شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

روت بدر گینسبورگ قاضی دیوان عالی کشور قهرمان نیست- برگردان: پروین اشرفی

از نظر بسیاری مرگ روت بدرگینسبورگ ضربه ای به سیاست های مترقی است. اما این بدان معنا نیست که سوابق وی در دیوان عالی کشور هم بدون شک ستودنی باشند. احکام روت بدر گینسبورگ، فقدان عمیق مراقبت از استثمار شدگان و ستم دیدگان را در زمینه عدالت اجتماعی تا عدالت نژادی و حاکمیت بومی، نشان میدهد. علاوه بر این، وی عضوی از مؤسسه ای بود که همیشه به عنوان ابزاری علیه طبقه کارگر مورد استفاده قرار گرفته است

خبر اخیر مرگ قاضی دادگاه عالی، روت بدر گینسبورگ، موجی را در کل ایالات متحده بوجود آورد. طیف وسیعی از افراد سیاسی به درستی متذکر شدند که مرگ وی و تأمین جای خالی او در دادگاه عالی، تصویب سیاست های راست در مورد همه چیز  را، از قدرت کارگران گرفته تا عدالت نژادی تا حقوق ترانس ها و اختیار بر بدن افراد دارای رحم، برای راست حتی آسان تر خواهد کرد. لیبرال ها او را به عنوان یک نماد فمینیستی و یک قدیس مترقی مورد توجه قرار دادند. درست است که مرگ او این قابلیت را دارد که کار سوسیالیست ها را حتی سخت تر بکند و احکام او موجب پیشرفت در شناسایی رسمی حقوق برخی از زنان، برخی از افراد ال جی بی تی کیو و برخی از افراد معلول شد، با این حال، سوابق وی – که آمیخته ای است از ستم و پشتیبانی از قدرت دولت و سرمایه در هر دوره ای – مسئله ای است که سوسیالیست ها باید نسبت به آن بسیار تردید داشته باشند.

در مورد نژاد

با توجه به مواضع انکارآمیز گینسبورگ در قبال سیاست های انقلابی سیاه پوستان، تقدیس وی در زمان قیام ضد نژادپرستی، موجب نگرانی ویژه ای است. وقتی از او در مورد عدم ایستادن کولین کاپرنیک فوتبالیست سانفرانسیسکو به هنگام سرود ملی نظرخواهی شد، گفت که او فکر می کند اعتراض خاموش وی علیه نژادپرستی و بی رحمی پلیس “واقعاً گنگ” است، و افزود “اگر آنها می خواهند احمق باشند، قانونی برای پیشگیری از آن وجود ندارد. اگر آنها می خواهند مغرور باشند، قانونی وجود ندارد که مانع این کار شود. آنچه من انجام می دهم این است که با در نظر داشتن دیدگاه آنها به هنگام انجام این عمل، به این مقوله بپردازم .” گینسبورگ به وضوح خود را سخاوتمند و بردبار می دانست هنگامی که اظهار داشت او “شخصی که این کار را می کند، حبس نمی نماید”. “این کار” البته بکار گرفتن حق اول در اصلاحیه و همچنین دفاع از آرمان مردم تحت ستم است.

این نگرش رذیلانه و بی رحمانه او نسبت به یک فرد سیاه و درخواست از دولت که او را به قتل نرساند، نمایانگر نگرش قاضی محافظه کار آتونین اسکالیا است، کسی که دوستی او با مرکز گرایان گینسبورگ اغلب نمونه ای از چگونگی کنار آمدن آنها را جار میزند. اسکالیا هنگامی که در مورد سوزاندن پرچم در سال ۲۰۱۲ از وی سئوال شد، گفت “من به مردم اجازه نمی دهم که پرچم آمریکا را بسوزانند. با این حال، ما بند اول اصلاحیه را داریم که می گوید حق آزادی بیان نباید تضییع شود.” گرچه گینسبورگ و اسکالیا اغلب به عنوان مخالف هم تلقی می شدند، اما دوستی آنها به وضوح بر اساس یک بی احترامی مشترک نسبت به مخالفان بنا شده بود، و نفرت آنها از افرادی که جرات می کنند سیستم های ظالمانه ایالات متحده را زیر سوال ببرند، فقط با آنچه که بعنوان مهمترین قانون در کشور ادعا می شود، متوقف نمی گردد. خود کاپرنیک با این امر توافق دارد وقتی می گوید “من یک مقاله می خواندم که به نقد سفیدپوستان نسبت به اعتراضات سیاه پوستان رجوع میداد و اینکه آنها چگونه می کوشند با ” احمقانه، گنگ، ابلهانه” خواندن آن اعتراضات، از آنها مشروعیت زدایی کنند، تا بتوانند مسائل واقعی را کنار بگذارند… همینطور که می خواندم بیشتر و بیشتر این حقیقت را دیدم که چگونه افراد در قدرت و خصوصاً سفیدپوستان در قدرت، اینگونه برخورد کرده اند.” گینسبورگ به پژوهش در مورد ریشه قدرت سفید در ایالات متحده علاقه ای نداشت. حتی عذرخواهی وی نیز تحقیرآمیز بود هنگامی که گفت “من از واقعه یا هدف آن آگاه نبودم، اظهارات من به طور نامناسبی توهین آمیز و خشن بود. من باید از پاسخ دادن خودداری می کردم.” اما واضح است که گینسبورگ به چه کسی و چه چیزی احترام گذاشت یا فکر کرد که قابل تأمل است، و مبارزه سیاهان در آن چارچوب جای نمی گرفت.

این واقعیت که گینسبورگ موقعیت سیاه پوستان در ایالات متحده را اصلاً قابل تأمل نمی داند، با این واقعیت ثابت می شود که وی در طول کل دوره تصدی خود در دیوان عالی کشور فقط یک نفر کارمند سیاه پوست استخدام کرده بود. این بدان معناست که در یک کشوری که سیاهپوستان  ۱۳ /  ۴ جمعیت آن را تشکیل میدهد، فقط ۶ / . درصد استخدام های وی شامل سیاه پوستان بوده است. گینسبورگ به گوش دادن به صدای های افراد سیاه در داخل یا خارج از دفاتر حقوقی خود علاقه ای نداشت.

صدور حکم برعلیه حق حاکمیت بومیان

سابقه گینسبورگ در مورد حق حاکمیت بومیان باید برای هر کسی که مخالف امپریالیسم ایالات متحده است، به همان اندازه نگران کننده باشد. حکم وی در دادگاه دیوان عالی در سال ۱۹۹۷ در مقابل دادخواست بومیان، عدم احترام وی به حاکمیت بومیان را نشان می دهد. صدور حکم شهر شرویل بر علیه بومیان اونایدا در سال ۲۰۰۵ یک نمونه حتی واضح تری را به نمایش میگذارد. هنگامی که بومیان اونایدا زمینهای دزدی شده توسط ایالت نیویورک در طی قرنهای گذشته را از آنها بازخرید کرده و تلاش نمودند تا حاکمیت خود بر سرزمینهای قبیله خود را مجدداً تأیید کنند، دادگاه عالی شدیدا با آنها برخورد کرد و گینسبورگ تصمیم اکثریت اعضاء دادگاه عالی را نوشت: “با توجه به مشخصات غیربومی طولانی مدت منطقه و ساکنان آن، و اینکه مقام نظارتی دائماً توسط ایالت نیویورک و شهرستانها و شهرهای آن اعمال می شود، و با توجه به دیرکرد درخواست قضایی توسط بومیان اونایدا، این بومیان نمی توانند یک طرفه حاکمیت باستانی خود را به طور کامل یا جزئی بر زمین های مورد بحث احیا کنند.” وی ادامه داد که دادگاه باید “بومیان را از برافروختن مجدد آتش حاکمیت که مدتها پیش سرد شده است”، متوقف سازد. اساساً گینسبورگ حکم داد که اگر جرمی مدتها پیش اتفاق افتاده و به اندازه کافی بزرگ و به اندازه کافی موفق بود، قانونی است. گینسبورگ می گفت همانگونه که مایکل لروی اوبرگ مورخ نوشت “تاریخ و قانون توسط برندگان نوشته شده است. شما شانسی ندارید.” به ندرت دیده می شود که یک فرد در قدرت، مقاصد خود را آشکار سازد.

تصمیم وی برای استفاده از آنچه “دکترین کشف” خوانده میشد و در اوایل قرن نوزدهم در قوانین ایالات متحده تفسیر شده بود، بسیار مفتضحانه بود. دکترین کشف می گوید که زمین متعلق به هر پادشاه مسیحی اروپایی می باشد که مدعی آن است و غیر اروپایی ها نمی توانند بر آن حاکم باشند . این امر در سال ۱۸۲۳نفرت انگیز و نژادپرستانه بود و بسیار تکان دهنده است که از آن به عنوان پایه ای برای تصمیم گیری توسط یک قاضی ظاهرا مترقی در سال ۲۰۰۵ استفاده میشود. اگرچه تصمیمات بعدی او در مورد پرونده های حاکمیت بومیان نشان دهنده تغییر در نگرش او به سوی بهتر شدن است، اما این امر، اعمال وحشتناک اولیه او در رابطه با قانون ممانعت از حاکمیت بومیان را پاک نمی کند.

سوابق درهم ریخته در مورد عدالت کیفری

سابقه گینسبورگ در مورد عدالت کیفری نیز شایسته بررسی بوده و نهایتا در هم ریخته است. شاید بهترین چیزی که می توان در این زمینه درباره او گفت این است که به نظر می رسد او ضد مجازات مرگ است، بدون اینکه هرگز این حرف را صریح بیان کند. گاهی اوقات به نظر می رسید که او از حقوق زندانیان دفاع میکند، مانند مورد تقابل جفری بیرد رئیس دادگاه با رونالد بنکس زندانی زمانی که دادگاه سلول انفرادی ۲۳ ساعته را مورد تأیید قرار داد، امری که تقریباً در هر مقیاسی شکنجه است. یکی دیگر از مواردی که گینسبورگ به نفع زندانیان حکم صادر کرد، مورد کیمبرو در برابر دولت ایالات متحده بود که به قاضی ها اجازه می دهد در مورد صدور دستورالعمل های نژادپرستانه زندانیان مواد مخدر ملایمت بیشتری داشته باشند.

او زمان دیگری به بسیار بدتر کردن  زندگی های۳ / ۲ میلیون زندانی آمریکایی حکم داد. او نظر اکثریت اعضاء دادگاه عالی را راجع به مورد پورتر افسر زندان علیه رونالد ناسل نوشت که بحث در مورد حقوق زندانیان در دادگاه را برای زندانیان دشوار می کند و به نظریه اورتان برعلیه بازتا پیوست که محدودیت های وحشیانه ای را  برای بازدید از زندان های میشیگان تأییدمی کرد. وحشتناک ترین احکام شامل ممنوعیت مادام العمر ملاقات برای زندانیانی است که مرتکب نقض مقررات مربوط به مصرف مواد مخدر می شوند. وی همچنین به شاخه موسوم به محافظه کار دادگاه در حمایت از ترامپ پیوست که به آنها امکان می دهد متهمان را برای مدت طولانی در حبس نگه دارند.

با توجه به اظهارات او در مورد جنبش زندگی سیاه پوستان مهم است، جای تعجب نیست که او ضمن تأیید حق مخالفت که در رابطه با مورد یوتا علیه استریف از زندانیان حمایت کرد، برای سونیا سوتومایور که مانیفست زندگی سیاه  مهم است نامیده میشد، عدالت را مورد تأیید قرار نداد.  

در مورد مهاجرت

موضع گینسبورگ در مورد مهاجرت حتی بطور آشکارتری نگران کننده است. او در رابطه با یکی از آخرین پرونده هایی که شنیده بود، طرفدار صدور حکمی از سوی دولت ترامپ شدکه به اخراج پناهجویان سرعت می بخشید. پرونده ویجایاکومار تورایسیگیام ، یک فرد تامیلی که به دلیل خشونت های هدفمند قومی از سریلانکا گریخت، نمونه ای از پرونده های بسیاری از پناهجویان  است. پس از ۱۳ دقیقه استماع ، یک مقام اداره مهاجرت تصمیم بر این گرفت که آنها خشونت گزارش شده از سوی وی را باور کردند، اما قصد دارند او را بازگردانند تا با شکنجه و مرگ احتمالی روبرو شود، زیرا وی دقیقا نمی تواند بگوید که چه کسی و چرا او را دستگیر کرده است. این امر بهانه نامستدلی است برای اخراجی که از نژادپرستی و بیگانه ستیزی ناشی میگردد و به نوعی است که بیشتر و مداوما علیه مهاجران استفاده می شود. این واقعیت که گینسبورگ خود را با این استدلال کاملاً مسخره وفق میدهد، نشان می دهد که وی در رابطه با عملکرد واقعی برتری سفید و امپریالیسم در ایالات متحده، بار دیگر بی تفاوت بوده است.

همانگونه که یک مقام ارشد سابق اداره مهاجرت می گوید نتیجه تصمیم گینسبورگ این است که “پناهندگی در حال حاضر تقریباً فقط به اسم وجود دارد.” از طرف دیگر، وزارت امنیت داخلی ترامپ این حکم را “یک پیروزی مهم برای اجرای قوانین مهاجرت” معرفی کرد. اجرای قوانین مهاجرت، مدت مدیدی است که در آمریکا و جاهای دیگرکد پاک سازی قومی می باشد. حتی اگر این مورد را هم در نظر نگیرید، اجرای قوانین مهاجرت در ایالات متحده برای بسیاری از مردم، عمدتا لاتین تبارها، بومیان و سیاه پوستان، برابر با مرگ است. این واقعیت که گینسبورگ این پیروزی را دوباره نصیب یک دولت برتری طلب سفیدپوست نمود، نشان می دهد که وی یا به طور فعال از این اهداف حمایت کرد یا به اندازه کافی به ارتباط این موارد با هم اهمیتی نداد.

دوست شرکت ها

در رابطه با افزایش قدرت شرکت ها نیز گینسبورگ نقش خود را ایفا کرد. اگرچه وی بر طبق برخی معیارها عضوی از دادگاه عالی بود که کمترین حمایت را از صاحبان کسب و کار میکرد، اما ضد- شرکت نبود. محققان در مطالعه ای در سال ۲۰۱۵ در مورد تجارت و دیوان عالی نوشتند: “چهار منتصب دموکرات که در دادگاه رابرتس خدمت می کنند، نسبت به منتصبین دموکرات در هر دوره دیگری از دادگاه عالی، بیشتر دوستدار تجارت هستند.”، “حتی تعجب آورتر اینکه، دموکرات ها نسبت به منتصبین جمهوری خواه در سایر دوره های اصلی دادگستری از سال ۱۹۴۶، به میزان قابل توجهی بیشتر به نفع تجارت رای می دهند.” این نشانه آن است که تا چه حد سیاست های راست در ایالات متحده تغییر کرده است  و همچنین دیوان عالی کشور، آنگونه که برخی امیدوارند، ابزاری برای پیشرفت نیست، و این که هر کسی جایگزین وی شود، کسی است که تقریباً  قطعا بیشتر”دوستدار تجارت”، بیشتر ضد کارگر و بیشتر ضد محیط زیست میباشد.

با نگاهی به سوابق گینسبورگ روشن میگردد که اگرچه وی ممکن است یکی از مترقی ترین قضات دیوان عالی کشور باشد، و به همان اندازه هم روشن باشد که هر کسی که ترامپ جایگزین او کند، بسیار بدتر خواهد بود، اما او اصلا هیچ علاقه ای به زیر سئوال بردن مبانی قدرت آمریکا، سرپیچی از سرمایه یا حمایت از حقوق ستمدیدگان نداشت، مگر اینکه آن افراد ستمدیده، زنان سفید پوست باشند. بهترین سناریو این است که او نسبت به زندگی افراد متفاوت و دارای قدرت کمتر نسبت به خود، بسیار عصبانی بود. و بدترین سناریو این است که زندگی آنها را فعالانه بدتر کرد. او لیاقت تکریم را ندارد، اما حتی اگر او یک قدیس مترقی هم بود که برخی از لیبرالها می خواهند از او بسازند، باز هم کافی نیست. خود دیوان عالی، یک نهاد غیر دموکراتیک است که همیشه برای تحکیم قدرت سرمایه داران و به مثابه ابزاری علیه مردم طبقه کارگر، مورد استفاده قرار گرفته است.

سیاستهای گینسبورگ شایسته بررسی است، اما مشکل شخص او نیست. مشکل سیستمی است که به برخی از افراد بطور نامتناسبی قدرت تصمیم گیری در مورد زندگی دیگران می دهد و می کوشد قدرت را از اکثریت قریب به اتفاق مردم بگیرد ضمن اینکه ما را طوری می فریبد که فکر کنیم این سیستم را ما انتخاب کرده ایم. فقط یک فرد قاضی مترقی هرگز ما را نجات نخواهد داد. تنها چیزی که موجب نجات طبقه کارگر و مردم ستمدیده نه تنها ایالات متحده، بلکه کل جهان خواهد شد، سازماندهی برای پس گرفتن قدرت خود از افرادی مانند گینسبورگ است.

منبع : LeftVoice

۸ اکتبر ۲۰۲۰

https://akhbar-rooz.com/?p=50557 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x