نیازِ سِیر دیدنت ، چه با دلم نمی کُند
هوایِ عطرِ دامنت، چه با دلم نمی کند
نشسته ام، خیالِ تو، نشسته در برابرم
وای که حرفِ رفتنت، چه با دلم نمی کند
مر مرِ نابِ سینه ات، تراشِ عاجِ گردنت
زلفِ شکن در شکنت، چه با دلم نمی کند
تنِ تو و نگاهِ من، حریرِ نرمِ پیرهن
تنِ تو و پیرهنت، چه با دلم نمی کند
نماز روی دامنت، مرا به خلسه می برَد
نیازِ سجده بر تنت، چه با دلم نمی کند
چه قصه ها که داشتم، مجالِ گفتنم نشد
قصور در شنیدنت، چه با دلم نمی کند
زبانِ مادری ، مگر، دهد زِ حالِ من خبر
” پَژاره ی ” ندیدنت، چه با دلم نمی کُند
هوایِ شب گرفته و،یاغی و جایِ خالی ات
از من و دل، بریدنت، چه با دلم نمی کند
————
کریم سهرابی
بااچازه از شاعر محترم یک چیزی به نظرم رسیده که عرض میکنم. در ابیات مختلف این شعر با وزن و آهنگ و رِنگ متفاوت بر میخوریم که فقط یکی را میگویم که بحث طولانی نامربوط نکنم دقت کنید این مصراع(نیاز سیر دیدنت چه با دلم نمی کند)
و آنرا مقایسه کنید با این مصراع (مرمر ناب سینه ات تراش عاج گردنت) که کلا در دوهوا و وزن و رِنگ متفاوت هستند. نکات بسیار است به همین کفایت مینماید با تذکار اینکه این جمله مرمرناب ! خیلی نا مانوس و بعیدالوصول است. قربان شما قدیری