جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳

وقتی گمان می بری در جای امنی؛ خطر را در نمی یابی! – امید بهرنگ

یک هفته به انتخابات ریاست جمهوری آمریکا باقی مانده است. شاید این یکی از تاثیرگذارترین انتخابات طی چند دهه اخیر در جهان باشد که نقش تعیین کننده ای بر روندهای سیاسی آتی در جهان به ویژه مبارزه طبقاتی در آمریکا خواهد داشت. انتخاباتی که نتایج آن می تواند منجر به جنگ داخلی و اقدامات خشونت بار بی سابقه علیه مردم آمریکا گردد.

پاسخ به چند پرسش کلیدی پیرامون انتخابات ریاست جمهوری آمریکا و تاکتیک حزب کمونیست انقلابی آمریکا

یک هفته به انتخابات ریاست جمهوری آمریکا باقی مانده است. شاید این یکی از تاثیرگذارترین انتخابات طی چند دهه اخیر در جهان باشد که نقش تعیین کننده ای بر روندهای سیاسی آتی در جهان به ویژه مبارزه طبقاتی در آمریکا خواهد داشت. انتخاباتی که نتایج آن می تواند منجر به جنگ داخلی و اقدامات خشونت بار بی سابقه علیه مردم آمریکا گردد. اغلب تحلیل گران و فعالین سیاسی معتقدند که در صورتی که بایدن انتخاب شود ترامپ نتایج آن را نخواهد پذیرفت و به احتمال قوی بحران سیاسی جدی از نوامبر تا زمان تحویل کاخ سفید به رئیس جمهور جدید به وجود خواهد آمد. در این صورت دمکرات ها می خواهند از طریق ساز و کار قانونی ترامپ را وادار به قبول نتیجه انتخابات کنند که به دلیل تناسب قوای بین دمکرات ها و جمهوری خواهان در قوه قضائیه دورنمای آن بسیار ضعیف است. در عین حال دمکرات ها تلاش می کنند که بخشی از جمهوری خواهان را به سمت خود کشند و ترامپ را علیرغم عدم قبول نتایج به کناره گیری وادار کنند که تا حدی محتمل است. احتمال دیگر آن است که هیچ توافقی حاصل نشود و ترامپ و متحدانش با به میدان آوردن پایه های فاشیست مسلح و پیشبرد کودتا قدرت را قبضه کنند. حتی اگر ترامپ در اثر مقاومت های توده ای و  مقاومت بخشی از پایه های دمکرات ها مجبور به کناره گیری شود، با پایه مسلح فعال حاضر در صحنه، تحرکات فاشیستی خود را دنبال می کند و کشمکش خونین را برای فاشیستی کردن بیشتر جامعه ادامه می دهد. بر پایه شواهد تاکنونی می توان گفت کودتای انتخاباتی محتمل ترین نتیجه این اوضاع خواهد بود. وضعیتی که خطرات بیشماری برای جنبش انقلابی کمونیستی و کلا مردم آمریکا و جهان در بردارد.

بر پایه این وضعیت باب آواکیان رهبر حزب کمونیست انقلابی آمریکا فراخوان داد که باید به هر طریقی که مناسب است جلوی به قدرت رسیدن ترامپ را گرفت. از نظر او رای دادن به بایدن جنبه ای بسیار فرعی و کناری در مبارزه علیه فاشیسم دارد. او بارها تاکید کرد که بایدن بهتر از ترامپ نیست و اگر به جای بایدن می شد به “دستگیره در” هم رای داد انتخاب بهتری بود، زیرا تاثیرات منفی اش کمتر بود. در عین حال او راه حل کسانی را که فکر می کنند صرفا از طریق رای دادن می توان جلوی قدرت یابی بیشتر فاشیسم در امریکا را بگیرند، فاجعه بار خواند.

تا کنون برخوردهای متفاوتی از جانب نیروهای سیاسی ایرانی نسبت به فراخوان باب آواکیان و بطور کلی انتخابات در آمریکا صورت گرفته است. نیروهای سیاسی راست از قبیل سلطنت طلبان آشکارا مدافع ترامپ هستند و فکر می کنند او عرصه را بر جمهوری اسلامی تنگ تر خواهد کرد، در نتیجه شانس برای حضور آنان در صحنه سیاسی “براندازی” حاکمیت در ایران بیشتر خواهد شد. اما اکثریت نیروهای سیاسی دیگر صرفا از زاویه ناسیونالیسم تنگ نظرانه فقط روی تاثیرات این انتخابات بر رابطه آمریکا و جمهوری اسلامی حساسیت نشان داده اند. اغلب موضع گیری های دیگر جریانات سیاسی نشان می دهد که آنان خطری که کل بشریت را تهدید می کند، در نیافته اند. (۱)

همان توهمی که اغلب مردم منجمله اکثریت نیروهای سیاسی (به ویژه نیروهای چپ) در زمان به قدرت رسیدن ترامپ داشته اند، به گونه ای دیگر در حال تکرار است. آن زمان کسی باور نمی کرد که ترامپ فاشیست است. تنها زمانی که خود ترامپ با رفتار و کردارش ثابت کرد که فاشیست درجه اولی است بسیاری به شیوه پراگماتیستی قبول کرده اند که او را به فاشیسم منتسب کنند. ناگفته نماند که به یمن تلاشهای تئوریک باب آواکیان که از زمان بوش پسر روند رو به اعتلا فاشیستی را در هیئت حاکم امریکا تحلیل کرد و همچنین تلاش فعالین سیاسی (مانند رفیوز فاشیسم و دیگر گروه های مترقی…) و برخی هنرمندان و آکادمیسین های روشن بین در آمریکا، این پیشروی سیاسی حاصل شده است.

اما توهمات این بار به گونه ای دیگر عمل می کند. اکثریت خطر را جدی نمی گیرند. علت ادامه این توهم آن است که این نیروها به لحاظ تئوریک درک صحیحی از فاشیسم و آنچه در امریکا می گذرد، ندارند. آنان منتظرند تا کوره های آدمسوزی و جنگ جهانی  و سرکوب های خشن راه بیفتد تا باور کنند که ترامپ هیتلر و ترامپیسم فاشیسم قرن بیست و یکم است. بسیاری تصور می کنند قدرت هیتلر از ابتدا نهادینه و تثبیت شده بود. حال آنکه زمانی که هیتلر در سال ۱۹۳۳ قدرت را بدست گرفت در پارلمان آلمان حتی اکثریت آرا را نداشت. به جرئت می توان گفت میزان قدرتی که جناح فاشیسم تا کنون در آمریکا به دست آورده از قدرت هیتلر (چه در سطح داخلی و چه در سطح بین المللی در طی سال های ۱۹۳۳ – ۱۹۲۸) به مراتب بیشتر است. اگر ترامپ مجددا به قدرت دست یابد شاهد ظهور کابینه های فاشیستی بیشتر در اروپا و جنگ های امپریالیستی به مراتب مخربتر و دهشتناک تر و افزایش قدرت امثال طالبان و جمهوری اسلامی ها و فاشیست های فرشگردی در منطقه خاورمیانه خواهیم بود. باید در انتظار از دست رفتن بیشتر حقوق زنان، پناهندگان و مهاجران در اقصی نقاط جهان باشیم و …  کسانی که از دید ناسیونالیسم تنگ نظرانه به قضایا می نگرند نمی توانند این خطرات و اهمیت تاکتیک اتخاذ شده از جانب حزب کمونیست انقلابی آمریکا را دریابند.

پیش از این در مورد صحت سیاست تاکتیکی اتخاذ شده توسط این حزب از جوانب گوناگون نوشته ام. (۲) لازم است دوباره بر جنبه اصلی این سیاست تاکید شود. بر خلاف تصور اغلب مخالفان، هسته و هدف مرکزی این سیاست تاکتیکی انتخاب بین بد و بدتر نیست. مساله دخالت گری سیاسی در ارتباط با یکی از مهمترین گسل هایی است که در مقطع کنونی در جامعه آمریکا شکل گرفته است. این گسل، تاریخ خود را دارد و ریشه هایش به جنگ داخلی آمریکا در قرن ۱۹ بر می گردد. هر تحلیل درست یا  نادرستی که از دلایل  اقتصادی- سیاسی – ایدئولوژیکی فعال شدن این گسل در مقطع کنونی وجود داشته باشد (از تاثیرات بحران اقتصاد جهانی و تشدید رقابت میان قدرت های امپریالیستی تا افول هژمونی آمریکا در سطح جهانی یا تشدید نارضایتی مردم و …)، نمی توان منکر این واقعیت عینی شد که امروزه کلیه تضادهای جامعه تا حد زیادی حول این گسل تمرکز یافته اند. درست است این گسل حاصل کشاکشی است که از و در میان بالایی ها آغاز شده و گسترش یافته اما تمامی گسل های دیگر درون جامعه امریکا را تحت الشعاع خود قرار می دهد. به نوعی تبعیض های جنسیتی و نژادی و دیگر مطالبات اقتصادی اجتماعی اقشار و طبقات دیگر (که امروزه حول سیاستهای مربوط به چگونگی مقابله با ویروس کرونا متمرکز شده) به این گسل گره خورده اند. این مجموعه، جایگاه ویژه ای به انتخابات پیشاروی آمریکا داده است. تاریخا موضوع شرکت یا عدم شرکت در انتخابات آمریکا مسئله مهمی برای جنبش انقلابی و کمونیستی آمریکا نبوده و تحریم یا عدم تحریم انتخابات موضوعیتی در سیاست های احزاب انقلابی نداشته است. اما اوضاع به گونه ای رقم خورده که ضرورت دخالتگری سیاسی در این انتخابات پیشاروی هر نیروی سیاسی جدی قرار گرفته است.  پرسش این است که چگونه و با چه سیاستی باید به این انتخابات برخورد کرد و آنرا در خدمت به جنبشی برای انقلاب بکار گرفت. پاسخ به این پرسش است که مختصات تاکتیک را تعیین می کند. از این زاویه آیا نیازی به بررسی شرایط مشخص هست یا خیر؟ آیا روند فاشیستی شدن در جامعه آمریکا و تضادهایی که در میان بالایی ها در این زمینه سربلند کرده واقعی اند یا غیر واقعی؟ چگونه باید این تضادها را درک کرد و از آن برای مرحله بعدی مبارزه و اهداف استراتژیک انقلابی بهره برداری کرد؟ آیا علی السویه است که فی المثل ترامپ با رای بالا انتخاب شود و با تکیه به مشروعیت کسب شده به راحتی به قلع و قمع مردم بپردازد یا اینکه مجبور شود “دبه در آورد” و نتایج انتخابات را ملغی کند؟ کدامیک از این دو حالت برای کشاندن تعداد بیشتری از مردم به مبارزه علیه فاشیسم در فردای انتخابات مناسب تر است و تناسب قوای مساعدتری را برای امر انقلاب ایجاد می کند؟ کمونیست واقعی و جدی کسی است که به طور عمیق با این پرسش های عملی و خاص درگیر شود و مواضعی اتخاذ کند که بازتاب صحیح واقعیت عینی باشد. بدون این کار راه برای تغییر واقعیت هموار نمی شود و نمی توان خطرات را به فرصت های انقلابی بدل کرد و شرایط را برای ارتقا مبارزه و سطح آگاهی توده ها مساعدتر کرد.

در جنبش سیاسی ایران هستند کسانی که با آیه های حاضر و آماده و بدون ذره ای شناخت از صحنه مبارزه طبقاتی در آمریکا و داشتن حس مسئولیت انقلابی با هیاهو و جنجال ادعا می کنند که قضیه روشن است: “این انتخابات امپریالیستی است – همه کاندیداها از بورژوازی هستند و شرکت یا عدم شرکت در این انتخابات هیچ اهمیتی ندارد” مشکل این دسته فقط درماندگی در درک از واقعیت ها و کناره نشینی و ناتوانی در دخالتگری سیاسی نیست. مشکل آنان عدم درک ماهیت واقعی دیکتاتوری بورژوازی و تضادهای میان محتوی و ظاهر این دیکتاتوری طبقاتی تحت شرایط مختلف مبارزه طبقاتی است. آنان قادر به درک تفاوت کیفی میان ظاهر فاشیستی و ظاهر بورژوا دمکراتیک دیکتاتوری بورژوازی نیستند. بیشتر مدافع این نظریه مضر و ارتجاعی هستند که هر چه مردم بی حقوق تر شوند انقلابی تر می شوند. یا از موضع ناسیونالیسم ارتجاعی، به این در می غلتند که بگذار همان بلایی که سر مردم جهان به ویژه در کشورهای تحت سلطه می آید برسر مردم  آمریکا هم بیاید، بگذار آنان نیز مزه سرکوب و جنگ داخلی را بچشند، شاید انقلاب شود!! مواضعی که هیچ ربطی به انترناسیونالیسم پرولتری و انقلاب کمونیستی و تدارک آگاهانه آن ندارد.

متاسفانه بحث با این دسته موجب ارتقا درک افراد از مفهوم سیاست، استراتژی و تاکتیک انقلابی نمی شود. کار اصلی شان در سیاست در بهترین حالت  کنار ایستادن و هو کردن دیگران است. نه قادر به کشف حقیقت و تشخیص درست از نادرست هستند، نه از انسجام تئوریک برخوردارند و نه از پرنسیپ اخلاق کمونیستی بهره ای برده اند. آنان با بدل کردن عدم شرکت در انتخابات به یک اصل “مارکسیستی” فقط کوته بینی سیاسی – نظری شان را به نمایش می گذارند.

مشکل اساسی این دسته، دگماتیسم بسیار شکننده ای است که ظاهر چپ دارد اما به راحتی می تواند چرخش به راست کند و دمکراسی بورژوایی را نهایت آمال و آرزوهای خویش قرار دهد. (۳) آنان ناامیدی و تسلیم شدن شان به شرایط را به نیرویی نسبت می دهند که شجاعانه و خستگی ناپذیر و فعالانه درگیر کشاندن مردم به خیابان در راستای اهداف انقلابی است و رای به بایدن جزیی بسیار کم اهمیت و محدود – اما در حد خود لازم – از سیاست یا مانور تاکتیکی شان برای مقابله با انتخاب مجدد ترامپ و تکامل اوضاع سیاسی در فردای انتخابات است. اوضاعی که بیان مسائل بزرگتر و کشمکش گسترده تر درون هیئت حاکم و جامعه آمریکا است. به این معنا که بخشی از هیئت حاکم به جد خواهان فاشیستی کردن هر چه بیشتر قوانین، نهادها وساختارهای دولت در آمریکا – و البته در سطح جهان – است. حتی اگر بایدن هم در این انتخابات پیروز شود بدون شک این کشمکش ادامه خواهد یافت.

برای انقلابیونی که به دنبال کشف حقیقت و درک عمیقتر از علم کمونیسم در زمینه تاکتیک و استراتژی انقلابی هستند، پاسخ به سه پرسش زیر مهم است.

آیا تعیین سیاست تاکتیکی به توان کمی حزب انقلابی وابسته است؟

چرا این سیاست تاکتیکی بیان انتخاب میان بد و بدتر نیست؟

آیا تاکید بر جلوگیری از انتخاب شخص ترامپ به معنای نفی انقلاب است؟

اتخاذ تاکتیک متکی بر واقعیت است نه کمیت!

پرسیده می شود که تعداد و نفوذ حزب کمونیست انقلابی آمریکا چقدر است که بتواند چنین تاکتیکی را پیشنهاد دهد. درستی و نادرستی یک تاکتیک به کمیت حزب انقلابی وابسته نیست. بر پایه بزرگی و کوچکی یک حزب نمی توان درستی یا نادرستی تاکتیکی را تعیین کرد. خاستگاه تعیین مشی تاکتیکی همواره بررسی واقعیت عینی است. فاکتور ذهنی بدون خوانش درست از واقعیت های کلان سیاسی نمی تواند دخالتگری موثری سازمان دهد. درست است که موقعیت کمی و کیفی یک حزب انقلابی خود بخشی از واقعیت عینی به حساب می آید، اما وظایف سیاسی در هر مقطع از مبارزه طبقاتی توسط تعداد اعضا یا میزان نفوذ حزب انقلابی در میان توده ها تعیین نمی شود.

به قول زنده یاد سیامک زعیم کوچکی و قلت یک نیروی انقلابی بار انجام وظایف سیاسی را از دوش کسی بر نمی دارد. تنها بر شکل و طریق انجام آن وظایف تاثیر دارد. (۴) این تاکیدی است بر گسست از انحرافات اکونومیستی – تدریجگرایانه. انحرافی سابقه دار که قادر به فهم رابطه درست میان کمیت و کیفیت و مهمتر از آن تبدیل کیفیت به کمیت نیست و به امکان گسست، جهش و وقایع غیر قابل انتظار و غیر قابل پیش بینی باور ندارد. در این شیوه تفکر جائی برای دخالت گری و ارادهٔ آگاهانه انسان ها وجود ندارد و سیاست همواره دنباله رو صرف اقتصاد بوده و تکامل اوضاع لزوما مسیر از قبل تعیین شده ای را طی می کند. حال آنکه دیوار چین عامل ذهنی را از عامل عینی جدا نکرده، این دو عامل مدام در هم تداخل کرده و به یک دیگر تبدیل می شوند و امکان جهش را فراهم می کنند. عامل ذهنی تا جایی که ریشه در پویش های مادی داشته باشد و به درستی آن را منعکس کند می تواند تاثیرات حیرت آوری بر اوضاع عینی و تکامل آن داشته باشد. به قول لنین «فعالیت انسان فعلیت بیرونی را دگرگون می کند و قطعیت آن را بر می اندازد.» بدون دخالت گری خلاقانه فاکتور ذهنی در اوضاع عینی یعنی بدون درک درست از ضرورت ها و پاسخ صحیح  به آن برای یک نیروی کوچک آزادی عمل ببار نمی آید. بدون دخالتگری سیاسی فعال و اتخاذ تاکتیک های صحیح امکان جهش در توان کمی نیست و مهمتر از آن نمی توان وظیفه بزرگ بر دوش گرفت. برای “بزرگ شدن” بر پایه صحیح باید تاکتیک هایی داشت که به درستی بازتاب واقعیت عینی باشند. در تجربه حزب کمونیست انقلابی آمریکا نیز می توان مشاهده کرد که چگونه ضرورت مبارزه علیه فاشیسم و پیوند زدن آن با امر انقلاب موجب جهش در نیروهای کمی و قدرت نفوذ این حزب شد. و یا پیشتر در دوران بوش پسر این حزب  توانست با ابتکارات سیاسی چون “به نام ما نه” تظاهرات چند صد هزار نفره در مخالفت با حمله امریکا به عراق سازمان دهد.

علاوه بر این، توان کمی و کیفی همواره امری نسبی است. برای مثال زمانی که لنین در فکر سازمان دادن  قیام اکتبر بود توان کمی و کیفی حزب را می بایست در چارچوب تناسب قوای میان انقلاب و ضد انقلاب داخلی می سنجید. اما پس از کسب قدرت سیاسی چارچوب تعیین تناسب قوا و توان تغییر یافت. برای همین سیاست های دیگری لازم بود. منجمله در ابتدا پیشبرد سیاست صلح با امپریالیسم  آلمان و از دست دادن خاک تا بتواند فرصتی برای سازماندهی ارتش سرخ انقلابی پیدا کند. اگر لنین در آن مقطع این سیاست را که متکی بر تحلیل درست از تضادهای درون قدرت های امپریالیستی  و بلوک بندیهای سیاسی – نظامی درون جنگ جهانی اول بود پیش نمی برد، توانش در عمل افزایش نمی یافت. آن زمان هم کسانی بودند که لنین را متهم به خیانت به امر انقلاب جهانی – مشخصا خیانت به انقلاب آلمان – کردند. تقریبا در موقعیتی مشابه مائو نیز زمانی که جنگ جهانی دوم به پایان رسید، علیرغم داشتن مناطق پایگاهی گسترده و ارتش سرخ نسبتا قدرتمند مجبور شد در پاسخ به ضرورت های سیاسی آن مقطع به مذاکراتی با چانکایشک تن دهد تا بر توهم اقشار و طبقات میانی که به راه حل های مسالمت آمیز امید بسته بودند غلبه کند و بدین طریق تناسب قوا را به نفع خود بچرخاند و قادر شود تعرض استراتژیک را برای کسب قدرت سراسری سازمان دهد.

توجه صرف به کمیت و میزان نفوذ و تاثیرگذاری، توجه را از تشخیص درستی و نادرستی سیاست دور می کند و  به “عمل گرایی” و “نتیجه گرایی” پا می دهد. طبق این منطق اگر سیاستی در عمل کار کرد و نتایج “مثبت و موثر و سودآوری” ببار آورد، درست است. حال آنکه در فعالیت سیاسی قبل از هر چیز و بیش از هر چیز باید “موضعی که درست است را اتخاذ کرد” سپس “کاری که درست است را انجام داد”. نتایج عملی منتج از سیاست است نه برعکس. اول باید به امر سیاست پرداخت سپس نتایج عملی آن را مورد توجه قرار داد. نتایج می تواند موفقیت آمیز باشد یا حتی به دلایلی تحت شرایط معین ناموفق باشد. درستی و نادرستی یک سیاست تاکتیکی منوط است به اینکه آیا حزب انقلابی توانسته واقعیت جاری را درست مورد مطالعه قرار دهد و در این مطالعه از تکامل یافته ترین ابزار شناخت و روش و رویکرد علمی – در اینجا مفاهیم تئوریک و رویکرد علم کمونیسم نوین– استفاده کرده یا خیر. در غیر اینصورت انقلابیون براحتی می توانند به دام آمپریسم و نسبی گرایی و گیجی و سردرگمی در بغلتند. (۵)

رای دادن به بایدن به معنای انتخاب میان بد و بدتر نیست!

برخی ها فراخوان اول آگوست ۲۰۲۰ باب آواکیان را انتخابی میان بد و بدتر می دانند. تا جایی که به آن فراخوان بر می گردد، باب آواکیان از مردم می خواهد که هیچ توهمی نسبت به بایدن و نسبت به موثر بودن رای برای مقابله با فاشیسم نداشته باشند. این امر در تمامی تحلیل ها و استراتژی و خط مشی حزب کمونیست انقلابی آمریکا مشهود است. تحریف این امر نشانه فقدان صداقت و اخلاق انقلابی در میان برخی از منتقدین است. اما کماکان این پرسش طرح است که چرا این سیاست تاکتیکی انتخاب میان بد و بدتر نیست؟ و چرا قابل تعمیم به انتخابات دیگر (فی المثل شرکت در انتخابات جمهوری اسلامی) نیست؟ جدا از شرایط خاص و استنثایی که در انتخابات اخیر آمریکا به وجود آمده برای درک این تفاوت باید به موضوع تقابل میان بخش های مختلف بورژوازی در هر دو کشور نیز توجه کرد. در انتخابات آمریکا جناحی از بورژوازی خواهان برقراری شکل فاشیستی به جای شکل بورژوا دمکراتیک دولت هستند. درست است که هر دو شکل بیان اعمال دیکتاتوری بورژوازی هستند و جدال میان این دو بخش اساسا بر سر چگونگی اداره جامعه و حفظ جامعه تحت نظام سرمایه داری، امپریالیستی است. اما برقراری شکل فاشیستی به معنا محدود کردن حقوق اولیه مردم (از جمله محدود کردن حق سقط جنین، محدود کردن حق رای سیاهان و نابودی بیشتر محیط زیست) خواهد بود. تثبیت و نهادینه شدن فاشیسم در آمریکا اوضاع را برای مردم جهان و روند انقلاب دشوارتر خواهد کرد. از این زاویه به شکست کشاندن رژیم فاشیستی ترامپ / پنس برای جنبش انقلابی حیاتی است و این امر “استفاده از هر طریق مناسب” در این شرایط خاص را به میدان می کشد.

اما هیچیک از انتخابات درون نظام جمهوری اسلامی از چنین جایگاه و خصلتی برخوردار نبوده است. در جمهوری اسلامی کشمکش های میان جناح های حکومتی در مورد اداره جامعه به گونه دیگری رقم می خورد. در جمهوری اسلامی همانند اغلب کشورهای تحت سلطه موضوع اختلاف در شیوه حکومت‌ مداری با محتوی و شکل دیگری بروز می یابد. موضوع جدال فاشیسم با بورژوا دمکراسی نیست. زیرا همواره این قبیل حکومت ها با اعمال دیکتاتوری عریان و بی حقوقی مطلق اکثریت مردم جامعه را اداره می کنند. در برخی مقاطع، جناحی از حکومت گران خواهان کشیدن حجاب نازکی از دمکراسی بر این دیکتاتوری عریان فاشیستی و شبه فاشیستی هستند. مشاجره جناح ها بر سر ضرورت انجام این کار و “اندازه نازکی” این حجاب است. این نزاع ها باوجود اینکه به فریب کاری زیادی آغشته است اما به نوبه خود واقعی است و در مقاطعی می تواند بسیار حاد شود و حتی  وضعیت شکننده ای برای نظام به وجود آورد. اما اشتباه است که این مشاجرات  تضاد میان بورژوا دمکراسی و فاشیسم قلمداد شود. یا آن گونه که در میان بخش های راست اپوزیسیون ایران رایج است تضاد میان اسلامیت و جمهوریت نام گذاری شود. 

آنچه در تمامی انتخابات ها در نظام های بورژوایی مشترک و اساسی است، کمک به تولید و بازتولید نظام است. شرکت در انتخابات به توهماتی از قبیل اصلاح پذیری نظام و “اعمال اراده مردم” از طریق انتخابات پا می دهد. به این معنا کمونیست ها همواره نقش، جایگاه و کارکرد انتخابات در نظام های سرمایه داری را افشا می کنند. اما این بدین معنا نیست که کمونیست ها تحت شرایط معین که – غالباً بندرت اتفاق می افتد – از این ابزار استفاده نکنند و یا در شرایطی که حقوق دمکراتیک مردم زیر سؤال می رود به دفاع از آن برنخیزند. حتی در چنین شرایطی مسئله محوری و پرسش اساسی این است که دفاع از دستاوردهای دمکراتیک در مقابل تعرض فاشیستی را چگونه و بر چه پایه ای باید به پیش برد که نسبت به دمکراسی بورژوایی  توهم ایجاد نشود. این دغدغه دیرینه در جنبش کمونیستی فقط در آثار باب آواکیان پاسخ گرفت. هیچ کسی علمی تر از او نتوانسته مفهوم دمکراسی بورژوایی خاصا دمکراسی آمریکایی (موسوم به دمکراسی جفرسونی) را در بدنه آثار خود به نقد کشد و دیدگاه های بورژوا دمکراتیک نسبت به کمونیسم را در جنبش بین المللی کمونیستی زیر پرسش برد.

ترامپ مهره بی اراده “آنها” نیست!

تقلیل گرایی و ساختارگرایی اقتصادی که در میان نیروهای چپ سابقه طولانی دارد، مانع از آن می شود که خطر رژیم ترامپ / پنس را دریابند. به واسطه این دیدگاه و متدلوژی نادرست اختلاف درون بورژوازی به تضاد منافع اقتصادی میان بخش های مختلف بورژوازی کاسته می شود و در همه حالت ها این ساختار اقتصادی است که تعیین کننده اختلاف های سیاسی درون حکومت ها است. با تکیه به این تقلیل گرایی و ساختارگرایی اقتصادی افرادی چون ترامپ (یا بایدن) مهره بی اراده این یا آن بخش بورژوازی قلمداد می شوند که بود و نبودشان فرق چندانی برای کارکرد دولت و تحولات سیاسی جامعه ندارد. هنوز هستند کسانی که شکاف میان جمهوری خواهان و دمکرات ها را به تضاد میان مجتمع های نفتی – نظامی یا میان بخش های مختلف سرمایه انحصاری ربط می دهند. با تکیه به این دیدگاه و متدلوژی غلط نمی توان دینامیک های واقعی سیستم سرمایه داری را درک کرد و مهمتر از آن مبارزه میان گرایش های ایدئولوژیک – سیاسی متفاوت درون دولت بورژوایی بر سر شیوه های حکومت‌ مداری  را دریافت. در این دیدگاه استقلال و خودمختاری نسبی روبنا از زیربنا نفی می شود و محرک های سیاسی فرهنگی و ایدئولوژیکی، بازتاب منفعل زیربنای اقتصادی قلمداد می شوند. ساختارگرایی اقتصادی به یک جانبه گرایی پا می دهد و مانع از آن می شود که نقش عامل یا عاملین سیاسی به درستی درک شود. مانع از آن می شود که نقش و تأثیر افراد و احزابی که جهت گیری های ایدئولوژیک سیاسی متفاوتی دارند بر کارکردهای نظام سرمایه داری فهمیده شود. درست است که مارکس گفته “سرمایه دار، سرمایه شخصیت یافته است” اما مارکس همواره بر نقش و اراده سیاسی آنان (و به ‌طور کلی اراده انسان ها) بر چگونگی روند تکامل سرمایه داری و مبارزه طبقاتی تأکید کرده است. این نقش و اراده سیاسی به نوبه خود می تواند سرمنشأ تغییرات مهم گردد.

باب آواکیان برای نخستین بار در تحلیلی که در سال ۲۰۰۴ از روند فاشیستی شکل گرفته درون هیئت حاکمِ آمریکا ارائه داد حقیقت مهمی را طرح کرد :

«چیزی به نام “آن ها” موجود نیست اما همه چیز دارای جهت مسلمی است …  طبقه حاکمِ منشعب است و این امر، موقتی نیست بلکه همیشگی است و از ماهیت سیستم سرمایه داری بر می خیزد. این طور نیست که یک گروه “یک دست” و واحد و تجزیه نشدنی بر جامعه حکومت می کند … این نکته را باید خوب درک کنیم. گروه بندی های متفاوتی موجود هستند که هر یک تلاش می کنند “آن ها” یعنی گروه مسلط و تعیین کننده در طبقهٔ حاکمِ و در نتیجه در کل جامعه شوند. اما یک “آن‌های” تَکین نداریم.

برخی اوقات، بعضی افراد وقتی به این درک می رسند که منافع مالی نقش قدرتمندی در جامعه دارد، دست به تحلیل های  تنگ‌ نظرانه و اکونومیستی می زنند و رابطه مستقیم و مکانیکی میان منافع مالی و اقتصادی قدرتمند از یک طرف با تصمیم گیری های سیاسی از طرف دیگر برقرار می کنند. ما خودمان هم از این اشتباه ها کرده ایم. برخی اوقات حکومت کارهایی می کند که به لحاظ اقتصادی خیلی به نفع قدرتمند ترین بیزنس‌ها نیست. زیرا به اعتقاد کسانی که تصمیم گیری می کنند، تصمیم هایی که گرفته اند به بهترین وجه به سیستمی که خدمتگزارش هستند خدمت می‌کند. حال با هر درکی که از سیستم و منافع آن دارند. بله سیستمی موجود است که درنهایت قوای محرکهٔ اساسی و عمیق آن، چارچوب و مختصات تصمیم گیری های سیاسی را تعیین می کند. اما رابطهٔ “یک به یک” میان منافع بیزنس و مالی از یک طرف و تصمیم گیری های سیاسی، از طرف دیگر موجود نیست. یک “طبقه سرمایه‌ دار” همگون که همه چیز را بر مبنای منافع اقتصادی همگونش تصمیم گیری می کند موجود نیست. چیزی به نام “آن‌ها” نداریم. کار به دستان سیاسی این سیستم با خودمختاری نسبی عمل می کنند. بنابراین باید مسائل و حتی رخدادهای درون ساختارهای حاکمیت و محافل حاکم را دینامیک (پوینده) دید.» (۶)

این حقیقت  با به قدرت رسیدن ترامپ بیشتر خود را نشان داد. سیاست هایی که ترامپ در این دوره  به پیش برد دینامیک خاصی به اوضاع سیاسی در سطح آمریکا و جهان بخشید که نمی توان تأثیراتش را بر قطب بندی های سیاسی درون هیئت حاکمِ و همچنین جامعه آمریکا نادیده انگاشت.

بدون درک دیالکتیکی فوق از رابطه میان “طبقه اقتصادی” و “کاربدستان سیاسی” نمی توان به استراتژی و تاکتیک های صحیح برای پیشبرد امر انقلاب دست یافت. عده ای به راحتی می توانند تحت عنوان اینکه “ساختارهای دمکراتیک و نهادینه شده دولت آمریکا” اجازه فاشیسم را نمی دهد، خطر ترامپ و ترامپیسم را  کم جلوه دهند. در مقابل عده ای دیگر نیز تحت عنوان “منافع اقتصادی مشترک” اساساً خطر را نادیده می انگارند. هر دو دسته با علی السویه دانستن راه حل های مختلفی که درون هیئت حاکم شکل گرفته، قادر به درک بحران سیاسی جاری و خطرات و فرصت های نهفته در آن نمی شوند. امری که حاصلی جز انفعال سیاسی دربر نخواهد داشت. تمام مسئله آن است که امروزه انقلاب در آمریکا و سرنگونی کلیت نظام سرمایه داری، امپریالیستی در این کشور به مبارزه علیه فاشیسم گره خورده است. بدون پیشبرد این مبارزه بر پایه مشی صحیح، انقلابی در کار نخواهد بود.

زمانی بلشویک ها در بحبوحه مبارزه علیه “دولت موقت بورژوائی” پس از انقلاب فوریه ۱۹۱۷ ، مجبور شدند که به مقابله فعال و عملی با کودتای نظامی یکی از ژنرال های تزاری به نام کورنلیف بپردازند که به سمت پایتخت لشکرکشی کرده بود. عده ای سیاست آنان را دفاع از دولت موقت قلمداد کردند اما استدلال آنان این بود که  “نباید بگذاریم یوغ آهنین جایگزین یوغ چوبی شود زیرا درهم شکستن یوغ چوبی راحت تر از یوغ آهنین است.”

*****

اوضاع حساسی در پیش است. در بطن این اوضاع شانس پیشروی انقلابی نیز موجود است. خطر می تواند به فرصت بدل شود. به ویژه آنکه حزب کمونیستی در آمریکا موجود است که مجدانه تلاش می کند در قلب هیولا،  انقلاب کمونیستی را سازمان دهد. حزبی که مدام در پی آن بوده که به بهترین حد ممکن دینامیک‌های اوضاع را شناسایی و درک کند و بهترین روش و رویکرد ممکن را در کنکاش عمیق این دینامیک‌ ها اتخاذ کند و واقعیت را با تمام پیچیدگی هایش کامل تر بفهمد تا بتواند وضعیت را در جهتی رادیکال و مثبت تغییر دهد. حزبی که امروزه امید و پیام آور انقلاب در آمریکا و جهان است و شایسته هر گونه کمک، همراهی و پشتیبانی.

منابع و توضیحات:

۱ – برای مثال رجوع شود به مصاحبه تلویزیونی مصطفی صابر از حزب کمونیست کارگری ایران در مورد انتخابات آمریکا. ایشان با اتخاذ مواضع دو پهلو از یکسو می گویند شخصاً از ترامپ به عنوان یک آدم فاشیست خوشش نمی آید اما از سوی دیگر معتقد است از زاویه مبارزه علیه جمهوری اسلامی  بهتر است کسی انتخاب شود که بیشتر به رژیم  فشار  آورد.

همچنین رجوع شود مقاله ای به نام “انتخابات امریکا! ترامپ یا بایدن؟ کجا باید ایستاد؟” درج شده در شماره  437 “جهان امروز” نشریه وابسته به حزب کمونیست ایران. در این مقاله اختلاف ترامپ و بایدن به رقابت میان کمپانی ها و انحصارات و اتخاذ سیاست خارجی یک جانبه گرایی یا چند جانبه گرایی تقلیل می یابد. نویسنده هرچند ترامپ را نماینده فاشیسم قرن ۲۱ می داند اما با یکی دانستن محتوی جدال های انتخاباتی در آمریکا با انتخابات ایران نشان می دهد که اهمیت جدال های درون هیئت حاکمِ امریکا و معانی اش برای مردم امریکا و جهان را در نمی یابد و بیشتر تمایل دارد صرفا راسیسم و مک کارتیسم ترامپ را برجسته کند.

۲ –  رجوع شود به مقاله ای تحت عنوان “نکاتی در مورد بیانیه اخیر باب آواکیان” – مرداد ۱۳۹۹ و همچنین مقاله “آن روی سکه انتخاب ترامپ” – نوامبر ۲۰۱۶ از امید بهرنگ

۳ – اغلب منتقدین باب آواکیان درواقع مخالف جمعبندی های علمی – انتقادی او از تجربه دیکتاتوری پرولتاریا در قرن بیستم هستند که در مرکز آن مفهوم سازی “هسته مستحکم با الاستیسیته بالا” قرار دارد. کسانی که اسیر تفکرات بورژوا دمکراتیک هستند این جمعبندی با  مذاق شان سازگار نیست. این منتقدین با علم کردن موضوعی به نام “حزب را به جای طبقه نشاندن” معتقدند که استالین و مائو دیکتاتوری حزب را جای دیکتاتوری طبقه نشاندند و خود و حزب را عقل کل دانستند و به جای طبقه تصمیم گرفتند. تئوری قلابی “حزب را به جای طبقه نشاندن” یک نظریه اکونومیستی – رویزیونیستی رایج است. پیروان این نظر نه تنها قادر به درک تضادهای پایه ای جامعه سوسیالیستی به عنوان جامعه طبقاتی در حال گذار نیستند، بلکه از دریچه تنگ و محدود بورژوا دمکراسی به سوسیالیسم می نگرند. آنان ظاهراً از دیکتاتوری پرولتاریا دفاع می کنند. اما دیکتاتوری پرولتاریای آنان شیر بی یال و دم و اشکم است.

تا زمانی که طبقه کارگر حزب پیشاهنگ کمونیستی خود را نداشته باشد به معنای واقعی به طبقه بدل نخواهد شد. تنها با کسب قدرت سیاسی تحت رهبری حزب است که طبقه کارگر به سوژه حقیقی تاریخ بدل می شود و قادر خواهد شد آگاهانه جامعه و جهان را در جهت رسیدن به کمونیسم تغییر دهد. طبقه بدون حزب (یا رهبری) اراده ای از خود ندارد. اعمال قدرت دولتی نیز تنها از طریق نمایندگان سیاسی طبقه یعنی حزب پیشاهنگ کمونیست میسر است. حزبی که  به واقع نماینده تمامی گرایش های پیشرو در جامعه باشد و دولت را برپایه خط مشی صحیح رهبری کند. همواره صحت خط حزب تعیین کننده است. به این معنا که حزب یا رهبری قادر شده دینامیک های جامعه و جهان را به درستی بشناسد یا خیر. از جمله این دینامیک ها درک صحیح از تضاد میان حزب و طبقه (به عبارت صحیحتر تضاد میان رهبری و توده ها) در جامعه سوسیالیستی است. تضادی که تنها از طریق تحول هر چه بیشتر جامعه در جهت محو تمایزات طبقاتی، روابط تولیدی استثمارگرایانه، روابط اجتماعی ستمگرانه و ایده های سنتی حافظ این روابط میسر است. تنها در این روند است که توده ها به معنای واقعی توانمند خواهند شد و تضاد رهبری و توده ها حل خواهد شد. هرچند جامعه کمونیستی نیز به نوعی نیازمند رهبری است که شکل و محتوای آن کیفیتا متفاوت خواهد بود. کسانی که به ماتریالیسم مکانیکی و افکار بورژوا دمکراتیک آغشته باشند قادر به درک این نیستند که چرا در این روند نقش حزب با خط مشی صحیح کلیدی است.

 برای آشنایی با افکار چنین منتقدینی خوانندگان می توانند به نوشته ای تحت عنوان “اپورتونیسم بی پرده” اثر بابک فرزام رجوع کنند. این نوشتار که در سایت آزادی بیان منتشر شده باب آواکیان را متهم به خیانت کرده است. نویسنده تحت عنوان اینکه امپریالیسم با دمکراسی سازگاری ندارد همه جناح های بورژوازی را فاشیست می داند. این تفکر نه تنها نشانی از واقعیت بر خود ندارد بلکه بیان درک نازل از دیکتاتوری طبقاتی و ایده آلیزه کردن دمکراسی عصر رقابت آزاد در مقابل عصر انحصار است.

۴- رجوع شود به مقاله تاریخی ” آیا هیچگاه نیرویی کوچک می تواند وظیفه ای بزرگ بر دوش گیرد؟”. زنده یاد سیامک زعیم از بنیانگذاران و رهبران اتحادیه کمونیستهای ایران و طراح  قیام سربداران در آمل بود. این مقاله در کتاب پرنده نوپرواز قابل دسترس است.

۵ – در این زمینه رجوع شود به مقاله “در مورد بیانیه باب آواکیان درباره انتخابات” اثر جمعی از کمونیست های انقلابی افغانستان که به شدت به آمپریسم و نسبی گرایی آغشته است. نویسندگان مقاله ضمن تأکید درست بر ابعاد گوناگون خطر فاشیسم، قانع نیستند که تاکتیک رأی به بایدن “موثر واقع شود” و فکر می کنند که “زیان های درازمدتی را می تواند برای جنبش به همراه داشته باشد” و “امید واهی به مردم می دهد.” مبنای استدلال شان محاسبه “منافع و زیان” این تاکتیک و “کمیت” محدود حزب کمونیست انقلابی آمریکاست. توصیه آنان به دیگران این است که از “یک جانبه نگری و سیاه و سفید دیدن پدیده ها” دوری کنند و از “هرگونه برخوردهای دگم و دنباله روانه” احتراز کنند. معلوم نیست بررسی همه جانبه واقعیت عینی و پافشاری بر حقیقت کجای کار این محاسبات و نصایح قرار دارد. مقاله جمعی از کمونیست‌های انقلابی افغانستان در سایت آزادی بیان قابل دسترس است. 

۶  – رجوع شود مقاله ای از باب آواکیان به نام”چیزی به نام “آن‌ها” موجود نیست” – ۲۰۰۴

در ادامه مقاله آمده : «بله یک طبقه حاکمِ وجود دارد که مانند یک هسته مستحکم است. یعنی تحرک بسیار زیادی در درون آن موجود است. اما یک چیز یکدست موجود نیست. … می توان و مفید است که از علامت اختصاری‌ها استفاده کنیم. اما این نوع “علامت اختصاری” (“آن ها”) درست مانند “علامت اختصاری”های زیادی است که در عرصهٔ علم و عرصه‌های دیگر وجود دارد یعنی می‌تواند به طرز تفکر غلط هم منتهی شود … من قبلاً این تشبیه را کرده‌ام که وقتی یک فرد وارد ارگان‌های حکومتی می‌شود مثل این است که کنکور ورود به طبقه حاکمِ را می دهد اما این هم خصلت پوینده دارد. یعنی این طور نیست که یک خدای آمریکایی آن بالا نشسته و برای کاندیداهای مختلف نمره می دهد. مسئله خیلی دینامیک تر از این حرف‌ها است. من گاهی از قیاس استفاده می‌کنم تا جوانب مهمی از واقعیت را به مخاطب بفهمانم اما نباید واقعیت را به طور عامیانه به قیاس‌ها تقلیل داد. در کل نباید مسئله را برای خودمان عامیانه کنیم. ما باید پیچیدگی واقعیت را درک کنیم و بتوانیم همان طور که هست به دیگران هم بفهمانیم.»

آواکیان در مقاله ای دیگر به نام “راهی برای درک رویدادهای جاری” – ژوئن ۲۰۰۵ نیز تأکید می کند که «تضادهای بسیار حادی در جامعه و در درون طبقه حاکم وجود دارد که به طور کامل تحت کنترل هیچ کس نیست. ما با یک “کمیتهٔ طبقهٔ حاکمِ” روبرو نیستیم که  همه آن بالا نشسته‌اند و شیرِ لوله‌های سیاسی را باز و بسته می‌کنند. البته کاربدستان سیاسی سعی می‌کنند این کار را بکنند اما دینامیک اساسی چیز دیگری است و نه کار این سیاسی کاران. نیروهای متفاوتی درون طبقهٔ حاکمِ و به طور کل در جامعه هستند که با یکدیگر سر شاخ اند. این وضعیت فشار عظیمی بر روی انسجام کانونی که تا امروز وجود داشت می ‌گذارد. آن‌ها در تلاش هستند تا از طریق نزاع های بسیار، مجدداً آن را حدادی کنند. ما با یک گروه بندی  منسجم که کوشش می کند چنین کاری را انجام دهد مواجه نیستیم بلکه بر بستر این دورهٔ گذار بزرگ که پتانسیلا دارای بی‌نظمی‌های عظیم است، این گروه بندی ها تلاش می کنند از طریق نزاع و کشمکش یک مرکز و اجماع جدید حاکمیت را شکل دهند.» – این دو مقاله در سایت حزب کمونیست ایران ( مارکسیست – لنینیست – مائوئیست) قابل دسترس اند.

https://akhbar-rooz.com/?p=89757 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x