بحران های شدید اقتصادی جهان سرمایه داری پرسش های فراوانی را در ذهن همه ی کسانی که به نوعی درگیر پیامدهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی این بحران هستند ایجاد کرده است. جستجوی اندیشمندان و کوشندگان سیاسی و اقتصادی برای یافتن بدیل های سرمایه داری به ویژه سرمایه داری نولیبرال از همه ی نحله های فکری و اندیشگی از نوکینزگرایانی چون استیگلیتز تا چپ های رادیکال و چپ های دمکرات حتی کسی چون فوکویاما برانگیخته است. از سوی دیگر تغییرهای ژرف و گسترده در نحوه و شکل و نوع تولید سرمایه داری در دوران پسامدرنیسم پرسش هایی را عمدتا در ذهن چپ گرایان در باره نقش و هژمونی طبقه کارگر در انقلاب ها و تحول های جهان کنونی بر انگیخته است. ما پرسش هایی را در این باره با برخی دوستان طرح کردیم. در ادامه یادداشت هایی از دکتر فریبرز رئیس دانا، دکتر احمد سیف، فروغ اسدپور، فرشته دلاور، فریبرز مسعودی را در این رابطه خواهید خواند.
پرسش های مهرگان ۷
ویژگی مهم زمانه ای که در آن به سر می بریم پسامدرنیسم به معنای گسترده آن است. زمانه ای که به قول لیوتار: همه چیز در آن موقتی و قراردادی است. کار، ازدواج، آموزش و بهداشت و حتی رابطه خانوادگی و عشق. در جامعه های تحت ایدئولوژی نولیبرالیسم مقررات زدایی شده نیروی کارو جامعه مزدبر از همه بیشتر آسیب دیده است. در گذار جامعه صنعتی به جامعه پساصنعتی(جامعه مزدبری) طبقه کارگر تکه تکه شده، متنوع و متکثر و از نظر اجتماعی اتمیزه شده است. تغییر تولید از شیوه فوردی به شیوه پسافوردی همراه شده است با خرد شدن کارخانه های بزرگ و متمرکز و تبدیل آن ها به کارخانه های کوچک در جوار همان کارخانه ها، استفاده از کارگران موقت، زنان و کودکان در کشورهای پیرامونی که عمدتا در شرایط مجرمانه به کار گمارده میشوند و استفاده گسترده از ربات و ماشین و به حداقل رساندن نقش دستمزد در تولید، صنعت زدایی از کشورهای سرمایه داری پیشرفته و اتتقال صنعت به جامعه های پیرامونی که تا حدود زیادی سهم کارگر را از تولید کاهش داده است. با کاهش نیروی کار در شرایط بالا که سبب ارزان شدن تولید نیز شده است، نیروی کار کارگری در روند و چرخه تولید کاهش چشمگیری یافته و از سوی دیگر به نیروی مزدبر خدماتی به شدت افزوده شده است. تولید در کارگاه های دور از هم و کارگرانی که کم ترین ارتباط از نوع نزدیک را با یک دیگر دارند، همچنین استفاده از کارگران جوان و خلاص شدن از شر کارگران قدیمی که حامل تجربه و اعتقاد سندیکایی بودند نیز احتمال عمل جمعی طبقاتی را کاهش داده است. آیا با متلاشی شدن دژهای کارگری مانند مجتمعهای بزرگ کشتی سازی، خودروسازی، ذوب آهن و معدنها سرکردهگی و هژمونی طبقه کارگر از میان رفته و از این پس بایستی شاهد اعتراض های رفرمیستی توسط جامعه مزدبری باشیم! آیا طبقه کارگر استعداد سرنگونیاش را از دست داده است؟ آیا همچنان طبقه کارگر هسته اصلی هر گونه تغییر و انقلاب است! آیا اساسا تضاد کار و سرمایه بایستی به تضاد کارگر و سرمایه دار منجر شود یا درک و دریافت لنینی مبتنی بر انقلاب پرولتری و حکومت دیکتاتوری پرولتاریا از اندیشه های مارکس اشتباه بوده است؟
تحریریه مهرگان
مبارزه برای آزادی و دمکراسی در تقابل با پیکار طبقاتی نیست
دکتر فریبرز رئیس دانا
اصلاً قبول ندارم که “ویژگی مهم زمانه ای که در آن به سر می بریم پسامدرنیسم به معنای گسترده ی آن است.” پسامدرنیسم یکی از واکنش های انتقادی به نابسامانی های مدرنیسم بود که صرفاً از برخی جهات محدود می توانست شناخت واقعی از چگونگی و علت نابسامانی های مدرنیسم در زمان حاضر به دست دهد. پسامدرنیسم در ارائه ی راه حل هم نظام قابل شناخت و منطق قابل دفاعی نداشت و ریشه یابی نمی کرد. در زمینه هایی بلاتکلیفی و نامحتومی و عدم قطعیت مطلق را توصیه می کرد و تفسیر به راًی و حذف نیت و موفقیت پدیدآورنده را و در زمینه هایی نیز، رجعت به عصر یونان و رم. لیوتار حرف درستی زده است که در دنیای ما ، همه چیز – البته “همه چیز” اغراق است – موقتی و قراردادی شده است از جمله کار، ازدواج، بهداشت، رابطهی خانوادگی و عشق و …این علامت غلبهی پست مدرنیسم، که خودش هم درحال محو شدن است و از دور شبحی از آن به جای مانده است که دور می شود، نیست. این جنبه ای تازه و تفسیری دیگر درنظام سرمایه داری است. سرمایه داری در واقع تغییر هم می کند و پوست می اندازد، اما هسته و ساختار اصلی آن که عبارت است از نظام بهره کشی برای کسب ارزش اضافی و انباشت ولع آمیز وناموزون سازی و تبدیل همه چیز به کالا و از خود بیگانگی انسان سر جای خود می ماند.
درست است، در مراحل جدیدتر کالایی شدن، پدیده ی رایج موقتی شدن سربر می آورد. تعلق خاطر و احساس مسئولیت انسانی رنگ می بازد و به پدیده ای که بورژوازی باید به آن بخندد و آن را از مقوله های احساسی گری نامربوط به سرشت انسان ،که می گویند سودجویی و نفع طلبی شخصی است، به حساب آورد، تبدیل می شود.
معنای واقعی مقررات زدایی در واقع یعنی سرباز زدن دولت ها از مسئولیت های مردمی و تامین شرایط سود و سیطره های اقلیت که اصرار دارند به نوعی با ساز و کارهای مهندسی شده ی گزینش و انتخابات، اما در واقع با وفاداری به نظم انحصارگرانه ی سرمایه داری و نخبه گرایی هایش صورت گیرد. دولت ها از مسئولیت های تامین و حمایت از خدمات رفاهی، شغل، عدالت، بهداشت، آزادی، درمان و سایر نیازهای انسانی ای که حق واقعی مردم به حساب می آید می گریزند و نام کارشان را هم می گذارند دمکراسی بیشتر. دولت ها به بهانه ی این که دولت مداخله گر دشمن آزادی است از قبول و اجرای مسئولیت شان طفره می روند.آن ها اما با تمام نیروی سیاسی و نظامی و ایدئولوژیک از سرمایه داران مراقبت و پشتیبانی می کنند. آن ها تحت تاًثیر نظریه پردازی های مکتب های منحط و سیازده ای چون دارو دسته ی شیکاگو و باند فَن فُن فَن (فَن ویزر، فُن میزس و فَن هایک) که وطنی هایش در ایران رسوا تر از آن هستند که به معرفی نیاز داشته باشند، از یک سو به ابزارهای جدید و نیرومند تأمین سود و انباشت تبدیل شده اند و از دیگر سو در لباس دموکراسی پوپولیستی خود می خواهند باز از جامعه رضایت و حمایت بگیرند. ضربه هایی که این دولت ها درجنوب اروپا،خاورمیانه و آمریکا به گونه های مختلف از سوی مردم معترض می خورند، هنوز آن قدرها اثر گذار نشده است گرچه بر رشد آگاهی ها افزوده است.
دولت های دموکراسی لیبرال با خشن ترین روش ها با استفاده از ارتش های رزمی ویرانگر بومی وناتو و تهدیدها و سرکوب ها، به فراخور حال جوامع به گونه های ظاهرا متفاوت در پی مداخله برآمده اند تا جلوی خواست دموکراسی مشارکتی، گسترش شوراها، عدالت اجتماعی و حرکت مقتدرانه ی طبقه ی کارگر و نیروی کار را در قد و قامت و محتوای جدیدش که بسی گسترده تر از پیش و باتوانمندی درونی بالاتر است، بگیرند.
طبقه ی کارگر البته اتمیزه نشده است اما طی دو سه دهه ی اخیر به گروههای جداگانه تبدیل و وجدان طبقاتی جمعی آن ضعیف شد. علت از یک سو تغییرشکل سرمایه داری و تنوع مشاغل و تکنولوژی های جدید و پیوستن زیر بخش هایی از بخش های خدماتی، مانند حوزه های آموزشی، اداری و بهداشت است. اما از سوی دیگرعلت تبلیغات و مهار ایدئولوژیک و پایش مداوم و پرخرج دولت هاست که تمام دستاوردهای گذشته برای وادار کردن دولت به انجام وظایف اجتماعیشان را زیر پا می گذارند.
پسافودریسم فقط یکی از تدبیرهای سرمایه داری جهانی برای پاسخ به نیاز ولع آمیز انباشت است. از یک سو کارگران رنج دیده و محروم با وضعی فلاکت بار در جهان پیرامون و سرمایه داری نوپا (مثلاً در چین ) باید کالاهای ارزان تر برای سبد کالاهای مصرفی خانواده کارگران و کارکنان خدماتی در جهان پیشرفته را تأمین کنند تا سرمایه داری در آن سوی بتواند بیشتر پس انداز کند و به ولع انباشت خود پاسخ دهد. اما از سوی دیگر سرمایه داری در غرب و جهان صنعتی پیشرفته، گیریم فعلاً برای ۲/۱ میلیارد از جمعیت ۵/۶ میلیاردی کره زمین، تدابیری می چیند تا همین کالاها را به اضافه ی کالاهای ساخت داخل بخرند، تا چرخ امور اقتصادی بچرخد. آن ها در آن جا به عوض دستمزد وام می گیرند و تا آخر بدهکار می شوند تا خرید یا خرید قسطی کنند. اما سرشت تناقض آمیز و کارکردی که همه چیز را به ضد خود تبدیل می کند موجب شده است تا سلسله مراتب وام ها به وام های خانه، وام رهن ثانی، وام اشتقاقی و صد کلک مالی- اقتصادی دیگر تبدیل شود تا انباشت را سرعت بخشد. حاصل کار اما رشد بحران و جنبش جنوب اروپا ، وال استریت و حرکت های مستقل و انفجار اجتماعی خاورمیانه است. بله خیلی چیزها ضد خود را زاده اند و این زایشگاه تاریخ فعال تر می شود و پذیرای آبستنان تازه تر. حالامانده است دور تازه ای از انترناسیونالیسم کارگری. ” نگران نباش در راه است”
در باره کم شدن تعداد طبقه کارگر باید بگویم نه عزیزم آن چه کم شده است طبقه کارگر نیست. اتفاقا به ارتش مردمی ودوست دارم بگویم ارتش خلقی نیروی کار، به جز کارگران صنعتی موجود، کارگران کشاورزی، کارگران خدماتی، کارگران گونه گون ساختمانی، کارکنان خدماتیِ رده های پایین مانند معلمان، پرستاران و پاسبانان افزوده شده است. بله درست است سازماندهی نوینی باید، که آن را نه ذهن و خلاقیت من و تو بلکه حاصل ارتباط علمی پراکسیس نظریه- کنش می آفریندش.
بازنگران نباش. نشانه های زیادی دارم که در راه است. البته که تکنولژی جای زیادی را در تولید کالاهای جدید مانند محصولات الکترونیکی، ارتباطی، مخابراتی و تولید مدارگرفته است. اما سرمایه آن طور که نولیبرالیسم مایل است جلوه دهد تغییر بنیانی و دوران ساز نکرده است. “اقتصاد دانش پایه” حرف بی پایه ای است. این ضربه های تکنولژیکی است که در متن نظام سرمایه داری از راه می رسد و حالا در برابر بیچارگی هایی که آفریده است از نفس می افتد.
تولید در کارگاه های دور از هم و جدا شدن کارگران از یکدیگر در واقع محصول جهانی سازی و نظم نوین جهانی توسط سرمایه داری انحصاری جدید است که در پی هم از نولیبرالیسم و از محافظه کاری، هر دو، یاری می گیرد و گیج سر و حیران هم باقی مانده است. اما نفی آن یا نتیجه دیالکتیکی رشد این شیوه، ضرورت همبستگی جدید طبقه کارگر در مقیاس جهانی است. انقلاب ها زین پس تا حد زیادی جهانی می اندیشند، نیاز به حمایت خلق های جهان دارند، در معرض توطئه و تجاوز سرمایه و ارتش جهانی قرار می گیرند، اما به اتحاد و انترناسیونال طراز نوین هم نیاز دارند. این همه تلاش خستگی ناپذیر در پورتو آلگره، وال استریت، آتن، التحریر، لولو، جلوی کارخانه های ایران، در خیابان های شهرهایی چون پراگ و سیاتل علیه جهانی سازی چه محتوایی دارند و از چه رو بیرون می جوشند. بله آن جا که قدرت و سرکوب سر بر می آورد دستور عمل مقاومت نیز شکل می گیرد.
همه ی دوز و کلک های ضد انسانی که مهر در پرسش خود را از آن ها نام برده درست اند و خیالی نیستند آن ها به قول نولیبرال های وامانده و در واقع محافظه کاران وطنی ساخته و پرداخته ی بلشویک های جفا پیشه، سوسیالیست و مصدقی نیستند. این ها را تدابیر سرمایه داری و انواع نهادهای تبلیغی، مدیریتی، مهندسی، اجتماعی و نظامی آن ها ساخته اند و اتفاقا اگر نتوانستند به گیج کردن کدوی آن وطنی ها فرو کنند در عوض صدها بار در باره ی شاهکارهای خودشان داد سخن داده اند؛ چیزهایی مانند استفاده از زنان در لباس حقوق زنان، کار کودکان و نوجوانان در لباس جوان گرایی، بی کارکردن های زودرس تحت عنوان تعدیل و توزیع فرصت اشتغال و همانند آن ها.
و اما آمدیم بر سر بحث شما در باره ی متلاشی شدن دژهای کارگری ( به نظر من منظور تان دژهای صنعتی بوده است) زیرا این دژها در اختیار سرمایه های خصوصی یا سرمایه دولتی بوده اند و نه کارگران شاغل آن. درست است شماری از آن ها، و البته نه همه ی آن ها، از رشد بازایستاده اند. فعالیت هایی مانند تولید آهن و فولاد، کشتی سازی و خودروسازی در کره جنوبی و چین و هند و جاهای دیگر شروع به رشد کرده و مانند کشتی سازی کره و چین به اصلی ترین ها در دنیا تبدیل شده اند. اما این که در آن ها هژمونی طبقه ی کارگر از بین رفته است باید عرض کنم در آن ها تقریبا هرگز طبقه کارگر “هژمونی” نداشته است که حالا از بین برود. طبقه ی کارگر در این واحدها ماهیتاً پرولتاریایی هستند که باید برای کل جنبش سوسیالیستی و آزادی خواه بسیار امید بخش باشند. اما در آن جا هم عارضه هایی چون از نفس افتادگی ، تفرقه، آریستوکراسی کارگری، چرخش به راست، حضور بوروکراتیسم کاپیتالیستی و جز آن لانه داشته و رشد کرده است. با این وصف در ۱۰ سال گذشته متوجه چرخش های بسیار اساسی که به عیان می توان دید شده ایم. بیکاری، رقابت سرمایه داری، انتقال سرمایه و فن آوری به نقاط دیگر تولید، بحران و جز آن موجب تغییر و تحول و شکوفایی موجی از نارضایتی ها بوده اند.( کشتی سازی و خودروسازی از این جهت تجربه هایی مهم را ثبت کرده اند.) نکته مهم این است که آگاهی جهانی، هم دلی بین المللی کارگری و شناخت واقعیت و ضرورت های مبارزه ی طبقاتی در مبارزات صنفی و کارگری باید نقش مهم و نوینی ایفا کند. من حتی در اعتراض های رفرمیستی نیز جوانه های این دگرگونی های انقلابی را می بینم.
بله پاسخ من مثبت است. طبقه کارگر هسته اصلی تغییر انقلابی است اما نه تکروانه و به ویژه نه در انقلاب دمکراتیک که باید نیروهای اجتماعی گسترده ی تحت فشار و به پا خاسته و پایدار در آن ها شرکت جویند. در آن طبقه ی کارگر نیرویی لازم است و باید جهت دهی برای دمکراتیسم عدالت خواهانه، مستمر و رادیکال داشته باشد. اما در جریان تحول سوسیالیستی یا دمکراتیک با محتوای چپ و رادیکال نقش و رهبری طبقه ی کارگر- البته با معنای گسترده تر آن که اشاره کردم – مهم تر و تعیین کننده تر می شود.
نه، تضاد کار و سرمایه فقط در جنبه هایی از تعین و تبلور اجتماعی به تضاد کارگر و سرمایه دار منجر می شود. بستر اصلی تحول از نظر ما تحول کار و سرمایه است که بسته به شرایط اجتماعی و تاریخی به تضاد بین آزادی و خودکامگی، بین نیروهای ملی – دمکرات و امپریالیسم و (نه ضد امپریالیسم) نبرد بین ارتجاع و ترقی خواهی، بین فروماندگی و پیشرفت، بین آزادی اندیشه و بیان و تمایل به سرکوب فرهنگی تبدیل می شود و یا اساساً در پی آن رشد می یابد، با این که در کنار آن قرار می گیرد. طبقه کارگر بی متحدان فکری و اجتماعی خود نمی تواند و نباید در همه ی عرصه های غیر کارگری حضور یابد اما این نافی این حقیقت نیست که این طبقه باید خاستگاه، اراده و خرد انقلابی و تحول خواهی و مطالباتی درونزای خود را نیز داشته باشد. طبقه کارگر اگر این حقیقت را که آزادی، دمکراسی، پیشرفت، عدالت، دگرگونی در ترکیب و ساخت نیروی درونی دولت، گسترش روحیه انتقادی و فعالیت های مشابه برای روند رستگاری جامعه و سمت گیری سوسیالیستی و ایفای نقش کارگری در این روند به واقع از زمینه های حیاتی به شمار می آیند فراموش کند و آن ها را به غفلت و به طور مصنوعی در تقابل با مبارزه ی طبقات انتزاعی قرار دهد و قربانی کند، چه بسا اسیر خودکامگی و بهره کشی جدیدتری می شود و گامی به جلو بر نمی دارد. هم چنین اگر طبقه با نفی هویت خود و سوسیالیست ها با نادیده گرفتن سوسیالیسم پای در راه مبارزه های دمکراتیک بگذارند چه بسا طعمه های خوب و شیرینی برای راست نو جهانی و نو امپریالیسم خواهند شد. تجربه های انباشته ی ما در ایران و جهان، هر دو این نتایج را به اثبات رسانده اند.