گفته می شود، چپ ایران محتاج یک “خانه تکانی جدی” است. “خانه تکانی” در سیاست می تواند معانی و منظورهای مختلفی را مد نظر داشته باشد و این تعابیر به این امر برمی گردد که “خانه” چپ را از چه ارزش ها و مفاهیمی می خواهیم “بتکانیم”. در این امر تردیدی نیست که مارکسیسم نه مذهب است و نه آرمان خواهی صرف، بلکه علمی است که مانند همه علوم دیگر باید بر اساس داده های واقعی درون جامعه خود را بروز کند. با این حال باید منظور واژه “خانه تکانی” در سیاست را بررسی کرد و این امر هنگامی در سطح یک بحث انتزاعی باقی نمی ماند، که بتواند ضرورت های “خانه تکانی”اش را با روند اوضاع سیاسی و اجتماعی و مبارزه طبقاتی درون جامعه توضیح دهد.
چپ و جامعه
گرایش چپ و سوسیالیستی در سده اخیر همواره یکی از راهکارها و گزینه های دخیل در جنبش های اجتماعی در ایران بوده است. اگر گرایش مذهبی و لیبرالی مانند دو جنبش اجتماعی در این تاریخ با افت و خیزهای خود بعنوان راهکارهایی که هدف اصلی شان حفظ سیادت سرمایه داری در ایران بوده، نقش ایفا کرده اند، گرایش چپ هم با هر نقدی که از خط و خطوط فکری متفاوت در بین آن داشته باشیم، همواره گزینه ای برای تساوی طلبی و آرمان های سوسیالیستی بوده است.
این سه روند و جنبش، اگرچه در سطحی ماکرو شناسه [۱] شده و می شوند، اما در مقابل همدیگر مصون نبوده اند، و از همدیگر تاثیر گرفته اند. در تاریخ معاصر جنبش های سیاسی در ایران، ما می توانیم نمونه بیاوریم که مثلا در “سازمان مجاهدین خلق” در دوره رژیم پهلوی، گرایشی مارکسیستی قد علم می کند و یا در “سازمان چریک های فدایی خلق” خطی به نام “اکثریت” پلاتفرمی لیبرالیستی را راهنمای فعالیت خود قرار داد و یا گرایش “ملی مذهبی ها” که آمیخته ای از دو گرایش مذهبی و ملی گرایه و لیبرالیستی است، نمونه دیگر است، انشعاب سال ۲۰۰۰ در حزب کمونیست ایران و… نمونه های دیگری از این نوع، دگردیسی و “تغییر ریل “و تاثیرات متقابل این سه جنبش سیاسی و اجتماعی را روی همدیگر نشان داده است.
عامل اصلی این دگردیسی در میان این سه گرایش سیاسی و اجتماعی و نگاه و موقعیت آنها در روند اوضاع سیاسی از موقعیت و رسالت و نقش طبقات و اقشار جامعه، از نقشه راه و استراتژی های متفاوت آنها سرچشمه می گیرد و استواری یا بعکس، تغییر ریل این گرایشات در گرو افق هایی است که برای خود تعریف یا بازتعریف می کنند. رسالت این نوشته کوتاه این نیست که به روندهای دگردیسی جریانات لیبرال و مذهبی بپردازد، بلکه تمرکزش روی چپ جامعه است.
لیبرالیزه کردن چپ
در تاریخ معاصر وقتی به تغییراتی که در میان جریانات چپ که به سمت گرایشات بورژوایی گرایش پیدا کرده اند می نگریم، هیچکدام از این جریانات و روندها یک شبه به رد مارکسیسم، مانند علم رهایی بشریت نرسیده اند. بلکه این پروسه را تدریجا و با یک فرهنگ سازی نوین و با کدهایی شناخته شده به طرفدارانشان در جامعه حقنه کرده اند.
به بعضی از این فاکتورها و کد ها اشاره می کنیم.
بر اساس علم مارکسیسم تغییر و تحولات بنیادی در جامعه رسالت طبقه کارگر است و گذر به سوی جامعه ای برابر و سوسیالیستی، بدون رهبری و نقش هژمونیک این طبقه عملی نمی گردد. این نه یک آرزو و آرمان خواهی صرف، بلکه قانونمندی است که علمیت خود را از روند تکامل سرمایه و متعاقبا بحران هایش و نقش و جایگاه طبقات و اقشار جامعه در این روند نشات می گیرد. این قانونمندی را بیش از یک سده بعد از مارکس، هیچ اندیشمند و ایدئولوگ بورژوایی نتوانسته از نظر علمی رد کند و چه بسا جامعه امروز سرمایه داری، بسیار همه جانبه تر از دوره مارکس به این واقعیت پی برده است که بردگی مدرن سرمایه، گزینه ای غیر از یک آلترناتیو سوسیالیستی ندارد.
در مقابل این واقعیت و عینیت، آنچه ایدئولوگ های جامعه سرمایه داری به عنوان کارآترین ابزار برای تغییر این صورت مسئله، بکار برده اند، تعدیل و از محتوی خالی کردن و لیبرالیزه کردن نگرش و گرایش سوسیالیستی بوده است. مهم ترین و اولین سنگر تعرض به باورهای سوسیالیستی، تعریف نقش و جایگاه طبقه کارگر در روندهای سیاسی جامعه است. اگر سرمایه داری به آشکارا به این طبقه با همه ابزارهای سرکوب و ایدئولوژیکش تاخته است، در کنار آن، ایدئولوگ های لیبرال به تخریب و تضعیف و کم اهمیت نشان دادن موقعیت و مبارزات این طبقه پرداخته و رسالت “تغییر” را به اقشار میانی و متوسط جامعه سپرده اند.
این تغییر مکان طبقاتی در میان لیبرال چپ ها، هنگامی می تواند مانند یک مشی جاافتاده در یک نیروی سیاسی چپ خود را نهادینه کند که کاستی های نیروهای چپ را عمومیت داده و آنها را تحت عناوینی مانند “ذهن گرا”، “چپ سنتی”، “چپ ایدئولوژیک”، “روشنفکر”، “چپ محجبه” و عناوینی از این دست مورد حمله قرار داد. وقتی از صحبت از کاستی های چپ می کنیم منظور نادیده گرفتن ضعف هایی که نیروهای چپ کمابیش از آن رنج می برند نیست و بدون شک نقد سازنده هر یک از این ضعف ها به شرطی که دست مایه تغییر ریلی سیاسی و طبقاتی نگردد، مفید و پیش برنده است و این امر می تواند نیروهای چپ را متحدتر و به هم نزدیک تر کند. اما هدف نگاه لیبرالی از این “نقدها”، نه برایی و کارآیی بخشیدن بیشتر به قطب چپ جامعه، بلکه برای “خانه تکانی” چپ از ارزش های انقلابی و رادیکال و منزوی کردن آنهاست. این امر به هدف دوری جستن از نیروهای چپ و نزدیکی به متحدان سیاسی جدید است.
این رویکرد از آنجا که طبقه کارگر دیگر برایش محور نیست، هنگامی که استقرار گزینه ای سوسیالبستی را غیرعملی و زودرس می داند، هنگامی که به بهانه نقد سکت های کوچک و کم تاثیر، کل چپ را نشانه می رود و نزدیکی با این قطب دیگر برایش اولویت ندارد، وقتی به سادگی به همسنگران قدیمیش پشت می کند و با زبان “زبر” با آنها گفتگو می کند و به نیروهای لیبرال و ناسیونالیست بیشتر روی خوش نشان می دهد و با زبان “نرم” با آنها “دیالوگ” می کند و… بدون شک در فکر نوع دیگری از مبارزه است که در آن “همبستگی اجتماعی” و یا “انسانی”، جای همبستگی طبقاتی را می گیرد و این اولین پله لیبرالیزه کردن یک جریان چپ است، که در تاریخ چپ ایران همانگونه که به نمونه ها اشاره شد بارها اتفاق افتاده است.
“خانه تکانی” به روایت چپ
گفتیم که خانه تکانی همیشه بد نیست و باید منظور را جست و همانگونه که اشاره شد اگر “خانه تکانی” نیروهای چپ بر بستر نیازهای مبارزاتی و بهتر کردن موقعیت نیروهای رادیکال جامعه استوار باشد، بسیار هم بجاست.”خانه تکانی” لیبرالی که هدفش تضغیف قطب چپ جامعه است، نه با روندهای سیاسی و مبارزاتی و طبقاتی در جامعه منطبق است و نه کارنامه ای خوبی دارد.
تا آنجایی که به اوضاع سیاسی جامعه در ایران برمی گردد، راهکارهای اصلاح طلبانه لیبرالی علیرغم امکانات و فرصت های بسیاری که داشته نتوانسته است در مقابل ارتجاع سرمایه داری اسلامی ره به جایی ببرد. این گزینه فاقد یک برنامه اقتصادی متفاوت برای رفع مشکلات معیشتی اکثریت جامعه است و از این روی بارها اپوزیسیون لیبرالی خارج از حاکمیت را ناامید و سرگردان و با بحرانی استراتژیک روبرو کرده است. اگر جنبش اصلاح طلبی بورژوایی در دوره هایی می توانست در میان بخشی از توده های مردم توهم آفرینی کند، این نقش بسیار تضعیف شده است و اگر امیدی برای این طیف باقی مانده باشد، تنها بهره گیری دوباره از آنها به عنوان “سوپاپ اطمینان” سرمایه داری در شرایط اعتلای انقلابی اجتماعی است.
در مقابل، جنبش ها و خیرش های چند سال اخیر در ایران از راهکارهای لیبرالی عبور کرده و بیش از هر زمانی متکی به جنبش کارگری و توده های تهیدست جامعه است. این خصلت نما و سیمای غیرقابل انکار دو خیزش اخیر “دی ماه نود و شش” و “آبان ماه نود و هشت” بوده است. بدون تردید، شعارها و مطالبات این خیزش ها را گفتمانی رادیکال و سوسیالیستی نمایندگی می کند و این امر قبل از هر چیز متکی به طیفی از رهبران عملی چپ در این جنبش هاست. نیروهای سیاسی چپ و کمونیست که بخاطر شرایط دیکتاتوری حاکم در ایران نتوانسته و نمی توانند بصورت علنی در این جنبش ها اظهار وجود کنند، ولی قلبشان با جنبش کارگری و سایر جنبش های اجتماعی می تپد و هر یک به توان امکانات و ظرفیت خود در تلاشند که پژواک صدای کارگران و رنجبران این جامعه باشند.
نتیجه ای که می شود از این تصویر کلی از روند اوضاع سیاسی جامعه گرفت این است که در اوضاع کنونی جامعه نیروهای چپ و سوسیالیست بیش از گرایش سیاسی لیبرالی و مذهبی در اپوزیسیون شانس تاثیرگذاری و کوبیدن مهر خود بر روند اوضاع را دارند و این امر در گرو رفع ضعف ها و به عبارتی “خانه تکانی” رادیکال و مسئولانه است. این تلاش و مهم در شرایطی که در سال های اخیر تلاش برای همگرایی و همسویی در بین نیروهای چپ بیش از گذشته است، می تواند از رهگذر توجه بیش تر به پارامترهای زیر پیش رود.
نقد و طرد گرایشهای لیبرالی: همانگونه که توضیح داده شد، ناامیدی و کم باوری به جنبش های اجتماعی و سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی می تواند و توانسته در بین بعضی از نیروهای سیاسی راه را برای راهکارهای “متعادل” تر و یا به قول آنها “واقع بینانه” تر، که همانا ارجح دادن اصلاحات و رفرم به انقلاب است باز کند. اگر چه از نگاه مارکسیست ها، رفرم در راستای آماده سازی برای انقلاب امری لازم و پذیرفته شده است، اما از آنجاکه گفتمان لیبرالی سنگینی کار و فعالیتش را به بهانه آماده نبودن شرایط روی رفرم می گذارد و رابطه ارگانیکی رفرم با انقلاب را مخدوش می سازد، عملا به لیبرالیزه کردن نگاه سوسیالیستی خدمت کرده و گزینه و گفتمان سوسیالیستی را تضعیف می کند.
طرد سکتاریسم و خودبزرگ بینی در میان چپ: یکی از دردهایی که اجازه نداده، نیرو و پتانسیل نیروهای پراکنده چپ، هم در درون جامعه و هم در میان نیروهای سیاسی موثرتر بکار گرفته شود، سکتاریسم و خودبزرگ بینی خرده بورژوایی است. هنوز این توهم که می شود همواره به اعتبار یک دوره درخشان از فعالیت تا آخر عمر “نان آن را خورد”، هنوز دید خود محوربینانه و “خود را مرکز عالم پنداشتن”، هنوز روش هایی که با کنکاش در کتاب ها، به جای واقعیات عینی مبارزه طبقاتی و خط کشیدن های انتراعی، هنوز… عمل می کند و این نوع نگاه ها و رویکردها در میان بلوک چپ جامعه متاسفانه بازدارنده است. ما باید جسورانه تر در راستای منافع مبارزاتی درون جامعه و منافع و نیاز جنبش های اجتماعی بیشتر از گذشته “خانه” چپ را از این گرایش ها “بتکانیم”.
***
ختم کلام این است که نیروهای چپ و کمونیست و در یک کلام قطب چپ جامعه به اعتبار درس گیری از تجارب گذشته، به اعتبار اوضاع خطیر سیاسی که گفتمان و راهکار چپ و سوسیالیستی بیش از هر زمانی فرصت پیدا کرده، به اعتبار احساس مسئولیت در پاسخگویی به نیازهای مبارزه سیاسی و طبقاتی، به اعتبار لزوم ارج دادن منافع جامعه بر منافع خود و گروه و سازمان خود، و… باید تکانی جدی تر از همیشه به نگاه و عمل خود بدهد. اهمال در این راستا خطایی نابخشودنی است. این عزم همتی جمعی و اعتماد به نفس بیشتر را نیازمند است.
شناخته
با تشکر از جناب شیرازی برای توجه و پاسخ به کامنت اینجانب لازم دانستم تا موضوع بحث را کمی روشن کنم. جناب شیرازی من میتوانم در وصف سوسیالیسم ده ها صفحه و در تقبیح و انزجار از سرمایه داری صد ها صفحه بنویسم پس شعار نویسی را کنار بگذاریم. اما تصور من از مقاله جناب احمدیان کنکاش و شناخت شکست و یا عدم پیروزی چپ چه در سطح ملی و چه در سطح جهانیست و این دقیقا نکته ایست که که جایش در پاسخ اخیر شما خالیست. شما نوشته خود را با در گیومه گذاشتن عجیب “این لحظه” درخشان که خود را “جا انداخته ” …اما دلیل “برتری” آن نیست شروع کرده اید. تا آنجا که من بیاد میاورم و نوشته من موجود است نه از درخشان بودن لحظه کنونی صحبت کردم و نه از برتری آن. بگذریم .
شما میگوید طبقه کارگر, من میگویم نیروی کار, شامل پرولتریای صنعتی, کارمندان , معلمان, کارگران خرده پا و دهقانان. شما ادعا میکنید که من طبقه کارگر را نمیبینم, نه خیر من طبقه کارگر را نه تنها میبینم بلکه برخلاف شما کارگر فکری را از کارگر یدی جدا نمیکنم. از نظر مارکسیست های دوآتیشه کارگر فکری مساوی خرده بورژواست و لیاقت رهبری انقلاب را ندارد. از نظر من تمامی آنان که با کار خود و نه با سرمایه خود امرار معاش و زندگی میکنند نیروی کار یا همان طبقه کارگرند. ببینید دوستان شکست اولین کشور شوراها که با جانفشانی بینظیر میلیون ها انسان به رهبری لنین و طبقه کارگر و هزاران هزار کادرهای حزبی فداکار در کشوری پهناور به پیروزی رسید اما به بی راهه رفت و شکست خورد را نمیتوان صرفآ با دشمنی امپریالیسم پاسخ داد. استالین و استالینیسم ساخته سرمایه داری نیست, بلکه محصول درک غلط از طبقه کارگریست که که اگر هم در اقلیت بود اما مهم نبود, رسالت او نابودی سرمایه داری و در این راه بنام دیکتاتوری پرولتاریا حاضر بود و هست تا دموکراسی و سوسیالیسم را فراموش و نابود کند. ادامه همین تفکر است که به پشتیبانی از ارتجاعی ترین و غیر دموکرات ترین حکومت ها میپردازد اگرفقط و فقط ضد امپریالیست باشند حتا اگر آزادی و دموکراسی را زیر چکمه های خود چون اسد و صدام بنام ” جبهه پایداری” نابود کنند. اسف انگیز آنجاست که مارکسیست ها اهمیت آزادی و دموکراسی را به عنوان قلب تپنده سوسیالیسم باور ندارند. جملاتی چون “نان و سرپوش مهم تر از دموکراسی است” را در فرهنگ چپ بسیار شنیده ایم. اینان متوجه نیستند که هر چه دموکراسی وسیع تر و عمیق تر, تحقق سوسیالیسم و عناصر سازنده سوسیالیسم بیشتر و هر چه دموکراسی بیشتر, رهبری و هژمونی طبقه کارگر یدی و فکری بیشتر خواهد شد. وقتی پرولتاریا در اقلیت باشد, چاره در قدرت ماندنش بستن دهان ها و برقراری دیکتاتوریست و محصول غیر عامدانه آن بدرود با سوسیالیسم است. بر خلاف نظر جناب شیرازی که وجود دولت های رفاه را به علت هراس از ظهور سوسیالیسم میداند رمز موفقیت این کشور ها همانا تعمیق و گسترش دموکراسی بوده و هست. اگر درک درستی از طبقه کارگر داشته باشیم در آن صورت هژمونی آن از طریق بسط دموکراسی برای ساختن سوسیالیسم و تثبیت آن معنا پیدا خواهد کرد.
نیاز ما به رویهم بنهاده ای از عوامل گوناگون برای رسیدن به حقیقتی ست که در پس ابرهای “این لحظه” درخشان برجاست.
هم میهن ما “نیک” از چیزی سخن میگوید که در چشمان آسان بین همگان می آید. اینکه سرمایه داری با چپاول منابع جهان از یکسو و بهره کشی از کارگران و زیست بوم از سوی دیگر فربه شده و خود را “جا انداخته” است, اکنون در پهن تماشاست, اما دلیل “برتری” آن نیست. گفتگو اما از پی ریزی سامان انسانی ست که تا کنون نبوده است. آغاز از “هیچ” و پدید آوردن پیشرفت های شگفت انگیز, بدون غارت منابع کشورهای دیگر, “چیزی” بود که اتحاد شوروی, با تمام کمبودهایش, به نمایش گذاشت. تجربه ی شوروی برای رسیدن به سوسیالیسم, شکست یک روش, و تنها یک روش, برای دستبابی به سوسیالیسم بود. آن تجربه, سایه ای بود از “آنی” که هنوز پای بر پهن تماشای بشر ننهاده ست اما هراس از آمدنش زاینده ی “دولت های رفاه” در کشور های اسکاندیناوی بوده است …
بیشینه ی پیشرفت های بشر با پنداشت و آرزو آغاز شده و با آزمون و خطا به واقعیت پیوسته اند. در گذار زمان, روش “آزمون و خطا” که کاوش و یابش در تاریکی ست, بگونه ای فزونگیر به روش تحلیلی و طرح آزمایشات برای دست یابی به “نتیجه های پنهان از چشم” فراروییده است. کار سترگ مارکس, بررسی دقیق نظام سرمایه داری, نشان دادن سرشت ضد انسانی آن و ترسیم نظام انسانی فراسوی آن (یعنی سوسیالیسم) بود. ازینرو, بشریت دادجو هنوز در تکاپوی ساختن راهی (و نه یافتن گذری از پیش آماده) به سوسیالیسم است. در این تکاپو, پرسش و پاسخهای آسان و ارزان کاری از پیش بر نمی دارند. نیاز اما به رویهم بنهاده ای ست از عشق به انسان و زیست بوم, چشمانی بینا و گوشهایی پذیرا, توان تحلیل دقیق و دوربینانه شرایط موجود, پنداشت و آرزوی آنچه اکنون پنهان و ناممکن ست, کشف و ترکیب نوآورانه ی راهها و امکانات, و سرانجام, شهامتی “دیوانه وار” برای پویش در رسیدن به حقیقتی که در پس ابرهای “این لحظه” درخشان برجاست.
اینکه شمار “کارکنان بخش خدمات در امریکا بیش از کارگران صنعتی” ست, نافی “حضور در تاریکی” کارگران پرشمار صنعتی در کشورهای پذیرنده ی “برون سپاری” نیست اما برهانی ست برای “سوسیال-دمکراسی” که آن “حضور” را نادیده بگیرد و پیروزی خود و شکست سوسیالیسم به رهبری طبقه کارگر را برجسته کند. شگفت اورست که این “بینندگان” ندیدن طبقه کارگر در سیمای جدیدش را با نبود طبقه کارگر یکی میگیرند و سرانجام به نفی دیدگاه مارکس میرسند.
هم میهن “نیک” بدرستی میگوید: “سرمایه داری مانع تحقق (آرمانهایی مانند) دوست داشتن, احترام به حقوق دیگران, آزادی بیان, درمان رایگان و تحصیل رایگان, بیمه بیکاری و بازنشستگی” است. او پیشگویی میکند که فورماسیون پس از سرمایه داری (؟!) لزوما آن را محقق نمیکند. او از نگر دور میدارد که این آرمانها در اتحاد شوروی پیاده شد اما, شوربختانه, زیر فشار همه-سویه ی سرمایه داری جهانی محدود ماند. او با داوری خطا آلوده ای سرانجام تاج را بر سر “دولت های رفاه در کشور های اسکاندیناوی” میگذارد و فراموش میکند که پدیداری این دولت ها تمهیدی از سوی سرمایه داری در برابر پیدایش سایه ی سوسیالیسم در کشور شوراها بود.
برماست که خطاهای کوشندگان در راه سوسیالیسم را ریشه یابی کرده و از آن بیاموزیم, هر تلاش و دستاورد در راه داد را در جای خود ارج بنهیم و اندیشه از آنچه نظریه پردازان سرمایه داری اشاعه داده اند بپالاییم. امروزه سرمایه داری رسواتر از آنست که بخششهای ناچیزش در این تکیه و در آن پاتوق بتواند تبهکاریهای کلانش را بپوشاند.
جناب احمدیان در ادامه مقاله خود مطالبی نگاشتند که خود نیز به درستی نام پاسخ بر آن نگذاشتند. من تا به امروز بر این تصور بودم که یکی از رسالت های نیروهای چپ آگاه کردن توده های ناآگاه چون من است و امیدوار بودم حد اقل نویسنده به ساده ترین سؤال من پاسخ دهد اما خیر نویسنده بجای پاسخ مهری آماده بر پیشانی شما میزند تا توی پوپولیست و لیبرال و آچمز شده دیگر هوس سؤال کردن نکنی.
میگوید: بر اساس علم مارکسیسم تغییر و تحولات بنیادی در جامعه رسالت طبقه کارگر است و گذر به سوی جامعه ای برابر و سوسیالیستی، بدون رهبری و نقش هژمونیک این طبقه عملی نمی گردد. این نه یک آرزو و آرمان خواهی صرف، بلکه قانونمندی است …… این قانونمندی را بیش از یک سده بعد از مارکس، هیچ اندیشمند و ایدئولوگ بورژوایی نتوانسته از نظر علمی رد کند…..
آخه رفیق عزیز اولا با تغیر واژه فلسفه مارکسیسم به علم مارکسیسم مطلبتان علمی نمیشود. دوما ایدئولوگ بورژوائی چگونه میتواند قانونی که اثبات نشده است رااز نظر علمی رد کند؟ پرسیدیم اگر که این جامعه برابر و سوسیالیستی شما با رهبری و نقش هژمونیک طبقه کارگر آرزو و آرمان خواهی صرف نیست پس نمونه آنرا نشان دهید که رخ داده و این هم آدرسش. کجاست؟ در سیاره ای دیگر؟
مارکسیسم خود را در برزخی گیر انداخته که میباید با خانه تکانی خود رااز آن آزاد کند. فورماسیون های اجتماعی اقتصادی بر اساس توانائی در ایجاد رونق اقتصادی شکل گرفته, دوام میاورند و هنگامی که این توانائی را از دست دهند به فورماسیون دیگری فرامیرویند.این تغیر فورماسیون لزومآ به معنی انسانی بودن و بهتر بودن نیست. این موضوع در طبیعت و Natural Selection نیز به معنای تطبیق با محیط و ادامه حیات است و واژه های خوب و بد انسانی در مورد آن مد نظر نیست. اما سوسیالیسم از سر تا پا انسانیست. بله آرزو و ارمانیست انسانی که نیازمند توجیه علمی نیست. دوست داشتن, احترام به حقوق دیگران, آزادی بیان, درمان رایگان و تحصیل رایگان, بیمه بیکاری و بازنشستگی ربطی به شیوه اقتصادی ندارد. اگر سرمایه داری مانع تحقق این آرمان ها میشود فورماسیون پس از سرمایه داری لزوما آن را محقق نمیکند همچنان که در اتحاد جماهیر شوروی نکرد. سؤال اینجاست که چگونه است که بسیاری از آرمان های سوسیالیسم به وسیله دولت های رفاه در کشور های اسکاندیناوی محقق شده و همچنان ادامه یافته اما آنجا که طبقه کارگر رهبریش را بدست داشت (با نقشی هژمونیک ) هفتاد سال فقر و سرکوب و زندان به ارمغان آورد.
هم میهن گرامی, آقای هلمت احمدیان, درود بر شما و سپاس از پیگیری گفتگوی دوستانه و رهگشایانه…
گفته ی من این بود که “هنر واقعی, دست کم در این دوره از مبارزات اجتماعی در ایران… راه اندازی یک جبهه ی چپ در برابر هواداران سرمایه داری… برای همکاری نیروها در راستای بهروزی مزد/حقوق بگیران و پس راندن سرمایه داری از سنگرهای ستیزش در برابر اکثریت عظیم زحمتکشان است.” شما گفته اید که این راهکار از یک “نگاه لیبرالی” برمیخیزد.
از سوی دیگر, در جمله ای نه چندان ساده و سرراست, گفته اید که “در شرایط کنونی مهمترین رسالت نیروهای چپ نگاهی جنبشی برای بسترسازی و تقویت جنبش های اجتماعی و طبقاتی در میان فعالین و تشکل های صنفی و سیاسی در جامعه است.” اگر از شکل و روش نوشتن بگذریم و به محتوی بپردازیم, چرا سخن شما متفاوت و کوبنده تر (رادیکال تر) از آنست که من آورده ام؟
در ادامه گفته اید که “با اولویت دادن و رادیکالیزه تر شدن جنبش های مطالباتی با یک استراتژی سوسیالیستی، ما می توانیم موقعیت قطب چپ در جامعه را بیشتر تقویت کنیم (تا به) سرنگونی انقلابی (حاکمیت اسلامی) و یک آلترناتیو سوسیالیستی (برسیم)”. براستی آیا باور دارید که “همکاری نیروها(ی چپ) در راستای بهروزی مزد/حقوق بگیران و پس راندن سرمایه داری” نه در زمین و میان جنبشهای کنونی که در کره ای دیگر جریان خواهد داشت و در گذار نیرومند خود به سرنگونی حکومت تبهکار سرمایه داری-اسلامی کنونی و برقراری حکومتی از مردم-بدست مردم-برای مردم نمی انجامد؟
اگر پیشروی موثر جنبشهای اجتماعی در گرو بهم پیوستن آنهاست, چرا نیروهای (چپ) “بستر ساز و تقوتیت کننده” آنها نباید, در یک جبهه, همگام و همکار یکدگر باشند تا بتوانند بهم پیوستن جنبشهای اجتمای را تسریع کنند؟
نکاتی کوتاه در رابطه با کامنت دوستان
ضمن تشکر از دوستانی که روی مطلب کامنت گذاشته اند، سعی می کنم بسیار کوتاه توضیحی را به عرض برسانم ولی بدوا تاکید می کنم که پرداختن به پاره ای از نکاتی که آنها طرح کرده اند، هم بحث مفصل می طلبد و هم رسالت این مطلب من نبوده است. مطلب با این پیش فرض نگاشته شده که چپ ایران در کلی ترین مفهوم خود با سنت، سابقه و طبعا با بینش های متفاوتی به رسالت قطب چپ جامعه در اوضاع سیاسی کنونی می نگرد و راه حل های متفاوتی را ارائه می دهد.
به گمان من چپ ایران با هر ارزیابی ای که از شاخه های مختلف آن داشته باشیم، برای هموار کردن پیشرویش حداقل باید از دو نگرش فاصله بگیرد . اولی یک نگاه ظاهرا رادیکال است که دوست عزیز “حمید قربانی” آن را نمایندگی می کند. او (صرفنظر از قضاوت نادرستی که گویا من با بعضی از اسامی که او آورده “هم امضا” بوده ام)، با نگاهی منزه طلبانه که بیشتر برای راحت کردن وجدان خودش کاربرد دارد، راهکاری را ارائه می دهد که در میان توده هایی که با چنگ و دندان برای نان و آزادی می جنگد جایگاهی پیدا نمی کند.
دوم همانگونه که در مطلبم مفصل به آن پرداحته ام، مرزبندی با نگاهی است که نقش هژمونیک طبقه کارگر را برای استقرار یک گزبنه سوسیالیستی نفی و این رسالت را به گزینه ای پوپولیستی و “همه با همی” به اقشار متوسط جامعه واگذار می کند. این نگاه لیبرالی در میان نیروهای چپ در کامنت هایی که از طرف “نیک” و”آرمان شیرازی” گذاشته شده است تا حدی نمایندگی می شود، راهکاری شناخته شده و کارنامه پس داده است که در قالب های مختلف اصلاح طلبی حکومتی و خارج از حاکمیت، در مقابل اصول گرایان و بیت امام آچماز و بلاتکلیف مانده است و جنبش های اجتماعی موجود در حامعه در این شرایط از راهکارهای آنها گذر کرده است.
به باور من در شرایط کنونی مهمترین رسالت نیروهای چپ نگاهی جنبشی برای بسترسازی و تقویت جنبش های اجتماعی و طبقاتی در میان فعالین و تشکل های صنفی و سیاسی در جامعه است. با اولویت دادن و رادیکالیزه تر شدن جنبش های مطالباتی با یک استراتژی سوسیالیستی، ما می توانیم موقعیت قطب چپ در جامعه را بیشتر تقویت کنیم و تنها از این رهگذر است که سازمان و ابزار سرنگونی انقلابی و یک آلترناتیو سوسیالیستی مقدور و ممکن می گردد.
جناب هلمت با دیدن تیتر مقاله شما امیدوار بودم که با خانه تکانی در اندیشه مارکسیسم علت شکست و یا عدم پیروزی سوسیالیسم را پاسخ دهید و یا حداقل به بحث گذارید. اما هر چه بیشتر خواندم کمتر یافتم. تو گوئی انقلاب اکتبر رخ نداده و به استالینیسم و پساخروشچف دگرگونی نیافته. تو گوئی خلق های پیرامون کشور شوراها که داوطلبانه اتحاد جماهیر شورا ها را آفریدند در اولین فرصت همچون برادر بزرگتر در های خود را به روی سرمایه باز نکردند. هم وطن گرامیم که در نیت والا و انسانیت شکی ندارم, به من کارمند ساده, معلم دبستان, و کارگر حقوق نگرفته بگو اگر تو را به رهبری انقلاب برگزینم چه حکومتی و چگونه کشوری خواهی ساخت؟ اگر قرار است که سلاح برگیرم و انقلاب سرخی را رقم بزنم بگو کدام کشور, ملتی در این راه به منزل مقصود رسیده که ما دومین آن باشیم. آیا مدل شما کوبا, حکومت چاوز, دولت سابق برزیل و یا کشور یونان است؟ میدانم که کره شمالی و چین مد نظرتان نیست. جهان زمانی وارد دوران سرمایه داری شد و به فئودالیسم بازگشت نکرد که بر اساس اصل انتخاب طبیعی کارائی و رونق اقتصادی سرمایه داری در مقایسه با فورماسیون قبلی بهتر بود. آیا ما در دوران سوسیالیسم هستیم؟ در اینصورت کدام کشور سوسیالیستی مد نظر شماست که رونق اقتصادی آن نشانه دوران سوسیالیسم باشد؟ حال اگر دوران, دوران سرمایه داریست آیا ضعیف ترین حلقه زنجیر قرار است دوباره انقلاب سوسیالیسی کند آنهم در ایران؟خب کامنت گذاری راه را نشان داده: “بنا براین رفقا تا دیر نشده است، به پا خیزیم، متحدانه، مصممانه و مسلحانه به پا خیزیم! انقلاب سرخ رهائی بخش است و همه چیزهای دیگر مزخرف می باشند! یا مرگ یا کمونیسم!” حال این کمونیسم که تا بحال در هیچ گوشه جهان رخ نداده چگونه قرار است در ایران برپا شود را حتما باید رفت و از طبقه کارگر پرسید.
در انتها لازم میدانم به شما و سایر علاقه مندان سایت اخبار روز یادآوری کنم که من با اعتقاد کامل به دموکراسی, حقوق بشر و سوسیالیسم علمی سوالات بالا را به گونه Devil Advocate مطرح کردم تا دوستان بدون حمله به سوال کننده و یکبار برای همیشه خانه تکانی واقعی کنند. چپ بدون پاسخ به سوالات بالا نمیتواند رهبری توده ها را بدست آورد.
آنچه به عنوان نمونه در این خانه تکانی میباید مطرح کرد پرهیز از نگاه به مارکسیسم به گونه کتاب مقدس است. پیشرفت علم و تکنولوژی حجم و نقش و جایگاه کارگران را دگرگون کرده و خواهد کرد. امروزه کارکنان بخش خدمات در امریکا بیش از کارگران صنعتی این کشورند. جدا کردن و نقش و جایگاه ویژه برای کارگران قائل شدن نشان کمونیست بودن نیست بلکه نشاندهنده عدم درک دگرگونیهای جوامع بشریست. امروزه نیروی کار در مقابل نیروی سرمایه ایستاده است. این نیروی عظیم کار متشکل از کارگران , کارمندان, معلمین, و هر آنکه صاحب ابزار تولید نیست میباشد. جدا کردن کارگران از مهمترین متحدانش نتیجه ای جز شکست نخواهد داشت.
آقای احمدیان مینویسید “بر اساس علم مارکسیسم تغییر و تحولات بنیادی در جامعه رسالت طبقه کارگر است و گذر به سوی جامعه ای برابر و سوسیالیستی، بدون رهبری و نقش هژمونیک این طبقه عملی نمی گردد”. آیا لنین کارگر بود یا مارکس و انگلس؟ فیدل کاسترو کارگر بود یا چگوارا؟ تکرار این جملات ایه وار و کلیشه ای بدون پشتوانه واقعی را ملت ایران چهل سال است به نام اسلام و حکومت امام زمان شنیده است. خانه تکانی واقعی کنیم که بسیار دیر شده است.
میتوان با بسیاری از گفته های هم میهن گرامی آقای هلمت احمدیان همراهی داشت. اما بی توجهی کامل او به راه اندازی یک جبهه ی چپ در برابر هواداران سرمایه داری مایه ی شگفتی ست! هنر واقعی, دست کم در این دوره از مبارزات اجتماعی در ایران, یافتن پایه های مشترک برای همکاری نیروها در راستای بهروزی مزد/حقوق بگیران و پس راندن سرمایه داری از سنگرهای ستیزش در برابر اکثریت عظیم زحمتکشان است.
اگر تلاش برای تشکیل چنین جبهه ای در دستور کار نیروهای چپ نباشد, کار آنها بیشتر “کنکاش در کتاب ها، به جای (پرداختن به) واقعیات عینی مبارزه طبقاتی” است.
شگفتی دیگر اینست که آقای هلمت احمدیان بجای گفتگوی فعال با خوانندگان, برای آموزش همگانی, تنها به این بسنده میکند که سخن خود بگوید و برود…
همچنان به این امید به “اخبارروز” سر میزنم تا ببینم آن روزی را که مدیریت نشریه اقدام به بازنگری دیدگاه مدیریتی خود بنماید.
وقتی می بینم که از پس اینهمه سال و اینهمه گرد و غبار باقیمانده از آوار فرو ریخته همچنان کسانی بر تارک نوشته شان می نویسند “… مارکسیسم نه مذهب است و نه آرمان خواهی صرف، بلکه {علمی} است که مانند همه علوم دیگر …” بخود می گویم؛ آیا فواد تابان نباید بیندیشد من چه کرده ام که این فروشنده گان اجناس بنجل مستعمل تاریخ مصرف گذشته همه گرد من جمع شده اند؟ و حتی بعضی کامنت نویسان ره گم کرده که اصل اساسی زندگیشان با نفی دیگران آغاز می شود چه شده است که به گرد نشریه-ی من می چرخند؟
من دایه مهربانتر از مادر برای “اخبارروز” نیستم. ولی اینهمه سال رنج اداره-ی یک نشریه و افتادن در سنگلاخ یک جاده که به ناکجا آباد ره میبرد، آدم را بفکر می اندازد.
من متاع خود را خواهم جست. اما فواد عزیز اجازه بده این خنزپنزری فروشان در همان دکه های خودشان بساط کنند، تو آبروی خود و نشریه ات را ارزان مفروش. اینان با تو و نشریه تو هیچ سنخیتی ندارند. اینان چون به در دکه شان مشتری نمی بینند به در دکان تو آمده اند.
هرآنکس که شیوه و دیدگاههای مدیریتی “اخبارروز” را نمی پسندد و نقد می کند، بدخواه تو نیست. کمی فکر کن، شاید ذرّه ای واقعیت در این نقدها نهفته باشد.
از کوزه همان بیرون تراود که در اوست!
وقتی به تیتر نوششته جناب آقای هلمت احمدیان، عضو کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران و سردبیر نشریه جهان نو که تا دو سال قبل با فرخ نگه دار و منصور اسانلو و غیره بیانیه مشترک امضاء می کرد و حتی خود را دیگر فعال کمونیست یا حتی سوسیالیست و چپ هم نمی نامید بلکه “فعال سیاسی” را ترجیح می داد، البته بدون علامت تعجب و سئوال “خانه تکانی چپ”، واقعا انسان را خوشحال می کند که ببین که جنبش ها روی هلمت اجمدیان ها هم می توانند تأثیر بگذارند و از یک لیبرال چپ هم امضاء با فرخ نگه دار ها، بهروز خلیق ها، فتاح پور ها، جواهری لنگرودی ها و منصور اسانلوها، به یک کمونیست و یا سوسیالیست تبدیل نماید که خواهان “خانه تکانی چپ” است.
اما و اما ” دوبینی بالاتر از ابروها نمی رویند”، کمی که نوشته را دنبال می کنی و مخصوصا پاراگراف آخر که انسان منتظر است که او، مارکس و انگلس وار اعلام نماید :
” کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظریات خود را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همه نظام اجتماعی موجود، از راه جبر، ( یعنی بکارگیری قهر، یعنی با استفاده از قدرت کارگران مسلح و… حمید قربانی) وصول. به هدفهایشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند. پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را بدست خواهند آورد
پرولتارهای سراسر جهان، متحد شوید ! “، پایان مانیفست حزب کمونیست سال ۱۸۴۸.
انقلاب اجتماعی – انقلاب کمونیستی همراه با قهر و یا همچون لنین به نویسد : ” بدون انقلاب قهری پرولتاریا تعویض دولت بورژوائی به دولت پرولتری امکان پذیر نیست. …” و باید تکانی چپ جامعه در این جهت انجام گیرد که پرولتاریا را مورد خطاب قرارداده و انقلاب قهری کمونیستی را به عنوان یک ضرورت، نه تنها کلی بلکه فوری را طرح کند، به قول کارل مارکس ” کوه موش زائید”، واقعا داد و فریاد هلمت احمدیان چیزی نیست، جز روند قبلی چپ مورد انتقاد، ولی کمی ، سعی کرده لحن کلام را سخت نماید . ببینید او چه نوشته :
“ختم کلام این است که نیروهای چپ و کمونیست و در یک کلام قطب چپ جامعه به اعتبار درس گیری از تجارب گذشته، به اعتبار اوضاع خطیر سیاسی که گفتمان و راهکار چپ و سوسیالیستی بیش از هر زمانی فرصت پیدا کرده، به اعتبار احساس مسئولیت در پاسخگویی به نیازهای مبارزه سیاسی و طبقاتی، به اعتبار لزوم ارج دادن منافع جامعه بر منافع خود و گروه و سازمان خود، و… باید تکانی جدی تر از همیشه به نگاه و عمل خود بدهد. اهمال در این راستا خطایی نابخشودنی است. این عزم همتی جمعی و اعتماد به نفس بیشتر را نیازمند است.”،
این کل “خانه تکانی”، مورد نظرِ جناب رادیکال شده هلمت احمدیان است. نه از تحرب کمونیستی یعنی ضرورت انقلاب ، نه ازخود انقلاب قهری، نه از آماده شدن برای درهم شکستن دولت بورژوائی، نه از ضرورت دیکتاتوری پرولتاریا و غیره، خبری نیست. به این در واقع نمی توان بجز “پهلوان پبنه” ، به باور من، نامی دیگر نهاد!
و اما ضرورت چیست؟ اگر “خانه تکانی” لازم است که هست، باید انجام بگیرد با چه هدفی باشد باشد؟ که از سازمان ها و احزاب موجود که به “طویله اوژیاس ” تبدیل شده اند، بعید است که این توان و حتی تمایل را داشته باشند، ولی در هر حال این است که :
در جامعه سرمایه اری ادغام شده در سرمایه داری جهانی با دولتی دیکتاتور و ارتجاعی که هیچ زبانی غیر از زور نمی فهمد به باور من :
پرولتاریا ایران، نیازمند است و واقعا نیازمند است، در اینجا بیشتر از هر کس دیگر، صحبت با کارگران آگاه، معلمان و فرزندان جوان و روشنفکر پرولتاریاست، هر چه زودتر با تشکیل کمیته های مخفی – کمیته های سرخ، پایه های حزبش را بریزد، بریزند و خود را برای یک جنگ ناگزیر طبقاتی، جنگ تا پای جان، به پیروزی رساندن انقلاب قهری کمونیستی آماده کند و اگر نه، حملات بورژوازی و دولت اش بسنده و پایان ندارد و باید منتظر هر اتفاقی باشد که به قول کارل مارکس : ” …سرمایه در جائی متولد میشود از سر تا پا و از تمام مسماتش خون و گند بیرون میزند.”، کاپیتال، جلد اول ، ترجمه ایرج اسکندری، ص ۶۸۹.
سرمایه از هیچ چیز، حتی از به راه انداختن جوی خون هم ابائی ندارد.من در جائی خواندم که در باره شورش آبانماه ۱۳۸۸ سردار قاسم سلیمانی معدوم گفته بود ” که اگر شرایط ایجاب می کرد که ۱۰ میلیون انسان باید می کشتیم، ما این کار را می کردیم.”؛
آری، رفقای کارگر اگر دست به کار برای “واژگون ساختن همه نظام اجتماعی موجود”، نباشیم که جز از راه بسیج شدن، متحد گردیدن، سازمان یافتن و مسلح شدن یعنی به پیروزی رساندن انقلاب سرخ، انقلاب کمونیستی ما پرولتارها ممکن نیست، سرمایه اران توسط دولت های تا بن دندان مسلح شان قتل عام هائی راه می اندازد که خودشان را هم به نابودی می کشانند، زیرا که سرمایه فقط سود افزایش یابنده طلب می کند و ” سرمایه دار سرمایه شخصیت یافته است. “، همان اثر کارل مارکس، آیا جنگ های تا کنونی و قتل عام ها ثابت کننده این ادعا نیستند؟!،
بنا براین رفقا تا دیر نشده است، به پا خیزیم، متحدانه، مصممانه و مسلحانه به پا خیزیم! انقلاب سرخ رهائی بخش است و همه چیزهای دیگر مزخرف می باشند! یا مرگ یا کمونیسم!
حمید قربانی – ۱۴ دسامبر ۲۰۹۳ سال اسپارتاکوسی!
متاسفانه دیر شده است!
مردم بلا تکلیف منتظر نمی مانند که چپ های ایرانی بعد از مقاله نویسی وشعار یک زمانی در آینده دور با هم کنهر بیایند و انقلاب کمونیستی انجام دهند!
مردم دنبال یک راه نجات سریع از دست اختاپوس جنایتگر و غارتگر حاکم می باشند!
انچه که نوشتی درست
ولی
نگاهی به اپوزیسیون بیندازیم !
زنده یاد دکتر ملکی ، مبارزی که سالیان همه می شناختند بعد از مرگ از طرف اپوزیسیون های مختلف مهم میشود !
زم بعد از اعدام مهم میشود و همه بیاد بیعدالتی حکومت می افتند و بیانیه پشت بیانیه می دهند!
خوب اگر کمیته ای از طرف اپوزیسیون این اعلامیه ها را بدهد ،موثر تر نیست؟
اینجوری هر گروهی تلاش دارد واقعه و قربانی را به خود بچسباند و مردم این را می فهمند !
آیا این شباهت به فریب ندارد!؟
وقتی «صورت مسئله» دقیق نباشد یا اشتباه باشد صد البته «پاسخ» هم نمی تواند درست باشد.
مثلا در این مورد :
«زم بعد از اعدام مهم میشود و همه بیاد بیعدالتی حکومت می افتند و بیانیه پشت بیانیه می دهند!»
اشکال در این ست که ؛
۱. «همه» یاد بیعدالتی حکومت نمی افتند.
۲. اگر همه در مورد مرگ زنده یاد دکتر ملکی و اعدام جنایت کارانه ی روح الله زم و بقیه جنبش های واقعا موجود در ایران همسو و همراه شوند نه تنها اعلامیه صادر کردن بد نیست بلکه این همسوئی ها نحله های مختلف را برای همکاری و همراهی در جبهه ای باحفظ مواضع آنها علیه حکومت اسلامی نزدیک می کند.
۳. در همین اوضاع و احوال شما می بینید بعضی جان می کنند تا هر طور شد حکومت را از زیر بار اعتراضات بحق داخلی و خارجی بیرون بکشد.
یکی اعدام را به آدرس عوضی فرانسه حواله م یکند . یکی به آیت الله سیستانی در رسانه های داخلی و. خارجی پر مخاطب مثل گویا نیوز و زیتون و…. باز نشر می شود.
این فرصت طلبان تفرقه انداز ها و استمرار طلبان چپ نما را فراموش کردید و کسانی که همسو شده اند را «فرصت طلب » می نامید؟
عالی
با همه اختلافات در اپوزیسیون یک همگرایی غیر مستقیم هم وجود دارد که شما به آن اشاره کردید.
روی این نکته مثبت میتوان شرط بندی کرد.