او که پیشتر نقش روحانیانی مانند آیتالله کاشانی و آیتالله زنجانی را در تحولات سیاسی کشور ستوده بود، در داوری درباره رویداد ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ به انتقاد از آن پرداخت و نقش روحانیت را نقشی عقبگرا نامید. او براساساین به انتقادی تند از جامعه سوسیالیستها که به دفاع از رویداد ۱۵ خرداد برخاسته بود، پرداخت
شرق- حمید یوسفی: خلیل ملکی، یکی از فیگورهای مهم تاریخی سیاسی ایران است که چه قبل از انقلاب و چه پس از آن، صحبت درباره فعالیت سیاسی او بسیار است. او از اعضای ۵۳ نفر بود که در دوره پهلوی اول به زندان افتاد و پس از سقوط رضاشاه، به حزب توده پیوست و سپس در سال ۱۳۲۶ از این حزب جدا و به منتقد جدی سیاستهای حزب توده تبدیل شد. برای ملکی سوسیالیسم بدون وجوه دموکراتیک آن معنا نداشت و عدالت اجتماعی در کنار دموکراسی و آزادیهای فردی و اجتماعی اهمیت داشت. ملکی یکی از معدود کنشگران سیاسی در تاریخ معاصر ایران است که برداشتهای مختلفی از سیاستورزی او وجود دارد و همین امر ملکی را همچنان پس از گذشت بیش از ۵۰ سال از مرگ او، به چهرهای مهم و قابل بحث تبدیل کرده است. بهتازگی کتابی از حمید شوکت با عنوان «میعاد در دوزخ» به فارسی منتشر شده است که به زندگی سیاسی خلیل ملکی میپردازد. به نظر شوکت «باید دید خلیل ملکی، آنگونه که میشناسیم، تا چه اندازه ملکی تاریخی و تا چه اندازه ملکی قهرمانسازی، ملکی اسطوره و افسانه است».
جملهای از ملکی وجود دارد که میگوید «ما کمونیسم را انتخاب نکردیم، کمونیسم ما را انتخاب کرد». ملکی چگونه به کمونیسم و شاید دقیقتر «سوسیالیسم» روی آورد؟ آیا او از ابتدا به طور مشخص پیش از سفر به آلمان برای ادامه تحصیل تمایلات سوسیالیستی داشت؟
نشانهای از اینکه ملکی پیش از رفتن به آلمان برای تحصیل در سال ۱۳۰۷ به سوسیالیسم گرایش داشته باشد، در دست نیست. او در سالهای اقامتش در آلمان نیز اعتقادی به سوسیالیسم نداشت و برخلاف این گمان نادرست که در آنجا به جریان چپ گرویده بود، مدافع راستگرایان آلمان که از آنان بهعنوان ملیون آن کشور نام میبرد، بود؛ جریانی که در آستانه جنگ جهانی دوم به رویارویی با جریان چپ در آلمان برخاسته بود. ملکی در همین دوره هنگامی که شماری از دانشجویان ایرانی مخالف حکومت ایران بودند، مدافع اصلاحات آمرانه رضاشاه بود و از او بهعنوان «پدر تاجدار» نام میبرد.
خلیل ملکی پیش از آنکه به سوسیالیسم روی بیاورد، دارای کدام گرایش فکری بود؟ شما در کتاب خود به این موضوع اشاره میکنید که ملکی حتی در آلمان از تجدد آمرانه رضاشاه دفاع میکند. آیا ملکی گرایش ناسیونالیستی داشت و در آلمان به حلقه فکری برلین نزدیک بود؟
ملکی پیش از رفتن به آلمان مدافع رضاشاه بود. او پیش از پادشاهی رضاشاه هنگامی که سردار سپه نامیده میشد، در تلگرافی به ستایش از او برخاست و از اصلاحات او و تلاشی که برای سرکوب «قوای یاغیان مفسد مرکز» در پیش گرفته بود، یاد کرد.
ملکی مدافع سلطنت رضاشاهی و بهنوعی پروژه مدرنیزاسیون پهلوی بود و از طریق بورسیه دولتی برای ادامه تحصیل راهی آلمان شد؛ ولی بعدتر در سال ۱۳۱۶ دستگیر شد و به زندان افتاد. ملکی چرا و چگونه از مدافع رضاشاه به مخالف سیاستهای او تبدیل شد؟
در این زمینه آگاهی چندانی در دست نیست. همینقدر میدانیم که او در بازگشت به ایران در سال ۱۳۱۰ مدتی با روزنامه عراق که در اراک منتشر میشد، همکاری میکرد. این روزنامه که به مدیریت سیدباقر موسوی منتشر میشد، از رضاشاه بهعنوان «نابغه شهیر شرق» نام برده و خواستار مدنیتی بود که روح جوانمردی و دیانت در آن حفظ شده باشد. چنین به نظر میرسد که ملکی در این دوره به نوعی از ناسیونالیسم با برخی از ارزشهای بومی و دینی گرایش پیدا کرده بود.
ملکی در ایران چگونه به حلقه کوچکی از دانشجویان چپگرای ایرانی به رهبری تقی ارانی نزدیک شد و این نزدیکی چگونه اتفاق افتاد؟ آیا پیشتر در آلمان با تقی ارانی و فرقه جمهوری انقلابی ایران در تماس بود؟
بنا بر اسناد وزارت خارجه آلمان و خاطراتی که از ملکی در دست داریم، میتوان گفت که آشنایی او با تقی ارانی در آلمان انجام گرفته بود؛ اما هیچ نشانهای از اینکه ملکی در آلمان با فرقه جمهوری انقلابی ایران همکاری کرده باشد، در دست نیست. او در این دوره مخالف دانشجویان چپگرای ایرانی در برلین بود. درباره چگونگی همکاری او با ارانی و گروه ۵۳ نفر چیز زیادی نمیدانیم؛ جز اینکه او در جلساتی که هفتهای یک بار در منزل ارانی برگزار میشد، شرکت میکرد.
ملکی در سال ۱۳۱۶ از اعضای گروه ۵۳ نفری بود که به دلیل گرایش مارکسیستی به زندان افتادند. ملکی در این دوره چه فهم مشخصی از مارکسیسم داشت؟
بنا بر خاطرات ملکی، او هنگامی که به اتهام عضویت در گروه ۵۳ نفر بازداشت شد، از مارکسیسم درک مشخصی نداشت. آگاهی او در این زمینه به شرکت در جلسات هفتگی منزل ارانی خلاصه میشد؛ جلساتی که محور اصلی آن گفتوگو درباره مسائلی مربوط به ماتریالیسم بود.
پس از سقوط رضاشاه و آزادی ملکی از زندان، در فضای سیاسی این دوره که امکان کنشگری سیاسی وجود داشت، ملکی چه نقشی در تأسیس حزب توده ایران داشت؟
چنانکه از خاطرات ملکی برمیآید، او تجربه تلخی از دوران زندان قصر داشت. تجربهای تلخ از همکاری با کسانی که برخی از آنان در شمار بنیانگذاران حزب توده ایران شدند. بر اساس این تصمیم گرفته بود پس از آزادی از زندان هیچگونه همکاری با آنها نداشته باشد. به این دلیل هنگامی که حزب توده تشکیل شد، از عضویت در آن خودداری کرد؛ اما پس از چندی تغییر عقیده داد و به آن حزب پیوست.
در موضوع واگذاری نفت شــمال در درون حزب توده، ملکی چه موضعی داشت؟ آیا موضع ملکی به افرادی مانند طبری نزدیک بود که اعتقاد داشت چون نفت جنوب در اختیار انگلیس است، باید نفت شمال هم در اختیار شوروی باشد؟
موضع ملکی درباره امتیاز نفت شمال همان موضع حزب توده بود. ملکی پس مقاله جنجالبرانگیز احسان طبری در این زمینه که واکنش تندی برانگیخته بود، به دفاع از او و اینکه آذربایجان حریم امنیت شوروی است، پرداخت. او فراتر از این به دفاع از ادامه حضور نیروهای ارتش سرخ که قسمتی از کشور را در اشغال داشتند، دست زد. ملکی در مقالهای که با عنوان «سرباز سرخ» در نامه رهبر، ارگان حزب توده توده منتشر شد، با اشاره به حضور تعدادی از سربازان ارتش شوروی در جریان تظاهراتی در تهران نوشت: چرا عدهای این مسئله را برجسته کردهاند و افزود: «آنهایی که در سایه سرنیزه ارتش سرخ آزادی پیدا نموده و از آزادی سوءاستفاده میکنند، از پیداشدن چند سرباز ارتش سرخ خیلی به ظاهر رمیدهاند»۱.
در تشکیل فرقه دموکرات آذربایجان در حــزب توده اختلافهایی شــکل گرفت، ملکی در درون این اختلافها چه جایگاهی داشت؟
موضع رسمی حزب توده دفاع از تشکیل فرقه دموکرات آذربایجان بود. ملکی نیز از این سیاست پیروی میکرد. هرچند رهبران حزب در نامه محرمانهای به حزب کمونیست شوروی مخالفت خود را با تشکیل فرقه دموکرات اعلام داشتند و آن را صدمهای جدی به اعتبار سوسیالیسم در ایران تلقی کرده بودند. در همین ماجرا، ملکی در مقام عضو کمیسیون تفتیش حزب به آذربایجان سفر کرد. او در این سفر به انتقاد از سیاست رهبران فرقه در آذربایجان برخاست و سیاستی را که در پیش گرفته بودند، مورد انتقاد قرار داد. هرچند در بازگشت به تهران مقالاتی در نامه رهبر، ارگان حزب توده، در دفاع از فرقه دموکرات نوشت؛ اما آنچه در آذربایجان جریان داشت، سرانجام به یکی از دلایل اصلی او در جدایی از حزب توده ایران منجر شد.
ملکی در ســال ۱۳۲۶ از حزب توده جدا شد، آیا نقد ملکی به انترناسیونال سوم و استیلای اتحاد جماهیر سوسیالیســتی شــوروی بر احزاب چپ مبنای نظری داشــت؟ برای مثال بر پایه کمونیسم اروپایی و گرایشهای چپ اروپایی منتقد شوروی بود؟
ملکی هنگام جدایی از حزب توده انتقادی به شوروی یا انترناسیونال سوم که به ابتکار لنین پایهگذاری شده بود، نداشت. او فراتر از این، مدافع ایدئولوژی و برنامه حزب توده بود. انتقاد او بیشتر به شماری از رهبران حزب و سیاستی بود که در بهعقبانداختن کنگره حزب و خودداری از برگزاری آن در پیش گرفته بودند.
به نظر شما انشــعاب ملکی از حزب توده در آن مقطع زمانی درست بود؟ و این انشعاب به ضعف حزب توده بهعنــوان یک نیروی اپوزیســیون مثلا در برابر دربار منجر نمیشــد؟ از نظر ملکی هیچ امکانی برای اصلاح رویههای موجود در حزب توده وجود نداشت؟
برنامه ملکی و یارانش در جریان انشعاب از حزب توده ایران، تشکیل سازمانی به نام جمعیت سوسیالیست توده ایران بود. شوروی انشعاب را بهعنوان اقدامی که به تحریک امپریالیسم انجام گرفته بود، محکوم کرد. همین مسئله باعث شد ملکی از تشکیل جمعیت سوسیالیست توده ایران چشم بپوشد. این را نیز نباید ناگفته گذاشت که آنها در اعلامیه انشعاب بر این نکته پای فشرده بودند که قصد ایجاد تشکیلاتی در برابر حزب توده را ندارند و نمیخواهند با چنین اقدامی سیاستی را دنبال کنند که به ضعف حزب توده و سود دربار منجر شود. در واقع همین سیاست کجدارومریز او و یارانش بود که باعث شد انشعاب از همان آغاز با اقبال چندانی روبهرو نشود. آنچه به مسئله امکان اصلاح حزب توده مربوط میشد نیز در معنایی از همین دست بود. انشعابگران از سویی ایدئولوژی حزب توده را میپذیرفتند، از شوروی بهعنوان کشوری سوسیالیستی و مدافع زحمتکشان جهان نام میبردند و از سوی دیگر اشکال حزب توده را به انتقادهای شخصی نسبت به رهبران حزب فرومیکاستند. ایراد اصلی آنها این بود که رهبری حزب از برگزاری کنگره حزبی خودداری میکرد. این ادعا، ادعایی درست بود؛ اما اینکه تا چه اندازه دلیل کافی برای انشعاب در حزب به شمار میآمد، جای بحث و گفتوگو داشت. ملکی و یارانش توانایی کافی برای کنارگذاشتن فکر و اندیشه حزب توده و برشی قاطع با شوروی را نیافتند. همین سبب شد تا نظریه ایجاد تشکیلاتی دیگر در قامت یک جریان مستقل از مارکسیسم روسی را به کناری بگذارند و در مقطع تاریخی حساسی نظریه ایجاد حزبی را که بر اساس سوسیالیسم دموکراتیک سامان گرفته باشد، رها کنند. این شاید بزرگترین خطای سیاسی ملکی باشد.
بسیاری از مارکسیستهای اروپایی برای نمونه نیکوس پولانزاس در نقد دیکتاتوری پرولتاریا از مفهوم «سوسیالیسم دموکراتیک» استفاده میکنند. در تاریخ سیاسی ایران هم نام خلیل ملکی با سوسیالیسم دموکراتیک گره خورده است؛ ملکی چه برداشتی از سوسیالیسم دموکراتیک داشــت؟ آیا برای ملکی سوسیالیسم دموکراتیــک یعنی نقد شــیوههای غیردموکراتیک سوسیالیسم مانند استالینیسم، یا چیزی بیشتر از آن بود؟
در دیدگاه ملکی از هنگام انشعاب در حزب توده ایران تا تشکیل جامعه سوسیالیستهای نهضت ملی که در واپسین سالهای عمر به آن دست زد، با تحولی روبهرو هستیم که نباید نادیده انگاشت. او هنگام انشعاب همچنان مدافع پروپاقرص استالین و شوروی بود. نقد او به استالینیسم چند سالی پس از جدایی از حزب توده انجام گرفت؛ هنگامی که شوروی را همچنان کشوری سوسیالیستی میدانست؛ نوعی از سوسیالیسم که به گمان ملکی دچار بوروکراسی شده بود. ملکی بعدها رفتهرفته به اهمیت سوسیالیسم دموکراتیک پی برد و به دفاع از سوسیالدموکراسی که در اروپای غربی رواج داشت، پرداخت. او در این زمینه دست به انتشار آثاری زد و مدافع نظریهای شد که در آن روزگار در ایران نمونهوار بود. تلاش پیگیر ملکی در این عرصه ستودنی است. هرچند نباید ناگفته گذاشت که ملکی تا پایان عمر به لنینیسم وفادار ماند و از شناخت آنچه لنین و استالین را به یکدیگر پیوند میداد، غافل ماند.
در پی اســتعفای محمد مصــدق در تیر ۱۳۳۱ مخالفت بقایی با مصدق آغاز شــد. چرا بقایی از مصدق جدا شد ولی ملکی همچنان حامی مصدق باقی ماند؟ اگرچه ملکی حامی مصدق بود امــا نقدهایی جدی هــم به او داشــت، این نقدها چه بود و چرا با وجــود انتقادهایی کــه ملکی به مصدق داشت، همچنان بر این باور بود که باید از مصــدق حمایت کرد حتی تا «جهنم»؟
رویکرد ملکی به دوران زمامداری مصدق رویکردی دوگانه بود. او سیاست مصدق را در رویارویی با انگلستان در مسئله نفت، سیاستی اصولی میدانست و به این معنا مدافع جدی سیاستی بود که مصدق در زمینه سیاست خارجی در پیش گرفته بود اما در عرصه سیاست داخلی انتقادهایی به او داشت. ملکی خواستار آن بود که مصدق دست به اصلاحات عمیق اجتماعی بزند؛ به رویارویی با زمینداران بزرگ برخیزد، دامنه قدرت و نفوذ سرمایهداران را محدود کند و شرایط کار و زندگی تهیدستان و اقشار فرودست را بهبود بخشد. او از مصدق میخواست هر تردیدی را در این زمینه به کناری بگذارد، حتی اگر در پیشبرد این سیاست با مخالفت روبهرو شود. میگفت نباید هراسی به دل راه داد و اگر ضروری شد باید مخالفان را سرکوب کرد. ملکی در این معنا مدافع همان سیاستی بود که در دوران عضویت در حزب توده از آن دفاع کرده بود. آنچه به رابطه بقایی و ملکی مربوط میشود، بقایی هنگامی که به رویارویی با ملکی پرداخت، از او بهعنوان «کمونیست منهای مسکو» نام برد. در این سخن بقایی حقیقتی نهفته بود که نباید نادیده انگاشت. در مخالفت بقایی با مصدق نیز چنین است. بقایی در ستیز با حزب توده، نزدیکی آن حزب را به مصدق پس از رویداد تیرماه ۱۳۳۱ که به سقوط قوام انجامید، خطری جدی تلقی میکرد. پس به مخالفت با مصدق برخاست. بقایی که در پیشبرد عقاید سیاسی، خود را در بند رعایت موازین قانونی نمیدید، آنجا که به مخالفت با مصدق برخاست، بهدرستی طرح قانون امنیت اجتماعی را که مصدق در مجلس پیش کشیده بود، محکوم کرد. او در یازدهم آبان ۱۳۳۱ در مجلس به مخالفت با این طرح برخاست و نشان داد که این طرح ۹ مادهای که با دو تبصره توسط مصدق به مجلس شورای ملی تقدیم شده بود، در عمل هر مخالفتی را با دولت جرم شناخته و اقدامی خطرناک بر آزادیهای سیاسی بود. ملکی برخلاف بقایی مدافع این قانون بود و تاآنجاییکه به محدودساختن آزادی مخالفان مصدق مربوط میشد، خود را در بند رعایت موازین قانونی نمیدید.
رویکرد ملکی به نهضــت «ملیکردن صنعت نفت» چه بود؟
ملکی در آغاز سیاست نفتی مصدق را در رویارویی با انگلستان سیاستی درست میدانست و همگان را به پشتیبانی از آن فرامیخواند. اما با رشد دشواریهای مالی و اقتصادی کشور، راهحل دیگری را پیش کشید. او اینبار دولت مصدق را فرامیخواند تا به نوعی سازش با غرب در مسئله نفت دست یابد؛ بیآنکه به منافع مردم ایران و قانون ملیشدن صنعت نفت بیاعتنا بماند. پیشنهاد او این بود که مسئله نفت فقط بهعنوان یک مسئله اقتصادی مورد توجه قرار گیرد. میگفت باید واقعبینی پیشه کرد؛ چراکه ایران از بستن چاههای نفت به نتیجهای نخواهد رسید. این همان دیدگاهی بود که پیشتر نیز قوام و رزمآرا دنبال کرده و روزگاری نهچندان دور، ملکی آن را خیانت به منافع ایران شناخته بود.
هرچه بود مصدق از منظر دیگری به مسئله نفت مینگریست. برای او فروش نفت به قیمت روز، آنگونه که ملکی پیشنهاد میکرد و توجه به وجه اقتصادی آن را ضروری میشمرد، راه به جایی نمیبرد. برای مصدق فروش نفت به قیمت روز مادامی که ملتی آزادی و استقلال نداشت، در حکم غلامی بود که خود را به قیمت گزافی میفروخت۲. با چنین دیدگاهی راهی برای حل مسئله نفت و چیرگی بر دشواریهای مالی و اقتصادی برخاسته از آن باقی نمیماند و نماند.
پس از کودتای ۲۸ مرداد و شکست ملیون و پیروزی دربار، از نظر ملکی دلایل شکست جنبش ملی چه بود و چرا دولت مصدق سقوط کرد؟
ملکی شکست مصدق و مدافعانش را در کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، شکستی اجتنابناپذیر میدانست. او دلایل این شکست را در «خیانت» حزب توده جستوجو کرد؛ خیانتی که به گمان او با سیاستهای نادرست حزب توده، به نگرانی و هراس آمریکا از رشد کمونیسم در ایران دامن زده و سیاستمداران آن کشور را به این نتیجه رسانده بود که با دنبالهروی از بریتانیا راهی جز کنارزدن مصدق نبینند. میگفت اگر مصدق پیشنهاد او را برای تشکیل گارد ملی پذیرفته و ماهها پیش از کودتا به چارهجویی در این زمینه پرداخته بود، کودتاگران موفق نمیشدند. ملکی نمیپذیرفت که شکست مصدق پیش از آنکه به سیاست حزب توده یا بیاعتنایی مصدق به پیشنهاد ملکی برای تشکیل گارد ملی مربوط باشد، ریشه در سیاستهای نادرست مصدق داشت که بدون کودتا نیز ماندنی نبود. چگونگی رویارویی بیسرانجام او با بریتانیا در مسئله نفت که از شیفتگی به خود و به ایران سرچشمه میگرفت، به بحران اقتصادی و مالی عمیقی انجامیده بود که جز شکست به نتیجه دیگری نمیانجامید. ناتوانی مصدق در شناخت از تواناییهای غرب برای خودداری از خرید نفت ایران به کسادی بازار، بیکاری و نارضایتی عمومی انجامیده بود. سیاستی برخاسته از عدم شناخت شرایط بینالمللی که آمریکا و انگلیس را به تدوین سیاستی مشترک در رویارویی با سیطرهجویی شوروی فراخوانده بود.
ملکــی را در ایران مبدع ایده «نیروی ســوم» مینامند، او چه برداشــتی از نیروی سوم داشت و چگونه این ایده را مفهومپردازی کرد؟
دیدگاه ملکی با نظریه «نیروی سوم» گره خورده است. آنچه ملکی «نیروی سوم» مینامید، در گذر زمان با تغییر و تحولاتی روبهرو شد و سرانجام جایگاه ویژهای در فکر و اندیشه او یافت و به درک او از پدیده آزادی، استقلال و عدالت اجتماعی معنا بخشید. گزینشی که راهش را به شناخت از آنچه سوسیالیسم دموکراتیک در شرایط پس از پایان جنگ جهانی دوم مینامید، گشود. او از هنگامی که عضو حزب توده بود، بر این نظریه پای فشرد که ایران نه دموکراسی شرقی و نه غربی، هیچیک را نباید سرمشق خود قرار بدهد یا یکی از مکاتب اجتماعی اروپا را بدون هیچ تغییری بپذیرد. ملکی چنین نظریهای را نیروی سوم نامید. او تجربه هند، مصر و یوگسلاوی را نمونهای برجسته در پیشبرد دیدگاه نیروی سوم نامید و تجربهای موفق برای کشورهای در حال توسعه خواند. تشکیل مجمع کشورهای غیرمتعهد برای او بازتاب درستی گزینش چنین راهوروشی بود. کشورهایی که به گفته ملکی راه سومی را در برابر دو قطب جهانی آمریکا و شوروی میپیمودند و به آزادی و استقلال دست مییافتند.
در نیمه دوم دهه ۳۰، ملکی با اسدالله عَلَم دیدارهایی داشت. موضوع این دیدارها چه بود؟ و چرا ملکی نهفقط دیدار با عَلَم؛ بلکه دیدار با شاه را هم پذیرفت؟ بعد از دیدار با شــاه، ملکی از سوی مخالفانش «عامل حکومت» معرفی شــد. اســتراتژی ملکی در این مقطع برای ارتباط با دربار چه بود؟
با سقوط دولت امینی در تیر ۱۳۴۱ و اندکی بعد رویکارآمدن عَلَم، بار دیگر امکانی فراهم آمده بود تا جبهه ملی نقش فعالی در سیاست کشور برعهده بگیرد. رهبران جبهه چون در دوران زمامداری امینی این بار نیز چنین فرصتی را از کف نهادند، ملکی با آگاهی از تحولاتی که جریان داشت، دعوت عَلَم برای دیدار با شاه را پذیرفت. او در دیدار سهساعته خود با شاه بدون پردهپوشی دشواریهای کشور را با محمدرضا شاه در میان گذاشت و از او خواست شکافی را که پس از ۲۸ مرداد پیش آمده بود، عمیقتر نکند. شاه در مقابل گفت اگر مردم کسانی مانند الهیار صالح یا کریم سنجابی را میخواهند، او دارای اختیارات قانونی است و مانعی برای این کار نمیبیند. به شرط آنکه جبهه ملی موضع خود را درباره قانون اساسی و جایگاه مقام سلطنت از سویی و موضع خود را در برابر حزب توده از سوی دیگر روشن کند. به گفته ملکی او این پیشنهاد را با سران جبهه ملی در میان گذاشت؛ اما به گفته ملکی آنها همچنان در سنگر «منفیبافی» باقی ماندند؛ چراکه میخواستند «محبوبالقلوب» باقی بمانند. چنین شد که با وجود هشدار او، جبهه ملی بار دیگر فرصتی را که در گذشتهای نهچندان دور، در دوران زمامداری امینی برای دخالتی سازنده در سرنوشت کشور فراهم شده بود، از دست داد.
در جریــان رویکارآمدن دولت «علی امینی» در اوایل دهه ۴۰، ملکی سیاست نیروهای نهضت ملی در مواجهــه با دولت امینی را مورد انتقاد قرار داد. دلیل حمایــت ملکی از دولت امینی چه بود؟ چرا ملکی برخلاف جبهه ملــی دوم و جریانهای چپ، فکر میکرد درگیری میان دربار و دولت امینی جدی است؟
ملکی زمامداری امینی را که در اردیبهشت ۱۳۴۰ آغاز شده بود، زمینه مناسبی برای دخالت در سرنوشت کشور و شرکت اپوزیسیون در تحولات آینده میدانست. او با وجود انتقاداتی که به امینی داشت، از جبهه ملی میخواست به امینی فرصتی بدهد تا به وعدههایش برای انجام اصلاحات و مبارزه با فساد دستگاه اداری واقعیت ببخشد. میگفت پشتیبانی از دولت امینی را نباید سازش نامشروع سیاسی تلقی کرد. میگفت نیروهای مترقی جامعه در شرایطی نیستند که بتوانند جانشین او شوند. ازاینرو مبارزه با دولت امینی پیامدی جز قدرتگرفتن دربار و نیروهایی که مخالف آزادیهای سیاسی و اصلاحات هستند، به بار نخواهد آورد؛ اما جبهه ملی بیاعتنا به چنین نظریهای، جز ایجاد مانع بر سر راه امینی کار دیگری از پیش نبرد. سیاستی که سرانجام تا آنجا که به نقش ملیون مربوط میشد، راه سقوط دولت امینی را هموار ساخت. این در ذات جبهه ملی بود که همواره به نام آغاز کرد و همواره هنگامی که فضایی برای اصلاحات فراهم شد، فرصت هر اصلاحی را بر باد داد.
ملکی چه موضع سیاسیای درباره برآمدن نیروهای اسلامی در وقایع خرداد ۴۲ داشت؟
ملکی در جریان رویداد خرداد ۱۳۴۲ در ایران نبود. او سه ماه پیش از آن کشور را ترک کرده بود و برای مداوای بیماری قلبی خود به اتریش سفر کرده بود. ملکی از بیمارستان نامهای را خطاب به اعضای جامعه سوسیالیستهای نهضت ملی دیکته کرد که مضمون آن مخالفت با آن رویداد و نقش روحانیت در آن بود. او که پیشتر نقش روحانیانی مانند آیتالله کاشانی و آیتالله زنجانی را در تحولات سیاسی کشور ستوده بود، در داوری درباره رویداد ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ به انتقاد از آن پرداخت و نقش روحانیت را نقشی عقبگرا نامید. او براساساین به انتقادی تند از جامعه سوسیالیستها که به دفاع از رویداد ۱۵ خرداد برخاسته بود، پرداخت.
به گفته تــورج اتابکی و یروانــد آبراهامیان (شاید بیشتر در نقد چهرهای از ملکی که کاتوزیان آن را ترسیم میکند)، در ســالهای گذشــته، «گرایشهایــی بــرای قهرمانســازی و اسطورهســازی از ملکی شــکل گرفتهاند»، نظر شما چیست؟
داوری درباره نقش و جایگاه شخصیتهای سیاسی در تاریخ یا آنچه قهرمانسازی و اسطورهسازی از ملکی نامیدهاید، پدیده تازهای نیست. ملکی به همان اندازه که پیش از انقلاب چهرهای سازشکار و چه بسا خائن و عامل بیگانه شناخته میشد، اکنون به شخصیتی بدل شده است که گویی از آغاز تا پایان راه و روشی اصولی در پیش گرفته بود. دراینمیان پرسشی را نادیده انگاشتهایم و آن اینکه داوری ما درباره جایگاه او تا چه اندازه بر دادههای تاریخی استوار است و ریشه در فکر و اندیشه ملکی و آثاری دارد که از او بر جای مانده است و تا چه اندازه جز این است؟ باید دید ملکی، آنگونه که میشناسیم، تا چه اندازه ملکی تاریخی و تا چه اندازه ملکی قهرمانسازی، ملکی اسطوره و افسانه است. من در جریان نوشتن کتاب میعاد در دوزخ به این نتیجه رسیدم که شناخت ما از ملکی شناختی یکسویه است و تصویر همهجانبهای از او در دست نداریم. اگر از این منظر به زندگی سیاسی او بنگریم، باید بگویم که ملکی برای ما بیگانهای آشناست؛ مفهومی که در پیشگفتار کتاب نیز به آن پرداختهام.
پینوشتها
۱- خلیل ملکی، «سرباز سرخ»، نامه رهبر، شماره ۴۲۷، جمعه ۳ آذر ۱۳۲۳، ۲.
۲- محمد مصدق، خاطرات و تألمات (تهران: انتشارات علمی، ۱۳۵۸)، ص ۲۶۰.
چکیده ای از گفته های آقای حمید شوکت که سیمای آقای ملکی را به تصویر می کشد چنین است و بسیار آموزنده و گویا:
“ملکی پیش از رفتن به آلمان مدافع رضاشاه بود… و هنگام اقامتش در آلمان (سال ۱۳۰۷ به بعد) اعتقادی به سوسیالیسم نداشت… گرچه او در جلسات هفتگی که در منزل ارانی پیرامون ماتریالیسم برگزار میشد، شرکت میکرد اما مخالف دانشجویان چپگرای ایرانی در برلین بود… و از راستگرایان آلمان که در آستانه جنگ جهانی دوم به رویارویی با جریان چپ در آن کشور برخاسته بود دفاع میکرد… آنزمان او مدافع اصلاحات آمرانه رضاشاه بود و از او بهعنوان ‘پدر تاجدار’ نام میبرد… پس از بازگشت به ایران (سال ۱۳۱۰) همچنان از رضاشاه بهعنوان ‘نابغه شهیر شرق’ نام می برد و خواستار مدنیتی بود که روح جوانمردی و دیانت در آن حفظ شده باشد… در سال ۱۳۱۶ از اعضای گروه ۵۳ نفری بود که به دلیل گرایش مارکسیستی به زندان افتادند… اما بنا بر خاطرات خود او در آنزمان از مارکسیسم درک مشخصی نداشت… ملکی بدلیل تجربه تلخی که در زندان قصر از همکاری با کسانی داشت که برخی از آنان در شمار بنیانگذاران حزب توده ایران شدند تصمیم گرفته بود پس از آزادی از زندان هیچگونه همکاری با آنها نداشته باشد. به این دلیل هنگامی که حزب توده تشکیل شد، از عضویت در آن خودداری کرد؛ اما پس از چندی تغییر عقیده داد و به آن حزب پیوست… هنگام جدایی از حزب توده (سال ۱۳۲۶) ملکی و یارانش در اعلامیه انشعاب بر این نکته پای فشرده بودند که قصد ایجاد تشکیلاتی در برابر حزب توده را ندارند تا حزب تضعف نشده و دربار از آن سود نبرد… آنان ایدئولوژی حزب توده را میپذیرفتند، شوروی را کشوری سوسیالیستی و مدافع زحمتکشان جهان می شناختند و اشکال حزب توده را به انتقادهای شخصی نسبت به رهبران حزب فرومیکاستند. ایراد اصلی آنها خودداری رهبری حزب از برگزاری کنگره حزب بود… چند سال پس از جدایی از حزب توده, ملکی به نقد استالینیسم پرداخت اما همچنان شوروی را کشوری سوسیالیستی میدانست… سرانجام تحولی در دیدگاه او رخ داد و به دفاع از سوسیالدموکراسی در اروپای غربی پرداخت اما تا پایان عمر به لنینیسم وفادار ماند… ملکی پیشرفت اجتماعی را در توان “نیروی سوم” یعنی کشورهایی می دید که دنباله رو دموکراسی شرقی و یا غربی نیستند و هیچ مکتب اجتماعی اروپا را بدون تغییر نمی پذیرند. تشکیل مجمع کشورهای غیرمتعهد برای او بازتاب درستی گزینش چنین راهوروشی بود. کشورهایی که به گفته ملکی راه سومی را در برابر دو قطب جهانی آمریکا و شوروی میپیمودند و به آزادی و استقلال دست مییافتند.”
و اینک چند پرسش:
۱ – ستایش رضاشاه پیش از رفتن به آلمان و پس از بازگشت به ایران, دفاع از راستگرایان آلمان در برابر چپ های ایرانی و آلمانی, نداشتن درک مشخص از مارکسیسم هنگامیکه جزو گروه ۵۳ نفر بود (۱۳۱۶), دوستی با افرادی چون جلال آل احمد, مظفر بقایی و اسداله علم و نیز پذیرش او از سوی محمد رضا شاه (که بیگمان یک ضد کمونیست بود) برای مذاکره, رویهم آیا آقای ملکی را یک کمدان (اگر سالم میبود) و یا فردی با نظرات راست جاافتاده در جامه ی چپ جلوه نمی دهد؟
۲ – برای چه یک ستایشگر رضاشاه (قاتل ارانی) و یک چپ-ستیز مدافع راست گرایان آلمان در جلسات خانگی دکتر ارانی (که یکی از سرجنبانان کمونیست در ایران بود) شرکت میکرد؟
۳ – چرا ملکی که نقاط اختلاف و افتراق بسیاری با رهبران حزب توده ایران داشت (و درست به همین دلیل کمی بعد از پیوستن به حزب با بخش اعظم کادر رهبری حزب دچار تنش شد) برخلاف تمایل و تصمیم خود به آن حزب پیوست؟
۴ – آقای ملکی “پس از کودتای ۲۸ مرداد طی بیانیهای این واقعه را تنها تغییر دولت خواند” (ویکیپدیای فارسی). اگر سلطنت طلب نباشیم, این گفته را چگونه میتوان فهمید؟
۵ – آیا “سوسیالیسم دموکراتیک” آقای ملکی همان سوسیال دمکراسی اروپای غربی ست که در پایان راه به آن رسید؟
۶ – اکنون که شوروی بخشی از تاریخ است و جهان زیر استیلای تک تازانه سرمایه داری دست و پا میزند, سوسیال دموکراسی اروپای غربی چگونه قرار است که اکثریت عظیم زحمتکشان را از چنگ سرمایه داری برهاند؟ یا اینکه اصلا چنین قراری درکار است؟
۷ – آیا در این “آخر زمان” باید به تغییرات میلیمتری ایمان بیاوریم؛ از کنار درد و رنج هر روزه مردمان “بی خیال” گذر کنیم؛ و سرخوش باشیم از اینکه, سرانجام, سوسیالسم دمکراتیک نزد ما و همراه ماست؟
ملکی مانند هر سیاستمداری فراز و نشیب های بسیار و گاه اشتباه های بزرگی داشته است اما واقع بینی سیاسی و تحلیل های ژرف او بویژه از سال ۱۳۲۹ به این سو از او شخصیت سیاسی برجسته ای می سازد. موضع گیری او در باره ی شورش ارتجاعی ۱۵ خرداد ۴۲ و پیش حسی که از خطر اسلام سیاسی داشت و شجاعانه از همراهی با ارتجاعی که با ازادی زنان از میان زفتن فئودالیسم مخالفت می کرد ستودنی است باشد چپ هایی که هنوز ان شورش ارتجاعی که پیش درامد جمهوری اسلامی بود دفاع می کنند یا در باره ی ان مهر سکوت بر لب زده اند از ملکی بیاموزند که نباید اصول را فدای بازی های سیاسی کرد یادش زنده باد
در سال ۴۲ جز نیروی سوم و چپ نمایانی که با جلال ال احمد و شریعتی هم کاسه بودند.
کسی با خمینی و بازرگان همراه نشد .
حتی جبهه ملی ! رهبران جبهه ملی در زندان اعلامیه ای فقط در مورد محکوم کردن سرکوب خونین مردم صادر کردند بدون اینکه از خمینی و بازرگان و شورش حمایت کنند.
مگر جنابعالی رفرنس های خود را د رمورد جریاناتی که اصلا در آن سال وجود نداشت
در اینجا بنویسید .
حزب توده نیز شورش را یک حرکت ارتجاعی تبین کرد که در کتاب تاریخ ایران ایوانف ترجمه هوشنگ تیزابی
درج شده ست.
در مورد کسانی که بزعم شما سکوت کردند نیز روشنگری فرمائید.
جناب حاجیان شما یک سند از محکومیت شورش ارتجاعی ۱۵ خرداد از سوی جریانهای چپ نشان دهید . در کتاب ایوانوف تاریخنگار روسی این شورش ارتحاعی دانسته شده است اما ربطی به حزب توده ندارد . این حزب این کتاب را ترجمه و چاپ کرد. و البته چپ های تندرو و اسلامیست ها نیز به خاطر چاپ این کتاب از نکوش حزب توده فرو گذار نکردتد. جبهه ی ملی هیچ گاه چپ نبوده است و شعار ان زمانش اصلاحات اری دیکتاتوری نه بود در اعلامیه ای که گفته اید جبهه ی ملی کشتن شورشیان را محکوم کرده است نه خود شورش را. متاسفانه سیاه و سفید بینی چپ را به ان جا راند که باهر نیروی مخالف رژیم شاه حتا ارتجاعی هم جبهه شود یا ان را نادیده انگارد . این خطای بزرگ سبب شد که اکثریت انها به همکاری با رژیم باصطلاح امپریالیست ستیز جمهوری اسلامی روی اورند که ضربه سختی به خود ومردم ایران زدند. چپ ایران باید با واقع بینی به بازبینی گذشته ی خود بپردازد و از توجیه خطاهای خود دست بردارد و گرنه هر روز منزوی تر می شود
تا جنابعالی رفرنس های خود را د رمورد جریاناتی که اصلا در آن سال وجود نداشتند
در اینجا ننویسید . فقط این ها حرف ست . هزار و یک اتفاق بعداز ۴۲ افتاده تا ۵۷..
همین طور که نمیشه عوامل و فاکتورهای تعیین کننده را کنار گذاشت و به چند مورد فرعی نقش تعیین کننده داد.
شما جرات نمی کنید اسمی از قدرتهای بزرگ و نقش آنها در بهم ریختن معادلات ببرید.
چپ در ایران و جهان چند درصد رای داشته و دارد. در ایران که اصلا این حرف ها معلوم نیست. در ضمن بقول معروف : چپ مثل مرغ عزا و عروسی ست !
خسرو روزبه در دفاعیات خود به رژم شاه ایراد می گیرد که چرا ۵ مجتهد بمجلس نمی اورد تا بر قوانین نظارت کنند پاکنژاد دردفاعیات خود به رژیم ایراد می گیرد که چرا خمینی را تبعید کرده است اشرف دهقانی در کتابش از این که مجاهدین مسلمان اسلحه برداشته اند خشنود است گلسرخی در دادگاه از احترامش به اسلام می گوید و امام حسین را شهید خلق های خاورمیانه ؟؟؟می خواند پس از انقلاب نیز حزب توده و اکثریت و رنجبران وغیره هم تا توانستند از خط امام دفاع کردند
شما موضوع را عوض می کنید و می گویید من نقش عوامل دیگر را نادیده می گیرم موضوع بحث موضع گیری ملکی و سنجش ان با موضعگیری دیگران درباره ی شورش ارتجاعی ۱۵ خرداد بود نه تحلیل شرایط و عواملی که به انقلاب اسلامی انجامید
هدف من نه کوبیدن چپ بلکه گشودن بحث درباره ی خطاهای گذشته و انتقاد از دریافتها و موضعگیرس نادرست ان است همین
ایران بعداز مشروطه از مواضع ارتجاعی بعضی روحانیون و دربار با حمایت انگلیس و شرکت روسیه در جنایات حکومت های قاچار صدمه دید.
از ۱۲۸۵ تا کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ با تمام فراز و نشیب ها
نیروهای ملی ، دموکرات و لیبرال و چپ و دین باوران فراوانی جنبش قانون ملی شدن صنایع نفت ایران را به پیروزی رساندند.
شما عمدا نقش مسلمانان و روحانیون که در تمام تاریخ معاصر دوش به دوش نیروهای مشروطه خواه و انقلابی برای آزادی و استقلال و مشروطه تلاش و فداکاری . جان دادند را با مرتجعینی چون شیخ فضل الله نوری ها ، نواب صفوی ها ، فدائیان اسلام ، آیت الله کاشانی ها ، خمینی ها ، بازرگان ها که در برابر اصلاحات حکومت پادشاهی قرار گرفتند در یک ردیف قرار می دهید.
قبل از خسرو روزبه ، اشرف دهقانی ، خسرو گلسرخی و دیگر نیروهای چپ که قبل از انقلا ب از مبارزات مسلمان با نیکی یاد می کردند. مورخ بزرگ احمد کسروی در کتابهای انقلاب مشروطه و تاریخ هیچده ساله آذربایجان مفصل از همراهی و همدلی مردم عادی و مسلمان و بسیاری از روحانیون مفصل نوشته ست که اگر شما نخوانده اید حتما بخوانید . ولی اگر خوانده اید و با نگاه امروز خود می خواهید مردم یک قرن پیش ایران را «سرزنش» کنید امر دیگری ست.
فراموش نکنید که حکومت ارتجاعی بعداز انقلاب و در راس آن خمینی ، نسبت به روحانیون مخالف ولایت فقیه و دیکتاتوری همان کرد که حکومت شاه نمود .
اگر حرب توده و سازمان اکثریت بنا بر تحلیل های سیاسی و من در آوردی احزاب برادر وابسته به کشور شوراها که خیال می کردند هرکس یک فحشی به غرب بدهد اردوگاه شرق «تقویت» می شود . از خمینی و شرکاء حمایت کردند. فرقی در قضیه نمی کند.
حزب رنجبران فکر می کرد بنی صدر «مترقی» ست .
این ها همه بحث های سیاسی ست. اکثریت مردم ایران مسلمان اند و حساب آنها از حکومت مذهبی مرتجع و رهبران فاسد آن جداست.
اکثریت مردم آلمان ، ایتالیا ، ژاپن و….نیز فاشیست و نازیست نبودند و بعداز حذف سیستم جنایتکار آن هیتلری و شرکاء و تشکیل دادگاه نورنبرگ کشورهای خود را دوباره ساختند و بهتر از آلمان شرقی و سایر بلوک شرق !!
مردم مسلمان ما نیز بسیار شریف و مستعد برای ساختن ایرانی آباد و آزاد هستند.
اسلام ستیزی شما راه به جائی نمی برد.
درمنطق اصطلاحی هست بنام حد یقف یعنی -د و مرز بحث و جای توقف ان روشن باشد . سخن من درباره ی موضعگیری درست و هوشیارانه ی ملکی در محکومیت شورش ارتجاعی ۱۵ خرداد۱۳۴۲ و این بود که چپ و ملیون ان زمان خطر را ندیدند و پس از ان نیز با اسلامیست ها هم راه شدند انوقت شما بحث را می برید به انقلاب مشروطه خواهی و نهضت ملی و انقلاب اسلامی در پایان هم شعار می دهید
این که در میان مسلمانان و حتا ملایان افراد ازادی خواهی بوده اند وهستند درست است اما اسلام سیاسی که با ان شورش ارتجاعی براه افتاد و چند سال دیر تر خمینی ان را در کتاب حکومت اسلامی و مجاهدین و شریعتی در شکل دیکتاتوری امام مسلمان و خواهان جامعه ی بی طبقه ی توحیدی تئوریزه کردند پدیده ی نوینی در شیعه ی بود که هیچ نیروی چپ وملی نه تنها خطر ان را ندید بلکه با انها هم جبهه شد
می فرمایید من اسلام ستیزم من به عنوان ماتریالیست از این نمی هراسم که بگویم دین افیون توده هاست و این که جنین دریافتی راه به جایی می برد یا نه برای من بی اهمیت است
این ها را شما علیه نیروهای مخالف حکومت شاه از بعد کودتای ۲۸ مرداد تا بعداز انقلا ب مونتاژ کردید :
خسرو روزبه …چرا ۵ مجتهد بمجلس نمی اورد تا بر قوانین نظارت کنند
اشرف دهقانی در کتابش از این که مجاهدین مسلمان اسلحه برداشته اند خشنود است گلسرخی در دادگاه از احترامش به اسلام می گوید و امام حسین را شهید خلق های خاورمیانه ؟؟؟ می خواند پس از انقلاب نیز حزب توده و اکثریت و رنجبران وغیره هم تا توانستند از خط امام دفاع کردند
جناب منطق دان ایا در این حرفها روالی منطقی وجود دارد؟