جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

نئولیبرالیسم، اقتصاد و فرهنگ – مرتضی ملک محمدی

نئولیبرالیسم هم از یک نمایندگی محافظه کار بازاربنیاد برخوردار بود و هم از نمایندگی اندویدالیسم آزادی خواه. این دوگانگی در مباحث میان روشنفکران چپ ایرانی کمتر مورد توجه قرار گرفته است؛ به همین خاطر آنها موفق نشدند تفکیک مناسبی میان ضدیت ...

بعد از ۱۹۹۰به تدریج یک پارادایم جدید تبلور یافت که به هیج وجه فقط نئولیبرال نبودند. آن ها نئولیبرال و در همان حال لیبرال چپ بودند. یعنی از یک سو مدافع تنظیم زدایی , کاستن از تصدی گری دولت, ترویج ایدئو لوژی رشد و تقدیس بازار و رقابت و جهان گرایی و از سوی دیگر به سنت جنبش های شهروندی  پیوند می خوردند و به همین علت با لیبرالیزه  کردن حیات اجتماعی و فرهنگی همراهی می کردند

در میان روشنفکران ایران، بخصوص طیف چپ در باره بحران نئولیبرالیسم زیاد نوشته و گفتگو می شود، اما به دلیل جبهه گیری سیاسی سنگینی که  خیلی زود به این مباحثه تحمیل شد , این موضوع چندان با حوصله مورد مطالعه قرار نگرفت و به ویژه روی زمینه های مادی و تاریخی ظهور آن کمتر کار شد. با کمی اغراق؛ بحث نئولیبرالیسم بیشتر به عنوان یک سیاست شیطانی معرفی شد که دو چهره پلید سرمایه داری یعنی رولاند ریگان و  خانم مارگارت تاچر توی سفره جهان گذاشتند. همین مباحثه  در باره مختصات نئولیبرالیسم در میان روشنفکران و جامعه شناسان غربی جریان داشته  و از مقطع بحران مالی دو هزار و هشت که آغاز نمایان شدن بحران درونی آن بود، این بحث به زیان نخبگان مروج نئولیبرالیسم  وارد مرحله تازه‌ای شد. همین مسیر اکنون با افزوده شدن بحران ویروس کرونا بازهم آسیب های اساسی تری به این ایدئولوژی وارد کرده و ضرورت بازبینی آن را حتا در میان بسیاری از مبلغان و نظریه پردازان آن مطرح کرده است. آندراس رکویتس جامعه شناس مطرح آلمانی و منتقد نئولیبرالیسم می گوید ما برای اینکه ماهیت تغییرات کنونی و خصلت اساسی بحران نئولیبرالیسم را در یابیم و بدانیم اکنون کجا ایستاده ایم، باید از ان فاصله بگیریم  و از یک منظر تاریخی خط سیر آن را دنبال کنیم.

در همین راستا او از یک بعد تاریخی؛ دو مقطع را در نظر می گیرد. از سال۱۹۴۵ تا ۱۹۸۰ و از این تاریخ تا ۲۰۱۰. برخی نویسندگان این تقسیم بندی تاریخی را با غلبه سیاست چپ و راست تبیین می کنند. سی و پنج سال اول  بخاطر چیره  بودن دولت رفاه که با نام سوسیال دموکراسی شناخته می شود، دوران  چپگرایی معرفی می شود, و دور دوم که ابر سرمایه داری فاز تازه جهان گشایی را آغاز کرد و بساط دولت های اجتماعی را برچید، پیروزی راست دانسته می شود.

از نظر رکویتس اما این تبیین چندان دقیق و قانع کننده نیست. زیرا نه دولت روزولت در آمریکا, نه شارل دوگل  فرانسوی و نه  کونراد ادناوئر در المان  که معمارهای اقتصاد و دولت اجتماعی بودند، هیچ یک چپ نبودند بلکه به کمپ محافظه کاران تعلق داشتند. و در دور دوم، دولت های تونی بلر, گرهارد شرودر و کلینتون در زمره رهبران راست و محافظه کار محسوب نمی شدند. به همین علت رکویتس می گوید “با دو گانه شماتیک چپ و راست نمی شود ماهیت اقتصاد و سیاست آن دوران ها را تعیین کرد, به جای آن ما باید الگوی (پارادایم) آن دوران را تشخیص بدهیم”.

به این ترتیب او پارادایم تنظیم گرایی اقتصادی اجتماعی و فرهنگی  را مشخصه  دوران اول, و تنظیم زدایی را محتوای دوران نئولیبرالیسم می داند. او می نویسد “جامعه پس از جنگ در امریکا, بریتانیا, فرانسه، اسکاندیناوی و آلمان غربی  از ۱۹۴۵ تا ۱۹۷۰ با تفاوت هایی در اینجا و آنجا، میان سوسیال دموکرات ها و محافظه کاران ایده مشترک اعلام نشده ای حاکم شد؛ یک مدل سیاسی مسلط با هدف بسط  تنظیمات در کادر ملی و در سطوح اجتماعی, اقتصادی و فرهنگی. نسخه اقتصادی کینزیانی, دولت مداخله گر اجتماعی، دموکراسی نهادی و استاندارد کردن یکدست زندگی همگانی. البته در چهارچوب این مدل, میان چپ و راست, تفاوت هایی وجود داشت مثلا نسخه سوسیال دموکراتیک  بیشتر روی توسعه نظام آموزش و سکولاریسم تکیه می کرد در حالیکه دموکرات مسیحی ها  روی  حمایت از خانواده سنتی و ارزش های مذهبی تاکید داشتند “.

 مدل تنظیم گرایی انتخاب همه دولت های چپ و راست در کشورهای غربی تا پایان دهه هفتاد بود.  این مدل تا این زمان موفق شد توسعه اقتصادی همراه با رفاه عمومی و همبستگی اجتماعی را تامین کند. اما پس از آن در بحرانی عمیق فرو رفت. تضادهای بنیادی سرمایه داری از لابلای این مدل سازمان یافته بیرون زد. بار دیگر بیکاری توده ای , تورم افسار گسیخته, کسری بودجه دولتی و اعتراضات اجتماعی و طبقاتی شروع شد. یک بعد اجتماعی و فرهنگی این بحران در طلوع جنبش ضد اقتدارگرای جوانان و بخشا کارگران در جنبش 68 خود را نشان داد. از نظر رکویتس نقش و تاثیر تاریخی این جنبش در دوره بعدی و ظهور جامعه پساصنعتی بسیار مهم است. زیرا به اعتقاد او قشر وسیع اکادمیک و نخبه ی فردای این جنبش, نخستین تمرین خود را علیه سیستم محافظه کارانه و بسط آزادی ها و شکل گیری فرهنگ فردمحوری و عاملیت سوژه های جدید اندویدالیست, هویت طلب, اقلیت ها, و حاشیه ها و نوع تازه ای از شهروند آزاد و معترض در آنجا تکوین یافت. این جنبش ها نشان می داد که جامعه درگیر بحران های عمیقی شده است. در واقع  بنیان های اقتصاد سرمایه داری صنعتی و کلاسیک داشت پوست می انداخت. و عصر تازه اتوماتیزاسیون, انفجار بخش خدمات, آب رفتن جامعه کارگری صنعتی, افزایش تقاضای مصرف انبوه و دینامیک شدن اقتصاد به سوی بازار جهانی، خیز خود را شروع کرده بود. ایدئولوژی نئولیبرال به خاطر آمادگی فکری در راس این حرکت عینی قرار می گیرد. اما پرسیدنی است که موجودیت دیگر عاملین اجتماعی و بخصوص نسل جنبش ۶۸ در این پهنه کجا رفت؟ رکویتس در متن این تحول نئولیبرالیسم دو گرایش متفاوت و دو حوزه مختلف اقتصادی و فرهنگی را از هم جدا می داند که توسط نیروهای سیاسی و اجتماعی متفاوتی نمایندگی می شوند. در واقع او عرصه دموکراسی را از عرصه آزادی ها جدا می کند. و معتقد است در حالی که با رشد نئیولیبرالیسم  کارکرد دموکراسی در ساخت دولت , پارلمان , احزاب و اتحادیه های صنفی راه ضعف و  زوال پیمودند, اما  عرصه آزادی ها انکشاف یافتند؛ مانند توسعه اختیارات و امکانات فردی, خود سازمانگری, ابتکارات شهروندی, توسعه و تکامل حقوق زنان و عاملیت پیدا کردن اقلیت های جنسی, فرهنگی, مذهبی, قومی و تنوع پلورالیسم فرهنگی وسیعا بسط یافتند. نکته حایز اهمیت این است که این پهن شدن باند آزادی ها  در عرصه جامعه مدنی از حمایت قوی گرایش تازه ای در قدرت  سیاسی یعنی لیبرالیسم چپ برخوردار بود.

رکویتس می گوید “بعد از ۱۹۹۰به تدریج یک پارادایم جدید تبلور یافت که به هیج وجه فقط نئولیبرال نبودند. آن ها نئولیبرال و در همان حال لیبرال چپ بودند. یعنی از یک سو مدافع تنظیم زدایی , کاستن از تصدی گری دولت, ترویج ایدئو لوژی رشد و تقدیس بازار و رقابت و جهان گرایی و از سوی دیگر به سنت جنبش های شهروندی  پیوند می خوردند و به همین علت با لیبرالیزه  کردن حیات اجتماعی و فرهنگی همراهی می کردند. دولت های تونی بلر, گرهارد شرودر و کلینتون در آمریکا از این نوع ترکیب جدید بودند. نسل ۶۸ ها و دنبال آن ها لایه هایی که در متن مدل اقتصادی جدید و  انقلابات تکنولوژیک شکل گرفتند, قشر بزرگی از تحصیل کرده ها و نخبه هایی را می ساختند که هم از بسط این گونه آزادی ها خشنود بودند و هم از اقتصادیات آن منتفع می شدند. به طعنه باید گفت  نئولیبرالیسم هم از یک نمایندگی محافظه کار بازاربنیاد برخوردار بود و هم از نمایندگی اندویدالیسم آزادی خواه.

این دوگانگی در مباحث میان روشنفکران چپ ایرانی کمتر مورد توجه قرار گرفته است؛ به همین خاطر آنها موفق نشدند تفکیک مناسبی میان ضدیت با جنبه  سرمایه دارانه نئولیبرال و حمایت از لیبرالیسم سیاسی و فرهنگی برقرار کنند، و بخشا حتا با همان شدت که اقتصادیات آن را زیر ضرب می برند، ازادی ها و سبک زندگی مدرن را به سخره می گیرند. البته طیف هایی از مارکسیست‌های منتقد و نواندیش که با گفتمان «آزادی هایی بورژوایی» آشتی کرده اند , در دفاع  کلی و مجرد از این آزادی ها دیگر خست به خرج نمی دهند؛ منتها در دفاع از این آزادی ها وقتی به لایه های میانه یا طبقه متوسط که پایگاه  مهم و محرک این فرهنگ و آزادی ها هستند, می رسند, با تردیدهای فکری روبرو می گردند. یا  گرایشات فکری چپی هم هستند که برای رفع این تردیدها این لایه های میانه را علیرغم میلشان که نمی خواهند کارگر خطاب شوند، برایشان شناسنامه پرولتاریایی صادر می‌کنند تا این رویکرد خود را تئوریزه کنند. البته پر کردن این شکاف طبقاتی و فرهنگی و پیدا کردن فرمولی برای همسو کردن طبقه کارگر با این لایه های میانه و صورت بندی یک پلاتفرم سیاسی منسجم یکی از دشواری های  جنبش چپ است که به سوسیالیست های ایرانی هم محدود نمی شود.

این شکاف فرهنگی و اجتماعی یگانه تضاد درونی الگوی رشد نئولیبرالیسم نبود. شکاف مهم تر، رشد نابرابری است که در متن توسعه نولیبرال به شدت عمیق شده است. پس از یک دوران موفقیت و جذابیت, از سال ۲۰۱۰ نتایج وخیم  این پارادایم مغرور آشکار شدند. ظهور نابرابری در سطح جهانی و در عرصه ملی که توماس پیکتی در کتاب سرمایه مشروح و مستند نشان داده است.

اکنون مدت هاست برندگان در یک سو و بازندگان در طرف دیگر مشغول یارگیری, صف آرایی و یا بلاتکلیفی هستند. وقتی ما موقعیت بحران کنونی را از یک منظر تاریخی نگاه می کنیم نوعی دیالکتیک طنزآمیز به چشم می خورد. یعنی بار دیگر پارادایم ها جای خود را عوض می کنند. امروز بار دیگر صدای طرفداران مدل  تنظیم گرایی و دولت خوب مداخله گر در مباحثات جاری بلندتر شده  است. “بازار باید کنترل داشته باشد, رشته های حیاتی اقتصاد نباید از نظارت ملی خیلی دور بیافتد” و الی آخر. این مباحثات فعلا در متن پیشروی کنترل نشده بحران است و آینده آن به کلی نامعلوم است. زیرا درست در کنار این گفتمان کلان ضرورت کنترل لیبرالیسم، دو گفتمان دیگر در چالش با آن رقابت می کنند. پوپولیسم راستگرا که از سنت نیرومند محافظه کاری ملی گرایانه و فرهنگی برخوردار است و حول گفتمان ملی گرایی, اصالت فرهنگی و مهاجرستیزی و دشمنی با لیبرالیسم چپ حالت تهاجمی به خود گرفته و گرایش چپ که با تاکید روی عدالت اجتماعی, ضرورت مداخله موثر دولت در کنترل اقتصاد و همچنین حمایت از همبستگی جامعه آزاد و پلورال می کوشد راه حلی برای خروج از این بحران طراحی کند.

نقل قولها از مقاله” فراخوان نظم” در وبسایت آلمانی زمان. ۱۶نوامبر ۲۰۱۹

مرتضی ملک محمدی – 20.11.20

https://akhbar-rooz.com/?p=94219 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x