چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳

چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳

من و تابوت زندگان – م. دانش

من این قسمت حرف های هما را گره می زنم به ادعائی که کردم. (هما یک سوداگر است). سوداگر فرق دارد با کسی که تجارت می کند. بازگان در کار تجارت باید سودی برای طرف مقابل تجاری اش در نظر بگیرد. یعنی در یک مورد تجاری طرفین آگاهانه به یکدیگر سود می رسانند. اما سوداگر همه سود را تنها برای خود طلب می کند. سوداگر در کار خود تقریبا ازهیچ معیار اخلاقی و تجاری پیروی نمی کند. تنها و تنها به تمامی سود ممکن می اندیشد. در عوض تاجر می داند اگر شریک تجاری اش بهره ای از سود نبرد ادامه کار ممکن نخواهد بود

چندی پیش کتاب خاطراتی از هما کلهری نشر پیدا کرد. با توجه به موقعیت هما در زندان، کتاب او غوغا به پا کرد و قیل و قال آفرید. من نیز کتاب را بصورت پی دی اف با ولع زیاد خواندم. اول بار بود بهای کتاب را نپرداخته مطالعه کردم. شهوت خواندن و مطلع شدن از محتویات کتاب صبوری از من رُبود. نتوانستم منتظر بمانم تا کتاب را از طُرقی خریداری کنم. حتم است این کردار من ضایع کردن حق مادی خانم کلهری ست. پس من مدیون او شدم که امید دارم بر من ببخشاید. اما:

حال که هیجانات ناشی از انتشار خاطرات یک “تواب” به میزان قابل توجه فروکش کرده است. بازهم من برای اول بار نظر خود را بصورت عمومی بیان می کنم. ولی قبل از بیان نظر خود نسبت به کتاب کلهری، موردی دارم برای اعتراف، آن اینکه:

_ امروزه عنوان “فعال حقوق بشری و…” سکه رایج شده است. هر کسی خود را پشت این واژه ها پنهان می سازد و اظهار فضل کرده چماقی چند بر فرق رقیب می کوبد و آنگاه کفی بر دهان مالیده چند شعار بی هزینه فریاد می زند. اما من یکی تمایل ندارم خود را در هیچ سنگری استتار کنم. عُریانی را خوش دارم تا جامه به عاریت گرفتن را. چرا/ چون نه دانش آن دارم و نه تجربه چنان بودن و چنان زیستن را. پس آنچه بیان خواهم کرد تنها از منظر فردی ست چند سال شاهد بر زندگی در زندان های جمهوری اسلامی. البته باید افزون کنم. من شاهدی از زندان های مردانه هستم. از این جهت بر مردانه بودن زندان خود تاکید دارم که، تفاوت قابل توجه بین زندان مردان و زنان وجود داشت. گرچه من در پی بیان آن تفاوت ها نیستم. اما از نظر من آنان (زنان) در بیان و اظهارات شان بی غش تر هستند. با این مختصر مقدمه، نوبت به بیان فهم و برداشت من از کتاب می رسد. من نظر خود را بر حول سه محور گرد آوری کرده، بیان می کنم.

اول- استقبال از نشر کتاب “تابوت زندگان”  و دفاع از حق گفتن و نوشتن توسط هر کس از جمله هما کلهری.

دوم- قوت های کتاب خاطرات کلهری.

سوم- کاستی ها و ناراستی های کتاب.

مورد اول؛ چرا از انتشار کتاب کلهری استقبال می کنم؟ ۱-فردی چون هما کلهری و یا هر فرد دیگر با هر عملِ کرد زشت و ناپسند بایستی حرف بزند. در میان صحبت ها و حرف ها و ادعاهاست می توان علل زشتی کردار فرد را باز شناخت. سهم و اندازه کردار گذشتۀ او را باز یافت. و در نهایت از آن زشتی ها تجربه اندوخت. ۲- تنها کسانی منع گفتار آدمیان خطاکار را می کنند که خود و اندیشه خود را مطلق و بدون اشتباه فرض کنند. نمونه چنین آدمیان آقای لاجوردی ست. تنها با دیدن دادگاه سربدارن به جزمیت فکری آقای لاجوردی می توان پی برد. ۳-مگر نه این است در جوامع متمدن برای افرادی که خود معترف به جرم سنگین و حتی آدم کشی هستند، حق دفاع قائل می شوند. برای او دادگاه پرهزینه تشکیل می دهند. وکیل در اختیار متهم قرار می دهند تا او (متهم) از حال و روان خود بگوید. روانکاوان و… وقت صرف می کنند تا از آن آدم خاطی بشنوند. پس چرا فردی چون هما کلهری از چنین حقی منع شود؟ ۴- مگر نه این است ذهن جستجوگر جامعه ایران دنبال فهمیدن و بدست آوردن آن بخش از اطلاعات زندان های دهه شصت می گردد که تنها در اختیار حکومت و زندان بانان او قراردارد. خوب، هما کلهری یکی از آن گونه افراد است. اگر به راستی سخن گوید حداقل اطلاعاتی از اسرار نهان فاش می شود. حتی اگر دروغ بگوید و دنبال توجیه کردن باشد، باز در لابه لای گفته هایش مواردی از اسرار زندان ها را می توان یافت. ۵-با انتشار کتاب “تابوت زندگان” هیاهو زیاد شد. دخترکانِ جوانی در زندان گذرانده بسیار هیجان زده شدند. شور جوانی خود را یک بار دیگر از اندرون بندها و زندان ها قاپیدند و سودای کینه خواهی از زندان بان در سر ریختند. زخم ها تازه کردند و دل در درون بندهای زندان سُراندند. غبار از خاطرات و زخم های کهنه زدودند. یاد آوردند آن همه، هم دلی ها و هم بستگی ها و درد شلاق ها را. اما فقط شور نبود که به بهانه این کتاب آفریده شد. انسان های شریف و کم سخن دست بر قلم شدند. نازلی پرتوی به میدان آمد و نقد ساختاری بر کتاب هما نوشت. نازلی نشان داد میدان سخن و استدلال خالی نیست. زمان متکلم وحده بودن حاج رحمانی سر آمده است. پس با گفتار متین خود “نقد اصولی” را یادآور شد. محمدرضا حسینی مرد شریف و کم سخن را این کتاب بهانه شد. تا به زیبائی نقد جانانه ای بنویسد. اگر سود حاصل از این کتاب تنها دو نوشته نازلی و محمدرضا حسینی باشد، همین کفایت می کند از استقبال کردن از این کتاب. (علاوه بر آن دو، نسرین پرواز هم برای راستی آزمائی از برخی ادعاهای هما شاهد آمد و صحنه را برای گفتن و شنیدن کمک رسان شد). این مختصر از استدلال من در استقبال از کتاب.

مورد دوم قوت های کتاب. ۱- به باور من هما در نوشتن کتاب خاطرات توانائی خوبی نشان داده است. او ضمن جذابیت بخشیدن به نوشتۀ خود از نظر روانی و سیالی نثر، به هر وقت توانسته و خواسته خاطرات زندان رها کرده و به بیرون از زندان گریزی زده است. خاطرات بیرون زندان را به حرفه ای ترین شکل ممکن بر سینۀ خاطرات زندان سنجاق کرده است. در وصله زدن خاطرات بیرون زندان و داخل زندان تناقض و نازیبائی نیافریده است. ۲-او بسیار ماهرانه مسائل اوائل انقلاب را لابه لای خاطرات زندان گنجانده است. گوئی از زخم های آغازین انقلاب یک بار دیگر لایه برداری کرده تا خون ریزی دوباره اش آن جراحات کهنه را آشکار کند. پس تفرقه و شکاف میان خانواده ها و اجتماع از آمدنِ انقلاب با رهبری خاص انقلاب یک بار دیگر با پنجۀ خونین چون هیولای زندگی خوار در برابر ما قد می کشد.  بنگریم به مثالی از نوشته. “در چنین احوالی دایی توده ای و همسرش بدلیل حمایت حزب توده از جمهوری اسلامی در ردیف مغضوبین خانواده روبرو شدند.” ص۵۸ . یا در ص۵۹ حکایت فرزند فروشی مادر محمود طریق الاسلامی را در اصفهان نقل می کند. ویا دعوا با چهار پایه بین برادرحزب الهی و توده ای از یک سو با دو خواهر که یکی دختر جوان به جوخۀ اعدام سپرده. و موارد بسیار دیگر. ۳- توانائی نوشتاری هما تنها در یادآوری دردهای اوائل انقلاب خلاصه نمی شود. بلکه او در توصیف از حال متضاد خود نسبت به رحیم (همسرش) در دو شرایط متفاوت زمانی بسیار خوب عمل کرده است. در ص۸۸ او توصیف دل پذیری از رابطه خود و همسرش به زمان دل دادگی ها و دوست داشتن ها در اوائل ازدواج روایت می کند. در حالی که وصف حال اش در زمان بازجوئی ها از همسرش رساتر و جذاب تر، اما حُزن انگیز می شود. او غم و درد خود را در ص ۱۵۳ بسیار شیوا بیان می کند. “روانم سرشار از تمنای رها شدن از دست های گرمش بود، گرفتار خودم و تناقض های درونی ام بودم”. این جملات اوج حُزن و اندوه انسانی را بیان می کند. انسانی مانده میان دو نیاز درون! هما در جملۀ دیگر آن آه درون را با تک جمله ای معنای دقیق می بخشد. “دست کیانا را گرفتم، با هم گریستیم. او برای شاهین، من برای مرگ غم انگیز یک عشق!! همان ص۱۵۳. در کوتاه سخن می توان گفت که هما از خاطرات خود توانسته تقریبا رمان بنویسد. خواننده بدون خستگی تا به انتهای قصه همراه هما کشیده می شود. خواننده در مسیر خواندن ها اطلاعات درخوری از اوائل انقلاب و زندان ها بدست می آورد. این مقدار از قوت های کتاب کفایت می کند تا به مورد سوم برسیم.

مورد سوم کاستی ها و ناراستی ها.

مایل هستم مورد سوم را با خاطره ای از خود آغاز کنم. من نام تواب را قبل از دستگیری در سال ۶۱ شنیدم. شنیدم عده ای از زندانیان را در زندان برای هواداری از رژیم آموزش می دهند! حتی اسم بهزاد نظام بعنوان تواب و… را از رادیو اسرائیل شنیدم. مدتی بعد از دستگیری یک روز پاسداری مرا از ۲۰۹ خواند و همراه برد. میان راه پاسدار گفت که مرا به آموزشگاه می برد. با شنیدن نام آموزشگاه هراسان شدم و تصور کردم حتما در آنجا زندانیان را آموزش هواداری از رژیم می دهند. در دل، خود را نفرین می کردم که رسیدیم آموزشگاه. حکایت طولانی نشود. زیر هشت دستور دادند مرا به سالن چهار اتاق ۴۴ ببرند. وقتی پاسدار دَر اتاق را باز کرد و به من دستور داد تا داخل شوم. من از رفتن به اتاق امتناع کردم. چون با باز شدن دَر دیدم که عکسی از خمینی و منتظری به دیوار آویخته و زیر آن فرمان هشت ماده ای خمینی نصب شده است. پاسدار مرا به زور داخل هل داد و در بست. من در همان ورودی دَر ایستادم و گفتم: نمی دانم چرا مرا پیش شما تواب ها آوردند!؟ مسئول اتاق زودی آمد و اتهام از من پرسید و اضافه کرد که در اتاق هیچ توابی نیست! وقتی من در مورد عکس ها پرسیدم جواب داد. آن عکس ها را بچه های شعبه ۵ (اکثریتی ها و توده ای ها و کشتگری ها) به دیوار زده اند! خوب آن ها از حکومت دفاع می کنند!! تا نیمه های پائیز ۶۲ من در اوین و همان اتاق که بعدا به سالن سه و اتاق ۶۶ منتقل شدیم، بودم. نه با توابی بودم و نه توابی دیدم. وقتی به قزلحصار بند یک واحد یک منتقل شدم با تعداد نسبتا زیاد تواب هم بند شدم. سیامک نوری، عزیز رامش دو مسئول بند ما بودند. حسین مورچه خوار، ناصر خرسه، ژاور، گالیورو… از تواب های سرسخت بند بودند. از سال ۶۴ بخت تواب ها افول کرد. سال ۶۶ در بند هشت گوهردشت با یکی از بچه ها هم سلول بودم. بنا بر آن شد تا یک مطالعه دقیق داشته باشیم. طبق تقسیم بندی بین خودمان بنا بر آن شد دوست من متمرکز بر جنگ ایران و عراق مطالعه کند و من به روی علت زیادی تعداد  تواب در زندان های جهموری اسلامی. بعد از مدتی چون منابع درست در اختیار نداشتم. من مورد خود را بدون نتیجه رها کردم. تنها کاری که کرده بودم فکر کردن به علت های تواب شدن بود. خرداد ۶۷ با پایان حکم مرا به دادیاری خواندند. آن زمان به دلیل بالا بودن روحیه زندانیان، هیچ زندانی حاضر نبود با زندان بان کمترین بحثی داشته باشد. من اما در دادیاری با دادیار عباسی (حمید نوری) حدودا چهل و پنج دقیقه بحث مفصل بدون چشم بند داشتم. موضوع بحث من با او “تواب ها” بود. من ادعا می کردم در زندان توابی وجود ندارد. مگر عده ای زندانی از درون شکسته و بی هویت شده. پایه استدال من چنین بود که می گفتم: عده ای به هر دلیل معترض به حکومت اسلامی دستگیر و زندانی شده اند. زندانی در بیرون آن چه علیه حکومت ادعا می کرد، درون زندان همه آن ها را با چشم خود دیده است. تمامی پلشتی و تباهی را سال ها دیده و تجربه کرده است. حال آن زندانی چطور می تواند مدافع حکومت باشد؟ اگر معنای تواب را فهمیدن اشتباه از کردار گذشته خود فرد، فرض کنیم، درون زندان چه چیزی باعث می شود فرد زندانی از مخالفت خود باز گردد و به حکومت بپیوندد؟ کدام منبع و مطالعه امکان تغییر فکر زندانی می شود. لاجرم آنانی که ادعای تواب بودن می کنند دروغ می گویند. زندان بان ها هم کار دو روئی انجام می دهند که باور می کنند زندانی تواب شده است. با ادعای من توابی در زندان وجود نداشت. مگر بر اثر فشارها عده ای در هم شکسته. گر چه عباسی با برخی گزاره های ادعائی من هم نوا بود. ولی بیشتر توجیه می کرد. در نتیجه گزارش بسیار تندی علیه من نوشته بود که در پائیز ۶۷ از متن آن در دادگاه پایان حکم آگاه شدم. این هم مقدمه باشد بر فصل سوم. با این مقدمه من به وجود زندانی تواب در درون زندان باور ندارم. چنان چه گفتم تعدادی از زندانیان در هم شکستند و همکاری با زندانبان کردند. پس هر کجای یادداشت خود نامی از تواب می برم بر حسب عادت است نه بر بستر باور. در خاتمه بهتر است معنای تواب را از فرهنگ فارسی دکتر محمد معین بخاطر آوریم تا به متن بحث بپردازم.

تواب / توبه پذیرنده، بخشایندۀ گناه. ۲- از صفات باری تعالی. ۳- باز گردنده از گناه. توبه کننده.

با این معنا و باورِ من در زندان های جمهوری اسلامی توابی وجود ندارد. حتی آقای احسان طبری با نوشتن کژراهه تواب نیستند. نمونه تواب را شاید بتوان روژه گارودی نام برد.

حال مورد سوم از تابوت زندگان هما کلهری یعنی “کاستی ها و ناراستی ها” از منظر من. ابتدا سه مورد نقل کنم که احتمالا خانم کلهری کاستی اطلاعات دارند. اول آماری که در مورد اعدام اولین گروه (سعید سلطانپور) می دهد و می نویسد. “دو روز بعد رژیم نُه نفر از جمله سعید سلطانپور را که در… اعدام کرد”ص۵۷. این اطلاعات غلط است. تیتر کیهان چنین است. (اعدام انقلابی ۲۳ مهاجم مسلح و عامل کشتار مردم). تیتر بعدی کیهان/ (اسامی۱۵ تن از معدومین ضد انقلاب اعلام شد). بعد از قول اطلاعیه دادستانی اسامی تعدادی را چاپ می کند. دومین مورد اشتباه هما در باره زندان قزلحصار است. او در ص ۱۵۹ می نویسد؛ “شنیده بودیم که واحد یک قزلحصار نگهداری زندانیان جرائم عادی است”. این هم غلط است. قزلحصار سه واحد داشت. واحد یک و سه برای زندانیان سیاسی و واحد دو برای زندانیان عادی بود. مورد سوم اطلاعاتی که هما در ص ۳۰۵ در مورد خاوران می نویسند. من شخصا سه مرتبه به خاوران رفته ام. آنجا نه سازه ای هست که بشود گفت، توالت یا غسالخانه بوده است و نه سنگی بر مزار قبرهای بهائی وجود دارد. با این اوصاف نمی دانم در موارد دیگر اطلاعاتی که هما در کتاب ارائه می کند و شاهد دیگری بر آن ها نیست، چطور باید پذیرفت؟

با گذر از موارد سهوی هما می رسیم به متن خاطرات او. ۱- بگذارید مطلب را از شخصیت خود هما آغاز کنیم. هما تعریف می کند به رهنمود تشکیلات مدارک مردی که او را در تعویض چرخ ماشین کمک می کند، می دزدد. حتما آن زمان بخاطر آن دزدی برای رفقایش کلی فخر فروخته است. اما امروزه آن فعل را زشت می خواند. هما سوداگری می کند با دو سر سود. سود آن زمان در فخر فروشی و امروزه در زشت انکاری آن فعل. جای سوال از هما این است. اگر آن کار زشت را در آن زمان انجام نمی دادند، تشکیلات او را توبیخ می کرد؟ چگونه است کار نمک نشناسی خود را ناشی از تربیت تشکیلات می خوانی. مگر چند سال کار تشکیلاتی انجام داده بودی؟ چرا آن را تربیت خانوادگی یا شخصیتی خود ارزیابی نمی کنی؟ مگر تشکیلات نمونه عینی به تو داده بود. بگذار با تو هم دل شویم و هر آن چه از جریان فکری خود بد می خوانی باور کنیم. ولی جواب این سوال با توست. مقایسه زمان بودن با تشکیلات با قبل از آن. کدام یک بیشتر تاثیر گذار می توانست باشد؟ ۲- بنظر من آنچه هما در کتاب از خود روایت می کند. بیشتر شخصیت یک سوداگر را دارد که با آگاهی از سود و زیان خود در آینده برنامه ریزی می کند. او در ص ۱۱۰ می نویسد: “پس بهتر نبود از اندیشه ام دفاع کنم و از حقانیت سازمانی که به آن وابسته بودم؟ هر چند دل خوشی نداشتم از آن ها”. خوب این حق هما بوده دفاع کند یا نکند. جریان فکری خود را باور داشته باشد یا نداشته باشد. اما کمی بعدتر هما نظر قاطعانه می دهد. “نه، حتی در ذهن خود هم نمی توانستم از آن ها دفاع کنم چه رسد به دادگاه و بی دادگاه. فکر کردم می توان از آزادی اندیشه گفت و این که چرا اجازه نمی دهید بخوانیم و بدانیم و خود انتخاب کنیم؟”. ص۱۱۰/ باز هم ایرادی به هما نیست. جریان فکری خود را باور ندارد پس در دادگاه هم از آن دفاع نمی کند. می خواسته از آزادی اندیشه و انتخاب و… دفاع کند اما از آن هم صرف نظر می کند. اصل مطلب از این به بعد اتفاق می افتد. اولا مسئولیت همه کارهای بعد از بی باور شدن به جریان فکری خود را باید بدون توجیه، خود بر عهده بگیرد. دوما وقتی در ذهن خود می اندیشد و سوال می کند. “چرا اجازه نمی دهند بخواند و انتخاب کند و…” آیا هیچ یک از این سوال ها را به وقت مسئولیت بندی خود از خود داشته است؟ این اجازه را به زندانیان بند قائل بود آن ها خود بخوانند و انتخاب کنند؟ جدای از همه این ها یک سوال کلیدی هست. هما کلهری جریان فکری خود را باور ندارد. اما خود را در صف دختران رادیکال جای می دهد. چرا؟ به چه دلیل هما خود را در میان دختران بقول حاجی شورشی جای زده بوده است. می توانست سر به زیر زندان خود را سپری کند. حال در اینجا من تجربه بند یک واحد یک را مختصرا بیان کنم. در بند یک واحد یک بچه ها تجربه چپ زدن های الکی را می دانستند. بعضی وقت ها برخی بدون توجیه چپ روی می کردند. بعد برای تنبیه زیر هشت فرا خوانده می شدند. در میان کتک و تنبیه به اصطلاح می شکستند و تواب می شدند. به همین خاطر فضای بند به چپ روی بی مورد مشکوک می شد. حال منِ خواننده با آن تجربه به رفتار هما از همان ابتدا با دیدۀ شک می نگرم. چرا؟ او جریان خود را باور ندارد. و بقیه جریانات را هم موجه نمی داند. اما در صف مقدم دختران به اصطلاح شورشی جای می گیرد. مهمتر این که در انتها خود نه تنها می شکند بلکه مسئول بند می شود. او در ص ۱۲۷ می گوید: “البته با آن چه در کمیته مشترک دیدم، دیگر اعتقادی به گروه های سیاسی نداشتم، اما این را هرگز به زبان نمی آوردم”. ۳- هما در ص۱۶۲ می نویسد: “نفس کش نشسته بود کنارم. اول دستش را گذاشت روی پیشانی ام….”! گویا پاسداری قصد تجاوز بر او را داشته است. اولا در آن موقعیت نمی دانم چنان کار شدنی بوده است یا نه؟ ولی چرا هما موضوع را تا خود حاج داود دنبال نکرده است؟ اگر آن زمان ممکن نبوده، چرا بعد از شکستن و رابطه نزدیک با حاجی داشتن مورد را پی نگرفته است؟ آیا هما از مطالب به روز شده و جذاب حال حاضر (تجاوز) سود می جوید و چنین سوژه ای را در روایت خود می کنجاند؟ ۴-هما از ص۱۸۲ کتاب خود شروع می کند به شرح حال خود برای شکستن. مفیدترین نتیجه کتاب خاطرات هما برای پژوهش گران و روانکاوان و… می توانست همین بخش باشد. با شرط این که به راستی سخن می راند. اما با توجه به محتویات خاطرات او باور به حقیقت گوئی اش سخت است و جای سوالات فراوان دارد. هما در توضیح حال دگرگونی خود بسیار توانا روایت گری می کند. چون از قوت نویسندگی خوب اش بهره می برد. او منِ خواننده و طالب فهم از حال افراد در حال شکستن را مجذوب روایت خود می کند. من به وقت خواندن این بخش، خود را چنان به تصویر کشیدم که گوئی بر بالای سازه ای ایستاده ام. سیل گلین ومخرب بر سازۀ انسانی یورش می برد. در یک پروسه زمانی تمامی اندرون آن سازه پراز آب کف کرده سیل می شود. اندک اندک آن آب ناپاک، ملات لابه لای آجرهای سازه را می خورد و از بین می برد. بعد یک یکی آجرهای فرو دست رهیده از ملاتِِ نگه دارنده رها می شوند و می ریزند. در نهایت در مدت نه چندان طولانی کل بنا فرو می پاشد و ویران می گردد. ۱۸۰ص /” آن شب نتوانستم بخوابم. آینده ای مبهم و کابوس مرگ و نیستی در سرم می چرخید”. ص۱۸۴/ “خانه مان را می دیدم که پر از آدم های سیاه پوش شده بود و مادرم که برایم مرثیه نمی خواند”. همان ص۱۸۴/ ” از مجلس ختم خود بیرون آمدم”. هما شروع کرده اندیشیدن به مرگ را. آری او مرگ سیاسی خود را مرثیه خوانی می کند. ولی هنوز در کشمکش درون مبتلاست. ص۲۳۲/ ” نزاع و کشمکش در درونم ادامه داشت. اما خدا آمد و در دل بی قرارم نشست. با خودش گرمی و روشنی آورد”. هما در این روایت نشان می دهد او راه بی برگشت گزیده است. نور را یافته و ظلمت را رها کرده است. هما قشنگ توصیف می کند. خواننده در این بخش با او هم دردی پیدا می کند. اما اگر دمی از احساس همدردی فاصله بگیریم و از گفته های هما راستی آزمائی کنیم. او را در این گفته ها چه اندازه صادق خواهیم یافت؟ اگر حال او را بر گفته هایش بسنجیم باید منتظر همای زاهد شده بمانیم. همای مسلمان شده و خدا یافته. رفتار بعدی هما به ما چه چیزی نشان می دهد؟ هما زاهد و عارف نمی شود. هما زنار نمی گسلد تا دستار ببندد. هما عبای زندان بانی تن می کند. رفتار بعدی هما منِ خواننده را مجاب می کند تا تشریح او را از چگونگی شکستن، ناراست پندارم. افسوس که هما یک بار دیگر ناصافی نشان می دهد و آن چه به حال اجتماع مفید می توانست باشد، از دادن آن پرهیز می کند. ۵- هما برخلاف روایت های ریز به ریز دوران بازجوئی، به وقت بر خاستن از تابوت به کمترین روایت بسنده می کند. نمی گوید حاجی از او چه خواست؟ او در مقابل رهائی از تابوت چه چیزی به حاجی عرضه کرد. هما با دیدن زری، سیبا، مهرزاد خوشحال می شود. چون می فهمد تنها او نبوده است که شکسته است. ص۲۳۶/ آیا هما فراموش کرده که خدا بر دل اش نشسته و با خود نور و گرمی برایش آورده است؟ پس در بودن با خدای چه حاجت به دیگران؟ گوئی هما به خدای تازه رسیده به دل اش هم دروغ می گوید. این چنین است که من باور دارم هما بیشتر یک سوداگر است تا مسیر عوض کرده و مسلمان شده! ۶- هما برای تکمیل پرونده اش به اوین خوانده می شود. ص۲۴۸/ “نشستم و شروع به پاسخ دادن به سوالاتی کردم که با خودکار آبی روی برگه هایی با آرم دادستانی انقلاب نوشته شده بود. سوال ها البته تکراری بودند، اما جواب های من نه. ….اصراری بر کتمان حقایق و دروغ گفتن به آنها نداشتم”. روشن ترین ناراستی هما در این یک صفحه کاملا عیان است. هما با نوشتن کتاب خاطرات در دو محور می توانست ثمری به حال اجتماع برساند. اول باز گفتن حال خود به وقت شکستن با شرط راست گفتاری.

دوم بیان نادانسته های ما زندانیان از پشت قضایای مسائل زندان بان. چون هما با شخص رئیس زندان در مقام اجرائی بند در ارتباط بوده است. ولی متاسفانه در هر دو مورد هما خساست به خرج می دهد. بیش از همه هما در مورد بازجوئی ۲۰۹ زبان به کام می کشد و کم حرفی پیشه می کند. راستی چرا هما سوال و جواب های بازجوئی را ریزبه ریز بیان نمی کند؟ ص ۲۴۸/ “این بار تعدادی اسم روی برگه نوشته بود. پرسید.- کدام را می شناسی؟ -برخی را می شناختم و برخی را نه. جلو اسم آنها که می شناختم علامت زدم. – در مورد آنها هر چه می دانی بنویس”.

خوب بقیه داستان چطور شد؟ چی گفتی؟ چه شنیدی؟ چه تعداد شناسائی کردی؟ عاقبت آنها چه شد؟ همه این سوال ها از جانب هما بی پاسخ می ماند. هما در ادامه روایت خود از بازجوئی ۲۰۹ می نویسد: “من با آدم های زیادی از این دست ارتباط داشتم، و از اتومبیل…! در تک نویسی این افراد طوری قلم زدم که مشکلی برای ادامه زندگی شان ایجاد نکند.”!

منِ خواننده خاطرات هما سعی کردم در این بخش از کلمه ناراستی استفاده کنم. اما آن کلمه (ناراستی) رنگ باخت و از معنا تهی شد. چرا که وارد حوزه معنائی دیگری می شد. پس ناچار از وقاحت سود جستم. گوئی هما در مقام حاکم شرع و دادیار اجرای احکام قرار گرفته است. با منت حکمی صادر می کند و ملاحظه عطوفت اسلامی را در نظر می گیرد. چرا؟ چون آن جماعت حکم گرفته از هما برای زیستن دشواری پیدا نخواهند کرد! هما با یک تیر دو نشان زده است. هم حکم عادلانه برای آدمیانی که قبلا به او کمک رسانی کرده اند، می دهد و هم خود را پیش خدای تازه یافته اش منزه و پاک می کند.

ص۲۴۹/ “این کار (تک نویسی در مورد افراد) بیش تر مرا از لحاظ درونی منزه و پاک می کند و از آلودگی هایم می کاهد”. همانطور که پیشتر گفته ام هما سود دو سر می طلبد. از خدای نور و گرمی بخشیده به دل اش بدلیل مسلمانی و از افراد تک نویسی شده بر علیه شان بخاطر حکم عادلانه، انتظار منفعت طلبی دارد. هما تنها به این دو بسنده نمی کند. از ریاست زندان هم سود ملی (به معنای مصطلح زندان) بخاطر نظرات کارشناسی می خواهد.

 ص۲۴۹/ ” این که چگونه باید با آنها (زندانیان سر موضع) برخورد شود تا بدون خشونت به نفی مبارزه با رژیم برسند”. آری هما بر عکس لحظاتی که در قیامت بود و ذره ذره خدا بر دل اش گرمی و نور می داد فاصله گرفته است. دیگر هیچ سوال موریانه وار در ذهن و فکر او نیست. برای مخالفین رژیم حق اندیشیدن قائل نیست. بیچاره بهائی ها تنها به دلیل داشتن کیش غیررژیمی زیر دگنگ هما قرار می گیرند. ۷- هما وقتی اوین هست دو هفته در آسایشگاه می گذراند. او می نویسد:

ص۲۵۲/ “آن دو هفته انفرادی یکی از بدترین روزهای زندان بود”. من خود نزدیک به شش ماه در آن انفرادی ها بوده ام.  اگر چنان توصیف از هما پذیرفته شود آن گاه باید در بقیه گفته های هما از سختی ها، کمی مکث کرد. ولی نباید فراموش کرد که آن زمان (انفرادی آسایشگاه) هما بدلیل اسلام آوردن و خدمت صادقانه چنان انتظاری نداشته است. بلکه عکس چنان بودن را منتظر بوده است.

 8- ص۲۵۶/ “… تا با برخی از دوستان نزدیک سابقم حرف بزنم، از آنها بخواهم عمرشان را بیهوده به پای این گروهک ها و حزب هائی که معلوم نیست سر در کدام آخور دارند، هدر ندهند”.

عجب است از هما که نتوانسته فهم کند گروهک ها و احزاب سر در کدام آخور دارند. تا همه آن را با جرئیات گزارش کند. البته در عوض به حتم دریافته بود حکومت سر در کدامین آخور دارد. آخوری که سود فراوان برای هما در آنجا بود. شیوه کار هما مرا به یاد راسکولینکف قهرمان جنایات و مکافات داستایوفسکی می اندازد. تمامی توجیه و نقشه آن جوان دانشجو برای به قتل رساند پیرزن بود. هما برای همه زشتی ها توجیه دارد و نقشه. ۹- انگار هما با خود هم ناراستی دارد. چون در ص۲۵۷-۸/ چنان خود را می نمایاند که گوئی به تنهائی در غاری مآوا گزیده و تمام وجودش در معبود به دام گشته است. در حالیکه مسئولیت اجرائی بند ۷ را دارد. لاجرم کار اجرائی متضمن فکر کردن و راه کار اندیشیدن است. البته که از لطف حاجی هم بهرمند بوده است. ص۲۶۳/ “حاجی اظهار امیدواری کرد که آن ها هم با کمک من به راه راست هدایت شوند، بعد پرسید: – حالا بنظر تو با این ها چه کار باید کرد؟”. هما در مقامی ایستاده که رئیس زندان دست نیاز به سویش دراز می کند و راه کار می خواهد. صد البته از مکاری زندانبان و حکومت است که از افراد شکسته جریانات سیاسی بر علیه خودشان استفاده می کنند. اگر امروزه به بازگفته های بازجویان در مجله رمز عبور شماره ۲۱ وزارت اطلاعات نگاهی بیندازیم. با تاسف خواهیم دید. بیشترین ضربه ها از طریق همین افراد شکسته به جریانات وارد شده است. این درد بزرگ هنوز هم آسیب شناسی نشده است. هما حاجی را مایوس نمی کند. در ص۲۷۱/ به حاجی راه کار نشان می دهد. ” می پنداشتم عدم ….”! احتمالا بر پایه چنان راه کارهائی ست که در آخرین روزهای خرداد ۶۳ زندانبان گروه نظامی توده ای ها را به بند یک واحد یک انتقال می دهد. تا زندانی با زندانی درگیر شود و…! اما بچه های بند یک و توده ای ها متوجه منظور زندانبان می شوند و تاکتیک حاجی و هما حداقل در بخش مردان شکست می خورد. اگر بنابر آن باشد تا به همه تناقضات کتاب خاطرات هما پراخته شود، مثنوی هفتاد مَن می شود. پس مطلب را در همین اندازه و موارد گفته شده خلاصه کنم و به نتیجه گیری بپردازم. علاوه بر کتاب، هما در تاریخ ۱۰ مهر ۱۳۹۹ روز پنجشنبه در سایت اخبار روز مطلبی دارد. جمع بندی خود را با نگاه بر آن یادداشت یکی می کنم.

“گفتگوهاست در این راه که جان بگدازد

هر کسی عربده ای این که مبین، آنکه مپرس

کتاب تابوت زندگان مشاهدات و تحولات فکری ام در تابوتها… به رشته تحریر کشیدم. (چند سطر پائین تر)، تواب بودن در برهه ای از زندگی از یک سو و جوسازی در فضای مجازی از سوی دیگر همواره چه در داخل چه خارج کشور چون سدی محکم مانع پیشبرد فعالیت های اجتماعی و سیاسی ام بوده و هست”. پایان نقل قول.

من این قسمت حرف های هما را گره می زنم به ادعائی که کردم. (هما یک سوداگر است). سوداگر فرق دارد با کسی که تجارت می کند. بازگان در کار تجارت باید سودی برای طرف مقابل تجاری اش در نظر بگیرد. یعنی در یک مورد تجاری طرفین آگاهانه به یکدیگر سود می رسانند. اما سوداگر همه سود را تنها برای خود طلب می کند. سوداگر در کار خود تقریبا ازهیچ معیار اخلاقی و تجاری پیروی نمی کند. تنها و تنها به تمامی سود ممکن می اندیشد. در عوض تاجر می داند اگر شریک تجاری اش بهره ای از سود نبرد ادامه کار ممکن نخواهد بود. به همین علت در کار تجارت مواردی را می توان نشانه گذاری کرد و گفت. اخلاق تجاری. مقررات تجاری و…! اما سوداگر اصلا در فکر ادامه کار با کسی نیست. فقط به سود خود می اندیشد. من با این درک و معنا هما کلهری را سوداگر فرض می کنم. او در بیرون از زندان از فردی دزدی می کند که او را کمک کرده است. آن زمان بدان کار در بین دوستان اش فخر فروشی می کند. اما امروزه از آن کار تبری می جوید. حال مبازه جوئی آن زمان را بر خود و زشتی کار را امروزه به جریان فکری خود منتصب می کند. در این کار هیچ زیانی را متوجه خود نمی کند! درون زندان در صف دخترانی می ایستد که بر آن کارها نه از نظر جریان فکری خود و نه از منظر دیگر جریانات باور داشته است. آن لحظه ها که کارش مورد تحسین بوده، بدان مفتخر می شده است. بعد که وا می نهد و پلشتی پیشه می کند باز هم دیگران مقصرند نه خود او. دیگران یعنی از جریان فکری او گرفته تا دختران به اصطلاح شورشی. وقتی از تابوب بر می خیزد به مانند دیگران عمل نمی کند. ادعا می کند: خوب تابوت ها این گونه تاثیر بر ما گذاشت. گوئی او افکار بعدی خود را از نئوپان های بی جان قیامت بسرقت برده است! جواب نمی دهد در مورد ده ها نفری که از تابوب بر می خیزند. سر به زیر می شوند و خود را می سوزانند. یعنی نماز می خوانند و سیاست و مبارزه رها می کنند. هما به عمد فراموش می کند دخترانی چون شکوه را که جانانه پایداری می کنند و باورهای خود را معنا می بخشند. و اگر هم از او یاد می کند با زبان و گویش حاجی همدلی کرده و او را بی عاطفه می خواند! هما یاداش رفته بی عاطفه آدم های سوداگر هستند که تنها به سود خود می اندیشند. به همین علت هما نه سیاست رها می کند و نه صحنه مبارزه را ترک می گوید. چون وارد صحنه شده است باید کسب سود کند. اما این بار در سمت دیگر و البته در مقام بالاتر رخت زندانبانی بر تن می کند و پی معاش می دود. باور ندارد در حق دیگران جفا کرده است. منت می نهد که جوری قلم زده تا متهمین خود مشکلی پیدا نکنند! او در برابر همه پلشتی ها منفعت قابل توجهی به کف می آورد. زندانبانی و هفت سال و نیم کم شدن از محکومیت خود، حاصل آن کار زشتی ست که انجام داده است. هزینه سود دست آورد او را کسان دیگر می پردازند که بر علیه آنها تک نویسی کرده است. یا کارشناسی زندانبانی کرده است برای شکستن دیگر زندانیان!  او بیرون زندان بیش از درون زندان سود حاصل می کند. با حسن شایانفر و زن او هم کاسه می شود. در مکتب سلیمی نمین حرفه می آموزد. در مجله شاهد و جاهای دیگر می چرخد و نان و ثمر همکاری صادقانه اش را با رژیم اسلامی می برد. به خارج از کشور ماموریت می رود. در یک کشور دیگر ماموریت می گیرد و تحصیل می کند. البته به این اندازه ها قناعت نمی کند. چون خوب می داند دیگرانی که جای او هزینه داده اند خیلی بیشتر می ارزد. به همین علت همیشه از رژیم هم طلب کار است. چون فکر می کند به اندازه سهم خدمت اش نپرداختده اند. از جریان فکری اش بیش از دیگران طلب می کند. (اینکه از جریان فکری خود سوال داشته باشد و انتقاد و… من یکی آن را حق او می دانم. اما تمامی زشت کرداری خود را بدان منتصب کردن از روحیه سوداگری ست). سخت است باور قصه ای که او برای بیرون آمدن از ایران تعریف می کند. چرا؟ چون باز هم به ایران بر می گردد. اما هر آنچه باشد یا نباشد. امروزه بار دیگر خود را طلب کار احساس می کند. فریاد می زند دیگران سد راه فعالیت های او هستند. خانم کلهری به قول رئیس خودت حاج رحمانی، عاقبتت خیلی به خیر! بنازم به این همه وقاحت! تو از تمامی جریانات نه تنها بریدی، بلکه همه آن ها را تا آنجا که ممکن بود سوزاندی. خدا را به حال خود رها کردی که برایت کلی گرمی و نور آورده بود. از رژیم هم یک بار دیگر با دلخوری و قهر بر سر اندازه سهم و دریافتی جدا شدی و راه دیگر گزیدی. می شود به من خواننده بگوئی منظور از کار سیاسی و اجتماعی چه نوع کاری ست؟ انگار در حس و حال وقاحت هیچ سقفی نیست. هما دیگران را ملامت می کند که او با شریعتمداری نساخته و راه شرافتمندانه گزیده ست! در خارج خود و دیگر دوستان تواب او دور هم جمع می شوند اما، باز آن دیگران شلاق خورده بدلیل گفتن و یاد آوردن دردهای زخم  خود از زندان ملامت می شوند. ای کاش هما کم اشتهائی می کرد. یک بار ثمری به جامه ایرانی می رساند. با راست گوئی از نحوه شکستن و اطلاعات زندان و ۲۰۹. در آن گفتن اگر زبان به راستی گردش کند. حتما از سرزنش و ملامت دیگران رنجیده خاطر نخواهند شد. چرا؟ چون در باره آنها (زندانیان) بدی کرده است. دوم این که وقتی آدمی واقعیت را بیان می کند. هیچ حاجت آن نیست مورد تشویق واقع شود یا مورد تنفر! از کردار و عمل خود لذت می برد و کیفور می شود. آن حال آدمی را، حال استغناء گویند.

 بهتر آن است در انتهای یادداشت مطول خود مطلبی از انسان در جستجوی معنی بیاورم که نویسنده آن دکتر ویکتور فرانکل است. من ارادت خاصی به او دارم.

“فکر می کردیم (کسی هستیم) در حالی که در زندان برای ما به اندازه پشیزی ارزش قایل نبودند (اعتقاد به ارزش درونی بشر به زمینه های معنوی و والاتری بستگی دارد و زندگی اردوگاهی نمی تواند آن را از هم فرو پاشد. اما آیا چه تعدادی از انسان های آزاد از این سیر و سلوک معنوی بر خوردارند که ما از زندانیان انتظار داریم؟)” ص۹۷/ این آوردم تا خود را نیز بی ملامت نگذارم و یاد آورم، هما یک آدم سخت شکسته و ویران شده است. نوشتن او را باز باید به فال نیک گرفت. حتی با همه ناراستی های اش.

م. دانش – آذر ۹۹

https://akhbar-rooz.com/?p=95993 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

2 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
محسن
محسن
2 سال قبل

مطمینن هما یک قربانی است. قربانی سیستمی خشن و قرون وسطایی. نوشتنش از آن رنجها، ثبت جزیی از تاریخ شقاوت است. این نوشته ماندنی است. دوران سخت و پر رنجی را از سر کذرانده. چه در زندان و چه پس از آزادی و حتی، چه پس از مهاجرت. به ایشان پیشنهاد میکنم برای نیفزودن به این رنجها، به واگویی هر چه بیشتر آنچه در زندان گذشته اکتفا کند. چرا که اگر باز بخواهد وارد سیاست شود، صرف نظر از برخوردهای غیر عادی دیگران (به خاطر گذشته ی او، که بیراه هم نیست) خودش هم نمیتواند احساس راحتی کند و گذشته ی خود را نادیده بگیرد. و این بر فشارهای روحی او میافزاید. به خود اجازه ی لختی آسوده زیستن بدهد.

ادیبی
ادیبی
3 سال قبل

من یکی از بازماندگان تابوت هستم.ان شب کسانی که حاضر بودند.صدای جیغ را شنیدند.و بعدها شایعه بود .که یکی از پاسدار ان رفته سر وقت یکی از بچه ها.و من وقتی کتاب هما را خواندم فهمیدم .چه کسی بوده است.هنوز تمام بچه ها زنده هستند.و ان صدای جیغ هنوز در گوش حاضران حضور دارد.
برای اطلاع نوشتم.

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x