سه شنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۳

سه شنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۳

در ونزوئلا چه می گذرد؟ گفتگو با وزیر سابق دولت چاوز- ترجمه: داود جلیلی

بیایید برای لحظه ای تصور کنیم حقیقت دارد که فقیرترین بخش طبقه کارگر یا به طور کلی طبقه کارگر دیگر مرکز گرانش سیاست های چاویستی نیست، بلکه به جای آن "بورژوازی انقلابی" در مرکز گرانش قرار دارد چون تعادل جدید قوا چنین کرده است. جنبش انقلابی چه نقشی ...
کاراکاس- همایش کمون محلی

کاملا واضح است که مرگ چاوز تحرک داخلی جنبش را مختل کرد، و به همان اندازه آشکار است که مادورو چاوز نیست

مقدمه مترجم: یکی از جلوه های بارز جنبش چاویستی از همان آغاز، امکان وجود هم زمان گفتمان های مختلف بود، که شاید برای اولین بار شیوه جدیدی از حاکمیت در امریکای لاتین را باز تاب می داد. از همان ابتدا نیروهای سیاسی و طبقاتی مختلف جامعه امکان ابراز نظر و ارتباط با وسیع ترین توده ها را داشته اند. شاید گسترش رسانه های مختلفی که به مراکز قدرت امپریالیستی  متصل یا در ارتباط بودند در این بستر معنای ویژه ای کسب می کند، که تلاش کردند با بلندای آنتن ها در جامعه ونزوئلا، تلاش های مردمی و گفتمان انقلابی را از همان اول “خفه” کنند. وجود آزادی بیان در این کشور خود را در انتخابات های مختلفی هم که در طی نزدیک به ۲۰ سال برگزار شد نشان داد و آشکار کرد که در یک محیط برخوردار از از آزادی بیان، تنها زیبا تر سخن گفتن ملاک و معیار جلب مردم و لایه های مختلف طبقات زحمتکش نیست. با وجود آزادی بیان، آن چه به امری تعیین کننده تبدیل می شود “وضعیت سفره” معیشتی مردم است. “وضعیت سفره” در حقیقت خود شاخص توجه حکومت ها به مردم و نشانه تلاش برای تحقق وعده های داده شده است . ونزوئلا ی امروز وضعیت حساسی دارد، از یک سو جمع گسترده ای از نیروهای چپ با تشکیل سازمان جدید بدیل انقلابی مردمی عملا جدایی خود را از حزب سوسیالیست مردمی (حزب حاکم) اعلام کرده اند، و در انتخابات پیش رو (۶ دسامبر) با نامزد های مستقل شرکت دارند و به وزن کشی خواهند پرداخت. از سوی دیگر حزب حاکم با تلاش برای ایجاد محدودیت های “قانونی” برای احزاب رقیب پا در جاده خطرناکی گذاشته است که می تواند به بستر آزادی بیان آسیب جدی وارد کند. افزون بر این، نیروهای راست وابسته به بورژوازی کمپرادور و مراکز امپریالیستی هستند که برای بهره برداری از وضعیت جاری تلاش خواهند کرد. همه این عوامل می توانند به آن چه رینالدو ایتورریزا وزیر سابق دولت چاوز در این مصاحبه “بی عاطفگی” سیاسی می خواند در بین فقیر ترین اقشار زحمتکشان و طبقه کارگر دامن زده و گسست داخلی چاویسمو را فراهم آورد. انتخابات ۶ دسامبر آزمون بزرگی برای مردم و کشور ونزوئلا است. گفتگو با ایتورریزا را می خوانید:

وحشی و بی عاطفه

مصاحبه کننده : سیرا پاسکوال مارکوینا  – مترجم: داود جلیلی

رینالدو ایتورریزا، وبلاگ نویسی که وزیر شد درباره چاویسمو و تضاد های آن خلاقانه و با بصیرت نوشته است. “چاویسمو وحشی” و”سیاست های کمون ها” از آثار او است. ایتورریزا در این مصاحبه با تحلیل های ونزوئلا، در باره آن چه احتمالا امروزدشوارترین پرسش پیش روی چاویسمو است سخن می گوید: بی عاطفگی سیاسی که می توان در بخش های مهمی از مردم ونزوئلا یافت. 

شما در طی سال ها خوانش خلاقانه ای از هویت چاویستی را توسعه داده اید. آیا می توانید در باره آن چیزی به ما بگویید؟

اول، آن چیزی که در کتاب “چاویسمو وحشی” آمده است، جمع آوری نوشته های ۲۰۰۷ تا ۲۰۱۲ می باشد. در راس همه ی آن نوشته ها یک تلاش اولیه درشناسایی تنش ها در داخل چاویسمو، تلاشی برای نشان دادن منطق خطوط مختلف نیروهایی است که مسیر جنبش را تعیین می کنند، نحوه بیان آن خطوط در عمل و غیره. 

نوشتن این متن ها در تلاش برای درک جنبش واقعی تا اندازه ای درگیر انتزاع شد- تمرین سرگیجه آوری بود- اما در هیچ مقطعی من تصمیم نداشتم خود را به عنوان ناظر “خارجی” چاویسمو جا بزنم. بر عکس، این ها نوشته های رزم جویانه ای هستند. در آن زمان من بیان آنچه را که یاد گرفته بودیم، آنچه بوده ایم، و به عنوان یک جنبش کجا بودیم را ضروری تلقی می کردم. لازم بود من در ثبت دو جهت کاربکنم: از یک سو، ثبت معنایی که انقلاب بولیواری برای ما داشت، از سوی دیگر، باید روایتی خارج از تبلیغات می ساختیم که برای رویکردهای افراطی ما امتیاز هایی ایجاد نکند.

مفهوم “چاویسمو وحشی” صرفا از یک استعاره بودن یا تلاش برای تحریک خیلی فاصله دارد. آنچه من آن زمان خاطر نشان کردم این است که تلاشی برای ” درنده کردن” چاویسمو وجود داشت ( در حقیقت این یکی از عملکردهای بنیادی ضد چاویسمو است)، اما تلاش دیگری هم با هدف “خفه کردن” آن وجود داشت – این آخری می تواند مشخصه آن چیزی باشد که من در واکنش هایم “رسمی گرایی” می خوانم.  

با این حال، من به عنوان مثال آن فعالیت مدنی را برجسته کردم که با رسمی گرایی تعریف نمی شود، و این هم امکان دارد که در داخل جنبش توده ای یک منطق رسمی گرایی باز تولید شود. در سنتز، من سعی کردم موضوع قدرت، اعمال آن و نیز موضوع دولت و نهاد های آن را به عنوان مشکلی که نیاز به راه حل دارد مطرح کنم.

در کتاب چاویسمو وحشی، من موضوع هایی از این نوع را مطرح و باز گذاشتم، چون پرسش های بسیاری اجتناب نا پذیرند. آن کتاب نقطه ی آغاز بود، من تلاش کرده ام در برخی از این موضوع ها ژرف تر وارد شوم، در حالی که تم های دیگری پدیدار می شوند.

در سال ۲۰۱۷، من مقاله ای نوشتم که هنوز منتشر نشده است؛ با عنوان چاوز خواننده نیچه.  چاوز در طی سال های آخر زندگیش خواننده متعهد و بی تعصب نیچه بود. همان طور که می توان از مردی چون چاوز انتظار داشت، مطالعات او صرفا عیب جویی های فلسفی نبود.

خواندن نیچه، همراه با خواندن دیگران،الهام بخش برخی تصمیم های مهم بود. در حقیقت شعار معروف “کمون یا هیچ چیز” چاوز، حداقل در بخشی از مطالعه عجیب و غریب ومرتدانه از نیچه به دنیا آمد. سر انجام، هم خط با تحلیل ارائه شده در چاویسمو وحشی و مرجع قرار دادن تفسیر ژیل دلوز از نیچه، من مطرح کردم که چاویسموی” فعالی” وجود دارد که باید خود را از چاویسمو”واکنشی” جدا کند. 

در سال ۲۰۱۸ من کتاب دیگری نوشتم که باز هم  هنوز منتشر نشده است؛ “سیاست های کمون ها”، من در آن کتاب برخی نوشتارهای قبلا منتشر شده در مسئله کمونی در ونزوئلا را جمع آوری کردم. در راس همه، من برای نشان دادن آن که چاویسمو از فرهنگ سیاسی اکسینو دموکراتیکا( حزب سوسیال دموکراتی که سال های بسیاری در ونزوئلا حکومت کرد) می گسلد تلاش کردم. به عبارت دیگر، من استدلال کردم که اگر چه خط روشنی از استمرار بین فرهنگ سیاسی اکسینو دموکراتیکا و چاویسمو وجود دارد اما آن چه چاویسمو را متمایز می کند دقیقا تکینگی آن است. 

تکینگی چاویسمو چه مضمونی دارد؟ کی متولد شد؟ یک ” پارگی معرفت شناسانه” واقعی – همان طور که چاوز ممکن بود آن را بنامد- در دهه ۱۹۹۰رخ داد که یک جوان بولیواری تصادفا نظامی، عامل دموکراسی مشارکتی و پیشگام را “کشف کرد”. ما در حضور یک رخداد کامل نظری و سیاسی بودیم، یعنی با گرانش در اطراف این فکر، سیاست های انقلابی در ونزوئلا هرگز نمی توانست مثل سابق باشد. آن رخداد به عنوان نقطه عطف قبل و بعد را مشخص می کند. من فکر نمی کنم زمانی که می گویم انقلاب بولیواری با این پیشرفت امکان پذیر شد اغراق می کنم. آن (مضمون) همه چیز، و به ویژه، راه ارتباط  با موضوع مردمی را تغییر داد.

همین اواخر، در سال ۲۰۱۹، من یک سری مقاله با عنوان “اشعه ایکس (رادیو گرافی) احساساتی از چاویسمو” نوشتم، و کار در یک خط پژوهشی را شروع کردم که آن را “قرنطینه” می خوانم.  قرنطینه ربطی به همه گیری ویروس کرونا ندارد، بلکه به واقعیتی مربوط است  که در سال ۲۰۱۷، ارتجاعی ترین خطوط ضد چاویسمو به ترویج کنندگان با حرارت محاصره کامل اقتصادی علیه ونزوئلا تبدیل شدند- “قرنطینه ای” برای محاصره و از بین بردن “بیماری واگیر دار”ی که چاویسمو است.

رادیو گرافی به روز شده تحلیلی است که من در چاویسمو وحشی آغاز کردم. مثلا، آن چه را که من در رادیو گرافی به عنوان “چاویسمو بی عاطفه” شناسایی می کنم معاصرترین توصیف چاویسمو وحشی است که با بازگشت به عقب تا سال ۲۰۱۰ با “سیاست های گنگ”، با عامل تشدید کننده ای که این پدیده بی عاطفگی را این اواخر عظیم کرده است تغذیه شده بود.

در قرنطینه من با تعمیق در حوزه ای که تا آن زمان توجه کافی به آن نکرده بودم، یعنی اقتصاد، برای شناختن شرایط پدید آمدن پدیده بی عاطفگی سیاسی تلاش کردم. فکر می کنم که این امر- درک اقتصاد- فراتر از موضوع در انتظاری در سطح شخصی، یک وظیفه در حال انتظار جمعی است.

برای آن که نمونه ای ارائه کنم، ما باید ترکیب طبقاتی جامعه ونزوئلای امروز را بشناسیم. اما من فکر می کنم فراتر از لحظه ای از وضعیت تاریخی اکنونی، ما باید دگر دیسی ساختار طبقاتی در جامعه ونزوئلا را از دهه ۱۹۷۰ بشناسیم.  تا زمانی که ما روی هم  گذاشتن چنین اطلاعات پایه ای و حیاتی را شروع نکیم ، محکوم به تکرار تحلیل همان نسل های قدیمی در باره “رانت گرایی نفتی”، “پس از رانت گرایی” و دیگر تحلیل های مبهم خواهیم بود. 

آیا از پژوهش و تفکر اخیر خود به هیچ جمع بندیی رسیده اید؟

برخی از فرضیه های کاربردی من هم اکنون به شرح زیر است. نخست، رابطه نزدیکی – نه رابطه ای مکانیکی  ونه رابطه ای تصادفی- بین ظهوراولین هسته های انقلابی در داخل ارتش ونزوئلا در دهه ۱۹۸۰ و غیر رسمی بودن و بیکاری رشد یابنده آن زمان وجود دارد.

دوم، شواهد مستندی از بینش راهبردی ارتش بولیواری در رابطه با آنچه که باید ستون فقرات موضوع انقلابی در ونزوئلا باشد وجود دارد، یعنی کسانی که قبل از ۱۹۹۳ چاوز آن ها را به عنوان “طبقه حاشیه” شناسایی کرد اساسا متشکل از کسانی بود که برخی از دانشمندان آن ها را “زیر پرولتاریا” ( فقیرترین زحمتکشان) می نامند، که گروهی ازآسیب دیده ترین پرولتاریا از بحران اقتصادی هستند، یعنی آن ها فقرایی هستند که کار می کنند، اما کار آن ها تضمین کننده حداقل شرایط برای باز تولید زندگی نیست.

سوم، حمایت این فقیر ترین زحمتکشان در پیروزی انتخاباتی چاوز در سال ۱۹۹۸ به عامل تعیین کننده ای تبدیل شد، و آن حمایت حتی در مقاومت علیه همه و هریک از تلاش ها برای سرنگونی انقلاب بولیواری، از جمله پیروزی فوق العاده چاوز در رفراندوم ۲۰۰۴ به عامل تعیین کننده تری تبدیل شد.

چهارم، هدف بنیادی سیاست های اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی پیشرفته در زمان ریاست جمهوری چاوز، بهبود وضعیت مادی و روحی این بخش از طبقه بود.

پنجم، در تلاش چاوز برای ایجاد یک سرکردگی مردمی و دموکراتیک این طبقه، آرزوها و خواسته های آن و نیز سازمان آن در مرکز ثقل آن بود. این چشم انداز برای درک ایجاد شوراهای کمونی و بعد تر، کمون ها کلیدی است.

ششم وآخر، شکست پارلمانی ۲۰۱۵ ، با هشدار گسستگی در این ساختار هژمونیک مردمی، زنگ خطر را برای ما به صدا در اورد.

من فکر می کنم با در دست داشتن اطلاعات کافی، نشان دادن آن که این فقیرترین زحمتکشان مفسراقتصادی و بی تردید سیاسی آن چیزی هستند که من “چاویسمو وحشی” خواندم امکان پذیر می شود. من اعتقاد دارم زمانی که ما تحلیل دقیقی، با جزئیات از دگردیسی ساختار طبقاتی جامعه ونزوئلا در طی دهه های گذشته انجام دهیم- چیزی که، قبلا گفتم، وظیفه ای در حال انتظار است- برای مقابله با چالش هایی که امروز پیش روی ماست در وضعیت بهتری خواهیم بود. امروز هم مسئله چاویسمو وحشی- برای بیشترین بخش، یک بلوک بی عاطفه- مشکل فقیرترین زحمتکشان است. پاسخ به این پرسش می تواند سرنخ های بنیادی در باره چگونگی ادامه بازسازی یک سرکردگی مردمی دمکراتیک را به ما بدهد.

آیا می توانیم آن چه را شما”چاویسمو وحشی” می نامید- خواسته ها و آرزو های آن را- با سیاست ورزی دولت مقابل قرار دهیم؟ من می دانم که لازم است تمام عامل های خارجی را که سیاست های ونزوئلا را مشروط می کند در نظر بگیریم، اما می خواهم روی شیوه عمل روزانه در کشور تمرکز کنم.

واکنش به عمل روزانه دولت در اینجا بدون در نظر گرفتن عامل های خارجی عملا غیر ممکن است. اگر چیزی وجود دارد که طول زندگی روزانه ما را تعیین می کند، دقیقا محاصره اقتصادی امریکا است که روی کل جامعه ونزوئلا سنگینی می کند.

تاثیرهای محاصره تقریبا غیر قابل توصیف است. محاصره رنج، آشفتگی روحی، اضطراب، ترس، خشم، بی اعتمادی و مرگ تولید می کند. به آن، باید عدم قطعیت وتنگی افق را که بیماری همه گیر(کرونا) ایجاد می کند اضافه کنیم. ما در باره تجربه ای صحبت می کنیم که توضیح آن برای افرادی که هرگزاز چنین محاصره جنایتکارانه ای رنج نبرده اند دشوار است.

به علاوه، هرجایی که حکایت امپریالیستی موثراست، می توانیم آنچه را والتر بنیامین مایل بود”همدلی با پیروز” بخواند مشاهده کنیم. این عبارت کم و بیش چنین ترجمه می شود: اگر در ونزوئلا ما در حال رفتن به داخل چنین بحرانی هستیم، باید چنین باشد چون ما سزاوارآن هستیم. این فکر خود را به شیوه های مختلفی، از جمله گفتمان پیچیده در باره وجود یک “دیکتاتوری”، “رژیم” و غیرآن بیان می کند.

همدلی با پیروز به دو دلیل وجود دارد. اول، منطق هم دست جلاد وجود دارد- دراین مورد، ضد چاویست های نوکرمآب. دوم ،کسانی هستند که از تجربه محاصره همانندی می ترسند، که مردم را از بالا نگه داشتن سرشان باز می دارد و آن ها را به نگاه به دور یا حتی رویکرد علیه همسایگانش تشویق می کند تا عبارت های بنیامین را به کار ببندند.

این پرسش دشوار دیگری را مطرح می کند: آیا مردم ونزوئلا بی عاطفه شده اند؟

خوب، هیچ کس مایل نیست بگوید من اشتباه می کنم، و آن ها احتمالا باید با استدلال های قانع کننده ای بیایند،اما پاسخ من منفی است.  من فکر نمی کنم که مردم ونزوئلا بی عاطفه شده اند. یکی از دلیل های من برای این ادعا اعتقاد ژرف من است که بخش مهمی از جمعیت- در حالی که با تاثیر های مضر محاصره مبارزه می کند- حاشیه مانور را حفظ کرده است. به عبارت دیگر، سرنوشت ما هنوز در دستان خود ماست.

ونزوئلا- گردهمایی مردمی چاویستا در کاراکاس

آنچه من می بینم بیانگرآن است که برای بخش بزرگی از جمعیت، محاصره به عنوان سرنوشتی محتوم تلقی نمی شود،  یعنی محاصره جنایتی است که محرومیت و مرگ تولید می کند، اما اجتناب ناپذیر نیست. چنین است چون آن ها افراد بسیاری از تمام بخش های زندگی را می بینند که روایت رسمی  حاکم را، که ریشه تمام رنج های ما را باید در محاصره جستجو کرد به شدت رد می کنند. در حقیقت، بدترین کاری که اکنون می توانیم انجام دهیم  جدی گرفتن رخ دادی به اندازه محاصره و تبدیل آن به یک بهانه است.

مشکل این شیوه تفکر آن است که کسانی را که پست های دولتی دارند از فرض مسئولیت ها تبرئه می کند، واز آن بدتر، جامعه را به عنوان یک کل از مسئولیت رها می سازد. در این روایت یک رویکرد دروغین حماسه و نیز مقداری قدر گرایی وجود دارد.

آیا دولت ونزوئلا می تواند انجام تعهد خود به حفاظت از مردم  را متوقف کند؟ البته که نه. آیا هرکسی در دولت این روایت را (که محاصره آن ها را از مسئولیت تبرئه می کند) می پذیرد؟ من چنین فکر نمی کنم، اما روایت زمینه به دست می آورد.

برای من، این که در روایت بولیواری بحرانی وجود دارد روشن به نظر می رسد. چگونه می توانیم بر آن بحران غلبه کنیم؟ با در نظر داشتن دو عامل : از یک طرف، محاصره، تاثیرهای اقدام های تهدید کننده یک جانبه ، و محاصره امپراتوری، از سوی دیگر، حاشیه مانور ما، بدیل هایی که داریم، آنچه می توانیم انجام دهیم . اما، برای انجام این کار، باید به روح جمعی ایمان وجود داشته باشد- به این معنا که، باید به موضوع مردمی اعتماد کرد که، در نهایت، همان چیزی است که انقلاب بولیواری را امکان پذیر می سازد.

آیا این به معنی آن است که هر و همه تصمیم های دولت باید در یک مجلسی به بحث عمومی گذاشته شود؟ واضح است که نه. اما روشن است که ” هیچ بدیلی هم وجود ندارد”.  گفتمان نمی تواند هر وقت مردم تصمیم های دولت را زیر علامت سوال قرار دادند یا اظهار اختلاف نظر کردند به عمل تبدیل شود.

اگر”بدیلی وجود ندارد” اصل سیاست باید به امر عادی تبدیل شود، ما هم می توانیم چراغ ها را خاموش و در مغازه را ببندیم . ما باید پی آمد های بستن در به روی مردمی که چاوز آن ها را سیاسی کرد درک کنیم – مردمی که از چاویسمو و اپوزیسیون انتظار چیزی را ندارند. این واقعیت است که باید مارا نگران و درگیر کند، و نه این حقیقت که خیلی ها مخالفت خود را بیان می کنند… مخالفت، در نهایت، عملا نشانه ای از سرزندگی سیاسی است! 

Hugo Chávez founded the MBR 200 movement in 1983. Here, in a 1997 press conference. (Archive)
هوگو چاوز جنبش MBR 200 را در سال ۱۹۸۳ تاسیس کرد. اینجا ، در یک کنفرانس مطبوعاتی در سال ۱۹۹۷

در تمام طول روند های بولیواری، بین روابط نهاد ها و جنبش مردمی گاهگاهی تنش وجود داشته است؛ این تنش سال های زیادی خلاق و مثبت بود، اما اکنون ما شاهد شکاف هایی در بلوک سیاسی هستیم. چه اتفاقی رخ می دهد؟ 

من فکر می کنم که جنبش مردمی را باید به خود انتقادی ژرف فرا بخوانیم. درک آنچه شما به درستی”تنش مثبت”می خوانید به تحول به چیزی که کاملا آشکار به آشتی ناپذیری نزدیک است کافی نیست.

برخی با بیان آن که این وضعیت صرفا بیان مبارزه طبقاتی در داخل جنبش است موضوع را رها می کنند. حتی بدتر از آن، اما کسانی هستند که با غفلت به خواندن ستیزه، تنش یا آشتی ناپذیری به عنوان موضوع وفا داری وسوسه می شوند. با این شیوه ملاحظه ی امور، دیگر هیچ ستیزه ای وجود ندارد، بلکه همه جا تنها وفاداری یا خیانت مطرح است.

اجازه دهید به ریشه این ستیزه بپردازیم. من قبلا گفتم که چاوز برای ساختن سرکردگی دموکراتیک و مردمی، که فقیرترین زحمتکشان مرکز گرانش آن باشند، با شرکت رده هایی از پرولتاریا – چیزی که برخی به اشتباه آن را “طبقه متوسط مردمی جدید” می خوانند تلاش می کرد. این بخش هرگز در حسی سخت گیرانه به طبقه متوسط تبدیل نشد. در عوض، برای اولین بار در تاریخ ما، طبقه کارگر توانست با کرامت زندگی کند. اما آن چه در اینجا مهم است آن است که ما در باره اکثریت مردم کشور صحبت می کنیم.

به سخن دیگر، چاوز نه تنها  به رهبری با اتوریته اخلاقی کافی، همراه با آزادی های دموکراتیک گسترده برای اداره کشورتبدیل شد، بلکه به واسطه ای بین خطوط مختلف نیروهای چاویسمو نیز تبدیل شد. او این عمل را با قرار دادن فراکسیون طبقاتی فقیرترین زحمتکشان، که آن ها را ” طبقه حاشیه” می خواند در مرکز سیاست های چاویستی ( اگر چه این امر به معنی آن نبود که خرده بورژوازی و بورژوازی باید به منافع خود پایان دهند، حتی اگر آن را نپذیرفته بودند) انجام داد.

به دلیل هایی که نمی توانیم در اینجا عمیقا وارد آن ها شویم چون به بررسی بیشتری نیاز دارد، آشکار است که مسئله چگونگی سازمان دهی آن فراکسیون طبقاتی و به طور کلی طبقه کارگرحل نشده مانده است. چاویسمو در بستر بحران شدید اشکال سنتی وساطت سیاسی، از جمله حزب ها، اتحادیه های کارگری و اصناف ظهور کرد. این امر جنبش را به آزمون مدل های جدید سازمان، بدون رها کردن اشکال سنتی تر سازمان ملزم می کرد.

شوراهای کمونی و کمون ها می توانستند به پیشرفته ترین اشکال این آزمون سیاسی جدید تبدیل شوند. در آن ها، فقیرترین زحمتکشان احساس راحتی می کردند و مزایایی وجود داشت که به این بخش ها اجازه گفتگوی مستقیم تر با چاوز رامی داد، از این رو از حزب، اتحادیه، دولت های محلی و منطقه ای و غیره عبور می کردند.

واضح است که  همیشه این طورنبود. قبل از پدیداری این اشکال جدید سازمان، مردم بارها و بارها خودشان را در مبارزه با حزب، با دولت های محلی و منطقه ای و غیره رو در رو می دیدند. این رابطه ها اغلب برای بیان حداقل خواسته ها مشکل دار بود. در واقع، غیر از این هم نمی توانست باشد، یعنی برخورد دو منطق، دو شیوه به شدت متفاوت در درک سیاست ها بود، که با یکدیگر در گیر بودند.

از این رو چاوز هم زمان از یک سو با ایفای نقش به عنوان رئیس کشور و از سوی دیگر ایفای نقش نوعی خرابکار در داخل کشور به میانجی تبدیل شد.  چاوزی وجود داشت که باید “وضع موجود” را حفظ می کرد و چاوزی که الهام بخش تغییر آن بود. برای ارائه نمونه ای به شما باید بگویم، چاوز باید اهمیت حزب و حفظ دولت محلی را بر جسته می کرد  در عین حال باید کسانی را که حواشی سیاست های سنتی بودند به مقاومت  در برابر تبدیل شدن به  ضمیمه هر چیز و هر کسی  تشویق می کرد.

در میان همه این ها، نقش جنبش مردمی چه بود؟

به نظرم می رسد که جنبش – به درستی- با اعمال رهبری در فضا های سازمان مردمی، برخی اوقات در داخل حزب، برخی وقت ها در کارکرد های دولت برای باز کردن راهی تلاش می کرد. با این حال، همیشه نماینده یک بخش متوسط در داخل یک کل بزرگ تر نمایانده می شد. جنبش از لحاظ سیاسی آماده بود اما محدودیت های واضحی داشت، و این محدودیت ها با وجود آن که از مزیت داشتن چاوز در سمت خود برخوردار بود بسیار دشوار بود.

کاملا واضح است که مرگ چاوز تحرک داخلی جنبش را مختل کرد، و به همان اندازه آشکار است که مادورو چاوز نیست.

بیایید برای لحظه ای تصور کنیم حقیقت دارد که فقیرترین بخش طبقه کارگر یا به طور کلی طبقه کارگر دیگر مرکز گرانش سیاست های چاویستی نیست، بلکه به جای آن “بورژوازی انقلابی” در مرکز گرانش قرار دارد چون تعادل جدید قوا چنین کرده است. جنبش انقلابی چه نقشی باید ایفا کند؟  قطعا درک پیامد های این تغییر لازم است، اما این امر مستلزم وارد شدن به داخل آن چیزی است که به طبقه کارگر تبدیل شده است و  پرسش در باره  مصیبت هایی است که در روح توده ها رخ می دهد. در حال حاضر، من باور دارم که این به معنی درک آن چیزی است که در ذهن مردم ونزوئلا ، به ویژه در ذهن چاویسموی بی عاطفه جریان دارد. دومی موضوع گسترده ای است که به نظر می رسد همان طور که من در برخی متن ها در رادیوگرافی احساساتی چاویسمو مطرح کرده ام ، بدون هیچ  سخنگویی، دریک “بی مکانی” سیاسی رها شده است.

اکنون در چپ اتفاق های زیادی جریان دارد. برای بخشی از چاویسمو ( مثلا،خروجی رسانه میزیون ورداد Misión Verdad) روند های بولیواری به خاطر ظرفیت آن برای جلب نفرت از امپریالیسم در درخشان ترین لحظه خود قرار دارد. بخش دیگر به صورت  مالیخولیایی فکر می کند اوضاع بدتر شده است چون روند از توده ها جدا شده و چشم انداز هدف سوسیالیسم را گم کرده است. بعد گروه سومی وجود دارد که اعتقاد دارد- همان طور که مارکس در هیجدهم برومر لوئی ناپلئون مطرح کرد- که انقلاب باید گذشته چاویستی خود را پشت سر بگذارد و شعر خود را در حال حاضر بسراید. انقلاب با گذشته خود باید چه نوع رابطه ای داشته باشد؟

گذشته اگر اکنون به ما اجازه حرکت به جلو را ندهد به درد ما نمی خورد. اجازه بده تا در باره اهمیت ساختن یک سرکردگی مردمی و دموکراتیک درنگ کنیم.

وقتی ما نوشته های چاوز را از دهه ۱۹۹۰ با دقت می خوانیم، فوق العاده ترین بخش آن ها با پلمیک خشنی با رهبری حزب های چپ ونزوئلا ، با بخش هایی از رزمندگی آن ها، و با برخی  از مهم ترین روشنفکران چپ سرو کار دارد. برای این که خلاصه کنم: چاوز بی ارتباطی آن ها را با توده های مردم، تمایل آن ها به بحث های پایان ناپذیر بدون حتی  برگشتن به کسب و کار، مطالعه کلاسیک های مارکسیسم تحت تاثیر (شوروی)، علاقه بی نظیر آن ها به کسب قدرت، کوته بینی راهبردی آن ها، فرقه گرایی آن ها، و تحقیر مردم از سوی آن ها را زیر علامت سوال قرار می داد. طبق گفته خود چاوز، چپ آن پرسش ها را نفرت انگیز، نوعی ورّاجی بچه گانه تلقی می کرد. من برای بازسازی بخشی از این نمایش تاریخی  در سیاست های کمون ها تلاش کرده ام.

من نمی دانم – و در واقع اهمیتی ندارد- که آیا چاوز در آن زمان گرامشی را خوانده بود، یا نه ،اما او در راس همه آثار آلفردو مانیرو، خوزه استیانرویز گوارا، پدرو دونو، خوزه رافائل نونز تنوریو، کلبر رامیرز، دومینگو آلبرتو رانگل، علی رودریگزآراک، ویکتور هوگو مورالس، و هوگو تریو را خوانده بود. در واقع، او با بسیاری از آن ها قبل از رئیس جمهور شدن ، در برخی موارد حتی قبل از قیام ۴ فوریه ۱۹۹۲ دیدار و گفتگو کرده بود.

منظورم آن است که چاوز از همان آغاز، (در چپ) یک مبتدی نبود. او بی تردید، یک نظامی بود که به چپ پیوسته بود. اما چاوز، دقیقا چون چپ را به خوبی می شناخت و تا حد زیادی از ارثیه انتقادی شفاف ترین شخصیت های چپ الهام می گرفت، می فهمید که، برای آن که انقلاب بولیواری رخ دهد، همان طورکه مانیرو در کتاب معروف ۱۹۸۰ خود مطرح کرده بود ” فرا رفتن از چپ” اساسی است . 

“کشف” کلیدی دموکراسی مشارکتی و پیشگام  او تعیین کننده بود. آن (کشف) به صور ت ریشه ای و بی رحمانه فرهنگ سیاسی سنتی چپ را مورد پرسش قرار می داد. برای شروع، رهبری سیاسی باید هر ادعای ” روشنفکر پیشآهنگ” بودن رارها کند و مانند ماهی در آب، حرکت از طریق  دخمه ها را بیاموزد. آن ها باید با مردم سخن بگویند،آری، اما در راس همه باید به درک رنج مردم و همراهی با آن ها در مبارزه برسند. به نظرم می رسد که چاوز، که متهم به رهبری مسیحی، عمودی و اقتدارگرا شده بود، درک می کرد که با شهروند عادی باید به عنوان یک انسان برابر رفتار کرد، یعنی با احترام و کرامت. من کلا مطمئن نیستم که ما تاثیر ژرف او را در فضای فرهنگ سیاسی جذب کرده باشیم!

این مفهوم که مردم ونزوئلا نه تنها برای شرکت فعالانه در امور سیاسی، بلکه  برای پیش قدم شدن تجربه دارند، کلید تشکیل بلوک قدرتمندی بود که در نهایت به پیروزی انتخاباتی ۱۹۹۸ دست یافت.

ما در باره یک لحظه تاریخی صحبت می کنیم که در آن عناوین اهمیت بسیار اندکی داشت. اگر کسی به عنوان چپگرا یا هرچیز دیگری تعریف می شد اهمیتی نداشت. آن چه مهم بود آن بود که کسی آن را برای  شکست طبقه سیاسی که نماینده دموکراسی بورژوازی و پیمان نخبگان بود لازم تلقی می کرد، و اگر کسی  به آن اعتقاد داشت ساختن یک دموکراسی اصیل، مردمی ، مشارکتی و پیشگام امکان پذیر بود.

در حقیقت، اگر کسی نظر سنجی های آن زمان را بررسی کند، می تواند ببیند که بسیاری از افرادی که به چاوز رای دادند چپ شناخته نمی شدند. اما، دیگر چی، چپ عملا چیست؟ حقیقت آن است که نه یک چپ بلکه چپ های بسیاری وجود دارد. آن پرسش بازی برای جنبش بود، که بیان های مختلف چپ ، از سنتی ترین تا رادیکال ترین، و نیر افرادی از راست  را کنار هم قرار داد. و برای مردم و چاوز، که حتی با “راه سوم” لاس می زد پرسش بازی بود.

همان طور که رخ داد، تا سال ۲۰۰۶ بسیاری از افراد رای دهنده به چاوز خودرا چپ تعریف می کردند. بنا بر این پرسش این است آنچه “چپ” انجام داد برای آن ها چه معنایی داشت؟ این عملا پرسش مهمی است. با استنتاج ساده منطقی، می توانیم نتیجه بگیریم که معنی چپ در سال ۲۰۰۶ همان معنی چپ در روزهای اولیه دولت چاوز نبود، و خیلی کمتر هم معنی چپ در میانه دهه ۱۹۹، بود که خود چاوزدر جنجالی با رهبری سیاسی چپ در گیر بود….

وزمانی که چاوز در سال ۲۰۰۴ صحبت در باره سوسیالیسم را آغاز کرد، او باسخن گفتن در باره دستور زبان سیاست ها، با بیان روشن ضرورت تجدید نظر و فرا رفتن از فرهنگ سیاسی چپ گرایی قدیمی چنان کرد. در اصل، اما، او فقط آنچه را در میانه دهه ۹۰ مطرح کرده بود، در عباراتی دیگر و در شرایط تاریخی بسیار متفاوتی – که انباشت سیاسی بزرگی را در بر می گرفت- تکرار می کرد.

چاوز خود را از چپ جدا نکرد. در عوض، چپ خود را با چاوز و چاویسمو باز سازی کرد. چپ خود را تجهیز کرد، قدرتمند، ملی و محبوب تر شد، برای تحکیم فرهنگ سیاسی جدید تلاش کرد- شیوه ای متفاوت، و به لحاظ ریشه ای دموکراتیک تر از درک عمل سیاست ها.

با مزیت درکی که داریم ، ما امروز می توانیم ارزیابی کنیم که چاوز و چاویسمو تا چه حد برای باز سازی سیاست های انقلابی تلاش کردند. می توانیم در اینجا و آنجا نشان دهیم که لحظه ها و موقعیت هایی وجود داشتند که پیشرفت کندتر بود و زمان هایی به ویژه وقتی که فرهنگ سیاسی قدیمی به سنگینی خود بر ما ادامه می داد عقب نشینی داشتیم – و من اینجا تنها در باره چپ سنتی تر صحبت نمی کنم، بلکه در باره نفوذ فرهنگ سنت اکسیون دموکراتیکا(حزب سوسیال دموکراتی که سال ها در ونزوئلا حکومت کرد) هم حرف می زنم.  ما می توانیم و باید موضوع های حل نشده را شناسایی کنیم .

اما، مهم ترین موضوع در این رابطه آن است که تلاش برای ساختن سر کردگی مردمی دموکراتیک- به نفع آن چیزی که چاوز سوسیالیسم قرن بیست و یکم بولیواری می خواند- تا حد زیادی از سوی رهبری چپ انقلابی حمایت می شود که برای گردآوردن مردم پشت آن سرکردگی تلاش می کند.

همه این به معنای آن است که امروز ما درحالی که سیاست افراطی و صداقت روشنفکری را به کار می بریم، وقتی کسی در باره چپ صحبت می کند باید به شدت محتاط – من حتی مایلم بگویم که دقیق – باشیم. من گرایشی را برای جدا کردن چپ از چاویسمو، و ادعای آن که یکی نماینده “مشروع” دیگری است درک می کنم . در موارد افراطی تر، این امر تمایلی را (از سوی دولت) برای شناسایی چپ به عنوان تهدید یا چیزی از این نوع به عنوان مظهر جدایی سیاسی ایجاد می کند.

موضوع، البته، از یک (مناقشه) صرفا اسمی دور است. مسئله مهم چگونگی شناخت کسی از کس دیگر نیست. تاریخ، بسیاری از “فرزندان چاویسمو” را به ما ارائه کرده است که با لودگی به پایان رسیدند (و به انجام چنین کاری ادامه خواهد داد). موضوع در خطر آن است که شخص با کدام فرهنگ سیاسی رفتار می کند، یعنی ما چگونه می توانیم به عمل سیاست ها مطمئن باشیم، ما (برای دادن یک مثال، زمانی که به “قدرت” نزدیکیم یا ازآن دوریم) چگونه رفتار می کنیم، ما اختلاف ها را چگونه حل می کنیم، و چگونه به مردم مربوطیم، که شاید مهم ترین امر است.

مسخره آن که در موارد بسیاری از انتقاد های (دولت) علیه چپ، می توان رفتارها و عادت های چپ سنتی تر را شناخت، یعنی تکبر، اقتدارگرایی، عمودی گرایی، فرقه گرایی، تحقیر مردم ، تصور “شفاف” بودن خود، پیشگام دانا، که همه چیز را می داند، که قادر است آنچه را که اکثریتی نمی توانند ببینند ببیند، فکر می کند آن چه را که باید در لحظه ی درست گفت و آن چیزهایی را که نباید مورد بحث قرار داد می داند. تمام این ها،همان فرهنگ سیاسی است که سنتی ترین چپ را از ساختن سرکردگی مردمی و دموکراتیک ناتوان ساخت، خود را باز تولید می کند.

شما در پرسش خود با نقل قول از مارکس گفتید که ” گذشته را پشت سر بگذار و شعر اکنون را بسرا”. به نظرم می رسد که یک شاعر به عمل خوب انسانی نیاز دارد. نباید فراموش کنیم که شعر مردمی در تمام این سال ها سروده شده بود…و به سروده شدن ادامه می دهد، تا حد زیادی، علیه فرهنگ سیاسی قدیمی چپ. لازم است فکر کنیم که اگر افراد بسیاری شعری را که ما امروز می خوانیم دوست ندارند، خیلی به خاطر آن نیست که آن ها از وضع حال خسته اند، بلکه به خاطر آن است که آن ها همراه چاوز یاد گرفته اند که در حال حاضر پیشرفت به جلو با تکرار اشتباه های گذشته امکان پذیر نیست .

منبع:https://venezuelanalysis.com/analysis/15018

https://venezuelanalysis.com/analysis/15023

https://akhbar-rooz.com/?p=95860 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
جلال
جلال
3 سال قبل

مطلب خوب اما با کمال صداقت می گویم که ترجمه خوبی را شاهد نبودم .

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x