برای قطعه قطعه ی پائیز ۷۷
اینطوری از زندگی بیرون می شوید: قطعه قطعه
آنها به بدن هایتان نیازی ندارند
نردبانی به اندازه ی مناسب نداشتند تا به منظرگاه تان راه یابند
پس از بدنتان کاستند، قطعه قطعه
در کتاب دینیِ کودکی
پیامبری هم باید
تا شما را بر روی چهار کوه بگذارد، قطعه قطعه
بعد صدایتان کند و شما گوش ندهید
بازی گوشیتان بگیرد
تا همه فکر کنند: کودکِ امروز چه بازی ها بیرون از کتاب ها دارد!
وقتی گوش و دست و سر و پای شما
هر کدام تکه پازلی ست پخشِ زمین، قطعه قطعه
کودکی که بازی می کند با پازل ها بزرگ می شود
کودک باهوش الزاماً کسی نیست که گوش ها را دو طرف سر
یا دست ها را دو طرف شانه بگذارد
او میتواند بازیش را بکند
همین طوری کل پازل را درست و غلط
به دیوارها بچسباند، قطعه قطعه
هوش و زبان را شما تعریف کرده اید
کودک امروز اینطوری نمی خواهد
او دوست دارد هیچ چیز سر جایش نباشد
پا را روی سر سر را زیر بغل و قلب را
قلب را همه جا، هر جا که دلش بخواهد می گذارد، قطعه قطعه
……
(از کتاب “ه دو چشم سیاه، ه آخر تنها” انتشار ۱۳۹۹، تهران، نشر نصیرا)
معنازدایی
شعری که دارید میخوانید شعر نیست
یک خیابان است پر از کلمه
تقصیر من نیست اگر این خیابان به پلی میرسد آن هم پر از کلمه
یکی از کلمه ها خودش را از پل به پایین پرت میکند
چند کلمه گوشی به دست عکس میگیرند
آن طرف پل یک کلمهی مسلّح چند کلمه را میکشد
وقتی میپرسید چرا؟
میگوید: به نام خودکار بخشندهی مهربان
من سانسورچیام، کلمات حرام را از خیابان حذف کردم
در ساعتی دیگر یک کلمه کلمهی دیگری را صدا میزند:
“از طرف سعید امامی هستم، سوار شو!”
نزدیک غروب
دو کلمه شبیه دهان به هم نزدیک میشوند
قبل از این که بوسیده شوند، با دستبند از خیابان جارو میشوند
وقتی میپرسید چرا؟
میگویند: “شب سردی در راه است، شما هم میخواهید؟”
و یک دسته دستبند نشانت میدهند با لبخندی سرد و کِشدار.
تقصیر من نیست اگر بعد از این اتفاقات شب سردی از راه میرسد
تقصیر من نیست اگر خیابان ساکت و بی رمق است
به شما کلمههای زخمی و منزوی هم که دارید مرا میخوانید هشدار میدهم
تجمع معنادار ممنوع!
اینقدر نپرسید چرا؟
همانا که منم خودکار بخشندهی مهربان
مینویسم مینویسم، ناگهان خط میزنم.
……
(از کتابی در دست چاپ با عنوان “دو قلب و کشالههای ران”)