جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

واقعیت ها چه می گویند؟ (سخنی با «روشنفکران دینی») – پرویز دستمالچی

به جوامع وحکومت های اسلامی واقعا موجود درسده بیست نگاه کنیم: چرا درهفتاد سال گذشته، مبارزات ضد استعماری، ضدامپریالیستی، کودتای نظامی یا قیام وانقلاب یا حتا کسب قدرت سیاسی توسط اسلامگرایان از راه انتخابات در این جوامع همواره حکومت....

به جوامع وحکومت های اسلامی واقعا موجود درسده بیست نگاه کنیم: چرا درهفتاد سال گذشته، مبارزات ضد استعماری، ضدامپریالیستی، کودتای نظامی یا قیام وانقلاب یا حتا کسب قدرت سیاسی توسط اسلامگرایان از راه انتخابات در این جوامع همواره حکومت های غیردمکراتیک وخشن بر سرکار آورده است؟ چرا سازماندهی جامعه و ساختار های حکومت بر اساس اصول دین و ایمان اسلامی در تمام اشکال آن نتیجه ای به غیر استبداد، دیکتاتوری و ترکیب خشونت سیاسی با خشونت دینی، و در پی آن، تشدید سرکوب و خشونت دست آورد دیگری نداشته است؟ آیا این امر تنها یک اتفاق است؟

مشکل جوامع اسلامی در کجا است، در درون یا بیرون؟ آیا علل و ریشه های عقب ماندگی این جوامع در نوع رفتار «غرب»، در سیاست های استعماری، در امپریالیسم است؟ آیا آنچنان که «روشنفکران» اسلامی- دینی، (سنی و شیعه) از سید قطب (مصر، برجسته ترین نظریه پرداز بنیادگرایی اسلامی در جهان عرب) تا حسن البنا (مصر، پایه گذار اخوان المسلمین) تا علی شریعتی (ایران، از فداییان اسلام، نواب صفوی تا خمینی یا…) و… مدعی بودند و هنوز هم برخی بعضا هستند: علل عقب ماندگی جوامع اسلامی از تمدن مدرن در انحراف این جوامع از حکومت دینی و اسلام ناب محمدی است و نه در برتری فرهنگی «غرب» پس از دوران پساروشنگری و پساخرد و- علم گرایی؟  واقعیت این است که جوامع اسلامی تا پیش از انقلاب علمی- صنعتی از «غرب» عقب نبودند. پس، کدام علل موجب عقب ماندگی این جوامع، از جمله ایران شدند؟ نپذیرفتن ارزش های نوین یا پافشاری بر روی همان ارزش های کهن پیشامدرن؟ آیا بازگشت به «خویشتن خویش» راهی به روشنایی است یا سقوط به واپسگرایی و ارتجاع محض؟  

به جوامع وحکومت های اسلامی واقعا موجود درسده بیست نگاه کنیم: چرا درهفتاد سال گذشته، مبارزات ضد استعماری، ضدامپریالیستی، کودتای نظامی یا قیام وانقلاب یا حتا کسب قدرت سیاسی توسط اسلامگرایان از راه انتخابات در این جوامع همواره حکومت های غیردمکراتیک وخشن بر سرکار آورده است؟ چرا سازماندهی جامعه و ساختار های حکومت بر اساس اصول دین و ایمان اسلامی در تمام اشکال آن نتیجه ای به غیر استبداد، دیکتاتوری و ترکیب خشونت سیاسی با خشونت دینی، و در پی آن، تشدید سرکوب و خشونت دست آورد دیگری نداشته است؟ آیا این امر تنها یک اتفاق است؟ از حکومت دینی خود ما که از درون یک انقلاب اسلامی بیرون آمد تا طالبان و القاعده و…؟ چرا در حکومت های اسلامی و حتا  در کشورهای اسلامی (جوامعی که اکثریت آنها مسلمان هستند و قدرت سیاسی- اقتصادی و… در دست آنها است) ظلم و ستم، دیکتاتوری و استبداد، تبعیض و فقر، سرکوب آزادی و آزدایخواهان و… بیداد می کند؟ چرا در این جوامع اسلام و خشونت و تبعیض همراه و همپا شده اند؟ چرا (مثال) در ابتدای دهه ۱۹۷۰ از ۳۶ کشور اسلامی در جهان تنها در چهار کشور نظمی نسبتا دمکراتیک حاکم بود (لبنان، مالزی، گامبیا و مولداوی)؟ چرا با وجود افزایش تعداد کشورهای اسلامی (اکثریت جمعیت) از ۳۶ به ۴۷ تا سال ۲۰۱۸ تنها در دو کشور (تونس و سنگال) روابط نسبتا دمکراتیک وجود داشته است؟ چرا (آمار سازمان ملل متحد) از سال ۱۹۱۰ تا ۲۰۱۰ تعداد غیرمسلمانان در خاورمیانه از ٪۱۴  به ٪۴ کاهش یافته است در حالیکه درهمین مدت تعداد مسلمانان جوامع غیراسلامی (اروپا، آمریکا یا کانادا، ژاپن و…) افزایش چشمگیری نشان می دهند، چرا؟ دلیل اینکه پس از انقلاب اسلامی ایران، یا قدرت گرفتن سایر نیروهای اسلامی در دیگر جوامع، میلیون ها مسلمان و نامسلمان از کشور فرار می کنند، در چیست؟ چرا حدود پنج میلیون ایرانی ترک وطن کرده اند؟ چرا نخبگان از حکومت اسلامی فرار می کنند؟ از ۴۷ کشور اسلامی در جهان، تنها در هژده کشور شریعت منبع رسمی حقوق و قانونگذاری نیست، هر چند که در آنها نیز شریعت اسلام غیرمستقیم سرچشمه و منشاء قانونگذاری و اداره امورعمومی جامعه است. یعنی جامعه بر اساس اصول «نورانی» اسلامی اداره می شود. چرا این جوامع نیز از عقب افتاده ترین، خشن ترین، تبعیض آمیز ترین جواع هستند؟ چرا از نگر وجدان جمعی مسلمانان، «مقصر» همواره دیگری است؟ نوع نگاهی که به تمام امور، به ویژه امور سیاسی وعلل عقب ماندگی ما نیز گسترش یافته است. اگر خشونت ربطی به اسلام ندارد، پس چرا در این جوامع اینهمه گسترش دارد و مرسوم است؟ واقعیات موجود جوامع اسلامی در تطابق با آمال و آرزوهای پندارگرایانه مدعیان «رحمانی» آن نیست. بنیادگرایان اسلامی خواهان ترکیب قدرت سیاسی با قدرت دینی اند و این امرموجب مقدس کردن حکومت، و در پی آن، ترکیب نامقدس خشونت و قهر یک نظم غیردمکراتیک و برفراز مردم با خشونت نهفته در دین می شود، که همه جا، از جمله در ایران، شده است. بنیادگرایان حتا با سنت گرایان اسلامی هم دشمنی می ورزند، زیرا از نگر آنها «سنت» محصول سدها سال گذشت زمان و ترکیب دین با فرهنگ های متفاوت است که از اصالت اصول دین آنها می کاهد، طالبان، القاعده و فداییان اسلام و ولایت فقیهیان حتا با رادیو و تلویزیون یا… دشمنی ورزیده اند و هنوز نیز می ورزند.   

در بسیاری از جوامع اسلامی، هنوز بخش بسیار گسترده ای از روشنفکران دینی- مذهبی می پنداراند که نظم اجتماعی- سیاسی- اقتصادی باید بر اساس قواعد و قوانین اسلام (احکام و موازین نورانی) شرع مقدس بنا شود و نمی بینند که واقعیت حکومت اسلامی، حکومت دینی، حکومت بر اساس احکام و موازین شرع و… همین حکومت های واقعا موجود اسلامی است (از پاکستان که اولین جمهوری اسلامی بود تا حکومت دینی ایران که از درون یک انقلاب بنیادگرای اسلامی سر برآورد و…) که در آنها از یکسو خشونت و خودسری حکومت و قهر عریان بیداد می کند و از سوی دیگر نه از حقوق بشر خبری است، نه از دمکراسی و نه از آزادی یا حقوق زنان و غیر، بل کاملا برعکس. حکومت های اسلامی، چه از راه انتخابات کسب قدرت کرده باشند یا از راه انقلاب یا کودتا و… نتیجه یکی بوده است: کشیدن خط بطلان بر دمکراسی و حقوق بشر و آزادی های مندرج در آن، یا حقوق مساوی همه (از مسلمان و نامسلمان تا زنان و مردان و اقلیت ها و…) در برابر قانون. واقعیت جوامع اسلامی نشان می دهند که این کشورها در رابطه با روابط و مناسبات دمکراتیک و رعایت حقوق بشر و حقوق شهروندی یا رفع تبعیض ها، از عقب افتاده ترین کشورهای جهان هستند، حتا در زمینه اقتصادی، در نتیجه، عقب ماندگی آنها باید رابطه ای با فرهنگ اسلامی آنها داشته باشد. به جهان نگاه کنیم، وضع و موقعیت خانوادگی- اجتماعی و حقوقی زنان در هیچ جای دنیا، از نگر حقوقی، بدتر از جهان اسلام نیست: ازداوج های زودرس در سنین ۷ و۹ یا حداکثر ۱۳ سال که به معنای محرومیت نیمی از جامعه از آموزش و پرورش لازم و از میان بردن نیمی از توان و استعداد و ظرفیت های جامعه است. به حقوق زنان در قوانین خانواده، ازدواج و طلاق، ارث و… نگاه کنید. یعنی این مدعا که گویا اسلام زن ستیز نیست، در تضاد کامل با واقعیات موجود در تمام جوامع اسلامی است و نه تنها در جامعه وحکومت دینی- شیعه ایران. به علاوه، یک نگاه کوتاه به کتاب مقدس و سایر احادیث و گفتارهای بزرگان این دین و آموزه های رهبران دینی معمم یا مکلای آن مویید این واقعیات است. قوانین شریعت (به هر دلیل) ضد زن است: در زمینه ارث، حقوق خانواده، خشونت خانوادگی، حق شهادت قضایی، حق قضاوت، حق حضانت، حتا عقل و شعور آنها. در هیچ جای دنیا محدودیت برای زنان و ضدیت با آنها به میزان جهان اسلام نیست. هر کس که مدعی است روابط و مناسبات موجود در جوامع اسلامی ربطی به حقیقت اسلام واقعی ندارد، لطف کند و توضیح دهد که چرا مسلمانان اصول و اساس دین ومذهب خود را بد می فهمند و چرا (مثال) زن ستیزی جا و مقام بسیار وسیع و گسترده و ویژه ای در این جوامع دارد؟

بررسی تاریخ دو سده اخیر نشان می دهد دخالت های استعمارگرانه کشورهای اروپایی در جوامع غیراسلامی بعضا بیشتر از دخالت در کشورهای اسلامی بوده اند، اما این دخالت ها سدی برای پیشرفت آنها نشده است. در این رابطه می توان از جمله به نمونه های ترکیه و یونان، هند و پاکستان و بنگلادش یا ایران و افغانستان یا… نگاه  کرد. یک بررسی تطبیقی، نشان می دهد که مشکل جوامع اسلامی «خانگی» است و نه بیرونی. در این رابطه نمونه شبه قاره هندوستان نمونه بسیار مناسبی است: شبه قاره هندوستان درسال ۱۸۵۷ کاملا زیر سلطه استعمار بریتانیای کبیر قرار گرفت  و در پانزدهم اوت ۱۹۴۷ مستقل شد. مسلمانان این شبه قاره خواهان یک کشور مستقل و اسلامی برای خود شدند و پس از جنگ و خونریزی های فراوان که در پی آن حدود دو میلیون (تخمین زده می شود) تن جان خود را از دست دادند، سرانجام کشور پاکستان (غربی و شرقی)، یا اولین جمهوری اسلامی پایه گذاری شد. یعنی از درون استقلال شبه قاره هند، بنابر خواست مسلمانان، دو کشور هندوستان (اکثریت هندو) و پاکستان (اکثریت مطلق مسلمان) شکل گرفت،. در سال ۱۹۷۱، پس از جنگ های داخلی و کشت وکشتارهای شدید میان «خودی» های مسلمان، جمهوری اسلامی  بنگلادش (پاکستان شرقی) از جمهوری اسلامی پاکستان (غربی) جدا و مستقل می شود، هر دو کشور مسلمان. یعنی، پس از استقلال شبه قاره هند از استعمار بریتانیا، در نهایت سه کشور مستقل، دو اسلامی و یک غیراسلامی بوجود می آید: هندوستان، پاکستان و بنگلادش. در دو کشور اسلامی از زمان پایه گذاری تا به امروز کودتا پشت کودتا، تبعیض و خشونت بی داد می کند، نه از دمکراسی خبری است نه از آزادی ها. هر سه کشور هند، پاکستان و بنگلادش فقیر هستند (درآمد سرانه و سالانه آنها در سال ۲۰۱۵: هندوستان ۱۶۰۰، پاکستان ۱۴۰۰ و بنگلادش ۱۲۰۰ دلار است)، منابع طبیعی اندک دارند و هر سه دارای گذشته استعماری یکسان بوده اند.

در هر دو کشور پاکستان و بنگلادش (با شدت کمتری) دین از حکومت جدا نیست و قوانین شریعت جاری است. بنابر قانون اساسی پاکستان (۱۹۵۶، اولین جمهوری اسلامی جهان) رییس جمهور کشور باید مسلمان باشد و قوانین باید در تطابق با احکام و موازین قرآن و شریعت و احادیث (راه و روش زندگی) پیامبر محمد باشند. در سال ۱۹۷۳، پس از بازنگری در قانون اساسی و تکمیل آن، نقش اسلام و احکام آن بازهم شدیدتر و بیشتر و نوع اسلام حکومتی آنچنان دقیق تعریف شد که حتا سایر اقلیت های مسلمان، از جمله اقلیت مسلمان احمدیه نیز از نهادهای ساختار حکومت کنار گذاشته شدند. در دوران دیکتاتوری ژنرال ضیاء الحق (۱۹۷۷ تا ۱۹۸۸) کشور بازهم «اسلامی» تر و شریعت بخشی جداناپذیر از قانونگذاری پاکستان می شود: قصاص، شلاق، سنگسار، بی حقوقی زنان، قوانین ارتجاعی خانواده و…، از آزادی و دمکراسی نه تنها هیچ خبری نیست، بل برعکس، سرکوب و زندان و اعدام مخالفان، حتا مسلمانان دگراندیش امری عادی است. در بنگلادش نیز وضعیت همین است، دین و حکومت درهم ادغام هستند (نه با اندازه پاکستان)، دین رسمی کشور اسلام است و برخلاف پاکستان قانونگذاری مطلقا در تطابق با شریعت نیست، اما اساس همان است. بنابر آمار سازمان جهانی همکاری های اقتصادی و رشد، بنگلاش و پاکستان از نگر حقوق خانواده و تبعیض از میان ۱۶۰ کشور در ردیف ۱۵۸ و ۱۵۹، پس از نیجریه (نیم جمعیت مسلمان)، قرار دارند. در هر دو کشور اقلیت ها هیچ شانسی برای دست یازی به مقامات عالی- رسمی- حکومتی را ندارند، حتا مسلمانانی که هرچند مسلمان اند، اما پیرو دین اسلامی- رسمی کشور نیستند، درست مانند حکومت دینی ایران که در آن تمام نهادهای اساسی پیش بینی شده در قانون اساسی در انحصار پیروان شیعه دوازده امامی است و حتا اهل سنت (ده تا پانزده میلیون) یا سایر اقلیت ها از حق انتخاب یا انتصاب شدن در آنها محروم هستند، هرچند همگی بخشی از ملت اند.

در هندوستان با اکثریت مطلق جمعیت هندو، از زمان تاسیس تا کنون چهار نخست وزیر آن مسلمان بوده اند، زیرا هندوستان، مانند تمام دمکراسی ها، دین رسمی حکومتی ندارد، حکومت در ارزش ها یا دین و مذهب یا مرام و مسلک شهروندان بی طرف، سکولار است و در آنها دخالت نمی کند. یعنی تمام اقلیت های غیرهندو در کلیه سطوح حکومت از حقوقی یکسان با دیگران بهرمنداند و در همه جا حضور فعال دارند، حتا اقلیت مذهبی سیک که کمتر از ٪۲ جمعیت را تشکیل می دهند، هم نخست وزیر شده اند (۲۰۱۴ تا ۲۰۱۸) و هم رییس جمهور (۱۹۸۲ تا ۱۹۸۷). در هندوستان از مجموع چهارده رییس جمهور، چهار تن مسلمان بوده اند، آخرین آنها عبدوالکلام (۲۰۰۲ تا ۲۰۰۷). اما، در دو جمهوری اسلامی بنگلادش و پاکستان هرگز هیچ غیرمسلمانی نه تنها به ریاست جمهوری یا نخست وزیری، بل به هیچ مقام مهم حکومتی نمی رسد. هندوستان کشوری است دمکراتیک که یکی از قطب های مهم اقتصادی و مستقل دنیا  شده است. پاکستان و بنگلادش بدون کمک های خارجی، به ویژه کمک های آمریکا، اصولا توان ادامه حیات ندارند. در هندوستان حقوق بشر و آزادی های فردی و اجتماعی تا اندازه  بسیار زیادی رعایت می شود، در آن دو دیگر هیچ خبری از حقوق بشر و آزادی های فردی و اجتماعی نه تنها وجود ندارد، بل منتقدان و مخالفان به شدت سرکوب می شوند. دلیل این تفاوت های اساسی در سه کشوری که دارای یک پیشینه استعماری و یک نقطه شروع استقلال بوده اند، در چیست؟

مثال دیگر، دو کشور مصر (اسلامی) و کره جنوبی (غیراسلامی). دو کشوری که تقریبا شرایط یکسان داشتند و در آنها دو رشد و پیشرفت کاملا متفاوت انجام گرفت. دو کشور هر دو مستعمره بودند، یکی مستعمره انگلستان و دیگری ژاپن، مصر در سال ۱۹۵۴ مستقل شد و کره جنوبی پس از رهایی از استعمار ژاپن (۱۹۴۶)،‌ و پس از جنگ کره(۱۹۵۰ تا ۱۹۵۳)  و تقسیم آن به شمالی و جنوبی، در سال ۱۹۵۳ بوجود آمد. هیچکدام ثروت کلان ناشی از منابع طبیعی ندارند و حتا مصر در این زمینه درآمد بیشتری از کره جنوبی دارد. جمعیت هر دو کشور در سال ۱۹۷۰ تقریبا یکسان است، مصر ۳۶ و کره جنوبی ۳۴ میلیون جمعیت دارد. جمعیت کنترل شده کره جنوبی در سال ۲۰۱۶ به ۵۱ میلیون و جمعیت کنترل نشده و اسلامی مصر در همین سال به ۹۵ میلیون می رسد و به همین تناسب از میزان درآمد سرانه/ سالیانه کشور کاسته می شود. در سال ۱۹۷۰ درآمد سرانه/سالیانه در کره ۲۸۶ و در مصر ۲۳۴ دلار است و هر دو تقریبا یک سطح رفاهی دارند و از میان ۱۳۹ کشور مستقل جهان، کره جنوبی در ردیف ۹۱ و مصر در رتبه ۸۳ است. یعنی وضعیت مصر (اسلامی) از کره جنوبی (غیراسلامی) بهتر است. چهل وپنج سال بعد،‌ در سال ۲۰۱۵،‌ کره جنوبی در ردیف یکی از پیشرفته ترین کشورهای جهان، با درآمد سرانه ۲۷۰۰۰ دلار در سال، و در مقام سی و یکم، پس از ایتالیا و پیش از اسپانیا و بهتر از یونان و پرتقال می شود و مصر با درامد سرانه/سالانه ۳۴۰۰ دلار از مجموعه ۱۹۴ کشور در رتبه ۱۲۱ است، چرا؟ کره جنوبی کشوری دمکراتیک است که درآن حقوق بشر وآزادی های فردی اجتماعی  رعایت می شوند و نه در درون و نه با بیرون (به غیر کره شمالی که امر دیگری است) مشکلی ندارد. در مصر، حتا پس از استقلال کامل، هنوز هم نه از آزادی خبری است نه از دمکراسی و نه از رفاه و نه از درآمد سرانه/سالیانه بالا. در مصر، در سال ۱۹۵۴، جمال عبدالناصر کودتا و استعمار بریتانیای کبیر را بیرون می کند، اما به جای ساختن مصر، از هر طرف با همه درگیر می شود، از ایران تا اسراییل، هم خلیج فارس را می خواهد و هم نابودی اسراییل را تا سرانجام پس از شکست در تمام زمینه ها در سال ۱۹۷۰ فوت می کند. جانشین او، انورسادات است. او نیز یک نظامی است که هرچند بلندپروازی های ناصر را ندارد، اما مانند او یک دیکتاتور است.

آموزه جدایی دین و حکومت به سیاستگران اجازه می دهد تا دگم های دین را از ضروریات حکومت و مدرن کردن جامعه جدا کنند، اما یکی شدن دین وحکومت یا مماشات حکومتگران با دین سالاران با هدف حفظ قدرت، مانع آزادی و اصلاحات اساسی در اقتصاد و سیاست و حقوق و… می شود.رهبران دینی- مذهبی دانشگاه الازهر، مهمترین مرجع جهان اهل سنت، همگی هم از پشتیبانان ناصر بودند و هم از همراهان جانشینان دیکتاتور او السیسی یا سادات و مبارک. از تسلط دوران امپراتوری عثمانی بر مصر تا زمان السیسی، تمام رهبران سیاسی مصر مجری «احکام نورانی» اسلام بوده و شریعت اسلام و احکام و موازین آن را به عنوان مرجع و منبع قانونگذاری حفظ کرده اند. عده ای دیگر از مسلمانان مصر ( اخوان المسلمین یا…) با تصورات بنیادگرا تر از اسلام و حکومت اسلامی، به همین ها هم ایراد می گرفتند و برای تشکیل حکومت دینی- اسلامی ناب خود بعضا دست به اسلحه بردند. تروریسم بنیادگرای اسلامی علیه حکومتی با مشروعیت دین سالاران، تروریسمی علیه مسیحیان قبطی، علیه گردشگران غربی، علیه نهادهای نظامی خود مصر، با هزاران کشته و ناامنی درونی و بی اعتباری بیرونی و صدمات اقتصادی جبران ناپذیر بر اقتصاد کشور. مشکل اساسی این است که حکومت ها در جوامع اسلامی همواره باید در چهارچوب اسلام، احکام و موازین اسلامی و شریعت عمل کنند تا از این راه حقانیت «شرعی» کسب وحکومت خود را توجیه کنند، در نتیجه رهبران سیاسی از اتخاذ تدابیر «غیراسلامی»، اما لازم و ضروری چشم پوشی می کردند و می کنند. انور سادات در سال ۱۹۸۱ به دست یک بنیادگرای اسلامی ارتشی به قتل می رسد. حسنی مبارک جانشین او می شود، یک دیکتاتور که «مشروعیت» حکومت خود را از الازهر می گیرد و حکومت او ادامه دارد تا قیام ۲۰۱۱، بهارعربی مصر، که در پی آن در یک انتخابات (۲۰۱۲) اخوان المسلمین برنده و رهبر آن محمد مورسی، رییس جمهور می شود. محمد مورسی خود یک دیکتاتور غیرنظامی بنیادگرای اسلامی است که پس از روی کار آمدن شروع به برچیدن دست آوردهای قیام بهارعربی، سرکوب دمکراسی و نیروهای دمکرات و آزادیخواه و پیاده کردن احکام نورانی اسلامی در تمام زمینه ها می کند تا سرانجام در سال ۲۰۱۳ ارتش دوباره کودتا می کند، سدها تن از اخوان المسلمین را می کشد، سدها تن را در ماه های بعد آن به قتل می رساند و مورسی نیز در تیر ماه ۱۳۹۸ به هنگام محاکمه فوت می کند. عربستان سعودی (کشور اسلامی) یکی از عوامل اصلی این کودتا است. گروه های کوناگون اخوان المسلمین، که همه مسلمان اهل سنت اند، از عربستان گرفته تا ترکیه یا قطر، از مصر تا حماس و… هیچ یک چشم دیدن دیگری را ندارد و معتقداند اصل حقیقت اسلام تنها و تنها در نزد آنها است. انحصار تفسیر کلام الاهی، یعنی انحصار قدرت مطلق بر مومنان! حتا اصلاح طلبان اسلامی در چهارچوب، در سیستم حکومت دینی، در محدوده احکام و موازین شرع و اجرای احکام مقدس می اندیشند و نه در چهارچوب مصالح دمکراتیک و آزادیخواهانه. در کره جنوبی گذر از نظم دیکتاتوری به دمکراسی در سال ۱۹۸۷در پی اعتراضات و درگیری های اجتماعی- سیاسی گستره انجام گرفت، چرا در مصر چنین نشد و نه تنها دمکراسی به جای دیکتاتوری نظامی ننشست، بل حکومت دینی بنیادگرای اسلامی به جای دیکتاتوری نشست.

در جوامع اسلامی اختلاف بر سر قدرت حکومت اکثرا با اختلافات دینی- مذهبی ترکیب شده و مشکلات جامعه را دو چندان کرده اند. مقایسه میان کشورهای اسلامی با غیراسلامی را می توان همچنان ادامه داد و دید که چگونه عامل بیرونی علت عقب ماندگی آنها نبوده است. به یونان و ترکیه نگاه کنید، یکی خودش وارث یک امپراتوری عظیم اسلامی است (ترکیه) و دیگری (یونان) تا سال ۱۸۳۰ مستعمره و بخشی از همان امپراتوری بوده است. کدام یک پیشرفته تر است؟ کدام یک دمکراتیک است و مردم در کدام یک از این دو کشور از آزادی های بیشتری برخوردار هستند؟ حقوق و موقعیت زنان در آنها چگونه است؟ تبعیض حقوقی در کدام یک از آنها لغو شده است؟ اکثر کشورهای اسلامی یا درگیر جنگ های حیدری- نعمتی درونی خود هستند یا با بیرون مشکلات اساسی دارند، چرا؟ در سال های ۱۹۹۳و ۱۹۹۴ پنجاه درگیری خشونت آمیز سیاسی- اتنیکی در سراسر دنیا وجود داشته است که ۲۶ مورد آن مربوط به حکومت یا جوامع اسلامی است، چرا؟ به کدام دلیل مسلمانانی که در کشورهای پیشرفته زندگی می کنند در پایین ترین رتبه Integration هستند (به غیر ایرانیان). چرا اکثر آنها با موقعیت زنان در این جوامع مدرن مشکل دارند، یا با نوع کردار و زندگی به ویژه دختران خود. چرا در میان آنها اینهمه قتل های ناموسی وجود دارد؟ آیا یکی از دلایل آن نبود فرهنگ مدارا و بردباری، تساهل و تسامح با دیگران و دگراندیشان و دگرباشان و اعمال خشونت علیه اقلیت ها نیست؟ در فرانسه ٪۱۵ فرانسویان اندیشه های ضدیهودی دارند،.اما در میان مسلمانان فرانسوی، که تنها ٪۳۰ کل جمعیت را تشکیل می دهند، فرهنگ یهودستیزی ٪۶۰  است، یعنی چهار برابر غیرمسلمانان، چرا؟

برخی نیز نزاع بین فلسطینیان و اسراییل را بدل به مشکل اساسی و اصلی جهان اسلام کرده اند که ابدا چنین نیست و نباید بحران درونی جهان اسلام را به بحران بیرونی اختلاف میان فلسطینیان و اسراییل تنزل داد. باید خواهان حل مسالمت آمیز وعادلانه مساله فلسطین بود و از نگر من راه دو کشور و دو حکومت مستقل در کنار هم مناسب ترین و بهترین راه حل است. هر دو ملت حق وجود و زندگی در کشور مستقل خود را دارند. اما باید به واقعیت تاریخ هم توجه داشت که اختلاف و جنگ میان این دو ملت استثناء نبوده و نیست و تمام مرزها در درازای تاریخ محصول خشونت و خودسری بوده اند، به غیر ایسلند که در این زمینه یک استثناء است. مرزهای هلند و آلمان، یا فرانسه و آلمان یا روسیه و چین یا ایالات متحده آمریکا و… یا مرزهای کنونی ایران یا هر کشور دیگری را نگاه کنید. مرزهای ملی همگی شکل گرفته از حوادث تاریخی اند، یعنی چه کسی جنگ را برده یا باخته است، ایران در همین دویست سال گذشته بیش از ٪۶۰ از سرزمین های خود را از دست داده است. جنگ، قراردادهای جنگ و صلح و… میان حکومت ها یا شاهزاده نشین ها و… همواره مرزها را تعیین کرده اند و تنها پس از جنگ جهانی دوم است که مرز کشورها به رسمیت حقوقی سازمان ملل متحد رسیده و تعرض به آنها ممنوع است. از سال ۱۹۸۹ تا ۲۰۱۵ در جنگ های میان اسراییل و فلسطینیان و اعراب متاسفانه حدود ۶۴۰۰ نفر کشته شده اند که اکثریت آنها فلسطینی هستند. در همین مدت حدود ۳۳۰۰۰ کرد تنها توسط  برادر دینی خود یعنی ترکیه کشته شده اند که مسلمانان اعتراضی به آن ندارند. در جنگ داخلی یمن (هر دو جناج مسلمان) میان حوثی های شیعه از یکسو، با اءتلاف اهل سنت به رهبری عربستان سعودی (متشکل از کشورهای اسلامی سنگال، مراکش، امارات متحده عربی) از سوی دیگر،  در مدتی بسیار اندک، پس از سال ۲۰۱۵، بیش از مجموعه سه دهه جنگ میان اعراب و اسراییل به قتل رسیده اند. نگاه کنید به جنگ ها واختلافات دینی- مذهبی میان خود مسلمانان در سودان، سومالی، نیجریه یا افغانستان و ایران و عراق یا سوریه که تنها در سوریه ۵۰۰ هزار نفر و در جنگ میان ایران وعراق (هر دو مسلمان) در مجموع حدود یک میلیون تن (از هر دو سو) قربانی شده اند. جنگ داخلی سوریه بیش از ده میلیون نفر را آواره کرده است. و جهان اسلام در این موارد سخنی نمی گوید، مگر از نقش تخریبی دیگران. به همین دلایل درونی است که درجا می زنیم و «گناه» آن را به گردن دیگرام می اندازیم.

از نگر من، زمان آن فرارسیده است که پس از تمام این تجربیات تلخ، به مشکلات از زاویه دیگری نگاه شود، از زوایه درون و امروز! ما چه کرده ایم، چه کاشته ایم که در پی آن می خواهیم سعادت و رفاه و پیشرفت درو کنیم؟ آیا آنچه کاشتیم، واقعا بذر رفاه و سعادت وهمزیستی در صلح اجتماعی بود، یا برعکس؟ نه تنها روشنفکران دینی، بل حتا بخش عمده ای از روشنفکران غیردینی یا چپ هم علل فقر وعقب ماندگی جامعه ما را نه شرایط درونی و از جمله  در اندیشه های سترون و پوسیده جامعه (علل درونی)، بل در عوامل بیرونی (امپریالیسم) دیدند و هنوز نیز بعضا می بینند. به علاوه، برخی عمده با اعتقاد و ایمان به ماتریالیسم تاریخی، یعنی اعتقاد به وجود قانونمندی درونی تاریخ، که گویا عامل محرک تاریخ از پیدایش (کمون اولیه) تا پایان آن (جامعه کمونیستی نهایی) است، توجه نکردند که تاریخ را انسان می سازد و«مکانیسم» درونی پیشرفت (قانون تاریخ) وجود ندارد، عدالت و دمکراسی محصول خرد است و نه تاریخ در خویش، یعنی جبریتی فراانسانی یا فراطبیعی وجود ندارد. این اعتقاد راسخ به قانونمندی تاریخ و جبریت آن در گذر از مراحل گوناکون، موجب توجه بیش از اندازه به زیربنا (روابط و مناسبات اقتصادی) و نادیده گرفتن روبنا (فرهنگ به معنای گسترده  و جامع آن) شد. این بخش می پنداشت که دین و مذهب یا مرام و مسلک های «غیرحقیقی» پدیده های کناری و بی اهمیتی هستند که با تغییرات اساسی در مناسبات اقتصادی (زیربنا) دگرگون خواهند شد و در پی آن خطایی بزرگ انجام گرفت، زیرا نقش روشنگری خود را برای زدودن اندیشه های ارتجاعی- دینی یا غیردینی کنار نهادند و هنگامی اندکی بیدار شدند که اتحاد جماهیر شوروی و کل جهان سوسیالیسم واقعا موجود در خود فروریخت و آنها «انسان نوین» و جوامع ویران شده را به چشم دیدند و در پی آن به نقش مبارزه مستقل با روبنا پی بردند. جامعه و حکومت را انسان با خرد و علم می سازد، هرچه خرد و علم بیشتر، جامعه بهتر. اما متاسفانه تنها بخشی از خواب بیدار شده اند.

اگر دمکراسی نباشد، اگر در ساختار حکومت حقوق از ارزش جدا نشود،‌ اگر تساوی حقوقی همه در برابر قانون به رسمیت شناخته و تضمین نشود و… اختلاف و نارضایتی ها نمی توانند از راه عاقلانه و مسالمت آمیز و بدون اعمال خشونت حل و فصل شوند. در نظم سیاسی جامعه، مخالفان و دگراندیشان باید اطمینان داشته باشند که رقابت آزاد است و آنها نیز شانس منصفانه برای کسب قدرت سیاسی و برای پیاده کردن برنامه های اجتماعی- اقتصادی- سیاسی خود را دارند. بدون چنین مکانیسم کنترل و تنظیم اختلاف وسازش و همکاری به تناسب قدرت برآمده از آراء مردم، هر بحران اقتصادی یا نارضایتی کار را به دور اعتصابات، اعتراضات، قیام و شورش و… و سرکوب و جنگ داخلی خواهد کشاند. اصلاح طلبانی که حکومت دینی می خواهند با جوامع دمکراتیک و باز فاصله دویست ساله دارند، چه خوانش های خوب از احکام مقدس داشته باشند و چه بد، فرقی نخواهد کرد، زیرا دمکراسی مدن به معنای ساختار دمکراتیک حکومت است و نه جمع افراد خوب و با «ادب». در ج.ا.ا. اگر خود «امام زمان» هم بیاید ودر مقام رهبری بنشیند، باز آش همین خواهد بود و کاسه همین. اندیشیدن، به تفکر نشستن، نیازمند آرامش و زمان است و روشنفکران دینی- مذهبی، پس از چهل و دو سال تجربه عملی ایده های خود، هر دو را به اندازه کافی داشته اند. کلیسا نیز سده ها در برابر آزادی اندیشه و اصلاحات اساسی متون مقدس مقاومت کرد و آن را (آزادی اندیشه و بیان)، یا هرگونه  بدعت و نوآوری را، اشتباهی سخت و عظیم می دانست و مخالف آن بود، اما سرانجام در برابر واقعیات سخت بیرونی تسلیم شد. اصلاح طلبان ما در چهارچوب سیستم حکومت دینی و متون مقدس- اسلامی می اندیشند و نه براساس مصالح دمکراتیک و انسان خودبنیادی که معیار سنجش اش خرد است و نه «امر مقدس».

پانویس و توضیحات:

*- در رابطه با واژه “روشنفکران دینی” نگاه کنید به بخش یکم این نوشته (سخنی با روشنفکران دینی)

با نگاه به کتاب: روود کووپمنز «خانه مخروبه اسلام» (Ruud Koopman، Das verfallene Haus des Islam، C. H. Beck)، علل دینی عقب ماندگی، خشونت گرایی و نبود آزادی در جوامع اسلامی، انتشارات بک

تماس با نویسنده:

[email protected]

https://akhbar-rooz.com/?p=98123 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

2 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
سیاوش
سیاوش
3 سال قبل

در مورد پاکستان خانم بینی بوتو فراموش شد.
مقایسه یونان وترکیه عثمانی ، نباید نقش جهانی یونان در اشائه فلسفه وخردگرائی فراموش شود علومی که عثمانی از آن بی بهره بود.

احمد صلاحی
احمد صلاحی
3 سال قبل

روزگار غریبی ست نازنین …
مثل همیشه نوشته ی آقای دستمالچی را خواندم .
اما ، این بار ، راستش مثل همیشه از آن نگاه انتقادی به دیدگاه های متفکران دینی خبری نبود .
مروری انتخابی Selective سریع و روزنامه ای ، خیلی یک جانبه و بی ارتباط به موضوعات جامعه شناختی هر کشور و بدون توجه به تاثیر متقابل اقشار و طبقات اجتماعی که در چنبر مناسبات اجتماعی غالب از نوع سرمایه داری و ماقبل سرمایه داری در ارتباط با دخالت های قدرت های جهانی عمل می کنند .
اصلا در مورد وضع کشور های اسلامی دارای منابع غنی طبیعی و معادن و مطامع قدرتها خبری نیست.
از رابطه جنون آمیز کشور های اسلامی در دوران جنگ سرد به مثل قتل عام کمونیست ها در اندونزی در هاله ای از بحث های احساسی گم میشود. کسی نیست بپرسد آیا آن قتل عام بدون حمایت و چراغ سبز جهان دموکراسی و غرب ممکن بود؟ در مورد جنایات خمر سرخ و کامبوج و استالین هنوز می خوانیم ولی سوهارتو گوگولی موگولی بود Sweet heart
آیا بدون دخالت جیمی کارتر و نماینده اش هایزر و سالیوان سفیر آمریکا در ایران به منزله نماد قدرت های بزرگ غربی و ادامه ی تصمیمات گودالوپ ، امکان خروج آخرین شاه ایران به آن سادگی وجود داشت ؟
متقاعد کردن سران ارتش برای اعلام بی طرفی به نفع مرتجع ترین جریان اجتماعی به رهبری آیت الله را چگونه می توان به حساب اسلام سیاسی خمینی گذاشت ؟
بهر صورت خیال ندارم علیه سرمایه داری و امپریالیسم بنویسم.
می خواهم بگویم تمام نوشته را خواندم که ببینم آقای دستمالچی در مورد دیگر ادیان چه می گوید.
خوشبختانه در پایان مقاله به این تک جمله رسیدم:
ً کلیسا نیز سده ها در برابر آزادی اندیشه و اصلاحات اساسی متون مقدس مقاومت کرد و آن را (آزادی اندیشه و بیان)، یا هرگونه بدعت و نوآوری را، اشتباهی سخت و عظیم می دانست و مخالف آن بود، اما سرانجام در برابر واقعیات سخت بیرونی تسلیم شد. ً ( پایان نقل قول از سطور آخر این نوشته )
می بینید که آقای دستمالچی چه سخاوتمندانه مسیحیت را به «عرش» اعلی برده
آیا واقعا این طوره که آقای دستمالچی میگه : ً ……اما سرانجام در برابر واقعیات سخت بیرونی تسلیم شد… ً
و یا در مورد کشور اسرائیل که طبق قانون اساسی با «یهودیت سیاسی» مثل اسلام سیاسی طراحی شده و نوعی آپارتهاید ایجاد کرده راحت می گذرد.
نگارنده می خواهد خاطر نشان کند که رنسانس و عصر روشنگری کلیسا را وادار کرد که اصلاحاتی را بپذیرند و جنبش لوتریسم پا گرفت و بخشی از مسیحیت به پروتنستاتیسم گرویدند نه تمام دنیای مسیحیت در سراسر جهان !
کاتولیک ها هنوز از واتیکان تاسی می کنند با تمام سیاهکار ها که افشا می شود . . ارتودوکس ها معرف حضور همه هستند. این کلیسا ها حتی پروتستان ها همین امروز در آستانه ی پایان بیستمین سال از قرن بیست و یکم در سراسر جهان و در راس همه آمریکا برای واکسیناسیون در برابر ویروس کرونا «عزا» گرفته اند. موضوعات زیادی دست و پای مردم را بسته ، تکلیف کشور ها غیر پیشرفته و ماقبل سرمایه داری معلوم ست .
آقای دستمالچی می داند که فرق آلمان سکولار و فرانسه لائیک در کجاست.
آقای دستمالچی می داند که در فرانسه از احزاب مسیحی خبری نیست ولی در آلمان دو حزب مسیحی بعداز جنگ جهانی دوم بیشرین مدت در راس کارها بودند. از آدنائر تا مرکل .
پیشرفت های علمی ، تکنولوژی برای تولید بعداز جنگ جهانی دوم با طرح مارشال و دیگر خواسته های خوب مردم آلمان مهمترین عامل برای تبدیل آلمان به عنوان بزرگترین صادر کننده جهان شده ست . این امر با جلوگیری از دخالت نیروهای مذهبی و مسیحیان در سیاست و حکومت نقش تعیین کننده دارد.
چنین زمینه ای برای پیشرفت علم و تکنولوژی و تولید و غنی شدن در بسیاری از کشور های اروپائی و جهان وجود ندارد. روسیه ارتودوکس فرسنگها از رنسانس ، عصر روشنگر ی و پرونتستاتیسم عقب تر ست که هرگز اجازه دموکراتیزاسیون به روسیه نخواهد داد.
این ها را نوشتم که توجه شما را به سطح تکامل کشور های اسلامی و دخالت کشور های استعماری جلب کنم که می توان وقایع قرن بیستم در آمریکای لاتین تا امروز را با جوامع مسلمان آسیائی و آفریفائی مقایسه کرد. روابط غیر عادلانه اسرائیل و غرب قضیلتی محسوب نمی شود.
پروژه صلح اعراب و اسرائیل بعداز جنگ ۶ روزه در سال ۱۹۶۷ با قرار داد کمپ دیوید در ۱۹۷۸ بین مصر و اسرائیل شروع شد و از قبل از آن میلیارد ها دلار همه ساله توسط آمریکا به ارتشیان مصر «پمپ» شد بعداز ۴۲ سال از صلح اعراب و اسرائیل خبری نیست جز چند مانور و شوی سیاسی برای مصرف داخلی و انتخابات یا پوشاندن بحران ها و افتضاحات سیاس از چشم مردم !
نه ! در این نوشته نقش تعیین کننده غرب در جلوگیری از پیشرفت در جوامع عقب نگهداشته شده مفقود ست. جیمی کارتر زورش به شاه و سوموزا رسید آنها برکنار شدند ولی حریف پینوشه نشد.
در نیکاراگوئه انقلاب به جنگ داخلی تبدیل شد و کلیسا هژمونی نیافت.
در ایران اسلامیست ها با قتل عامی که در جهان بی نطیر ست تا امروز حکومت می کنند.
در شیلی پینوشه به حرفهای جیمی کارتر توجه نکرد و تا سال ۱۹۸۹ حکومت کرد.
پیدا کنید علل عروج خمینی در ایران را؟
اگر مشکل فقط درونی بود بسیاری به ترامپ دخیل نمی بستند !

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x