جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

پیروزی لیبرال دموکراسی بر ناسیونالیسم و پوپولیسم بیگانه ستیز در آمریکا – احمد هاشمی

پیروزی بایدن بر ترامپ زنگ تنفسی برای لیبرال دموکراسی خواهد بود. اما با چسبیدن به دگم های نئولیبرالی و ادامه وضع موجود یعنی رشد و توسعه نئولیبرالی و بازار آزاد رادیکال، امید چندانی به آینده لیبرال...
احمد هاشمی

پیروزی بایدن بر ترامپ زنگ تنفسی برای لیبرال دموکراسی خواهد بود. اما با چسبیدن به دگم های نئولیبرالی و ادامه وضع موجود یعنی رشد و توسعه نئولیبرالی و بازار آزاد رادیکال، امید چندانی به آینده لیبرال دموکراسی وجود ندارد، زیرا در این سه دهه اخیر، در نتیجه رشد و توسعه نئولیبرالی، شاهد پدید آمدن جهانی  نابرابر، محیط زیستی نا امن و زیانبار برای تعادل اکوسیستم جهانی بوده ایم

مقدمه

موج اول دگرگونی دموکراتیک و نوسازی در جهان با انقلاب های آمریکا (۱۷۷۶)  و انقلاب فرانسه (۱۷۸۹)  و انقلاب صنعتی انگلیس آغاز شد. نتیجه این انقلابات در سیاست، آزادی های لیبرالی و در اقتصاد،  گسترش بازار آزاد و در دولت، جمهوری خواهی بود. انقلاب صنعتی جوامع فئودالی را  در اروپای غربی دگرگون ساخت و سرمایه داری در اروپا، آمریکای شمالی و ژاپن  مسلط گشت.

دموکراسی های سده های هجده و نوزده که پشتوانه عصر روشنگری را داشتند، توانستند با دو تا سه دهه فرصت، به توسعه اقتصادی و اجتماعی دست یابند. با وجود بحران و رکود بزرگ ۱۹۳۰، در آمریکا و انگلیس طبقه متوسط قدرتمندی شکل گرفت. اما در کشور های آلمان و ژاپن طبقه متوسط نحیف باقی ماند.

ناسیونالیسم و ناکامی لیبرال دموکراسی در موج اول

در ابتدای دهه نوزدهم میلادی لیبرالیسم و دموکراسی سرمایه داری توسط کارل مارکس به ویژه در کتاب سرمایه  (۱۸۶۷) مورد نقد جدی قرارگرفت. پیش بینی مارکس این بود که نوسازی اقتصادی به مبارزه کارگران با سرمایه داران منجر خواهد شد و در نتیجه پیدایی فقر بیشتر و منازعه گسترده، انقلاب روی خواهد داد.

اما نه مارکس و همچنین لیبرال ها، نتوانستند پیش بینی کنند که ناسیونالیسم و جنگ جهانی اول و نه مبارزه طبقاتی، باعث پایان دادن به موج اول دگرگونی های دموکراتیک و نوسازی در موج اول شدند.

 در کشورهای مانند آلمان و ژاپن به دلیل ضعف طبقه متوسط نخبگان سنتی قدرت را در کنترل خود گرفتند. جنگ جهانی اول، انقلاب اکتبر و پیش روی ناسیونالیسم در ایتالیا و آلمان، موج اول گسترش لیبرال دموکراسی در جهان را متوقف کردند.

 در اثر جنگ جهانی اول امپراطوری های روسیه و اتریش فرو پاشیدند. در آلمان دگرگونی دمکراتیک نازلی، به جمهوری وایمار منجر شد. شکست جمهوری وایمار با گسترش نظامی گری و حکومت های استبدادی در اروپای غربی همراه شد. در آلمان و ژاپن نخبگان نیمه فئودال همراه با نظامیان، راه فاشیستی و سرمایه داری را در پیش گرفتند.

ناکامی لیبرال دموکراسی در موج دوم

با پایان جنگ جهانی دوم استعمار زدائی آغاز شد. دگرگونی دموکراتیک در کشورهای مستعمره سابق با فقدان و یا ضعف جامعه مدنی و همچنین عدم شکل گیری بازار آزاد، در پروسه طولانی به بن بست کشیده شد. مناسبات بین المللی نیز که در خلال چند سال نخست پایان جنگ جهانی دوم، بر پایه نظام چند جانبه مبتنی بر سیاست قدرت های بزرگ بود، به سمت نظام دوقطبی میان آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی، مبتی بر موازنه  وحشت هسته ای قرار گرفت. با جنگ سرد تمامی مناطق جهان به عرصه رقابت بین دو ابر قدرت تبدیل شد و اقدام مستقل دموکراتیک در کشورهای مستعمره سابق نیز در زیر سایه جنگ سرد بی نتیجه ماند و این کشورها در آفریقا، آسیا و آمریکای لاتین به سمت وابستگی به یکی از دو ابر قدرت سوق داده شدند و در نتیجه زمان لازم برای دگرگونی های دموکراتیک فراهم نشد.

از سوی دیگر سرنوشت اقتصادی کشورهای در حال توسعه وابسته به بلوک سه گانه سرمایه داری (آمریکا، اروپای غربی و ژاپن) نیز، در دست بانکداران، شرکت های چند ملیتی و نمایندگان آنها یعنی بانک جهانی و صندوق بین المللی پول قرارگرفت. اتحاد شوروی نیز کشورهای وابسته به خود را داشت و این کشورها نیز در پی سراب “راه رشد غیر سرمایه داری” بودند. به این ترتیب روابط ذاتا  نابرابر مبادله میان کشورهای سرمایه داری مرکز و پیرامونی، نتیجه ای جز شکست دگرگونی های دموکراتیک در کشورهای در حال توسعه را به همراه نداشت. نخبگان حاکم  در کشور های وابسته به شوروی نیز، با اتکا به قدرت نظامی این ابر قدرت، مانع هرگونه دموکراتیک سازی شدند.

بن بست لیبرال دموکراسی در موج سوم

گذار به دموکراسی در آخرین دهه های قرن بیستم در هفت منطقه جهان، امید به تحقق بخشیدن به رویای “وودرو ویلسون” را در زمینه “امن ساختن جهان برای دموکراسی” را زنده نمود.

در اواسط ۱۹۷۰ در اروپای جنوبی رژیم های راست گرای اقتدار گرا در اسپانیا، پرتقال و یونان فرو پاشیدند و گذار به دموکراسی در این کشورها آغاز گشت. جابه جایی حکومت های غیرنظامی در آمریکای لاتین  به دیکتاتوری های نظامی (برزیل، آرژانتین و شیلی) امید به دموکراتیک سازی در این کشورها را نیز برانگیخت. در آسیای شرقی و جنوبی  زوال حکومت های اقتدارگرا (تایوان و فلیپین) و برآمد دولت های دموکراتیک توسعه گرا، آغاز لرزان گذار به دموکراسی شد. سقوط دولت های سوسیالیستی اقمار شوروی، موضوع انتقال دموکراتیک دولت و اقتصاد بازار آزاد را در دستور کار این کشورها قرار داد. فروپاشی اتحاد شوروی  موجب استقلال پانزده کشور گردید و راه گذار برای آن ها نیز مهیا شد. زوال رژیم های تک حزبی در بخش های آفریقای زیر صحرا باعت امید به دگرگونی دموکراتیک در این کشورها شد. آزاد سازی سیاسی در برخی از کشورهای خاورمیانه موسوم به “بهار عربی” امیدی هر چند ناچیز برای دمکراتیک سازی در این منطقه شد.

دلایل، اشکال دموکراتیک سازی و سرعت آن  در این هفت منطقه جهان متفاوت بود، اما یک ویژکی  مشترک میان همه  وجود داشت:

عبور از دیکتاتوری و ایجاد دولت لیبرا ل- دموکراتیک

در پی این تحولات دموکراتیک، دموکراسی گسترش یافت و یا حداقل حکومت های مناسب تری جایگزین شدند، اما پیروزی قطعی دموکراسی آنطور که انتظار می رفت، اتفاق نیفتاد.

 بر سر نحوه پیشرفت موج سوم دموکراتیزاسیون نظرات متفاوت است، اما داده های تجربی حاکی از آن است که از صد کشوری که در سال های اخیر به عنوان کشورهای درحال گذار نامیده می شدند، تنها حدود بیست کشور به دموکراسی موفق و کارآمد دست یافتند.

این موج با استقبال گسترده ای در سیاست خارجی آمریکا مواجه شد، تا آنجا که جورج شولتز به “انقلاب جهانی دموکراتیک” اشاره می کند. لیبرال دموکراسی های سه گانه  در آمریکا، اروپا غربی و ژاپن از روند دموکراتیک سازی در موج سوم پشتیبانی نمودند.

در شرایط کنونی نمی توان گفت که دگرگونی های دموکراتیک بطور کامل متوقف شده است و یا در مسیر قهقرایی قرار دارد، ولی قطعا می توان این تحلیل را پذیرفت که دموکراسی در مواردی متحمل ضربات سنگین شده است و دیگر نمی توان به راحتی از گسترش بی وقفه دموکراسی در جهان سخن گفت.

دلیل این مسئله بحران لیبرال دموکراسی، برآمد اقتدارگرائی، گسترش جنبش های پوپولیستی راست و ناسیونالیست های راست و رادیکال است.

 بحران لیبرال دموکراسی و برآمد اقتدارگرائی

لیبرال دموکراسی در مقابل دو چاش اساسی قرارگرفته است: چالش اول از بیرون، یعنی توسط دولت های مطمئن به خودی مانند روسیه و چین، نقش ترکیه و ایران در این رابطه کم اهمیت نیست. این دولت ها خود را جوامعی در حال گذار از اقتدارگرایی به دموکراسی نمی بینند، بلکه آنها خود را، مدل رقیب لیبرال دموکراسی می دانند. آنها طرح نوسازی اقتدارگرایانه را نمایندگی می کنند.

ایران، مصر، روسیه سفید، چین ، روسیه، اردن، مراکش، اریتره، روندا، کازاخستان، سنگاپور، ترکمنستان، امارات متحده عربی، عربستان سعودی، سوریه و… لیست رژیم های اقتدارگرای حاکم در جهان طولانی است و در عین حال، همه آنها در ظاهر متفاوت هستند. شصت در صد مردم جهان در کشورهایی زندگی می کنند که در آن اقتدارگرایی حاکم است.

در بعضی از مناطق جهان مانند خاورمیانه و شمال آفریقا، کشورهای اقمار شوروی سابق، بلوک شرق و آسیای میانه نفوذ و سلطه اقتدارگرایان بیشتر است.

 با توجه به پایداری رژیم های اقتدارگرا و گسترش شبکه ها و سازمان های منطقه ای این رژیم ها و به خصوص نقش هدایت گرانه چین و روسیه، اکنون صحبت از “اقتدارگرایی بین المللی” و یا “اقتدارگرایی جهانی شده” است.

چالش دوم از درون لیبرال دموکراسی است. آنتی لیبرال ها در آمریکا و در کشورهای اروپای غربی در حال پیشروی هستند. ترامپ، برکسیت، گسترش جنبش های پوپولیستی راست و راست های رادیکال، شاهد این مدعا است.

 از پایان سده بیستم تا دو دهه اخیردر سده بیست ویکم، پوپولیسم دست راستی، هانس اشتراخه در اتریش، ویکتور اوربان در مجارستان، ژان ماری لوپن در فرانسه و گریگو ایلدرز در هلند نمونه های برجسته ای از نمایندگان جنبش های پوپولیستی دست راستی در اروپا هستند. محبوبیت رهبران اقتدارگرائی مانند نارندرا مودی در هند، رجب اردوغان در ترکیه، پوتین در روسیه نشانگر برآمد اقتدارگرایی در جهان است.

دراین سال ها  در عرصه گلوبال شاهد دو سیستم رقیب یعنی دمکراسی و اقتدارگرایی هستیم. این دو مدل در ابعادی محلی، منطقه ای و جهانی در مقابل هم قرار گرفته اند:

الف- مدل اقتدارگرائی فراگیر که آنتی لیبرال ها و پوپولیست های راست و راست جدید در کشورهای دموکراتیک پیشرفته نیز از آنها دفاع می کنند.

ب- مدل سیاسی لیبرال که برای یک جامعه باز و آزاد و با حداکثر آزادی های فردی.

هیولای ناسیونالیسم و پوپولیسم ترامپ در آمریکا

در چهار سال گذشته  مردی در کاخ سفید صاحب قدرت بود، که افتخارش نادانی بود و او دانش سیاسی را “مزخرفات نخبه گرایانه” قلمداد می کرد.

پیام اساسی ترامپ نیز مانند تمامی پوپولیست های آنتی لیبرال طرد هر گونه نهاد نمایندگی و حذف انجمن ها و نهادهای میانجی بود و از این رو او عاشق رسانه ای و شخصی شدن سیاست بود.

ترامپ نیز مانند همه گروه‌ها، احزاب و شخصیت‌های پوپولیست در اروپا، طرفدار سیاست های زیر بود: الف − مخالفت با پذیرش مهاجران و پناهجویان، ب − انتقاد به برخی از اصول حقوق‌ بشر که از سوی اتحادیه اروپا و سازمان ملل به رسمیت شناخته شده‌اند، ج– تعیین سیاست خارجی و امنیتی بر اساس منافع ناسیونالیستی، د – ارجحیت مطلق به حل مسائل داخلی و سرپیچی از پذیرفتن راه‌حل‌های فراملی.

آیا پیروزی بایدن بر ترامپ، پایان بن بست لیبرال دموکراسی در موج سوم است؟

جهان ما در یک آشفتگی ناشی از تغییرات بسر می برد. نیروی لیبرال دموکراسی به تحلیل رفته است و تناسب قوا جابجا شده است. لیبرال دموکراسی در مواردی، متحمل ضربات سنگین شده است. پیروزی بایدن بر ترامپ زنگ تنفسی برای لیبرال دموکراسی خواهد بود. اما با چسبیدن به دگم های نئولیبرالی و ادامه وضع موجود یعنی رشد و توسعه نئولیبرالی و بازار آزاد رادیکال، امید چندانی به آینده لیبرال دموکراسی وجود ندارد، زیرا در این سه دهه اخیر، در نتیجه رشد و توسعه نئولیبرالی، شاهد پدید آمدن جهانی  نابرابر، محیط زیستی نا امن و زیانبار برای تعادل اکوسیستم جهانی بوده ایم. 

احمد هاشمی
[email protected]

https://akhbar-rooz.com/?p=91626 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

3 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
لطیف
لطیف
3 سال قبل

بایدنی های نظام قاتلین کجا و منش لبیرال دمکراتیک کجا اسماعیل.

حداکثری که نگاه کنیم،حداکثرش اینکه ترامپ پوپولیست و زن‌ ستیز و نژادپرست و نادان و دیوانه‌ و غیروذالک است؛
منتهی دُم خروس بایدنی های انگشت جوهری و بابا اکبری های سبز و بنفش و قهوه ای و زیتونی نظام قاتلین بلندتر از این انگ و ننگیِ ست که به ترامپ می زنند.

بایدن کراسی کجا و دموکراسی کجا اسماعیل.

حداکثری که نگاه کنیم،حداکثرش اینکه همه شواهد گویای آنست که بایدنی های لیبرال دمکرات با اکثریت آرا پیروز شدند؛‌ولی ترامپ و ترامپیسم ها باختشان را باور ندارند و مدعی شده اند که تخلف و تقلب شده است،وگرنه آنها با اکثریت آرا برنده انتخاب بوده اند.

مالی مالیستها نظام قاتلین کجا و اصل آزادی بیان و حقوق بشر کجا اسماعیل.

حداکثری که نگاه کنیم،حداکثرش اینکه به قول صدا و سیمای بی بی سکینه، ترامپ و ترامپیسم ها ادعای بی اساس می کنند و تحمل پذیرش شکست را ندارند؛پس در این وضعیت ناگفته پیداست که از ترامپ پوپولیست و زن‌ ستیز و نژادپرست و نادان و دیوانه‌،انتظاری نباید داشت؛ولی از احمد هاشمی و نوام چامسکی و حاکمان مدعی حقوق بشر و آزادی بیان و رسانه هایی که خود را رکن چهارم دمکراسی می خوانند،انتظار می رفت که عملا حافظ و مروج اصول دموکراسی و آزادی بیان باشند و بخاطر منافع خطی و جناحی و گروهی و غیروذالک…کاسه داغتر از آش نشوند و برای خلاصی از شر ترامپ و ترامپسیم ها،چشم بر اقدامات جک دورسی و ترویج سانسور و بدعت تکصدایی نبندند و گز نکرده پاره نکنند و نسنجیده و شتابزده جشن پیروزی نگیرند و شریک کودتای رسانه ای نشوند.

فی می نیست هایی که به دُری و ریشهری رای دادند،به ترامپ میگن زن ستیز اسماعیل.

حداقلی که نگاه کنیم،حداقلش اینکه بالاخره ترامپ پوپولیست و زن‌ ستیز و نژادپرست و نادان و دیوانه‌،ادعای تخلف و تقلب کرده است و مراجعی که ماسک لیبرال‌ دموکرات زده اند باید به ادعای او رسیدگی کنند.

چپ های دمکراتیک و روده ای توده ای هایی بابا اکبری به ترامپ میگن پوپولیست اسماعیل.

حداقلی که نگاه کنیم،حداقلش اینکه ادعای ترامپ بی اساس است،بااینحال مدعیان لیبرال‌ دموکراتیک باید به ادعای تخلف و تقلب ترامپ پاسخ مقتضی بدهند،نه اینکه حقایق را تحریف بکنند و حکم به سانسور سخنانش بدهند.

قبیله ای گله ای رمه ای های دولت امنیتی به ترامپ میگن نادان و دیوانه‌ اسماعیل.

حداقلی که نگاه کنیم،حداقلش اینکه مکرون و مرکل و بایدنی های انگشت جوهری و بابا اکبری های داخل و خارج،از بازرسی و تحقیق میترسند؛چرا که تمایلی به روشنگری ندارند، وگرنه ترامپ را همچون مجرمی که ادعای بی گناهی می کند مورد بازخواست قرار می دادند و با جدیت تمام،درباره ادعایش تحقیق و تفحص می کردند و مانع مظلوم نمایی او می شدند.

مانده تا برف زمین آب شود اسماعیل.

حداقلی که نگاه کنیم،حداقلش اینکه از این تاریخ به بعد با این بدعت شومی که لیبرال‌ دموکراتهای بایدنی گذاشتند،فاتحه انتخابات آزاد را باید خواند؛چرا که احزاب ذینفع دیگر زیر بار انتخابات قانونی و شفاف نمی‌روند و به مدد رسانه‌ها و شبکه‌های اجتماعی «آرای قانونی» را جعل و تحریف می کنند و به هر کسی که نتایج انتخابات را نپذیرد،انگ فاشیست و نژادپرست و ضد دمکراتیک می زنند و استادیومی سرود ااااین پیررررروزی خجسته باااااد سر می دهند.

رررررهبر بی شرررررفااااان نظام قاتلین پررررررسیده کدااااام آباااااان اسماعیل.

امیر ایرانی
امیر ایرانی
3 سال قبل

در نوشتار آقای هاشمی اطلاعاتی مدرسی و آموزشی مشاهده می شود که گروهی از افراد از مطالب ارائه شده توسط ایشان بهره خواهند برد؛ در این کارشان و تلاششان خسته نباشند و سپاسمند از کارشان و بهره برنده از کارشان.
هموطن نظر دهنده آقای شاه محمدی درنظرشان نکته ای در مورد دمکراسی می آورند که در مورد نظر ایشان می توان گفت
وقتی نئولیبرالیسم را بهانه کنیم برای به حاشیه بردن لیبرالیسم، برخورد با مفاهیم بدین شکل پرسش برانگیز می شود.
اما باید گفت
نظری است که می گوید لیبرالیسم فردگرا با دمکراسی جمع گرا قابل جمع نیستند
این نظر سبب شد
که اندیشگی بزرگانی از حوزه اندیشگی اجتماعی،
برای رفع این نقیصه، ترکیبی از مفاهیم پایه ای ی لیبرالیسم و دمکراسی را برگزینند که هم موارد منفی فردگرایی مطلق و هم جمع گرایی های خاص که منجر به دیکتاتوری می شوند را حنثا کرده باشند؛ پس لیبرال دمکراسی را باید بگونه ای دگر دید.
اما باید به این هم توجه داشته باشیم هر دمکراسی که آزادی خواهی را اولیت قبل خودش نداند بسمت دیکتاتوری خواهد رفت؛ پس اولویت بندی در مفاهیم آزادی و دمکراسی و عدالت اجتماعی یکی از ضروریات مبارزاتی است.

شاپور حاجی محمدی
شاپور حاجی محمدی
3 سال قبل

تنها راه نجات، دمکراسی واقعی یعنی دموکراسی توده ای وخود گردان میباشد.لیبرالیسم نهایتش نئو لیبرالیسم است وبحران های نئو لیبرالیسم (سرمایه داری) زاینده پوپولیسم راست ودرنهایت فاشیزم میباشند.

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x