سايت سياسی - خبری چپ - تريبون آزاد

اقتصاد دیجیتالی: فضای مجازی و زمان نامحدود در شبکه – (۱)، برگردان : گودرز اقتداری

فصلی از کتاب “شرایط دیجیتالی-مارکسیسم پسامدرن و تجربه زندگی دیجیتال[۱]

شناخت الگوریتمی مرکز توجه برای سرمایه داری امروزی است. ازعقلانیت در کار و روابط اجتماعی تا بخش مالی، الگوریتم ها در حال زمینه سازی برای حالت جدیدی از فکر و کنترل هستند.(لوسیانا پاریزی-۲۰۱۶)

اقتصاد دیجیتالی یک اقتصاد زمان-مکانی است. این بدین معنی ست که رابطه بین زمان و مکان[۱] از طریق تکنولوژی ست، و طبیعت این زمان و مکان بعنوان بیان روند انباشت ارزش در مرکز تعریف انچه اقتصاد پسا مدرن هست، و چه میکند، هویت می یابد. این گفتمانی جدید است و متمایز از این نظر که تکنولوژی دیجیتال بعنوان نیروی محرکه ارزش افزوده جلوه های ویژه ای دارد که باید آنرا درست بشناسیم و بفهمیم. نکته مرکزی بحث در اینجا این است که اثرات و گسترش دیجیتالی یکنواخت نبوده است. این در ماهیت سرمایه داری است، به همان اندازه که در حالت کلاسیک آن ویا که در شکل دیجیتال “جهش یافته اش” که شیوه مسلط امروز است میتوان دید—بطور مثال در نظر بگیرید لئون تروتسکی  و نظریه ‘ناهموار و ترکیبی’ او در مورد توسعه سرمایه داری.  در نظر داشته باشید که اَنباشت ارزش—با توجه به جهش آن در زمینه دیجیتالی بودن—بازهم تجمع ارزش افزوده است، با همان هدف استخراج ارزش از نیروی کار، پس نظر کلاسیک تروتسکی یک راهبرد مفید برای طرح و تجزیه و تحلیل و تبیین چندوجهی اقتصاد جهانی دیجیتال بدست میدهد.

بیایید با در نظر گرفتن برخی از ایده ها درباره تحول برداشت های زمان و مکان که از دهه ۱۹۸۰ یک موضوع مرکزی در درون بحث های جهانی شدن بوده است، آغاز کنیم. برای شروع می توانیم بسیاری ازآن تئوری هایی را که از مجلات بازرگانی و کتاب های مدیریت بیرون می آید کنار بگذاریم. همواره این ستایشی در زمینه فرضیات غیرقابل انعطاف پیشرفت تکنولوژی در فن آوری است که محرک صنعت، تولید و مصرف، ارتباطات برای رشد به سطوح جدید ازبهره وری  می گردد و در نهایت به صعود بشریت به سطوح جدیدی از رونق اقتصادی منتج می گردد.

یکی از مهم ترین و آخرین کمک های دیوید هاروی به مطالعات مارکسیستی، و به تجزیه و تحلیل اقتصاد سیاسی  سرمایه داری به طورکلی، تز”فشرده سازی زمان-فضایی” او بوده است. ‘فضایی سازی’ او هنوزهم درفرایند انباشت بعنوان معنی دار ترین راه اندیشه و درک انباشت سرمایه در جهانی سازی و انطوریکه در ادامه توضیح خواهم داد درباره فرهنگ جهانی بکار میاید.  

در آنچه تبدیل به یک گفتمان بسیار نقل شده در پسا مدرنیته شده است، هاروی می نویسد که با ابداع اصطلاح ‘فشرده سازی زمان-فضا’  قصد او این بود که نشان دهد با فرایندهایی که در ویژگی های عینی زمان و فضا انقلاب ایجاد می کنند—بطوریکه ما مجبور به تغییر آن میشویم، گاهی به روش هایی کاملا رادیکال، چگونه جهان را به خودمان تشبیه کنیم. اواستدلال میکند  که  جهان به  عنوان  فضای ارتباطات، حمل و نقل و تولید به طور چشمگیری کوچکترشده است، و بنابر تجربه این تحول سریع است که چپ نیاز به درک آن به عنوان تجربه ای ‘چالش برانگیز، هیجان انگیز، استرس زا وگاهی عمیقا نگران کننده دارد تا جرقه تنوع در پاسخ های اجتماعی، فرهنگی و سیاسی را بزند.

جامعه شناس معروف آنتونی گیدنز هم تئوری مشابه با هاروی ارائه داده است که هاروی به آن در ‘پسامدرنیته’ اشاره ای گذرا نموده بود. گیدنز تئوری خود را ‘فاصله گیری زمان-فضا’ نام نهاده است. در اینجا ، ‘شدت’ رو به رشد پویایی مدرنیته در خدمت به نظم زندگی اجتماعی و  روابط  اجتماعی در میاید –بگونه ای  که ‘اتفاقات محلی’ به حوادث ‘ رخ داده درفاصله های دورتر’  پیوند داده میشود. در حالت فلسفی تر، فردریک جیمزون، در مقاله اش ‘پایان زمانی’، یک فضا-زمان سرمایه داری  دیرهنگام را برانگیخته است که در آن تجربه ذهنی به یک حال ثابت کاهش  می  یابد، زمان حالی که با این وجود هنوزهم پایانی آشکار است، هر چند یکی که هرگز کاملا خاتمه نمیابد گرچه نشانه ‘مرگ سوژه’ را با خود دارد، و ازین رو پایان پروژه مارکسیستی انقلاب و آزادی، اگر سرانجامی داشته باشد.  و اخیرا، بن آگگر به طور خاص به اتصالات دیجیتال نگاه کرد، در درجه اول از طریق فراگیری گوشی هوشمند، با این بحث که  ‘ گوشی هوشمند ایجاد یک نوع از زمان دیجیتال”iTime” است که مرزهای قبل از اینترنت تفاوت بین عمومی و خصوصی، شب و روز، کار و استراحت، مکان و زمان را به چالش میکشد. جذاب و تا حدودی هماهنگ با نگرانی های کتاب حاضر، آگگر در ادامه می نویسد که ‘iTime با سرعت، گسترش و کشش فرم کالا دراواخرِ لپ تاپ، سرعتِ پسافوردیست با سرمایه داری پسامدرن همخوانی دارد.

اینها فقط انتخابی از مطالعات در این مورد است که نماینده ای از کل است. آنچه آن ها را به عنوان نقدهای چپ از دگرگونی زمان و فضا مشخص می کند این است که برای درک این پدیده به نوعی تحلیل کلاسیک از ماتریالیسم تاریخی نگاه می کنند. اما آنها به همان تجزیه و تحلیل بعنوان حاوی راهحلی پیشرو، یا آزادیخواهانه برای اثرات منفی آن نگاه می کنند. به عبارت دیگر، تحول فضا-زمان هنوز بر روی یک پیوستار تثبیت شده تنظیم شده است که دیالتیک بر اساس آن آشکار می شود، و اگر ما می توانیم ویژگی های جنبش را در زمینه جدید آن شناسایی کنیم، پس راه رو به جلو، یا راه حل، مقاومت، سازماندهی، بالا بردن آگاهی ، یا هر چیز دیگری،  خود را به عنوان یک تناقض  آشکار خواهد کرد. با این حال در نظرگرفتن  تحول  زمان-فضا در چارچوب دیجیتالی بودن، ، چشم انداز نسبتا  متفاوتی بدست می دهد. چنین تشخیصی اما هیچ توصیه فوری به غیر از پذیرش یک رویکرد جدید، اقتصاد سیاسی نوین، ارائه نمی دهد. دیجیتالیته که یک رابطه انسانی جدید  با یک رده فناوری جدید است، دیالتیک مدرنیته پساجنگ/فوردیستی را از مسیر خود منحرف کرده است، و بنابراین تعریف جدیدی برای زمینه اجتماعی-فناوری جدید باید یافت شود. دو گزاره کلی از مشکل در اینجا به عنوان پایه ای برای اکتشاف تحول زمان-فضا مطرح می شود که اقتصاد جهانی کنونی دیجیتالی را تشکیل داده است.

اول این است که از طریق سپر حفاظتی یک رده فن آوری جدید، دیجیتالیته باعث تحول زمان و فضا میشود به گونه ای که:دیجیتالیته بیگانه میسازد، و اتوماسیون تسهیل می کند. فشرده سازی زمان و فضا، مقدمتا یک مفهوم انتزاعی، از طریق شبکه  های دیجیتال تبدیل به موجود دیگری می شود. این تبدیل  به  واقعی   شدن ‘محرومیت انسان از رابطه نخست با تکنیک و طبیعت،’ اثر ژاک الول می شود. تاثیر بیگانه سازی خاص فن آوری ان است که بیگانگی ما را در وضعیت مدرن از ‘بی رابطه گی’ نه تنها از تکنیک و طبیعت، بلکه همچنین از آنالوگ سنتیِ ما در فرهنگ، اقتصاد و سیاست بیگانه میسازد.

دوم، و به دنبال آن از اول، این است که اگر سرمایه با منطق یک زمان-فضای دیجیتال که اقتصاد و جامعه را با توجه به ضروریات رمزی و خودکار خود شکل می دهد، مردم، نهادها، جوامع و فرهنگ ها را با ظرفیت بسیار کاهش یافته ترک می کند تا مسیر را به هر شکل قابل توجهی تحت تاثیر قراردهد.

دیجیتالیته ناهموار و ترکیبی در رابطه زمان-فضا در اقتصاد جهانی

در مقاله “تاریخ انقلاب روسیه ۱۹۳۰” لئون تروتسکی سعی کرد تئوری مارکسیستی توسعه نامتعادل را گسترش دهد. این تئوری نخستین بار وسیله رودولف هیلفردینگ در سال ۱۹۱۰ عرضه شده بود و ادعا کرده بود که کشورهای صنعتی شده اولیه مانند بریتانیا و آلمان و ایالات متحده احتمالا نسبت به بقیه کشور ها قادر به کسب مزیت رقابتی نسبت به کشورهای دیگر بودند، و خواهند توانست که آن برتری را در طول زمان افزایش دهند، و بنابراین ان تسلط را به عنوان منطقه رشد کرده صنعتی تثبیت و گسترش دهند. تروتسکی این ایده را به آنچه :”توسعه ناهموار و ترکیبی می نامد” گسترش  داد. در اینجا، آن کشورها که از طریق واردات سرمایه و  تکنولوژی از کشورهای پیشرفته توسعه یافته اند، می توانند فازهای خاصی از توسعه را که کشورهای پیشرفته از قبل از آن عبور کرده بودند، «میان بر» بزنند.  گذشته برین، یک بخش توسعه یافته می تواند در کنار یک بخش توسعه نیافته یا ‘عقب مانده’ در داخل همان کشور  وجود  داشته  باشد. این یکی  از ویژگی های توسعه ناهموار  بود.

برای تروتسکی نیز این یک تناقض بود. می توانست پیامدهای منفی برای نجات طبقه کارگر ایجاد کند، مانند ایجاد یک طبقه سرمایه داری قدرتمند و بومی که می توانست بر یک طبقه کارگر نوظهور حکومت کند و فرصتی برای توسعه نهادهای صنفی برای سازماندهی همبستگی و مقاومتی که در سرمایه داری های پیشرفته تکامل یافته بود، نداشت. این فرایند ناهموار با این حال در مقیاس گسترده تر از اتصال های متعدد بین کشورهای توسعه یافته و در حال توسعه و از طریق پیوندهای ایجاد شده توسط گسترش خود سرمایه داری به هم ارتباط یافته بود. این ارتباطات به استدلال تروتسکی، می تواند اثر مثبت تری بر آگاهی طبقه کارگر و رادیکالیزه شدن آن از طریق، به عنوان مثال، آگاهی و الهام از مبارزات در نقاط دیگر جهان داشته باشد. این ایده همچنین وزن و ارزشی به مفهوم اساسی تر او از  ‘انقلاب  دائمی’  می داد. تروتسکی در نوشته هایش در طول دهه ۱۹۳۰ به دنبال سیستماتیک کردن این ایده از گسترش ناهموار و ترکیبیِ سرمایه داری به یک «قانون» اقتصادی رسمی تر بود. این ارزوی تروتسکی برای عمومی کردن این ‘قانون’ به عنوان یک دیالکتیک تعیین کننده بود چیزی که او دید ‘کلی ترین قانون روند تاریخی [سرمایه داری] است و یک مقابله ایدئولوژیک بود با ظهور استالینیسم و ایدئولوژی ‘سوسیالیسم در یک کشور’ که در آن دهه ترویج میشد. قصد من این نیست که در اینجا به نفع یک قانون از درون  علوم  اجتماعی، از تروتسکی، و یا از هر  کس دیگری موضعگیری کنم.   فقط میخواهم نشان دهم  که چطور به نحوی از طریق اقتباس از تز ناهموار و ترکیبی تروتسکی، ما می توانیم دیجیتالی بودن را واضح تر درک کنیم و ببینیم که چگونه فرایند های ناهمواری در سراسر جهان تولید می کند—و اینها همه در درون یک تکنولوژی غالب ترکیب شده اند. انباشت جهشی خود را امروز در یک رابطه زمان-فضای جدید از طریق دیجیتالی بودن بیان می کند که به تز “اصلاح فضایی”  هاروی بعد دیگری می دهد. به یاد بیاورید که اصطلاح ‘اصلاح فضایی’ هاروی روش غلبه سرمایه بر مشکل تشدید انباشت بیش از حد خود را با انتقال سرمایه مازاد به مناطق جغرافیایی جدید تئوریزه کرده بود، انتقال به بازارهای جدید، نواحی تولید، کشف منابع جدید برای دسترسی بمواد و غیره به جایی که ممکن است سودآورتر باشد. همچنین بیاد داریم که هاروی، به دنبال مارکس، مینویسد که این تنها یک ‘تعمیر موقت’ است، که به  سادگی ‘انباشت’ را به یک حوزه گسترده ترانتقال داده وعرض جغرافیایی بیشتری به آنها می دهد.

این ارتباطات، تروتسکی استدلال کرد، می تواند اثر مثبت تری بر آگاهی طبقه کارگر و رادیکالیزه شدن از طریق ،به عنوان مثال آگاهی و الهام از مبارزات در دیگر نقاط جهان داشته باشد. این ایده همچنین وزن برجسته ای به مفهوم اساسی تر او از  ‘انقلاب  دائمی’  داد.  تروتسکی در نوشته هایش در طول دهه ۱۹۳۰ به دنبال سیستماتیک کردن این ایده گسترش ناهموار و ترکیبی سرمایه داری به یک «قانون» اقتصادی رسمی تر بود. امروز، ‘اصلاح فضایی’ بخش مهمی در فصول پسا کلاسیک وپسا مدرن را بکار میگیرد. این را می توان  از  طریق ایده ای درک  کرد، که من آن را جهانی شدن ‘درون رو-برون رو[۲]‘ می نامم. من آن را در شکل کلی در اینجا طرح میکنم. همانطور که این  اصطلاح نشان می دهد، اصلاح  فضایی’، تسهیل شده توسط دیجیتالیته، به منطق انباشت دو جهت برای سفر داده است—به بیرون به فضای فیزیکی جهان، به همان اندازه که از آغاز سرمایه داری انجام داده است، و به سمت داخل  به فضای مجازی جامعه، برای ایجاد فضاهای جدیدی برای انباشت از طریق صنایع جدید و فرصت های ارائه شده توسط یک حوزه شبکه ای همیشه در حال رشد. از این گذشته، این منطق ‘به سمت داخل’ نیز قادر به استعمار، از طریق اصلاح، فضاهای از پیش موجود جامعه، ورود به مناطقی از زندگی که ، همانطوریکه فردریک جیمزون آن را لقب داده ، تابحال پناه گرفته از[بازار]   و در واقع بیشتر بخاطر مواضع خصمانه آن که ناهماهنگ با منطق آن است.

اجازه دهید قبل از در نظر گرفتن آنچه که می بینم در اینجا طرح کلی هر جهت از سفر را به نوبه خود نشان دهم، به عبارت دیگر سه مظهر برجسته از اقتصاد دیجیتال جهانی که خدمات ، تولید و  پلاتفرم در  سرمایه داری است را بررسی کنیم. در نهایت با  بازتابی در زمینه دیجیتالی بر آنچه دیوید هاروی در کتاب خود امپریالیسم جدید در سال ۲۰۰۵، ‘انباشت با سلب مالکیت’ نامگذاری کرد و آنرا ‘ویژگی عمده از موضوعیت سرمایه داری معاصر می  بیند،’ این بحث را به پایان خواهم برد.

جهانی شدن برون رو[۳]

بخش عمده ای از روند جهانی شدن بسمت خارج ممکن است به عنوان ‘متعارف’ دیده شود، چرا که سرمایه در حال گسترش در راه، و به دلایلی است که هاروی در پسامدرنیته تجزیه و تحلیل میکند. همانطور که او می  گوید،  بحران های انباشت بیش از حد سرمایه غربی:… می تواند تا حدی بنابراین، به عنوان آخرین راه از گزینه ها برای رسیدگی به مشکل اَبَرانباشت تفسیرشود. تا وقتیکه این سیستم های تولید فوردیستی به بلوغ برسند، آنها تبدیل به مراکز جدید انباشت سرمایه میشوند. رقابت مکانی بین سیستم های فوردیست با تمایز جغرافیایی شدت گرفت، با کارآمدترین رژیم ها (مانند ژاپنی ها) و رژیم های با هزینه دستمزد پایین تر (مانند رژیم هایی که در [جهان سوم] یافت می شدند …) مراکز دیگر را از طریق غیرصناعی شدن به بحران کاهش ارزش می رانند. رقابت مکانی به ویژه پس از سال ۱۹۷۳ شدت گرفت، چرا که ظرفیت حل مشکل انباشت بیش از حد از طریق جابجایی جغرافیایی تمام شد.

جهانی شدن معاصر به طور جدی زمانی آغاز شد که اثرات  مقررات زدایی همایش واشنگتن سازمان جهانی تجارت WTO دراواسط تا اواخر دهه ۱۹۸۰ احساس شد. ‘جابجایی جغرافیایی’ هاروی حداقل یک دهه قبل از این زمان در جریان بود، بطوریکه موج اول کشورهای تازه صنعتی شده (NICs) مانند هنگ کنگ، کره جنوبی، سنگاپور و تایوان بیشتر سرمایه انباشته از کشورهای توسعه یافته در قالب سرمایه گذاری مستقیم خارجی (FDI) را جذب کردند. چنین گسترشی لزوماً ناهموار است، با بی ثباتی سیاسی، ارتباط با امپراتوری های سنتی، ملاحظات ژئواستراتژیک، و فرصت کسب و کار همه در تصمیم گیری در مورد اینکه سرمایه در کجا و چه زمانی سرمایه گذاری می شود، نقش ایفا می کنند.

ورود سرمایه به این موج اول از کشورهای تازه صنعتی شده و همچنین به موج دوم که در دهه ۱۹۸۰ در مکزیک، برزیل، چین، هند، مالزی، فیلیپین، تایلند و ترکیه پا گرفت نیز از نظر صادرات ارزش های سیاسی غرب مانند دموکراسی ناهموار بود. در دهه ۱۹۹۰ برای رهبران کشورهایی از سنگاپور تا مالزی و از هند تا چین روشن بود که ورود بازارهای نئولیبرال به معنای واردات ارزش های لیبرال دموکراتیک نیست. لی کوآن یو از سنگاپور، و ماهاتیر محمد از مالزی، به عنوان مثال، مایل به گرفتن سرمایه گذاری غربی بودند، اما بر تامین ‘ارزش های آسیایی’ به عنوان شکل هدایت کننده برنامه های مدرنیزه سازی خود اصرار داشتند. در سال ۱۹۶۶ نشریه ‘بررسی پکن’ با تایید رسمی حزب کمونیست چین می نویسد ‘توجه داشته باشید که مدل غربی تنها راه برای مدرنیزه شدن نیست’. از دیدگاه امروز اما روشن است که در چین و هند، بعنوان حائز اهمیت ترین نمونه ها، لیبرال دموکراسی غربی کشش کمی به دست آورده است. چین با نظام تک حزبی خود آشکارا با لیبرالیسم خصومت دارد در حالی که به جذب سرمایه گذاری غرب ادامه می  دهد; و هند، باصطلاح ‘بزرگترین دموکراسی جهان’، با شور و شوق سرمایه گذاری غرب را طلب میکند، در حالی که به طورهمزمان در حال ساخت یک ناسیونالیسم تحت سلطه هندو ها و یا ‘هندوتوا’ است که هیچ چیزغربی یا لیبرال در چشم انداز سیاسی آن دیده نمیشود. موج سوم کشورهای تازه صنعتی شده NIC مانند میانمار، پاکستان، بنگلادش، سری لانکا و  ویتنام نیز سرمایه گذاری را هر زمانیکه بتوانند دریافت میکنند، اما بیش از حرف زدن درباره حقوق بشر، استراتژی های ضد فساد، و هنجارها و ارزش های دموکراتیک غربی، هیچ کاری انجام نمیدهند.

این ناهمواری در توسعه اقتصادی و سیاسی به طور فزاینده ای از طریق وابستگی های متقابل ترکیب می شود که از طریق شبکه های فناوری اطلاعات که باعث انعطاف پذیری پسا فوردیست است، امکان پذیر می شود. سرمایه داری های آسیایی، اروپایی و آمریکای شمالی، سایت های اصلی تمرکز سرمایه، عمیقاً از طریق زنجیره های عرضه در تولید که زمین، دریا و هوا را به هم متصل میکنند، یکپارچه شده اند. در حال ساخت از دهه ۱۹۷۰، این زنجیره های عرضه در تولید سیستم های کاملا سازمان یافته و پیچیده ای از زمان بندی تحویل “سرِموقع” (Just-in-Time, JIT) تولید و توزیع را تشکیل داده اند که در سراسر جهان، طی ۲۴ ساعت عمل می کنند. آن ها زمان و مکان را برای سرمایه در یک فرایند دیجیتال کوتاه می کنند که هر روز عمیق تر از پیش با سرعت و تراکم ارتباطات دیجیتال و اتصال شبکه ای به هم می پیوندند. این شبکه سازی تا حد زیادی در زیرساخت سازی و تعمیر و نگهداری خود خودکار است و با منطق ضروریات غالب نئولیبرال پیش رانده و شکل می گیرد. مدلی که در ابتدا توسط تویوتا در ژاپن به عنوان یک سیستم تولید خودرو طرح شد که سطح مورد نیاز انبار را به حداقل می رساند، آزاد کردن فضای انبارداری، و سرعت فرایند تولید به طور کلی، “سرِموقع” تبدیل به استعاره ای برای سیستم اقتصادی به عنوان یک اصل شده است. به عبارت دیگر برنامه ریزی دقیقی صورت میگیرد تا قطعات در لحظه مورد نیاز در خط تولید آماده شده و مستقیما به خط وارد شود و نیاز به پرداخت دستمزد اضافه و انبارداری و حمل و نقل به صفر نزدیک شود. این هسته دیجیتالی-محور کنترل شرکت ها بر زمان و مکان جهانی است.  کسب و کارها، اقتصادها و افراد از نظر اقتصادی، فرهنگی و روانی با منطق آن گره خورده اند تا جایی که ما اکنون انتظار داریم مزایای کوچک شدن زمان-مکانی آن ‘کارایی’ در بسیاری از جنبه های زندگی روزمره، مانند رساندن آووکادو در ماه ژانویه از مزارع فیجی به سوپرمارکت های فرانسوی با هواپیما را شامل شود. اما در پشت سراب کاراییِ ازاد از برونسازی، هزینه ایدئولوژیک برای JIT و نوع دنیای امکان پذیر آن وجود دارد.           

همانطور که جفری نیلون درپسا پست مدرنیسم خود استدلال می کند، یا منطق فرهنگی سرمایه داری سرِ وقت در زمان JIT، ‘هیچ فضایی از خودمختاری خالص خارج از شکل غالب سازمان ‘اقتصاد جهانی وجود ندارد’، که آنهم یک سازمان اقتصادی نئولیبرال است. نیلون در ادامه تنها با اثری از طعنه می نویسد: ‘ما در همان دریا شنا می کنیم در کنار هر چیز دیگری که در طول سی سال گذشته «موفق» بوده است—[و بنابراین] نظریه نئولیبرال است، مایکروسافت نئولیبرال است، داروهای ضد رتروویرال(HIV)  نئولیبرال هستند، حتی اعتراضات ضد جهانی شدن علیه نئولیبرالیسم به شیوه خود نئولیبرال هستند.  بدبینی به کنار، در حالت کنترل از طریق یک مدل تولید، این ترکیب ناهماهنگ استراتژی های انباشت سرمایه داری از طریق شبکه های دیجیتال بی نظیر است.

ورود سرمایه مالی به تولید صنعت  یکی دیگر  از  ترکیب  کننده های قدرتمند فرایندهای اقتصادی ناهموار است که در پشت جهانی شدن ظاهری سوار است. با این حال مالی شدن صنایع یک پدیده نسبتاً جدید است، و مانند JIT، چیزیست که در دهه های ۸۰–۱۹۷۰ از طریق امکانات ترکیبی از محاسبات شبکه ای و جهانی شدن نئولیبرال امکان پذیر شد. مالی شدن سرمایه در واقع انباشت از طریق رشد بخش خدمات مالی و آرایه شبکه ای از ابزارهای مالی است—قراردادهای فیمابین طرف هایی که ممکن است معامله، دست بدست، و حل و فصل شوند—رشدی که اکنون لبه پیشرو سرمایه داری پساصنعتی را تشکیل می دهند.

امروز بانکداری ‘سنتی’ و بخش خدمات مالی – که اغلب عملا یکی هستند – تشکیل یک شکل فرار و ریزش از انباشت سرمایه میدهند که کمتر در باره ایجاد ثروت جدید از طریق تامین مالی تولید محصولات و خدمات جدید توسط کسب و کار مردم و صنایع است و بیشتر در مورد آنچیزی ست که کوستاس لاپاویستاس آنرا ‘سود بدون تولید’ مینامد. مالی شدن، به گفته لاپاویتساس، چشم انداز انباشت سنتی را تغییر داده و به یک منطق دیجیتالی تبدیل شده است که رفتار عوامل اساسی انباشت سرمایه داری، از جمله شرکت های غیر مالی، بانک ها و کارگران را تغییر داده است. امور مالی فعالیت های هر سه را تغییر شکل داده است … در نتیجه شکل های جدیدی از سود را بوجود آورده است. به ویژه مالی شدن نشان دهنده یک نامتقارن رو به رشد بین تولید و گردش پول است. در اینجا، از طریق تمرکزبخشی بر  دومی،  لاپاویتساس یک پدیده غیر قابل انکار را مشاهده می کند: “افزایش سود تعهد شده از طریق معاملات مالی، از جمله اشکال جدیدی از سود است که حتی می تواند غیر مرتبط با ارزش افزوده باشد بطوریکه این فرایند را می توان به صورت ‘مصادره مالی’ خلاصه کرد.”

این پول از پول ساخته شده است: سود حاصل از حدس و گمان، از ربا، اوراق قرضه، اوراق بهادار، خرید و فروش سهام، سود سهام، نوسانات نرخ بهره، مبادلات ارز و بسیاری دیگر از ‘ابزار’ سرمایه داری مالی—از جمله انباشت از بدهی کارگران و فقرا در سراسر جهان. با این حال این بدان معنا نیست که کارگران و فقرا قادرند به روش هایی که ثبات و منبع درآمد را فراهم می کند، بخشی از سیستم مالی باشند. مالی شدن در درون یک سیستم بسته که از نخبگان جهانی شبکه ای با دسترسی به اطلاعات مالی و فناوری الگوریتمی که سود حاصل از آن اطلاعات را می مکد، صورت می گیرد. سیستم های خودکار اختصاصی، جعبه سیاه در مدارهای “حلقه-بسته” خرید و فروش بین بانک ها، صندوق های تامینی، شرکت های مدیریت سرمایه گذاری و بنگاه های کارگزاری کار می کنند. مات و مبهم بودن چنین سیستم پر سودی نه تنها برای ناظمین مالی در سراسر جهان بلکه به طعنه برای کسانی که حق دسترسی ممتازی هم به آن دارند و باید به صورت روزانه به معنای واقعی کلمه از طریق یک منطق (اندکی) درک شده قمار کنند، مشکل است. همانطور که لورا لوتی می نویسد، ‘این فناوری های [الگوریتمی] در مقیاس زمانی و درجه پیچیدگی غیر قابل دسترس برای سیستم ادراکی انسان عمل می کنند’. لوتی همچنین استدلال می کند که مطالعات محاسبات الگوریتمی در مقیاس کوانتومی نشان می دهد که ‘چیزهای خاصی را می توان به طور محدود توصیف کرد اما نمی توان قطعی گرفت و در نتیجه غیرقابل محاسبه هستند’. منطق پردازش الگوریتمی در سطح مقیاس و پیچیدگی یافت شده در بخش مالی جهانی، ، بنابراین اساساً از واقعیت مادی-فیزیکی جدا شده است، و از یک مدل وجودی مناسب برای خودش بهره میبرد’. بنابراین نه تنها ما فاقد درک کافی از چگونگی کار الگوریتم مالی هستیم، بلکه حتی موفق به پذیرش کامل اینکه با یک منطق بیگانه است نیستیم، ‘وجود شناسی اشیاء الگوریتمی[۴]‘ است که به عنوان یک منبع رو به رشد و خودمختار، از قدرتی غیر قابل پیش بینی و غیر قابل کنترل برخورداراست. چیزیکه به دور از جهان آنالوگ در مقیاس انسان، مستقل از مردم و واقعیت های آنها که در درون آن ساخته شده، وجود دارد.

هدف استخراج سود از پول مالیِ در چرخش با استفاده از الگوریتم هایی که به دنبال محاسبه و در نتیجه تعیین نرخ بازار هستند تضمین می کند که فرایند بدون مشکل اجرا نخواهد شد. الن اولمن، برنامه نویس و نویسنده رمان The Bug-اشکال، این پیچیدگیِ ‘کد انباشته شده بر روی کد’ را به عنوان پایه ای برای خلع سلاح فردی و جمعی ما، از منطق دیجیتالی که آن را بر جهان اعمال می کند، توصیف کرده است.  او می نویسد: “ما از بعضی جهات نمایندگی خود را از دست داده ایم. هنگامی که برنامه ها به کد منتقل می شوند، کد به الگوریتم ها عبور می کند و سپس الگوریتم ها شروع به ایجاد الگوریتم های جدید می کنند، مجموعا از نمایندگی انسانی دورتر و دورتر می شوند. نرم افزار به یک جهان کد وارد شده است که هیچ کس نمی تواند به طور کامل آنرا درک کند.”

‘سقوط  فلش (جرقه ای)’ وال استریت ششم مه ۲۰۱۰ زمانی رخ داد که الگوریتم فرکانس بالای تجارت[۵] (HFT) سیستم به طور غیر قابل توضیحی برای حدود پانزده دقیقه دچار خطا شد، این شرایط باعث شد تا شاخص داو جونز Dow Jones با کاهش ۹ درصد، بزرگترین سقوط یک روزه در تاریخ خود تا آن لحظه را تجربه کند. سیستم بعدا ‘بهبود یافت’ اما علت خرابی هنوز به طور کامل شناخته شده نیست. چیزی که حداقل توسط برخی فرض می شود این است که کنترل کافی بر سرمایه داری الگوریتمی وجود ندارد. تخمین زده می شود که به طور متوسط یک دوجین سقوط ‘مینی فلش’ در روز به تنهایی در بخش ایالات متحده از سیستم وجود دارد. همچنین در یک حرکت که تنها برای افزایش پیچیدگی الگوریتمی و غیرقابل پیش بینی بودن تنظیم شده است، برخی الگوریتم های تجاری هم اکنون به سایت های خبری مرتبط شده اند. و بنابراین درسال ۲۰۱۶ یک خبر گزارش شده از طرف فرانسوا اولاند نخست وزیر فرانسه که گفته بود “اگر بریتانیا خواستار برکزیت است میتواند از اتحادیه خارج شود.” باعث یک گرداب فروش در پوند بریتانیا شد که ۶ درصد ارزش آنرا کاهش داد تا آنکه معاملات اتوماتیک بورس به صورت دستی متوقف شد.

ظرفیت دیجیتالی بودن برای ‘بهره برداری از طریق سرمایه مالی’ روشن است، همانطوریکه ناهموار بودن آن روشن است، با مراکز انباشت سرمایه مالی در نیویورک، لندن، توکیو، شانگهای، و تعداد انگشت شماری از شهرهای دیگر که به مکیدن سهم زیادی از منافع تولید شده مشغولند. اما این ناهمواری نیز از طریق شبکه های سیاره ای با هم ترکیب می شود و باعث می شود پول مجازی بر واقعیت مادی تأثیر بگذارد. همانطور که نانسی فریزر آن را ‘سیستم اثر موج از مجازی به واقعی و بالعکس تعریف می کند: “تحت تاثیر این سیستم دهقانان بدهکار در جهان جنوب برای سلب مالکیت توسط شرکت های بزرگ که میخواهند زمین هایشان را بچنگ آورند هدف قرار میگیرند، کارگران در شمال مجبور به تمکین بکار با دستمزد پایین هستند درعین حالیکه زیر فشار بدهی برای نیاز حداقلی زندگی خورد میشوند، و شهروندان در همه جا محکوم به رعایت ریاضت اقتصادی توسط دولت هایی هستند که به نوبه خود زیر بدهی به موسسات مالی جهانی و سرمایه داران در بازار اوراق قرضه تحت فشار هستند…”

بحران مالی جهانی (GFC) در سال ۲۰۰۸ با سقوط در بازار وام مسکن ریسک بالا در ایالات متحده آغاز شد.  بسیاری هزاران وام مخاطره آمیز فوق در دهه قبل به طبقه بزرگی از طبقه کارگر با دستمزد کم داده شد. این وام ها سپس از طریق بسته ابزارهای مالی دوباره به بعضی بخش های مالی جهانی، برای گردش در داخل مبادلات و بانک های وابسته فروخته می شدند. این وام ها به طور ناگهانی،  و در امواج قوی مسدود می شدند. سیستم مالی فقط از اثرات این شکست مالی جان سالم به در برد. کمتر خوش شانس اما میلیون ها نفر در جنوب و شمال جهان بودند که خانه ها، مشاغل و زندگی اجتماعی خود را از دست دادند. از سال ۲۰۰۸ آنها همچنان از طریق کاهش هزینه و برنامه های مختلف ریاضت اقتصادی دولتها قربانی می شوند. رنج های آن ها نیز جزعی از آخرین پیامدهای جهانی شدن برونی است. آنها وارد صفوف صنعتی زدایی کارگران می شوند که از دهه ۱۹۷۰ شروع به شکل  گیری کرد و امروز هر جا که تکنولوژی جدید قادر به خودکار کردن یا خارج کردن کارخانه و فرستادن مشاغل به مناطق با دستمزد ارزان باشد، برون سپاری مهارت ها و معیشت انها به رشد خود ادامه می دهند. اینها مواد دور انداخته شده انسانی در نتیجه جهانی شدن برونی هستند، میلیون ها نفر، که عمدتاً در جهان انگلیسی زبان، در جوامع مهاجرین در فرانسه، و در جمعیت شناسی جوانان اروپای مدیترانه حضور دارند. آنها ممکن است بخشی از نیازهای فوق العاده جهانی شدن کلاسیک باشند، اما تابعی از درون دیجیتالیته جهانی-محلی و عباراتی از فرهنگ و سیاست شبکه ای دارند که تضعیف و یا حداقل برای اصول سازماندهی کننده مدرنیته و سنت های لیبرال دموکراسی غرب مشکل ساز می شوند.


[۱] Time-Space relations

[۲] Inward Globalisation – Outward Globalisation

[۳] Outward Globalisation

[۴] Ontology of algorithmic objects

[۵] High Frequency Trading (HFT)

فصلی از کتاب “شرایط دیجیتالی-مارکسیسم پسامدرن و تجربه زندگی دیجیتال[۱]

انتشارات دانشگاه وست مینیستر-۲۰۲۰

نویسنده: رابرت حسن

برگردان به فارسی: گودرز اقتداری


[۱] Hassan, R. 2020. The Condition of Digitality: A Post-Modern Marxism for the Practice of Digital Life. Pp. 97–۱۲۸. London: University of Westminster Press. https://www.jstor.org/stable/j.ctvw1d5k0.7

https://akhbar-rooz.com/?p=97883 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x