چهارشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۳

چهارشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۳

درباره‌ی وضعیت کنونی – آلن بدیو، ترجمه: شیدان وثیق

من اعتقاد راسخ دارم که همه چیز امروز به گردِ این ضرورت دور می‌زَنَد که شعارهای نفی‌گرا و کنش‌های دفاعی دستِ آخر باید از بینشی روشن و ترکیبی نسبت به هدف‌های خاصِ ما پیروی کنند. و من اطمینان دارم که برای نیل به این هدف، به هر ترتیب باید آن چه که مارکس...

من اعتقاد راسخ دارم که همه چیز امروز به گردِ این ضرورت دور می‌زَنَد که شعارهای نفی‌گرا و کنش‌های دفاعی دستِ آخر باید از بینشی روشن و ترکیبی [سَنتِز – مترجم] نسبت به هدف‌های خاصِ ما پیروی کنند. و من اطمینان دارم که که برای نیل به این هدف، به هر ترتیب باید آن چه که مارکس چکیده‌ی تمامِ اندیشه‌اش می‌دانست را به خاطر آوریم

مقدمه‌ مترجم

«درباره‌ی وضعیت کنونی»۱، متن کوتاهی است از فیلسوف معاصر فرانسوی، اَلَن بَدیو، که در ۲ دسامبر ۲۰۲۰ انتشار داده است. این نوشته‌ی جدیدِ بَدیو، پیرامون اوضاع «جنبش‌ها» و «مبارزات» در جهانِ امروز، در ادامه‌ی اندیشه‌ورزیِ سیاسیِ سال‌های اخیر او قرار می‌گیرد. از جمله می‌توان به دو کار قبلیِ بَدیو اشاره کرد: یکی، در باره‌ی «جنبش جلیقه‌زردها» در فرانسه و دیگری، تحلیلی بر اوضاع ناشی از پاندِمی. پیش از این ما به ترجمه‌ی اولی‌ و شرح حالی از دومی پرداخته‌ایم.۲

در این نوشتار کنونی نیز، بَدیو، از راه گفتاری سیاسی و استدلالی، چند ایده‌‌ی اصلی از بنیان‌های تفکر فلسفی‌اش را بازگو می‌کند. ابتدا به بررسی ویژگی‌های جنبش‌های کنونی، از «بهار عربی» (۲۰۱۰) تا امروز، از هُنگ‌کُنگ تا آمزیکا با گذر از هند، ایران، مصر، اروپا و غیره می‌پردازد. این ویژگی‌ها را می‌توان از نگاه بَدیو در سه خصلت اصلی تمیز داد:

  1. ناهمگنیِ این جنبش‌ها که در زیر سلطه‌ی انحصاری – تاکتیکیِ یک یا چند گرایش غالب قرار می‌گیرند.
  2. نفی‌گرائیِ صرف که در خود «هیچ بیانی ایجابی، هیچ اراده‌ا‌ی آفریننده و هیچ مفهومی پویا از تحلیل شرایط و از آن چه که می‌تواند و یا باید سیاستی طراز نوین باشد ندارد».
  3. شکل‌گیری و استمرار این جنبش‌ها به گردِ شعار «برو بیرون‌» علیه حاکم وقت، بی آن که «در رابطه با روندِ تضمین کننده‌‌ی تغییرِ واقعیِ اوضاع کمترین ایده‌ای وجود داشته باشد».

از این جا بَدیو نتیجه می‌گیرد که اوضاع مبارزاتی کنونی در جهان، زیر سلطه‌ی ایدئولوژیِ جنبش‌گرایی یا به قول او «جنبشیسم» قرار دارند. با خصوصیاتی که در بالا نام ‌بُردیم و با این پیامد محتوم‌:  

« تمام جنبشیسمِ جهانی، در سرانجامِ خود، تنها به حفظ و تقویت قدرت‌هایِ حاکم منتهی شده است و یا تغییراتی را باعت گردیده که صرفاً صوری و سطحی بوده‌اند و به وضعیتی بَد تر از آن چه که علیه‌ آن قیام شده انجامیده‌‌ اند».

بَدیو، سپس، اشاره دارد به انقلاب‌های سده‌یِ نوزدهِ اروپا، از ۱۸۴۰ تا کمون پاریس (۱۸۷۱). او بر این نکته تأکید می‌ورزد که آن موقعیت‌های بزرگ جنبشی و مبارزاتی نیز، فرای یک نفی‌گراییِ پُر شورِ انقلابی، با فقدان ایده‌ی ایجابی به سوی سیاستی ماهیتاً متفاوت رو به رو بودند و در نتیجه «تمام جوش و خروش انقلاب‌ها تنها خدمت به گشودنِ فصل جدیدی از پَس‌رَوی می‌کرد». اما در این میان، به گفته‌ی او، تنها «مانیفست حزب کمونیستِ» مارکس و انگلس بود که «برای همیشه» توانست نشان‌دهد که «سیاستِ نوین» چه می‌تواند و باید باشد. و این جایگاه ویژه‌ِ مانیفست و موضوع اصلیِ ایجابیِ آن را بَدیو، در درازای کار‌ فلسفه‌‌ی سیاسی‌اش، در نوشته‌ها و کتاب‌هایش، همواره مطرح کرده و مورد تأکید قرار داده و در این نوشته نیز تکرار می‌کند. به گرد چنین ساختارِ اثباتی در مانیفست است که به باور او «تاریخ دیگری از سیاست‌ها آغاز می‌شود». و این بیان اثباتی که «مارکس چکیده‌ی تمامِ اندیشه‌اش می‌دانست»، چیزی نیست جز : «الغای مالکیت خصوصی» و «کمونیسم». این دو مضمون اثباتی- ایجابی همراه با «برابری»، به اعتقاد بَدیو، سه دستور عملِ مبارزاتیِ امروز ما در هر جا و از هم اکنون را تشکیل می‌دهند. تنها در این بستر، راه تغییرات واقعی و آن چه که او «سیاست رهایی‌خواهی»۳ می‌نامد هموار می‌شود.

بدون تردید، ما می‌توانیم با پاره‌ای از نگاه‌های سیاسیِ اَلَن بَدیو در این نوشته توافق نداشته باشیم. اما چکیده‌ی اصلیِ نظرات او در این جا چون رد جنبشیسم و نفی‌گرائیِ تُهی از ایده‌ ایجابی که امروزه بر بسیاری از جنبش‌ها و مبارزات غالب هستند را نمی‌توان مورد تأمل و ژرف‌اندیشی قرار نداد. هم چنین نیز، نزد فیلسوف فرانسوی، ایده‌ «کمونیسم جمعی و نوین» بر اساس نفیِ مالکیت است… که ما «رهایی از سلطه‌ها» می‌نامیم.

———

درباره‌ی وضعیت کنونی

اَلَن بَدیو

یک ارزیابیِ سیاسیِ عقلانی از وضعیت کنونی به واقع نایاب شده است. بین پیش‌بینیِ فاجعه‌آمیزِ بخشِ ناخواسته مذهبیِ بوم‌شناسی (روز قیامت نزدیک است) و اوهامِ چپِ سرگَردان ( ما هم عصر‌ِ «مبارزات» سرمشق‌گونه، «جنبش‌های توده‌ایِ» سدناپذیر و «فروپاشیِ» سرمایه‌داریِ لیبرال و بحران‌زده هستیم)، سمت‌گیریِ عقلانی شانه خالی می‌کند و گونه‌ای هرج و مرج ذهنی در شکل عمل‌گرایی یا ناامیدی در همه جا مستقر می‌شود. در این جا من می‌خواهم ملاحظاتی را مطرح کنم، هم تجربی‌ و هم تجویزی.

در مقیاسی کمابیش جهانی، از چند سال پیش یعنی از آن چه که بی‌گمان می‌توان «بهار عربی» نامید، ما در دنیایی سرشار از مبارزات و دقیق‌تر بگوئیم از جنبش‌ها و تظاهرات توده‌ای به سر می‌بریم. من پیشنهاد می‌کنم که وضعیت عمومی کنونی را از دید ذهنی با واژه‌ای که «جنبشیسم» [mouvementisme] می‌نامم مشخص نمائیم، یا این اعتقاد وسیعاً پذیرفته‌شده که گویا تجمعات بزرگ توده‌ای بی گمان می‌روند تا اوضاع را سرانجام تغییر دهند. ما این را از هنگ‌کنگ تا الجزایر، از ایران تا فرانسه، از مصر تا کالیفرنیا، از مالی تا برزیل، از هند تا لهستان و در بسیاری دیگر از مکان‌ها و کشورها مشاهده می‌کنیم.

همه‌ی این جنبش‌ها، بدون استثنا، از دید من دارای سه خصلت می‌باشند:

۱. این جنبش‌ها، در خاستگاهِ اجتماعیِ‌شان، در انگیزه‌‌‌ِ شورشیِ‌شان‌ و در اعتقاداتِ سیاسیِ‌ خودانگیخهِ‌‌شان، حرکت‌هایی ناهمگن می‌باشند. این سویه‌ی‌ چندشکلی، در ضمن، روشنگر پُرشماریِ آن‌ها‌ نیز می‌باشد. این‌‌جنبش‌ها تشکیل نمی‌شوند از مجموعه‌های کارگری، یا از تظاهرات جنبش دانشجویی، یا از شورش‌های دُکان‌دارانِ خُردشده زیر بار مالیات‌ها، یا از اعتراضات فمینیستی، یا از پیامبری‌های محیط زیستی، یا از ناراضیان منطقه‌ای یا ملی، یا از اعتراضات کسانی که مهاجر می‌نامند و من پرولِتِرهای آواره می‌نامم. بلکه این جنبش‌ها کمابیش از همه‌ی این‌ها تشکیل می‌شوند و زیر سلطه‌ی انحصاری – تاکتیکیِ یک یا چند گرایش غالب بنا بر مکان‌ها و موقعیت‌ها قرار دارند.

۲. از این وضعیت چنین برمی‌آید که وحدت این جنبش‌ها، در شرایط کنونیِ ایدئولوژی‌ها و سازماندهی‌ها، اکیداً نفی‌‌گرا [سَلبی] است و نمی‌تواند چنین نباشد. این نفی‌گرایی البته بر سر  واقعیت‌های ناهنجار است. می‌توان دست به قیام زد بر ضد عملکرد حکومت چین در هنگ‌کنگ، علیه تصاحب قدرت توسط دارودسته نظامیان در الجزایر، بر ضد سلطه‌ی سلسله‌مراتب مذهبی در ایران، علیه استبداد فردی در مصر، بر ضد دسایس ارتجاع ناسیونالیستی و نژادپرستانه در کالیفرنیا، علیه عملکرد ارتش فرانسه در مالی، بر ضد نئوفاشیسم در برزیل، علیه آزار مسلمانان در هند، علیه داغ ننگ زدنِ ارتجاعی بر سقط جنین و تمایلات جنسی غیرمعمول در لهستان و به همین ترتیب علیه موارد دیگری از این دست. اما در این جنبش‌ها، هیچ چیز و به طور مشخص هیچ ضد‌پیشنهادِ در خورِ فهم عمومی حضور ندارد. در نتیجه، در نبودِ یک پیشنهادِ سیاسیِ مشترک که به روشنی خود را از محدودیت‌های سرمایه‌داری معاصر رها کرده باشد، این جنبش‌ها در آخر تنها به یک وحدت عَدَمی می‌رسند،  علیه نام خاصی که عموماً نام رئیس دولت یا حُکمران کشور است. بدین‌سان است شعار این جنبش‌ها: از «مبارک بُرو گُمشو» تا «بولسوناروِ فاشیست، بُرو بیرون» با گذر از «مودیِ نژادپرست، بُرو پیِ کارت»، «ترامپ بیرون!»، «بوطفلیقه، بازنشسته شو». و طبیعتاً فراموش نشود، دشنام‌ها، اعلام‌های مبنی بر اخراج و داغ ننگ زدن‌‌ها بر اشخاص، که آماج طبیعیِ ما در این جا [در فرانسه] را تشکیل می‌دهند و این آماج کسی نیست جز ماکرُونِ کوچک [امانوئل ماکرُون، رئیس جمهور فرانسه – مترجم]. من بنابراین پیشنهاد می‌کنم بگوئیم که تمام این جنبش‌ها و مبارزات در نهایت به گرد «برو بیرونیسم‌» [dégagisme] شکل می‌گیرند. می‌خواهیم که رهبر دولت یا حاکم وقت اخراج شود، بی آن که، نه در مورد جانشین او و نه در رابطه با روندِ تضمین کنند‌ی‌ِ تغییرِ واقعیِ اوضاع، بر فرض که رهبر را نیز بیرون راندیم، کمترین ایده‌ای وجود داشته باشد. روی‌هم‌رفته، این نفی‌گرائی، که البته متحد‌کننده است، اما هیچ بیانی اثباتی [ایجابی]، هیچ اراده‌ا‌ی آفریننده و هیچ مفهومی پویا از تحلیل شرایط مشخص و از آن چه که می‌تواند و یا باید سیاستی طراز نوین باشد، در خود ندارد. به سبب فقدان همه‌ی ‌این‌ها‌ست، و این نشانه‌ی فرجام چنین جنبش‌ها‌یی است، که به یک شکل نهایی از وحدت آن‌ها می‌رسیم. یعنی به شکل مبارزه علیه سرکوب پلیسی، از آن جا که جنبش قربانی‌ِ آن بوده است و یا به شکل مبارزه علیه خشونت‌های‌ پلیسی که جنبش درگیرِ آن‌ها بوده است. در مجموع، می‌توان گفت که تنها شکل مبارزه‌ای که می‌ماند، نفیِ آنی است که نفیِ خود توسط حکومت است [نفیِ نفی – مترجم]. من پیش از این، در جنبش ماه مه‌ی ۶۸، با چنین وضعیتی آشنا شده‌ام. آن جا که در فقدان بیان‌های ایجابیِ مشترک، حداقل در آغاز حرکت، در خیابان‌ها فریاد می‌زدیم: CRS, SS ! » [CRS » علامت اختصاری پلیسِ فرانسه‌ در آن زمان بود‌: «گروهان امنیتی جمهوری». SS علامت اختصاریِ گارد هیتلری در آلمان نازی بود. در جنبش مه‌ی ۶۸، دانشجویان معترض پاریسی با شعار CRS, SS !، پلیس سرکوب‌گر فرانسه را با اس‌اس‌های نازی همانند می‌کردند- مترجم]. خوشبختانه در ادامه‌ی جنبش، پس از کناررفتنِ اولویتِ نفی‌گرائیسمِ شورشی، چیزهای گیراتری به وجود آمدند، اما البته به قیمت جدال بین برداشت‌های سیاسیِ متضاد و بیان‌های ایجابیِ متمایز.

۳. امروز، تمام جنبشیسم جهانی، در سرانجامِ خود، تنها به حفظ و تقویت قدرت‌هایِ حاکم منتهی شده است و یا تغییراتی را باعت گردیده که صرفاً صوری و سطحی بوده‌اند. اکنون معلوم می‌شود که این تغییرات به وضعیتی بَدتر از آن چه که علیه‌ آن قیام شده انجامیده‌اند. مُبارک بیرون رانده شد، اما جانشین او، اَلسیسی، نسخه‌‌ی مشابه دیگری از قدرت نظامی و چه بسا از بَدترین آن است. در هُنگ کُنگ، با استقرار قوانینی مشابه قوانین جاری در پکن و با دستگیری‌های جمعیِ قیام کنندگان، تسلط چین بر این سرزمین روی هم رفته تقویت شد. مستبدان مذهبیِ حاکم در ایران دست‌نخورده باقی مانده‌اند. فعال‌ترین سران مرتجعی چون مودی و بولسونارو و یا دارودسته کلیساوند لهستان در وضعیت بسیار خوبی به سر می‌برند. سپاس. و ماکرون کوچک، با ۴۳% آرای موافق، امروز در شرایط انتخاباتی بهتری قرار دارد، نه تنها نسبت به دوران آغاز مبارزات و جنبش‌ها در فرانسه، بلکه حتا نسبت به رؤسای جمهور پیشین یعنی سارکوزیِ خیلی مرتجع یا هولاندِ خیلی سوسیالیستِ دمدمی مزاج، که در مدت زمان مشابه حدود ۲۰% طرفدار داشتند.

بدین سان است که ضرورت یک سنجش تاریخی خود را بر من تحمیل می‌کند. در سال‌های بین ۱۸۴۷ تا ۱۸۵۰، در بخش بزرگی از اروپا، جنبش‌های بزرگ کارکری و دانشجویی و قیام‌های توده‌ای علیه حکومت‌های مطلقه به وقوع پیوستند. نظم استبدادی‌ توانسته بود در پیِ بازگشت سلطنت در سال ۱۸۱۵ [تاریخ سقوط امپراطوری ناپلئون بناپارت – مترجم] و شکست انقلاب ۱۸۳۰ فرانسه، هوشمندانه همه جا مستقر و تحکیم ‌شود. در نبود ایده‌ای استوار از آن چه که می‌توانست، فرای نفی‌گراییِ پُر شور، بازنمودِ سیاستی ماهیتاً متفاوت باشد، تمام جوش و خروش انقلاب‌های ۱۸۴۸ در اروپا تنها خدمت به گشودنِ فصل جدیدی از پَس‌رَوی کرد. به‌ویژه در فرانسه، بیلان این انقلاب‌ها، فرمانرواییِ پایان‌ناپذیرِ یک مدیر عامل سرمایه‌داریِ نوپا از نوعی ویژه بود‌: ناپلئون سوم یا به قول ویکتور هوگو: ناپلئون کوچک‌.

با این وجود در سال ۱۸۴۸، مارکس و انگلس، که در قیام‌های آلمان شرکت کرده بودند، درس‌‌هایی از این رخدادها به دست می‌دهند، چه در متن‌هایی، چون در کتاب موسوم به «مبارزات طبقاتی در فرانسه»، که به تحلیل تاریخی می‌پردازد و چه در یک جزوه‌ی‌ راهنما، سرانجام ایجابی، که نامش «مانیفست حزب کمونیست» است و به گونه‌ای برای همیشه آن چه که باید سیاستی کاملاً نوین باشد را ترسیم می‌کند. و در طول زمان، به گرد چنین ساختارِ اثباتی یعنی «مانیفست» [بیانیه‌] حزبی که وجود ندارد اما باید وجود داشته باشد است که تاریخ دیگری از سیاست‌ها آغاز می‌شود. مارکس، بیست و سه سال بعد، جرم خود را تکرار می‌‌کند، و این بار با درس‌گیری از یک تلاش تحسین‌یرانگیزِ دیگری، که فرای مقاومت قهرمانانه‌اش، باز هم قادر به سازماندهیِ وحدتی کارآمد و ایجابی‌ نمی‌شود: کمون پاریس.

البته اوضاع ما بسیار متفاوت‌ است! اما من اعتقاد راسخ دارم که همه چیز امروز به گردِ این ضرورت دور می‌زَنَد که شعارهای نفی‌گرا و کنش‌های دفاعی دستِ آخر باید از بینشی روشن و ترکیبی [سَنتِز – مترجم] نسبت به هدف‌های خاصِ ما پیروی کنند. و من اطمینان دارم که که برای نیل به این هدف، به هر ترتیب باید آن چه که مارکس چکیده‌ی تمامِ اندیشه‌اش می‌دانست را به خاطر آوریم. البته خلاصه‌ای باز هم نفی‌گرا،‌ اما در مقیاسی که می‌تواند تنها بر تصدیقی با شکوه استوار باشد. این بیانِ اثباتی عبارت است از: «الغای مالکیت خصوصی».

در نگاهی از نزدیک، شعارهایی چون «دفاع از آزادی‌هایِ‌مان» یا «علیه خشونت‌های پلیسی» کاملاً محافظه‌کارانه می‌باشند. اولی سربسته می‌گوید که ما، در نظم مستقر، دارای آزادی‌هایی واقعی هستیم که باید از آن‌ها دفاع کنیم، در حالی‌که مسآله‌ی اصلیِ ما می‌بایست این باشد که بدون برابری، آزادی تنها یک دام است.  چگونه پرولِتِر آواره‌‌ای که پروانه‌ی اقامت قانونی ندارد و آمدنش نزد ما حماسه‌ای جانکاه است، می‌تواند به خود بگوید که «آزاد» است. ایا او به همان معنا آزاد است که که یک میلیاردر صاحب قدرت واقعی، مالک هواپیمای خصوصی با خلبان‌ و زیر حمایت بساطِ انتخاباتیِ مدیر عامل‌ خود در حکومت؟ و حال اگر ما یک انقلابی منطقی هستیم و میلِ ایجابی و عقلانیِ‌مان به سوی دنیایی دیگر است، سوای جهان امروزی که رد می‌کنیم، چگونه می‌توان تصور کرد که پلیسِ حکومت وقت می‌تواند همیشه مهربان، مؤدب و مسالمت‌جو باشد؟ و به شورشیان، که برخی از آن‌ها کلاه صورت‌پوش بر سر دارند و مسلح می‌باشند، بگوید‌: «آدرس کاخ اِلیزه؟ کوچه‌ی سمت راست، نرده‌ی‌ آهنیِ بزرگ»

بهتر این است که به اصل مسأله بازگردیم: مالکیت. یک شعار عمومیِ متحد‌کننده، بدون واسطه و ایجابی می‌تواند چنین باشد: «اشتراکی کردن تمام روند تولید». در رابطه با این بیان اثباتی، شعار نفی‌گرای واسطی نیز وجود دارد که می‌تواند بی‌درنگ این گونه مطرح شود: «الغای تمام خصوصی‌سازی‌های انجام گرفته توسط دولت از سال ۱۹۸۶». اما یک شعار خوب و کاملاً تاکتیکی که در ضمن برای شیفتگانِ نفی‌گرایی کار ایجاد خواهد کرد، می‌تواند چنین باشد: ما در محلِ یکی از بخش‌های بسیار مهم وزارت امور اقتصادی و مالی به نامِ کمیسیون مشارکت‌ها‌ و انتقال‌ها مستقر می‌شویم. ما دست به چنین اقدامی می‌زنیم با این آگاهی که نامِ رازآمیز مشارکت‌ها و انتقال‌ها چیزی نیست جز پوششی شفاف بر کمیسیون خصوصی‌سازی که در سال ۱۹۸۶ ایجاد شد. و در همین مکان به آگاهی می‌رسانیم که تا امحای هر شکلی از مالکیت خصوصی که از نزدیک یا دور به اموال عمومی تعلق دارد، در محل کمیسیون خصوصی‌سازی خواهیم ماند.

مرا باور کنید که تنها با ترویج این هدف‌های هم استراتژیکی و هم تاکتیکی است که ما سرانجام قادر خواهیم شد، پس از یک دوران از «مبارزات»، «جنبش‌ها» و «اعتراضات» که دیالکتیکِ نفی‌گرای آن‌ها در حال فرسودگی است و ما را نیز فرسوده می‌کند، عصر جدیدی بازگُشائیم. ما پیشگامانِ کمونیسمِ جمعی و نوینی خواهیم بود که «شبح» آن، با زبان مارکس در مانیفست صحبت کنیم، باز خواهد آمد و گشت و گذار خود را از سر خواهد گرفت، نه تنها در فرانسه یا اروپا بلکه در سراسر جهان.

——

 پانوشت‌ها

Alain Badiou – À propos de la conjoncture actuelle1-

۲- رچوع شود وب سایت شیدان وثیق : www.chidan-vassigh.com

۳- سیاست رهایی‌خواهی : Politique d’émancipation

به شبکه های اجتماعی ارسال کنيد

https://akhbar-rooz.com/?p=97374 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
6 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
فخری شادفر
فخری شادفر
3 سال قبل

لغو مالکیتخصوصی وهرانچه که دولت تاکنون. خصوصی کرده در واقع تغییر جامعه سود محور به جامعه اشتراکی یعنی استقرار برابری ودر چنین‌ جامه ای می‌توان آزادی را نفس کشید

پروانه
3 سال قبل

این نظر جزو نظرات واقع گرایانه ای است که مسائل را نگاه منتقدانه می کند و نه فقط واو واو! من نگران این جنبش های بی هدف یا بی برنامه هستم که با نگاهی عامی پسندانه حرکت می کند بدون بررسی و نتیجه گیری ، فقط حرکت و بعد واپس…

نرمین
نرمین
3 سال قبل

نظر بادیو در باره این که هدف نهایی مشترک جنبش ها در جهان باید ضد سرمایه داری باشد توسط دیگران هم بحث و تایید شده است . هر چند که اشکال و اهداف مرحله ای این جنبش‌ها بسته به شرایط و اولویت های موجود هر کشور متفاوت خواهد بود.

باران اذر مینا
باران اذر مینا
3 سال قبل

نخست این که اقای وثیق به جای واژه ی من در اوردی جنبشیسم نگاهی به برابرنهاده های زبان فارسی بیاندازند برای نمونه واژه ی جنبش باوری را بکاربرند که در ترجمه های کتابهای بدیو نیز بکاررفته است
بدیو علت این را که جنبش های اجتماعی سیاسی اقتصادی و…. سراسر جهان در دهه ی گذشته به جایی نرسیده اند و در موردهایی به شکست انجامیده اند کمبود ایده ی راهنما و یا ایدئولوژی می داند و می خواهد به تقلید از مارکس در ۱۷۲ سال پیش راه رهایی بشریت را نشان دهد که مبتنی است بربرچیدگی مالکیت خصوصی و اشتراکی گردانی روند تولید . بدیو فراموش می کند که تجربه ی شکست خورده ی رژیم های کمونیستی در شوروی اردوگاه سوسیالیستی و چین این موضوع را به پرسش برده است که ایا با صرف برجیدگی مالکیت خصوصی و اشتراکی گردانی ما به حامعه ای ازاد برابر با رفاه و پیشرفته می رسیم ؟ بدیو به جای این که علت های ان شکست ها وبویژه مائوئیسم را که هنوز دلبسته ی ان است و انقلاب فرهنگی ویرانگر چین را می ستاید واکاوی وتحلیل کند باز همان سخنان را تکرار می کند . پرسش این است که چگونه می توان مالکیت خصوصی سرمایه داری رابرچید و روند تولید را اشتراکی کرد بی ان که دولتی پلیسی دیکتاتوری وتوتالیتر برپا شود؟ گذشته از این در کشورهای تهیدست جهان سوم کدام مالکیت را می خواهید برچینید و کدام روند تولید را اشتراکی کنید ؟ یعنی می خواهید زمین های خرده مالکان و دام های دامپروران خرده پا و دکان های پیله وران را مصادره فرمایید ؟ در کشورهای صنعنی و پیشرفته پس از برچیدگی مالکیت خصوصی بنگاه های برزگ اداره ی انها را به که وامی گذارید به کارکنان ؟ و ایا این کار به صنفیگری انارشیستی نمی انجامد؟ تازه در همین کشورها با خرده بورژوازی تجاری و تولیدی و خدماتی چه می کنید ؟ ایا مسئله ی کنونی کشور ما برچیدگی ماکیت خصوصی است در حالی که یک الیگارشی تظامی اخوندی مافیایی با ایدئولوژی اسلامی جامعه را به ویرانی کشانده است . ایا مصادره های سالهای نخست انقلاب اسلامی کمکی به پیشرفت جامعه رساند ؟ در پایان بدیو پیرانه سر باز بحث کهنه ی ازادی صوری و این که ازادی بدون برابر ی بی معنی است را ازنو ساز کرده است. ایا ازادی ی موجود در کشورهای دمکراتیک که از قضا نویسنده و مترجم این جستار از ان بهرمندند بدون برابری اقتصادی بی معناست ؟ به لطف همین ازادی هاست که زجمتکشان و استثمارشوندگان می توانند برای احقاق حقوق خود برزمند و سندیکا و حزب و …. داشته باشند زنان رفته رفته به برابری حقوقی دست یابند اندیشوران اثار خود را بی هراس منتشرکنند و خبری از گولاک و اشویتز و اوین و اردوگاه باز اموزی نباشد

مهران شهابی
مهران شهابی
3 سال قبل

صورت مسئله شما ربطی به مارکسیسم ومانیفست ندارد و به سئولات شما هم نمی توان پاسخ داد.
۱. با توجه به ماتریالیسم تاریخی و دیالکتیک …….در مورد برده داری ، سرواژ / فئودالیسم و سرمایه داری هر یک از این مناسبات در برهه ای از تاریخ بر مناسبات کهنه تر غلبه کردند و در سطح جهانی از نظر کمی و کیفی هژمونی بدست آوردند و مناسبات تولیدی تکامل یافته تری گسترش پیدا کرد. ولی در هر مرحله مناسبات کهنه در بسیاری کشور ها از بین نرفت و به بقای خود ادامه داد.
در در سال ۱۹۶۰ احزاب برادر در قطعنامه های خود اعلام کردند که گذار سرمایه داری به سوسیالیسم با موفقیت انجام شد و بر گشت ناپذیر ست. در سال ۱۹۶۹ نیز بر این موضوع پافشاری شد. معنی ان این نبود که سرمایه داری از بین رفت. تمام شیوه های تولید در جهان وجود داشت از عهد عتیق تا سوسیالیسم دولتی ……
حال اگر در سال ۱۹۷۰ به جهان نگاه می کردیم تمام مناسبات عهد آنتیک تا مناسبات سوسیالیستی دولتی در سراسر جهان وجود داشت . احزاب برادر تصور می کردند که «سوسیالیسم واقعا موجود» در جهان هژمونی یافته بود.
به این کاری نداریم که کسی یقه احزاب برادر را نگرفت که چگونه آن ادعا را ثابت می کنند.
ولی منظور مارکس و انگلس در مقیاس جهانی این بوده که طبقه کارگر با غلبه بر بورژوازی در جهان مناسبات تکامل یافته تر سوسیالیستی را سازمان خوهد داد . هر کس که سواد متوسطی داشته باشد می داند که سطح تکامل کشور های مختلف همیشه متفاوت بوده و دلیلی ندارد که وقتی کارگران نه به مفهوم ۱۰۰ سال پیش بلکه با تعریف امروزی اگر در سراسر جهان بر بورژواز ی چیره شوند . طبیعی ست که بعضی جوامع در گوشه و کنار جهان در عهد سرمایه داری و ماقبل سرمایه داری نظاره گر انقلاب جهانی خواهند بود کما اینکه در انقلاب صنعتی و بورژوائی بسیای از کشورها در مناسبات کهنه فقط نظاره گربودند.
همین وضع اسفناک امروز ایران حکایت از عقب ماندگی بورژازی ایران می کند که چپ به آن توجه نکرد و نمی کند ..

باران اذر مینا
باران اذر مینا
3 سال قبل
پاسخ به  مهران شهابی

آقای َشهابی می فرمایید به پرسش های من نمی توان پاسخ داد شما که سلاح ماتریالیسم دیالکتیک و تاریخی مجهزید چرا از پاسخ به پرسش هایی چنین ساده ناتوانید شما هنوز براین باورید که همه ی جوامع جهان از ۵ دوره ی تاریخی گذشته اند یا می گذرند مارکس و انگلس این دوره بندی را در باره ی اروپای غربی انجام داده اند حتا مارکس هنگامی که پژوهش هایی درباره ی هند دست زد نظریه ی شیوه ی تولید اسیایی را پیش نهاد. این استالین بود که این دوره بندی را به سراسر جهان تعمیم داد. من منکر ناهماهنگی رشد در جهان نیستم اما با این ناهماهنگی چه باید کرد ؟ گذشته از این باید دید احزاب برادر که دگرگونی های تاریخی را برگشت ناپذیر می شمردند درباره ی فرو پاشی اردوگاه و بازگشت سرمایه داری در ان و رشد سرمایه داری برق اسا در چین چه می فرمایند . تقد من بیشتر به نظریات بدیو بود که امیخته ای از مارکسیسم و انارشیسم و مائو ایسم ساخته است و می خواهدمسایل بغرنج کنونی را با ان حل کند . درباره ی ضعف بورژوازی در ایران با شما هم نظرم

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز

6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x