده ایم و بنیانهای فکری و نحو نگاهی که قانون را با شریعت خلط و آمیزش میکند را عقب رانده ایم و تفکر «عقل مدار» را وارد عرصه حیات اجتماعی و فکری جامعه کرده ایم؟اگر کرده ایم کجا و چه زمانی و بوسیله کدام دسته از روشنفکران این مفاهیم و اندیشه ها را وارد عرصه و حوزه های اجتماعی و فکری و دانشگاهی خود کرده ایم ؟اگر کرده بودیم که الان پس از چهل سال تجربه حکومت دینی و اعدام و کشتار و بگیر و ببند و تبعید و شکنجه و…….. جوانان ما دنبال به اصطلاح روشنفکری دینی نمی افتادند شما در عرصه های فکری داخل ایران و نشریات و این سایتها که طبل روشنفکری دینی را مینوازند و عرصه های دانشگاهی داخل و رسانه های فارسی زبان خارج را نیم نگاهی بیندازید و روشنفکر دینی را تعریف کنید؟؟؟اگر ما مفهوم و معنی روشنفکر را درست میدانستیم حداقل میفهمیدیم که این عبارت روشنفکر دینی یاوه ای بیش نیست چنانچه در همان سال ۵۸در رفراندوم آری یا نه عبارت جمهوری اسلامی یاوه ای بیش نبود چهل و دو سال حاکمیت دینی و شلاق شریعت را به تن کشیدیم و الان به عبارت «روشنفکر دینی »رسیدیم یا تجدید نظر طلبی دینی و تحول خواهی دینی.
در فاکتور شماره سه خود به لائسیته میرسید اگر تندی به حساب نیاورید و یا اهانت قلمداد نکنید بای بگویم و بنویسم که «گز نکرده پاره کردید» ما چه کاری منظور کار جدی و متدیک (منظور من نقدتاریخی و فرهنگی)در شناساندن مفهوم های پایه ای «فلسفی»به معنی ناب کلمه یا «متا فیزیک»، سیاست،حق سیاسی،شهروندی،مردم در معنی «شهروندان»،آزادی، دموکراسی،حقوق طبیعی انسان؛ انجام داده ایم؟؟که این مفاهیم در عرصه های اجتماعی و فکری شناسانده شود و در اجتماع و میان مردم راه پیداکند تا این مفاهیم درست درک شوند آیا روشنفکران و فعالین ما در خارج کشور که گاها در این رسانه ها و مدیا های فارسی زبان به خصوص کسانی که لائیک هستند و چپ و برای مصاحبه و طرح دیدگاه ها حاضر میشوند و یا قلم میزنند اشاره ای به این مفاهیم میکنند یا یکسره سیاست میورزند و تحلیل سیاسی میدهند و خودشان هم در توهم بسر میبرند که هیچ ،عرصه فکری را هم متوهم میکنند مثلا در سالگرد انقلاب فرهنگی با یکی از معماران انقلاب فرهنگی (تو بخوان جنایت فرهنگی)در برنامه بی بی سی مینشینند و گوش بدهید و ببیند چه توهمات و هپروت هایی را اشاعه میدهند از طرف آن کسی که با نگاه مذهبی و معمار جنایت فرهنگی است که انتظاری نیست ولی از نماینده لائیک و به اصطلاح چپ که ………..ما هنوز بعد از چهل سال شلاق حکومت دینی وقتی صحبت از آزادی قلم و مطبوعات میکنیم از همین به اصطلاح روشنفکرا دینی میشنویم و یا میخوانیم که این پدیده همان امر به معروف و نهی از منکر است یعنی آزادی قلم و مطبوعات را میبرند در حیطه امر به معروف و نهی از منکر خب اگر این خلط و آمیزش نیست پس چیست؟؟؟؟
ما با تغییر ساختار سیاسی بدون درک درست و صحیح از مدرنیته و بنیانهای آن و شناخت فرهنگ غرب و نقد تاریخی و فرهنگی خودمان و عقب راندن نحو نگاه و تفکر دینی و تسلط آن بر جامعه و نهاد های جامعه مثل آموزش و پرورش و نهاد قضا و دادگستری در یک کلام نهادهای اجتماعی (منظور من مبارزه با مذهب نیست ) مذهب امری است که به وجدان افراد وابسته است منظور من دخالت این مذهب در نهادهای اجتماعی است و بررسی خطاهای تاریخی خودمان اگر صد بار دیگر ساختار سیاسی عوض کنیم نتیجه همان خواهد بود که از مشروطه شروع کرده بودیم ،تا این کژ راه ها و بدفهمی ها و کج فهمی ها را از مفاهیم بنیادین پاک نکنیم آنهم فقط با تکیه بر نقد و نه تکیه بر زور صد حکومت دیگر هم عوض کنیم همین وضعیت امروز نصیب ما خواهد شد و نه بیشتر. و در نوشته شما باز به امور سیاسی و سیاست ورزی تاکید کرده اید و دریغ از رد پایی از کار فرهنگی تمام توصیه های شما در این نوشته سیاسی است به احزاب و سازمانها چهل سال است که احزاب و سازمانها دربشان بر یک پاشنه چرخیده مثلا یکسره یا محکوم میکنند و یا حمایت ،دریغ از ذره ای کار فکری تولید فکر و اندیشه و پرسشگری در عرصه اجتماع و عرصه فکری تا پرسشگری نباشد مفاهیم به صورت کلمات باقی میماند ظاهرا بر احزاب و سازمانها ما همه چیز روشن است و فقط کارشان یا محکوم کردن است یا حمایت این روش ما را به مقصود نمیرساند.
با دوستی و مهر
مهرداد مصطفایی
آقای مصطفایی گرامی ،
تجربیات تاریخی اروپا بعداز رنسانس ، روشنگری ، انقلاب فرانسه ، انقلاب ۱۹۱۷ روسیه ، دو جنگ جهانی و….. نمی تواند پاسخگوی بلبشوی سیاسی امروز اروپا باشد. چرا کودن ترین و کوتوله ترین آدمها نماد های دموکراسی اروپا می باشند.
در ایران هم از مشروطه ۵۷ فراز و نشیب هائی بوده ست مثلا از سال ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ مجلس و قانون گزاری در حد همان قانون اساسی مشروطه ولی آلوده به مشروعه !
از ۵۷ به بعد دیگر مشروطه ای نداریم.
نه در مورد اروپا و نه در ایران همه چیز را نمی توان منوط به کار فرهنگی کرد.
شما فرانسه و آلمان را که مقایسه کنید به وضوع نقش کلیسا ها و احزاب مسیحی را که همیشه بعداز جنگ دوم جهانی دست بالا را در آلمان داشته اند را می بینید با آن همه فیلسوف و شاعر و متفکر آلمانی و پشتوانه ی رنسانس.
در حالیکه در فرانسه از حزب مسیحی خبری نیست شاید تاثیر انقلا ب کبیر باشد.
حالا می توان با آقای وثیق بحث کرد و پرسید : حکومت سکولار آلمان بهتر ست که چند تا حزب به درد بخور دارد و مردم دارند
با رفاه نسبی در بزرگترین کشور صادر کننده جهان زندگی می کنند یا فرانسه لائیک که رئیس جمهورش مکرون پوپولیست ست که احزاب بزرگ اولین جمهوری جهان در آن رنگ باخته اند و مقهور حزب راسیستی ماری لوپن شده اند؟
تازه نروژ و سوئد پادشاهی هم هست که با قانون اساسی و پارلمانتاریسم شاید از فرانسه و آلمان از نظر دموکراسی جلوترند .
امکان پارلماتتاریسم و حکومت تابع قانون اساسی معدل اقشار اجتماعی مثل آلمان ، سوئد ، نروژ ، فرانسه ،انگلیس و….
در ایران هم وجود دارد. ما اسیر تمامیت خواهان پادشاهی و مذهبی بوده و هستیم.
بحث های مجرد امثال آقای وثیق دردی را دوا نمی کند .آماری نیست که نشان دهد طرفداران حکومت لائیک در ایران در چه حد ست.
ولی معلوم ست که ترکیب اجتماعی ایران جوان تر و عرفی تر و با سواد تر شده ست .
توازن نیروها بسود نیروهای مشروعه و سنتی و تمامیت خواه نیست.
باید جبهه حکومت پارلمانی را تقویت کرد و حکومت دینی مشروعه با ولایت فقیه و بدون ولایت فقیه را تمام نهاد های آنرا به چالش کشید و آنرا کنار گذاشت . حالا در مجلس موسسان چه روی دهد و نمایندگان آحاد مختلف مردم چه در سر خواهند د اشت را از پیش نمی توان تعیین کرد.
ولی می توان باردیگر گفت «تمام قوا ناشی از ملت ست» نه شاه و نه ولی فقیه .
نیروهای طرفدار حاکمیت مردم را متحد کنیم.
با پوزش از همه ،
در همان ابتدای یادداشت بنده ،باید نوشته می شد:
در ایران هم، از مشروطه تا سقوط ۵۷