یکشنبه ۲۲ مهر ۱۴۰۳
یکشنبه ۲۲ مهر ۱۴۰۳

اعدام های ۶۷؛ شبی که کیوان مهشید به پیشنهاد «عفو»، نه گفت!

خانم فاطمه ی سرحدی زاده در مورد اعدام کیوان مهشید از اعضای حزب توده ی ايران که در سال 67 اعدام شد، نوشته است. خانم سرحدی زاده در اين متن از جلسه ی مهمی با حضور آيت اله انواری، کاظم موسوی بجنوری و برادر خود ابوالقاسم سرحدی زاده سخن می گويد
خاوران

خانم فاطمه ی سرحدی زاده در متنی که در فیس بوک خود منتشر کرده، در مورد اعدام کیوان مهشید از اعضای حزب توده ی ایران که در سال ۶۷ اعدام شد، نوشته است. خانم سرحدی زاده در این متن از جلسه ی مهمی با حضور آیت اله انواری، کاظم موسوی بجنوری و برادر خود ابوالقاسم سرحدی زاده سخن می گوید که در نخستین روزهای سال ۶۷، کیوان مهشید را که در دوران شاه عضو حزب ملل اسلامی و هم حزبی آن ها بوده، از زندان به خانه ی ابوالقاسم سرحدی زاده می برند و ضمن هشدار به او، از وی می خواهند که عفو بنویسد و آزاد شود. به گفته ی خانم سرحدی زاده، دست کم آیت اله انواری چند ماه پیش از اعدام ها می دانسته که برنامه ی قتل عام زندانیان سیاسی در پیش است.


اواسط زمستان سال ۶۱ بود که موج دوم دستگیری های همه جانبه و بی امان اعضاء حزب توده شروع شد گرچه قبل از ان سران رده بالای حزب را گرفته بودند، مثل کیانوری، به اذین، احسان طبری… ولی اعضای رده های پایین تر هنوز آزاد بودند.آن روز طرف های شب بود که دوستانم که قبلا با هم زندان بودیم ، خبر موج برق آسا از دستگیری توده ای ها را دادند و گفتند بسیار گسترده و همه گیر است و تاکید کردند که سریعاً اطلاع رسانی شود.

من بلافاصله منزل برادرم حسین رفتم.

حسین، ابوالقاسم و کیوان مهشید، برای دیدن پیران به همدان رفته و تازه برگشته، و هریک راهی منزل خودشان شده بودند. حسین هم همان موقع از راه رسیده بود. سفره هم پهن و آماده صرف شام بودند. جریان دست گیری های بی سابقه اعضای حزب توده را به حسین گفتم و گفتم که شرایط بسیار جدی و خطرناک است، ولی با اعتراض شدید او روبه رو شدم. حسین عصبانی شد و گفت «باز هم هوچی بازی در آورده اید». این چرت و پرتی ها چیست که میگویی و کلی بد و بیراه گفت، من را متهم به شایعه پراکنی کرد و گفت که آب به آسیاب دشمنان قسم خورده حزب می ریزم و گفت چون تو مخالف شدید حزب توده هستی، این دروغ ها را سر هم می‌کنی و شایعه می سازی.

واکنش حسین آن قدر شدید و تند بود که دیگر حرفی برای گفتن از طرف من باقی نمی گذاشت. او گفت: «در حالی این شایعه ها را دامن می‌زنید که سران حزب حتی بازجویی هم پس نداده اند. عمویی و کیانوری گفتند که فقط در برابر خبرنگاران داخلی و خارجی در مقابل تلویزیون لب به سخن خواهند گشود. آنها مثل شیر در زندان می غرند شما با این حرف های من درآوردی که معلوم نیست ابشخورش کجاست می خواهید ایستادگی و مقاومت آنها را ضایع کنید» و خلاصه این که این ها یک مشت حرف مفت است که می زنید به جای این هوچی گری ها فکری به حال زار خودتان بکنید. و تاکید بر اینکه هیچ وقت جرأت گرفتن تمام اعضا حزب را ندارند.

سفره پهن بود، دستم به غذا نمی رفت. خبری که داشتم موثق بود، و از این که آن ها در چه خواب و خیال و رویایی به سر می برند، دچار تشویش شدم و به عاقبت کار می اندیشیدم.

ناگهان زنگ تلفن به صدا درآمد. انسیه خانم بود، خواهر محمد و مصطفی مفیدی و خانوم دکتر شیبانی خبر داد که هم اکنون به خانه ما ریخته و برادرش مصطفی را دست گیر کرده اند و از حسین می خواست که به ابوالقاسم خبر دهد و برای آزادیش از او کمک بگیرد. حسین ساکت شد نگاه پرسشگرانه ای به هم رد بدل کردیم، و منتظر این که چه اتفاقی خواهد افتاد ماندیم. خواستم چیزی بگویم ولی دیدم سکوت خود پرمعناترین واژه هاست.

حسین خیلی زود خودش را جمع و جور کرد و گفت: «البته این ها از نوع دستگیری های کور می باشند با یکی دوتا باز جویی تمام می شود این طورها هم نیست و اصلاً نباید باشد». که تلفن دوباره زنگ زد این بار همسر کیوان مهشید بود و می گفت کیوان را هم اکنون جلوی درب خانه گرفتند و بردند.

همانطور که گفتم کیوان هم مثل حسین و ابوالقاسم تازه از همدان برگشته بود و نگذاشتند که پایش به خانه برسد.

از این سه یار قدیمی که از همدان برگشته بودند کیوان دستگیر شد و حسین هم بلافاصله از خانه زد بیرون. من ماندم و مینا و بچه ها و سفره ای که همچنان دست نخورده باقی مانده بود.

ابوالقاسم تنها کسی بود که سلامت به خانه رسید و شب آرامی را کنار همسر و فرزندانش گذراند.

حسین چندروز بعد و به راهنمایی ابوالقاسم خودش را معرفی کرد و حدود ۸-۹ ماه حبس کشید سپس آزاد شد.

و اما کیوان مهشید، او یکی از اعضا حزب ملل اسلامی بود که در دادگاه اول به سه سال و در دادگاه دوم با دفاع جانانه ای که کرد به ده سال زندان محکوم شد. پس از آزادی و ادامه تحصیل در رشته ریاضی و کامپیوتر دانشگاه شریف با چند تن از دوستانش سازمان سنجش و آموزش کشور را تأسیس و خود مسئول اجرای سالیانه کنکور دانشگاه ها گردید و در روزهای اوج انقلاب همراه با چند نفر دیگر از همفکرانش گروه سیامک که وابسته به حزب توده بود را تشکیل داد. بیشتر اعلامیه ها و روزنامه های حزب از کانال آنها پخش می‌شد. در همان دوران بار دیگر دستگیر شد. مدتی بعد آزاد و به فعالیت در حزب توده ادامه داد.

پس از انقلاب رابطه اش با حزب توده نزدیک تر شد و البته ازدواج کرده و دو دختر هم داشت. چون از دانشجویان ممتاز دانشگاه شریف بود مسئول کامپیوتر I BM (آیز ایران) شده و مدتی هم سایت کامپیوتر روزنامه کیهان را ادامه اداره می کرد و همچنان عضو فعال و البته مخفی حزب توده هم بود.

آن شب پس از برگشتن از همدان و جدا شدن از دو یار قدیمی، حسین و ابوالقاسم، دم در منزلش دستگیر شده و دیگر هرگز پایش به خانه نرسید.

کیوان شش سال و نیم زندان بود و تا آنجا که گفته بودند بسیار آرام و بی سر و صدا حبس می کشید و حتی می‌گویند نمازش هم ترک نمی‌شد و کمتر خود را درگیر ماجراهای زندان و زندانی‌ها می کرد تا اینکه…

حدود اوائل فروردین شاید ایام نوروز سال ۶۷ بود که یک شب کاظم ب [کاظم موسوی بجنوردی باید باشد] و آیت الله انواری در منزل ابوالقاسم جمع شدند. ابوالقاسم با اختیار و قدرتی که داشت و بسیار مهم هم بود کیوان را از زندان به خانه خود آورد!

سه قطب قدرتمند حکومت آنقدر قدرتمند و متنفذ و خودمختار بودند که بتوانند یک زندانی سیاسی را به خانه خود بیاورند و آن شب عجیب و طولانی را رقم بزنند. آن شب چه گذشت و چه صحبت‌ها و خاطره هایی رد و بدل شد که بماند. اما منظور اصلی این مهمانی چیز دیگری بود.

آن ها احتمالأ خطر را در کمین دیده بودند، و از کیوان که هم حزبی ، هم زندانی و دوست قدیم شأن بود، می خواستند که تقاضای عفو کند و آن ها با نفوذی که داشتند با استناد به طلب بخشش او را آزاد کنند. اما کیوان زیر بار نرفت.

گفته بود که من به هفت سال محکوم شده‌ام و شش سال و نیم آن را در سخت‌ترین شرایط تحمل کرده و کشیده ام، اکنون برای شش ماه طلب بخشش نمی کنم و در واقع برایش صرف هم نمی کرد که برای شش ماه عفو بنویسد. اما، جمله بسیار مهم و تاریخی که آن شب بین انها رد بدل شد، و بسیار معنی دار و قابل تامل بود از طرف آیت‌الله انواری بود که گفته بود: «در زندان های جمهوری اسلامی هیچ شبی وجود ندارد که امیدی به صبح رساندن باشد». و «فکر نکن که تا شش ماه دیگر زنده بمانی و از زندان آزاد شوی». در واقع حجت را با او تمام کردند، ولی با همه این اوصاف و چشم اندازهای هولناکی که در مقابل او گشودند، باز کیوان زیر بار نرفت و دست رد به سینه این سه مرد قدرتمند جمهوری اسلامی زد. آیت الله انواری تا این حد راضی می شود که نامه را نه به اداره زندان و یا مقامات بالاتر، بلکه خطاب به شخص او بنویسد. گفته بود: «از من بخواه که تو را آزاد کنم». ولی کیوان زیر بار نرفت که نرفت. و آنها را از درهم شکستن خود ناامید کرد.

کیوان فردا صبح محکم و با صلابت به زندان برگشت و دقیقا شد آنچه را که آنها پیش‌بینی می‌کردند. و این سوال مهم را باقی گذاشت که آیا این سه مرد از قتل عام زندانیان سیاسی سال ۶۷ که احتمال داده می‌شود تصمیم آن از قبل گرفته شده بود، آگاهی داشتند و می‌دانستند که موج کشتار زندانیان در راه است؟ چرا سال آخر حبس کیوان از او خواسته می‌شود که با نوشتن نامه‌ای حتی در حد خصوصی به آیت الله انواری خودش را نجات دهد؟ چرا این برنامه در این شش سال و نیمه پیاده نشده بود. شاید ابوالقاسم و کاظم نمی دانستند ولی آیت الله انواری به احتمال زیاد می دانسته که مصرانه از او می خواهد و در حد التماس می گوید: «دو خط برای من بنویس و آزاد بشو».

این سه مرد که خودشان هم از زندانیان مشهور و سیاسی زمان شاه بودند، خطر را در یک قدمی کیوان دیده و می دانستند حتی یک شب هم مانده به آزادی در امان نخواهد بود به همین دلیل می خواستند که او را و تنها او را نجات دهند. اما کیوان از همه جا بی خبر پذیرفته بود که هفت سال زندانش را بکشد و طبق قانون آزاد شود.و تحت هیچ شرایطی طلب بخشش ننماید.

او از توطئه های شوم و خواب هولناکی که برای زندانیان بی گناه دیده بودند خبر نداشت، ولی با خیال خودش ۶ سال و نیم تمام سختی‌ها را تحمل کرده بود و دیگر تا آزادی فاصله چندانی نداشت. اهل معامله هم نبود که ۶ ماه آزادیش را از آیت الله انواری ابوالقاسم و کاظم گدایی کند. او بارد کردن درخواست عفو نشان داد ممکن است همه زندانیانی که در سال ۶۷ اعدام شدند مثل خود او بوده و هرگز برای آزادی از زندان وارد معامله نشده بودند.

آنها که خود هرگز عفو ننوشته بودند، چه خطری را پیش بینی می کردند، که در آن شب پررمز و راز به یک زندانی می گویند، که «زیاد دلخوش نباش که ۶ ماه بعد آزاد شوی، کلید آزادی تو در دستان ماست بنویس و از ما بگیر» کیوان نپذیرفت و ننوشت و سربلند به زندان برگشت ولی ابوالقاسم و کاظم و انواری، آیا آن شب و شب های بعد آسوده خوابیدند؟

اما نه دیگر، کارشان از این حرف ها گذشته بود. آزادی، مقاومت و مبارزه برای آنها رویایی بیش نبود که مربوط می شد به گذشته های بسیار دور، دور از قدرت، آن شب همه ی این واژه های زیبا و قهرمانانه برای آن سه مرد که در مجموع بیش از ۵۰ سال زندان در تاریخ زندگی خود داشتند و هر یک سمبلی از مبارزه بر علیه دیکتاتوری و ظلم و فساد به شمار می رفتند، رنگ باخته بود. و اکنون شبیه بازجو ها از زندانی می خواستند دو کلمه بنویسد و تقاضای عفو کند و آزاد شود. مگر نه اینکه در بازجویی ها هم از زندانی می خواهند تعهد بنویسد و طلب بخشش کند،

آن سه مرد قدرتمند هم از کیوان همین را می خواستند بنویس، بشکن، خرد شو، به پای ما بریز آنچه را که برایت مقدس بوده و آزادیت را از ما بگیر. آن شب چقدر خط و خط کشی‌ها پر رنگ شده بود، قدرت چه به روز آنها آورده بود. آن شب آن سه مرد از پا درآمدند ولی نتوانستند جان کیوان را با سه خط معامله کنند، کیوان سرپا ایستاد کیوان ها بر پای خود ایستادند و ایستادگی کردند و جان خود را با دو خط معامله نکردند.

فاطمه سرحدی زاده
منبع: فیس بوک خانم فاطمه سرحدی زاده

خانم سرحدی زاده در توضیحات خود نوشته است آن چه را نقل کرده از برادرش ابوالقاسم سرحدی زاده شنیده است. او همچنین به نقل از برادر خود اضافه کرده است که آیت اله انواری در آن دوره در وزارت اطلاعات پست مهمی داشته است. ابوالقاسم سرحدی زاده، وزیر کار در دولت موسوی و سه دوره نماینده ی مجلس بوده است. او در تیرماه امسال درگذشت.

اين مطلب را به شبکه های اجتماعی ارسال کنيد

https://akhbar-rooz.com/?p=49034 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
5 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
sarhadizade
sarhadizade
3 سال قبل

تشکر میکنم از خانم سرحدی زاده که مانند همیشه با شجاعتی مثال زدنی اقدام به زنده نگهداشتن نام و یاد قربانیان اعدام های دهه شصت و افشاگری علیه مسولین وقت جمهوری اسلامی میکنند. و چه خوب که این بار نام زنده یاد کیوان مهشید را مطرح کردند.
اعدام های دهه شصت موضوع قابل دفاعی نیست، اما برای روشن تر شدن موضوع نکاتی را عرض میکنم. 
اعدام های فله ای در آن زمان چیزی نبود که هر مسوولی از آن با خبر باشد ، و همانطور که دیدیم حتی آیت الله منتظری هم از آن تصمیم مطلع نبود و وقتی باخبر شد که اعدام‌ها شروع شده بود. آقای خمینی حکم مربوط به شروع اعدام ها را در مرداد سال شصت و هفت و پس از حمله نظامی مجاهدین به مرز های غربی کشور صادر کرد. پس طبیعتا ابوالقاسم سرحدی زاده و کاظم بجنوردی و انواری در فروردین آن سال نمیدانستند که قرار است چند ماه دیگر چنین حکمی صادر شود و قطعا علم غیب نداشتند. ضمن اینکه آن حکم بصورت علنی اعلام نشده بود و فقط افراد خاصی از آن مطلع بودند. نتیجه اینکه ابوالقاسم و بجنوردی و انواری بخاطر اوضاع سیاسی کشور و وضع زندانها احساس خطر میکردند ولی مطلقا خبر از اعدام های گسترده و فله‌ای در آن ابعاد نداشتند.
اتهام مرحوم کیوان مهشید ارتباط با حزب توده بود، حزبی که خانم سرحدی زاده بارها در مذمت آن سخن گفته اند.
کیوان در صحبتهایش در حضور آن سه دوست بطور شفاهی ارتباط با حزب توده را رد میکرد، آنها هم بخاطر رفع خطر از کیوان به او گفتند همین را بنویس تا ما وساطت کرده و تو را آزاد کنیم، اما کیوان به هر دلیل حاضر به این کار نشد.
ابوالقاسم بعدها میگفت اگر میدانستم کیوان را اعدام میکنند قطعا دخالت میکردم و مانع میشدم.
برخلاف گفته خانم سرحدی زاده، ابوالقاسم کیوان را حدود عصر به منزل آورد و همان شب هم او را به زندان برگرداند. اینکه گفته شده کیوان شب را تا صبح در منزل ابوالقاسم سپری کرده کاملا اشتباه و احتمالاً جهت افزایش هیجان داستان بوده است. همچنین خانم سرحدی زاده چندین بار در متن خود پرانتز باز کرده و مکالمه های بین افراد را طوری نقل کرده‌اند که گویی خود در آن جلسه حاضر بودند. تمامی آن جملات و مکالمه ها خلاف واقع و صرفاً بر اساس توهمات نویسنده و علاقه شدید وی به فیلمنامه نویسی است.
اگر خانم سرحدی زاده در پی کشف حقیقت و بازگو کردن حقایق تاریخی هستند، ای کاش این مطلب را در زمان حیات ابوالقاسم منتشر میکردند تا ایشان هم پاسخ دهد و موضوع برای خوانندگان شفاف شود و خوانندگان روایت شخص دیگری غیر از سرکار خانم را هم میخواندند. اینکه خانم سرحدی زاده بعد از گذشت فقط چهار ماه از درگذشت برادر خود( ابوالقاسم) اقدام به نوشتن و انتشار این مطلب میکند نشان دهنده سوءنیت ایشان است و متاسفانه ایشان نه حرمت برادر تازه درگذشته خود را حفظ کردند نه حرمت خانواده داغدار او را.
خانم سرحدی زاده پس از مرگ ابوالقاسم یکبار در حضور بنده خاطره ای از مرحوم نقل کردند بدین مضمون که ظاهرا ابوالقاسم یک یا چند نفر را از خطر اعدام نجات داده بود، خانم سرحدی زاده از ابوالقاسم میپرسد که چطور آنها را نجات دادی؟ ابوالقاسم هم به شوخی میگوید خلخالی کشکی اعدام میکند من هم کشکی نجات میدهم.
جالب است که خانم سرحدی زاده از این اقدامات مثبت ابوالقاسم چیزی نمینویسد و فقط بصورت یکطرفه سعی در کوبیدن و متهم کردن برادر تازه درگذشته خود دارند.
قطعا ابوالقاسم سرحدی زاده به عنوان یک مقام مسئول در جمهوری اسلامی نقاط ضعف و قوتی دارد و کارنامه او قابل نقد است، اما بنابر گواه دوست و دشمن و موافق نظام و مخالف نظام، 
ابوالقاسم هیچگاه فریفته و مست قدرت نشد.
اما ظاهرا خواهر ایشان نظر دیگری دارند.

حمید
حمید
4 سال قبل

با سپاس فراوان از خانم سرحدی زاده، یار و همراه پایدار ماداران خاوران از باز گویی خاطراتشان، که همگی اسناد گرانبهای تاریخ خونبار خاوران است.
خانم سرحدی عزیز هیچگاه نگذارید که یاوه گویان شما را به خموشی وادارند. قلم بخون خفته گان خاوران باشید.
درود بر شما

شیوا
شیوا
4 سال قبل

سند بسیار خوبی بود از آگاهی دولت میرحسین موسوی نسبت به کشتار بی رحمانه سال ۶۷، این خاطره باید در تاریخ نوشته شود که جگونه ۳ زندانی هم حزبی یک زندانی دیگر را ناچار به نوشتن عفو نامه می کنند و کیوان مقابلشان می ایستد. ضمن تشکر از خانم سرحدی زاده که مثل همیشه از خاوران و جان باختگان با قلم شیرین خود روایت می کنند و ممنون از سایت اخبار روز که در این مقطع همزمان با امضای فعالان حقوق بشر با چاپ این مطلب یاد کیوان مهشید را گرامی داشتید.
خانم سرحدی زاده ار این حرفهایی که در کامنتها می نویسند نگران نباشید، افرادی تنگ نظر شاید وابسته به رژیم یا اصلاح طلبان حامی موسوی بدون هیچ دلیلی قصد دارند نام شما را به کسانی دیگرنسبت داده و از اهمیت موضوع مهمی چون اگاهی موسوی از قتل عام زندانیان ۶۷ را بی اهمیت جلوه دهند. در بی رحمی دست کمی از لاجوردی ها ندارند که می خواهند علیه فرزندت انزجار نامه بنویسی تا هر جا حسادتشان گل کرد مثل چماق بر سرت بکوبند.
ستاره عزیر مراقب خود باشید و به نوشتن و افشای جنایات رژیم ادامه دهید.

مهسا
مهسا
4 سال قبل

بنا به نوشته ی خانم سرحدی زاده، برادر ایشان حداقل شش ماه پیش از کشتار زندانیان سیاسی در سال ۶۷ از آن به نوعی با اطلاع بوده و جالب اینکه آقای ابوالقاسم سرحدی زاده وزیر کار و امور اجتماعی کابینه ی آقای میر حسین موسوی را بعهده داشته است.
سوال اینجاست چرا باید بپذیریم که میر حسین موسوی از کشتار زندانیان سیاسی بی خبر بوده است؟ وقتی آدمی در بک مجموعه ای کار میکند، اساس آن باید بر اساس اعتماد و درک
متقابل باشد.نه وزیر اطلاعات، نه وزیر دادگستری و نه آقای
سرحدی زاده به عنوان وزیر کار به مافوق خودشان از آنچه در جریان بوده، گزارشی ارائه و یا حتی به طور سر بسته چیزی نگفته اند.
اصلا من فکر میکنم اینها هنوز پس از ۳۲ سال ، به عمق فاجعه پی نبرده اند.
از خانم سرحدی زاده هم باید تشکر کرد از بازگویی این واقعه و
هم گلایه کرد که چرا بیش از
سه دهه راز مگویی اختیار کردی؟

doost
doost
4 سال قبل

روایت خانم سرحدی زاده ابهامات و تناقضات زیادی دارد و مانند روایت های معمول ایشان درهم برهم و غیر دقیق است و تصورات و بدخواهی های خود را به جای واقعیت نشانده اند. اما چرا ایشان درست هنگامی که به صحنه آمدن دختر ایشان و داماد سابقشان یعنی خانم هما کلهری و آقای ناصر یار احمدی سر زبانها افتاده ایشان ناگهان یاد زنده یاد کیوان مهشید می کنند. همین دیروز و همین سایت اطلاعیه سازمان راه کارگر را در برائت جستن از دو نامبرده و توصیه به پرهیز از این دو تواب سابق و اطلاعاتی های پرکار و ثابت قدم منتشر کرد. در آن اطلاعیه بخشی از اسامی رفقای جان باخته ای که همکاری های “صادقانه” این زوج فرصت طلب موجب دستگیری آنها شده بود را منتشر کرده بود . بگذریم از این که تمام زنان بند هفت قزل حصار آن چنان خاطراتی از هما کلهری دختر عزیز خانم سرحدی زاده دارند که تا عمر دارند زخم آنها را بر روح و روان خود حس خواهند کرد. ای کاش خانم سرحدی قلم به دست می گرفت و تکلیف خود را با این بختکی که سی سال است با خود حمل می کند روشن می کرد. ایشان البته در محکوم کردن زندانیانی که زیر شکنجه خود را باخته اند بسیار پیگیر و پر گو هستند اما همواره در مورد دختر و دامادشان سکوت کرده اند. برادر ایشان ابوالقاسم سرحدی زاده مبارز رنج کشیده زمان شاه و اصلاح طلب این رژیم بود و علی رغم این که دارای شخصیتی حلیم و دمکرات منش بود اما غیر مستقیم مسئولیتی در این مجموعه مظالم و جنایات داشته و خود نیز این را می دانست و به همین دلیل در ۲۰ سال پایانی عمر کنج عزلت گزیده بود. اما همه کسانی که به نوعی با وی دوستی یا ارتباطی داشتند گواهی می دهند که هرگاه کسی برای حل مشکلی یا نجات بازداشت شده ای به او مراجعه می کرد از کمک و همراهی دریغ نداشت اما باز همه می دانیم که در سیستم زندانهای ایران معمولا این سفارشات برای مخالفان و معترضان زیاد راه به جایی نمی برد. ای کاش در طول این سی سال خانم سرحدی زاده حداقل به اندازه برادر درگذشته شان صادقانه برخورد می کردند . نه آن که به جای ورود در ماجرای دختر خودفروخته اما حق به جانب خود و روشنگری در این مورد ناگهان بعد سی سال حرف برادر خود و زنده یاد کیوان مهشید را پیش بکشند. حیف از نام کیوان مهشید زندانی سرفراز دو رژیم که به عنوان وسیله ای برای ردگم کردن از سوی خانم سرحدی زاده به کار گرفته شود. یاد همه جانباختگان راه مردم گرامی

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x