پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳

پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳

اسلام قاصم الجبارین و “شگفتی” دکتر سروش! – بهزاد کریمی

آنچه در این رابطه اهمیت سیاسی و آنهم از نوع کاربردی در سپهر سیاسی کشور ما دارد، در تاثیری است که چنین رخدادی می‌تواند بر آنانی اعم از ملی – مذهبی‌هایی تا اصلاح طلبانی بر جای بگذارد که سروش آنان را مرجع فکری کم مانند بوده و هست. جهش فکری اخیر...

آنچه در این رابطه اهمیت سیاسی و آنهم از نوع کاربردی در سپهر سیاسی کشور ما دارد، در تاثیری است که چنین رخدادی می‌تواند بر آنانی اعم از ملی – مذهبی‌هایی تا اصلاح طلبانی  بر جای بگذارد که سروش آنان را مرجع فکری کم مانند بوده و هست. جهش فکری اخیر و رفتن به ریشه موضوع پیش شخصی که با ارایه تئوری بسط و قبض خود و زیر پرسش بردن تعبد دینی، “معرفت دینی” را منوط به فهم دانش می‌کرد، نمی‌تواند در خود او متوقف شود و دامنه نگیرد

ارایه گزارشی از آخرین سخنان روز شنبه آقای سروش در “حلقه دیدگاه نو/ سرای گفت و شنود” توسط جناب محمود فرجامی، بازتاب ویژه‌‌ای در شبکه‌های اجتماعی یافته است. گرچه شخصاً متن مستقیم و کامل سخنان تازه این “غول پهنه روشنفکری دینی” با نتیجه “شگفت زده” برای گزارشگر را در اختیار ندارم، اما شرح مختصر و گویای ایشان از سخنان دکتر سروش – و با فرض رعایت امانت در نقل بیانات سخنران-  آنچنان غنی است که  با درنگ بر مفاد آن می‌باید در این باره سخن گفت.

مطابق گزارش مزبور، پیام اصلی سخنران را می‌توان این فهمید که بحث بر سر “مسلمانی” و “نامسلمانی” نیست، اسلام “به ذات خود” هست که “عیب” دارد و معیوب است! در ماهیت خود، قاصم الجبارین است؛ دینی که، “سلطه، جنگ، انتقام، اقتدار و عذاب” را نمایندگی می‌کند. صفت “رحمانیت” برای این دین، چیزی است نسبت داده شده به آن! “الرحمن الرحیم” اسلام، حداکثر شامل خودی‌هایش است و فقط هم آنگاه که مطیع و تسلیم دین مبین باشند در قرائت مباشران آن! تعزیر و جهنم در اسلام، نه تنها دست افزار‌ی‌اند جهت تهدید منکرهای دین، که لازمه‌ای برای ترغیب و انقیاد بندگان رب النوع‌.  

شفقت، نه که فقط در برهه حاکمیت اسلام بر یثرب (مدینه) – دوره آیات قرانی‌‌ مبتنی بر “قتال”، “ستیزه‌جویی”، “جزیه” و “اجبار” – فاقد جا و وجهه باشد، بلکه در آیات ناظر بر “تقیه”، “خدعه” و “مکر” مکی نیز وعده‌ای بود بی محتوی! اسلام، دین قدرت است از نوع اقتدار جویانه‌‌. در مقام قیاس، مسیحیت اگر یک زایش دینی بود برای تسکین و التیام در برابر جباریت سیستماتیک امپراتوری روم، اسلام اما از همان آغاز، دینی شد حکومتی و حکومتی بود دینی! آئینی که فقط مصرف وحدت قبایل بدوی برای کسب و اعمال قدرت سیاسی را داشت! دین فقه و فتوی و باید و نبایدهاست؛ دین تهاجم!

سخنان سروش را از دو منظر باید بررسید. یکی وجه نظری و دیگری بازخورد آن در پهنه سیاست.

در درنگ بر وجه اول از برآمد گفتاری وی و از دیدگاه تاریخی، بیشتر کیستی صاحب سخن است که تازگی دارد وگرنه در چیستی پرسشگری، چیز چندان نویی نیست! در آنجا که به کیستی برمی‌گردد موضوع اینست که سروش عارف مسلک در سیر آفاق و انفس خود و تحولات اندیشگی‌ خویش اکنون در جایی قرار گرفته که تابحال بدان دست نیافته بود. او با برون‌داد سطحی شجاعانه از نواندیشی، توانسته به نوآوری طراز بالا دست یازد. چیزی فراتر از دین پژوهی و بسی فرارفته از جایگاهی که در همه عمر تاکنونی‌اش ‌خواسته هر چیزی را از آنجا و با نگاهی متحول در دین به تبیین بنشیند. حالا اما عرفان و اندیشه ورزی عرفانی سرانجام کار خود کرده و کار دست این دینور داده است! این شخصیت اسلامی اهل اندیشه که زمانی رسالت انقلاب دینی در دانشگاه را بر عهده داشت و مبشر اسلام بود و مدت‌ها شیفته “سواد” آقای خمینی، اکنون اما با خود مبداء اسلام درگیر شده و در برخورد با اسلام قرار گرفته است! “شگفت” آفرینی شخص ایشان تحسین برانگیز است و باید به فال نیک گرفت.

اما چنین چالشی نه که چیز چندان تازه‌ای‌ در اسلام باشد.؛ جزیی است از جدال درون فکری پیش دین‌پژوهان عارف مسلک که آدمی را در وحدت وجودی‌ با خالق می‌جویند و عامل وساطت بین خود با خدا را زیر سئوال می‎‌برند. همان کشاکش دیرینه‌ درعالم عرفان اسلامی که طی قرون خود را وقف توضیح علت وجودی آنسان کرده با قدمتی هزار ساله! همگی‌ از ابو سعید ابوالخیر، منصور حلاج، بو علی سینا، زکریای رازی، عمر خیام، ابن رشد، نسیمی، مولانا، حافظ و … تا میراث ‌بران تاریخی‌شان‌‌ در امروز ما. جملگی اینان‌ و هر یک بگونه‌ای و البته محدود و مشروط به بلوغ فکری زمانه خود، از آن نوع  متفکر اسلامی بوده‌ و هستند که تاب سنگینی تعبد و جمود ندارند و با درپیش گرفتن اندیشیدن و پرسشگری به نو اندیشی و نوآوری می‌رسند.

سلسله دراز عرفاء جماعت، عمر خویش در تناقض طی کرده‌اند؛ باورمندانی دینی و همزمان چالشگرانی علیه مسلمات دین! اینگونه هم نیست که راه را پیوسته در دوری از تحکمات پیموده باشند؛ هم پیش می‌‌آمده‌اند در فهم برهان و منطق و هم  پس می‌ماندند و عقب می‌نشستند به گرداب پایبندی اعتقادی! یک حرکت پاندولی، گرچه غالباً در سمت غلبه عرفان بر ذهن دینخو! عموماً در آستانه علم و ورود در حیطه علم ولی نه هنوز در تسخیر علم! جهش‌ فکری در این روشنگران جرقه می‌زد و راه روشن می‌کرد ولی هنوز هم رهایی از ظلمت دینی در آنها را پایان نمی داد. عارف، گیر کرده‌ای است میان تصفوف و رهایی از دین! سرنوشت کمابیش هر آن صوفی که به عرفان رو آورد، حدی از درگیری با بنیاد دین است. اسلام صوفی را در دل خود جا می‌دهد، عارف را اما حتماٌ از خود می‌راند! به دار می‌کشد در وجود حلاج و پوستش را می‌کند همچون نسیمی و دستکم حکم تبعید یا خانه نشینی!

دکتر سروش هم حلقه‌ای است از عرفان درازنای شرقی و اسلامی طی هزاره ولی در مختصات امروزین اول هایدگری و بعد پوپری! هم از اینرو اگر او دوباره حرف از اسلامی بزند که حبل المتین است و این را وعده دهد که کلید نجات را باز نهایتاً در دین جستنی است من یکی تعجب نخواهم کرد، اگرچه هر برگشتی هم جای تاسف دارد! او همانی را به تکرار می‌نشیند که عرفان ما با آن تعریف پذیرفته است! تصادفی هم نیست که این مولوی شناس شیفته مولانا در همین سخنرانی سراسر جرقه حتی حساب این مراد دیرینه خویش را نیز می‌رسد و ابا نمی‌ورزد تا بگوید جلال الدین بلخی – رومی  هم  در باور اسلامی خود برای کشتن کفار مشکل نداشت! او از تعرض به علامه طباطبایی مورد حرمت تاریخی‌اش هم باز نمی‌ماند که به گفته خودش اگر در سلوک شخصی “مثل حریر” بود در “المیزان” اما جواز سر بریدن‌ها، و برای نسلی شکنجه، نفی بلد و به فتل رسیدن صادر می‌کرد! سروش عارف به درجه بالایی از کرامت انسان ‌رسیده و با خود اسلام درگیر شده است و عارف را در لحظه خلجان فکری سدی در میان نیست! اینست داستان عرفان ایرانی. پس شگفتی نه در چیستی این پدیده دیرآشنا که در کیستی آنست بر متن تحولات جامعه ایران. منتظر انکشاف‌های بعدی او و کش و قوس ‌هایش در متن دین باید بود البته در کانسپت تحولات فکری و سیاسی ایران امروز!

پس آنچه در این رابطه اهمیت سیاسی و آنهم از نوع کاربردی در سپهر سیاسی کشور ما دارد، در تاثیری است که چنین رخدادی می‌تواند بر آنانی اعم از ملی – مذهبی‌هایی تا اصلاح طلبانی  بر جای بگذارد که سروش آنان را مرجع فکری کم مانند بوده و هست. جهش فکری اخیر و رفتن به ریشه موضوع پیش شخصی که با ارایه تئوری بسط و قبض خود و زیر پرسش بردن تعبد دینی، “معرفت دینی” را منوط به فهم دانش می‌کرد، نمی‌تواند در خود او متوقف شود و دامنه نگیرد. تیر از چله درررفته است! او که با رفرم در نوع خوانش دین اسلام، برای دستکم بخشی از جریان اصلاح طلبان دینی، پشتوانه اندیشگی فراهم آورده بود، با ایده‌پردازی اخیرش تکانه فکری تازه‌ای به همفکرانی از خود وارد خواهد آورد که تشنه فهم حقیقت هستند. نتیجه مهم این رویداد فکری در پهنه سیاست، همین است!

نکته‌ای که دکتر سروش گفته یا ناگفته پیش می‌کشد فراتر از آن چیزی است که تاکنون می‌گفت. او تا امروز ردای پروتستانیسم اسلامی بر تن داشت، اینک اما می‌پرسد و قسماً خود نیز آن را پاسخ می‌دهد(!) که آیا این دین اساساً “اقتدار” طلب  رحمت پذیر است یا نه؟ پرسشی کلیدی که از بعد انقلاب و به قدرت رسیدن اسلام در ایران، مشغله بخش بزرگی از روشنفکران سکولار دین ناباور بوده و حالا دارد درون اسلامی‌های سکولار و آنهم پیش متفکران طراز بالای آنان مطرح می‌شود. این البته قطعی است که بقای باورهای دینی در توده مردم برای مدت‌های مدید اجتناب ناپذیر است و نیروی مسئول و معقول حاضر نمی‌شود مخالفت خود با حکومت دینی را به تقابل سیاسی با این باورها فرو بکاهد. دین، نهاد و باوری است به قدمت هزاران سال، و برخورد با آن کاری طولانی برپایه دانش پروری و فرهنگ سازی و اندیشه عرفی گستری.

موضوع اصلی اما که در پیش است و هر روز هم بیشتر پیش کشیده می‌شود، نوع سکولاریسم در ایران است! جهش فکری در سروش و سروش‌ها که باید یک روند تلقی شود و نه صاعقه‌ای گذرا، در واقع بازتاب نیاز حیاتی جامعه کنونی ایران به سکولاریسم است. چنین تحول فکری در دین باوران را، معلول وضع عینی جامعه ما باید دانست که به شکل فورانی در ذهنیت‌ها خود را باز می تاباند و متقابلاً بر آنها تاثیر می‌گذارد. سکولاریسم در ایران بنا به جان سختی دینخویی و دستکم بخاطر توازن قوا بعید است شکل انفجاری لائیسیته نوع فرانسه – این کشور چند انقلاب و چند جمهوری – را به خود گیرد، در همانحال اما به نظر می‌رسد ناگزیر از قاطعیتی بالا در فرستادن اعتقاد به خانه و مسجد با خرج خود دینداران است. این نیز، بخاطر وجود انگیزه قوی در این دین حکومتی برای دخالت کردن در عرف، و ناشی از خصلت حکومتی اسلام به ویژه در وجه شیعی آن که ظهور صاحب زمان را انتظار می‌کشد.

زمینه عینی و مادی برای پیاده شدن چنین سکولاریسمی در ایران فردا را، خود همین جمهوری اسلامی طی این چهار دهه و اندی گذشته فراهم آورده است! عمامه و قبا به خودی خود یک انتخاب در پوشش به علامت نیابت از دین است، در ایران ما اما اکنون دیگر بدل به نماد شر و زور شده است! “نو اندیشی دینی” هم از محصولات نوع آلترناتیوی جمهوری اسلامی که هر روز بیشتر با دگردیسی مواجه می‌شود!

بهزاد کریمی
۱۰ دی ماه ۱۳۹۹ برابر با ۳۰ دسامبر ۲۰۲۰      

https://akhbar-rooz.com/?p=99138 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

16 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
احمد شوشتري
احمد شوشتري
3 سال قبل

جناب کریمی با سلام

اگر دکتر سروش در خارج بخاطر رابطه مستقیم اش با جهان مدرن در حال تفکر پاندولی بین سکولاریسم و منشا دین و برقراری رابطه آن با جهان مدرن بشکل پیچیده و زیگزاگی است، در داخل ایران روند ورود سکولاریسم و دموکراسی به زندگی مردم با وجهی بسیار ساده تر توسط الگوهای مشاهده شده در برنامه های ماهواره و اینترنت در حال انجام است و سرسختی مخالفت حکومت با آن تنها کاتالیزوری برای جا انداختن آن شده است. روندی که  زدودن تفکرات سنتی را در تمام عرصه های زندگی بدنبال دارد و مشارکت سیاسی در سرنوشت خویش را نیز تشدید و نهادینه می کند. عموم مردم در زندگی شخصی الگوهای جهان خارج را دارند، شگفت اینکه الگوی ازدواج سفید هم مزموم نیست و نمونه های عملی آن با مخالفت همسایه ها مواجه نمی شود، حتی الگوهای برگذاری ایین های مذهبی را برای بگذار کنندگان و مدعووین تحت تحت شعاع خود قرار داده. اینها نه به دلیل سلبی مخالفت با ایدئولوژی رسمی حکومت بلکه بخاطر الزامات زمان فعلی است. اگر انقلاب نشده بود. این الزامات که از ماهواره و اینترنت (شما بخوان تهاجم فرهنگی) وارد می شد، خرخره شاه را هم گرفته و حداقل در بعد مشارکت سیاسی اش برای حکومت انحصارطلب بحران های دوره ای ایجاد می کرد، مثال آن بهار عربی در کشورهای خاورمیانه است، و مشخصا پافشاری قذافی بر حفظ شیوه قدیمی ایجاد رفاه عمومی بدون اعتقاد به مشارکت افراد جامعه، که آن فاجعه را رقم زد. بنظرم آمد در مقاله شما پارامتر مهم تاثیر این الزامات زمانه که با ورود تکنولوژی ماهواره و اینترنت در کشورهای بسته در حال تشئدید است غافل مانده و به مخالفت سلبی با ایدئولوژی رسمی کاهش یافته است.

پایدار باشید.  احمد شوشتری

بهزاد کریمی
بهزاد کریمی
3 سال قبل

با سلام به همه عزیزانی که در جهات مختلف و با دیدگاه‌های متفاوت نظر داده‌اند و نقد کرده‌اند. بر دو مورد از اینها درنگ می‌کنم.
خراسانی گرامی با درود متقابل. معنی هشدار شما اگر این باشد که نباید به سروش و همانندهایش کمترین “دخیل بست” کاملاً بجاست. کی می خواهد به او ملحق شود؟! ولی مگر می توان چشم را بست و گوش را درز گرفت نسبت به آنچه در جریان است؟ برای ما سکولارها که در اندیشه گذر از این نظام به موقعیتی سکولار دمکراسی در ایران هستیم، هر آن “تحول” در “شوره زار”ها به شرط آنکه علیه بیابان برهوت‌شان سمت بگیرد و فاصله گیری از توهمات ویرانگر پیشه کند – ولو که موقت باشد و با ابراز برائت بعدی و برگشت به معبود و معلق زدن‌ها – باز یک امکان است. فاجعه، فقط این می‌تواند باشد که ما ارزش های مدرن و دموکراتیک خود را در جوف اندیشه‌هایی بجوئیم که در بنیاد خود کاملاً “ارتجاعی”اند ولی جلوه گر در “ضد امپریالیست” و “عدالت خواه”! چرا نباید این تغییرات حتی گرفتار صدبار نوسان را ندید و فقط گفت که: پیش هم که بیایند “به معنای افزایش چگالی اندیشه ارتجاعی آنهاست”؟ من این خشم تجربی نهفته در داوری شما را به خوبی درک می‌کنم و کاملاً هم با آن همدل هستم، اما کماکان برآنم که در عین اینکه نباید وارد دعوای درون “اسلامی‌ها” شد، چشم را هم اما نمی‌توان بر این دعوای جدی بست. ولوله‌ای که این تعبیر تازه سروش در جرگه “نواندیش‌های دینی” – و این نیز یکی از آن اصطلاحات عجیب بجای مقوله درست بازاندیشان دینی! – انداخته است مگر قابل چشم‌پوشی است؟ دستت را به گرمی می فشارم.
خسرو باقر پور همیشه عزیز ابراز مهر از من است رفیق. کاملا درست می‌گویی که “عمل سیاسی” بی پشتوانه “اندیشه سیاسی” نه فقط ابتر که خطرزا و افتادن در باتلاق است. ولی ورود در اندیشه سیاسی هم طبعاً نه ماندن در انتزاع‌های تاریخی که با فهم روند تحولات ممکن می‌شود. می دانیم که وقتی در اکنون ما از فلان یا بهمان تحول فکری در چند قرن پیش و مثلاً پروتستانیسم و یا رنسانس فکری و نیز روشنگری‌های پسا آن سخن می‌رود، بیشتر حاصل آن مطرح می‌شود و کمتر توجه به این صورت می‌گیرد که این یا آن ایده جاافتاده از کدامین کش و قوس ها و زیگزاگ ها گذشته تا بدل به چرخش عملی در تاریخ شده است. ذهن معمولاً بخاطر علاقه به آسان فهمی، محصول تاریخی را در شکل پاستوریزه آن‌ می‌خواهد و نه در تحمل و بردن رنج برای فهم سیر تطور آن. حرف اینست که ماها در این زمانه خود می خواهیم به همین کشاکش ها در اسلامگرایان جامعه خود از دریچه سیاست صرف بنگریم یا که آنها را با اندیشه سیاسی محک بزنیم. کدامیک را باید تشویق کرد؟ مسئله اینست. دست تو رفیق دیرینه‌ام را به گرمی می‌فشارم.

امیر ایرانی
امیر ایرانی
3 سال قبل

با درود و پوزش
در نظر قبلی بدلیل بی دقتی بجای مخلوق،خالق بکار برده شد آنجا که آورده شد:《متولیان و رابط های جدیدی بین پیام آور دین و خالق مورد خطاب تعریف شد》که اصلاح آن می شود:《متولیان و رابط های جدید ی بین پیام آور دین و مخلوق مورد خطاب دین تعریف شد》. بگذریم
با توجه به نظرات ارائه شده توسط هموطنان گرامی، پرسشی مطرح می شود: آیا باید به امثال سروش توجه کرد و گاهی به آنها بها داد و در روند تکاملیشان به آنان یاری رساند یا باید با نگرش محاکمه کنندگی آنان را فقط محاکمه کرد؟
که باید گفت
پاسخ این نوع پرسش ها بگونه های مختلف است که هر کدام می تواند دلیل خودش را داشته باشد اما شنیدن دلایل می تواند مفید باشد.

خسرو باقرپور
خسرو باقرپور
3 سال قبل

بهزاد جان درود و مهر

پیش و بیش از هر کنش یا واکنشی به موضع گیری ی نظری ی تازه ی سروش، باید به درک این اندیشه رسید که گستردگی ی این مواضع تازه ی سروش، در میان “اهل سیاست ایرانی”، نشان از بی ریشگی ی فکری آنان دارد. فلج کامل در امر تولید “اندیشه ی سیاسی”، در میان “فعالان سیاسی” و احزاب سیاسی” انگار علاج ناپذیر است! از وقوع پروتستانتیسم و خروج اندیشه از دایره ی موهوماتِ ذهنی، چند صد سال گذشته است. اما، چون “اهل سیاست ایرانی” با آن آشنا نیست، شامورتی بازی ی واژگانی ی سروش را فتح خیبر می داند. و می روند همراه او باز هم گرد دایره ی موهومات بچرخند. “اهل سیاست” ایرانی، اهل “عمل” است، بی آن که از دالان اندیشه و تولید اندیشه ی سیاسی گذر کرده باشد. ساختار اندیشگی ی اسلامی، آسمانی است، به همین دلیل نیز ساختاری مسلوب و انتزایی است. نفی ی فلسفی و تام و تمام آن باید صورت بگیرد و به جای آن ساختاری این جهانی، زمینی و علمی قرار گیرد. آن وقت است که این “اندیشه” شاید بتواند مبنای آغازی نوین باشد و چاره ای برای درد های بی دوای آزادی و عدالت و سیاستِ زمینی ی ایرانِ ما پیدا کند.  

بهرام خراسانی
بهرام خراسانی
3 سال قبل

جناب کریمی گرامی
درود بر شما
من گزارش آقای فرجامی را نیز دیدم و هم با برداشت شما از آن گزارش همسویم و هم با اظهار نظرشما. اما تاجایی که به «کیستی» سروش و کسان چون او بر میگردد، اینها شوره زارهایی هستند که از آنها هیچ گلی نمیروید. هرچه هست، خار است و اسباب رنجش دیگران. حتی اگر خاک آنها کاملاً زیرورو هم بشود، بازهم شوره زار است. عرفان هم در آن خاک نابود خواهد شد. هشیار باشیم که اگر رو چنین کسانی مارکسیست هم بشوند، اعتبار باقیمانده این اندیشه را نیز نابود خواهد ساخت و زنهار که از چنین رویدادی شادمان نشوید. دگرگونی در چنین کسانی، به معنای افزایش چگالی اندیشه ارتجاعی آنها است.
شادباشید.

امیر ایرانی
امیر ایرانی
3 سال قبل

یکی از موجودات روی کره زمین انسان نامیده شد. این انسان، در روند تکاملیش، هرچه مغزش کاملتر می شد،پرسش گر و جستجو گر تر می شد که در این پرسش گریش، به این مرحله رسید که می خواست و می خواهد بداند از کجا آمده و بهر چه آمده و به کجا خواهد رفت؛ در این پرسش گری ها و جستجوگری هایش، یکی از پاسخ هایش این شد:
یک نظام خالق و مخلوقی وجود دارد. که باید گفت :
این پاسخ یکی از پاسخ های فریبنده و ویرانگر بود که انسان معرفی کرد.
انسان برای تبین این نظام خلقت، از همان ابتدا، ازمغزش و خرد شیادانه اش کمک گرفت و جیزی به نام ایمان را تعریف کرد تا هر نوع خردگرایی خاص و پرسش گر جدید نتواند این نظام خالق و مخلوقی را به پرسش بگیرد و آنر کنار بزند و…
این نظام خالق و مخلوقی چون اساسش و بیانش بر توجیه ی فریبکارانه ی هستی بود آرام آرام ابزار شیادی شیادان تاریخ قرار گرفت و بر اساس نظام خالق و مخلوقی شیادان و یا نادانان و یا متوهمین شروع به تعریف اهدافی برای نظام خلقت کردند که در روند اهداف سازی می بایست رابطینی بین خالق و مخلوق ظهور می کرد که بگویند هدف خالق چه بود و چه خواهد بود.
که در این روند،
رابط هایی بعنوان پیام آور از خالق مطرح شد و این پیام آوران هر کدامشان برای اینکه کارشان با بقیه پیام آوران متمایز شود هر کدامشان دینی ساختند و ….
از آنجا که این دین ها نیاز به بقا و تداوم داشتند ،متوالیان و رابط های جدیدی بین پیام آور دین و خالق مورد خطاب دین تعریف شد که رابطین جدید در هر دین نام خاص یافت( آخوند ، خاخام، کشیش و….)
این رابط های جدید، متوجه شدند برای بقای دین ،که دکان اصلی است و برای بقای دکان خودشان باید روش خاصی به نام خالق ترسی(خدا ترسی) را رواج دهند که برای رسید به اهدافشان با استفاده از خرد شیادانه شروع به نوشتن قوانین دینی کردند (فقه) که هدف آن قوانین اطاعت از دستوراتی است که از طرف خداست و اگر پیروی نکنید و یا پیروی نشود مورد غضب خالق قرار می گیرید و….
که این دستور نویسی که فقه نامیده شد باعث‌شد گروهی به نام فقیه قد علم کنند و اینها چون خود را تبین کننده قوانین می دانند خود را حاکم بر سرنوشت مخلوقات خاص که پیرو دین شده اند تصور کردند و تصور می کنند که حتی برای غیر پیروان و سرنوشت آنها حکم صادر می کردند و می کنند و…
از دل این روش شیادانه خالق ترسی(خدا ترسی) گروه شورشگر با گرایش انسانمدارانه ظهور می کرد و می کند که می خواهند با خردگرایی دیگر خدا ترسی را به خدا دوستی تعریف کنند و در این روششان می خواهند بگویند
خالق نیاز به هیچ رابطی ندارد .
و مخلوق! تو همیشه خدا را با خود داری و می توانی با او در ارتباط باشی و…
که در این روش و این روند خدا دوستی در مراحلی بیان می کنند:
که تو می توانی خود خدا باشی و…
این گروه شورشگر را عارف نامیده اند و…
اما این گروه شورشگر چون خصلت انسانمداری اشان قوی تر می شود ، در روند تکاملی ایده خود به مرحله ای می رسند و خواهند رسید که همه چیز را نتیجه خرد خود خواهند دید و حتی از چیزی به نام خالق عبور خواهند کرد و…
و به این نتیجه می رسند:
که انسان معنویت زندگی خودش را بدون چبزی به نام خالق باید تعریف کند.
سروش و یا امثال سروش هم شاید در روند تکاملی خودشان به مرحله انسانمداری بدون خالقی برسند
که همه انسان ها را بدون دین هایشان تعریف کنند و…

محمود دببری
محمود دببری
3 سال قبل

پاسخی خدمت آقای کریمی و خوانندگان احتمالی این کامنت

۱ ــ آقای کریمی در پاسخ خود به کامنت انتقادی من مرا به« نیش زدن متهم» و بدون ارائه کم ترین دلیل درست یا غلطی علیه من حکم صادر کرده اند که «ناسالم بودن شیوه‌‌شان اما محرز است‌.»

به این گونه انگ زدن ها و حکم های بی دلیل محکومیت «محرز» ، که آدم را به یاد حکم های محکومیت نهادهای خاصی در کشوری خاص می اندازد یا سازمان ها و حزب های خاصی در گذشته، نمی توان پاسخ داد. اگر دلیلی برای حکم خود نوشته بودند فضای بحث باز می شد. اما حیف .  متاسف شدم که ایشان در این سن و سال نیز چنان از انتقاد به متن خود بر می آشوبند که به جای پاسخ به انتقاد، بی ارائه دلیل، مارک می زنند و حکم محکومیت صادر می کنند.

 ۲ ــ اقای کریمی در باره عرفان نوشته اند و من در کامنت قبلی نوشتم که در این جمله آقای کریمی که عرفای ما « از ابو سعید ابوالخیر، منصور حلاج، بو علی سینا، زکریای رازی، عمر خیام، ابن رشد، نسیمی، مولانا، حافظ و … تا میراث ‌بران تاریخی‌شان‌‌ در امروز ما» چند غلط مشهود هست از جمله این که .» بوعی سینا، عارف نبود. متفکری مشائی و ارسطوئی بود نه اشراقی. زکریای رازی اصلا مذهبی نبود که عارف باشد یا نباشد ، خیام هم همچنین»

آقای کریمی برای رد انتقاد من و درست نشان دادن حکم خود به کامنتی از اقای هومن مفیدی استناد و اشاره کرده اند. اما اقای مفیدی در بخثی تخصصی فقط به ویکی پدیای فارسی استناد کرده است . . گمان می کردم که آقای کریمی نیز چون اغلب کسان می دانند که ویکی پدیای فارسی در بحث های علمی و تخصصی منبع معتبری تلقی نمی شود و در این بحث ها کسی به ویگی پدیای فارسی استناد نمی کند .  کاش اقای کریمی به یک و فقط یک منبع معتبر استناد می کردند.

۳ ـ به انتقاد من در باره «غلبه عرفان بر ذهن دینخو» در کامنت قبلی پاسخ نداده اند .

۴ ـ از ایشان خواهش کرده بودم جمله خود : «سروش هم حلقه‌ای است از عرفان درازنای شرقی و اسلامی طی هزاره ولی در مختصات امروزین اول هایدگری و بعد پوپری» را معنا کنند یکی هم به این دلیل که پوپر هیچ نسبتی با عرفان ندارد و باز هم همه می دانند که شناخت شهودی نیز از موضع های نقد رادیکال پوپر است و…

۵ ـ آقای کریمی در باقی پاسخ خود به من جمله های کلی انشاگونه نوشته اند که در هر موردی می توان ان ها را نوشت و نسبت و ربطی با انتقادهای مشخص من ندارند

۶ ـ اقای کریمی عزیز

شما در باره عرفان ایرانی یا اسلامی و هایدگر و پوپر و… نوشته اید اما از  مقدمات این بحث ها اطلاع ندارید ورنه چنین غلط هائی در نوشته شما راه نمی یافت. خود را همه دان فرض کردن، بدون دانش و شناخت دستکم مفدماتی، در گذشته در بین برخی رایج بود . شما در برخی عرصه ها دانش و تجربه دارید اما نه در همه عرصه ها . هیچ کس در همه عرصه ها تخصص ندارد . گمان می بردم از گذر عمر آموخته اید اما «خود غلط بود آن چه می پنداشتیم»

موفق باشید 

صدیق
صدیق
3 سال قبل
پاسخ به  محمود دببری

آقای دبیری ارجمند! نوشتهٔ شما، بیشتر از تصحیح یک اشتباه، پیامی از یک “خرده حساب” و “مچ گیری” به خواننده می دهد. شاید چنین قصدی هم نداشته اید، اما متاسفانه، شیوهٔ پرداخت به موضوع، حامل چنین باریست. کانون حرف ایشان، وزن کیستی و چیستی سخنرانی آقای سروش است و آنچه که شما از آن بیرون کشیده اید، حاشیه و پیرامون آن. و با حمله به این حاشیه، پا را برای خم گیری از ایشان چنان سفت کرده اید گویی نه سر گفتگویی روشنگرانه بلکه قصد یک کشتی فینال را دارید. این قصد هنگامی جدی تر به نظر می آید وقتی به نثر پاکیزه و شیوای ایشان هم، که باید تشویق گردد، می تازید و آنرا به طعنه شوق و ذوق انشا نویسی می نامید. امیدوارم اشتباه کرده باشم. 

سحر
سحر
3 سال قبل
پاسخ به  محمود دببری

آقای دبیری! شما نکته خوب و محوری را در باره آقای کریمی یافته اید. ایشان عادت دارد در باره همه چیز اظهار نظر کند. کلمات و عبارات و واژه ها را هر جورکه دلش خواست به بازی می گیرد و گمان می کند که به این ترتیب خواننده را دچار این توهم می کند که ایشان همه چیز دان است. از هر مکتب و مبحثی تعدادی نام را یا می شناسد یا سریعا از اینترنت می قاپد و بخیال خود معنا می سازد.

هومن مفیدی
هومن مفیدی
3 سال قبل
پاسخ به  محمود دببری

هرچه جستجو کردم که آدرس نوشته ها ، مقاله ها ، تحقیقات ، کتب و….. جنابعالی را پیدا کنم. تا بیشتر از محضر شما استفاده نمایم موفق نگردیدم . امیدوارم در این مورد خودتان کمک کنید.و آدرس ها را این جا بگذارید.

در ضمن مدرسه که می رفتیم در درس فارسی یکی از اشعار ناصر خسرو را می خواندیم. که چنین بپایان میرسید:

سپیدار مانده‌است بی‌هیچ چیزی

ازیرا که بگزید او کم بری را

اگر تو از آموختن‌سر بتابی

نجوید سر تو همی سروری را

بسوزند چوب درختان بی‌بر

سزا خود همین است مر بی‌بری را

درخت تو گر بار دانش بگیرد

به زیر آوری چرخ نیلوفری را

بهزاد کریمی
بهزاد کریمی
3 سال قبل

با شادباش شروع سال میلادی به همه دست اندرکاران “اخبار روز”، خوانندگان و از جمله کامنت گزاران زیر نوشته «اسلام قاصم اجبارین و “شگفتی” آقای سروش». و اما چند نکته در رابطه با کامنت‌ها.
آقای محمود دبیری با این زبانی که در کامنت خود بکار برده، جای گفتگو بافی نمی‌گذارد. ایشان نیش می‌زنند نه که ولو اندک میزان کمک کنند تا باب بحث گشوده‌تر شود. انگیزه ایشان از این کار برایم روشن نیست، ناسالم بودن شیوه‌‌شان اما محرز است‌. از فرط عجله در “مچ گیری”، نسبتی را که آقای گزارشگر به دکتر سروش داده به نام من می‌خوانند و آنگاه با نشستن بر سکوی تدریس تاریخ عرفان و فلسفه معاصر، توصیه‌ها می‌فرمایند. وقتی خودشان چنین مسلط بر موضوع هستند چرا باید رابطه سیر فکری سروش با هایدگر و پوپر را از من بپرسند؟ خود می‌توانند با نگاهی گذرا در افکار او، موضوع را دریابند. خوشبختانه آقای هومن مفیدی در کامنت کوتاه خود به ایشان، از زیگزاگ‌های طی عمر بیشتر این جماعت دیندار -عارف – قسماً عالم به دو نمونه اشاره کرده‌اند که من در نوشته‌ام بر همین نوسانات زیر عنوان “پاندول” تاکید داشته‌ام. اگر تاریخ فکر و تجسس حقیقت پیش اهل فکر قرار بود خطی طی شود، آنگاه سیاه یا سفید دیدن سیر فکری هم بدانگونه که آقای دبیری در تصور دارند کاملاً جا ‌پیدا می‌کرد!
گرامی دوستان کیا و فرهاد به این اشاره دارند که متن سخنان دکتر سروش – و اکنون قرار گرفته در دسترس – متفاوت از آن برداشتی است که من از گزارش آقای فرجامی پیرامون سخنان او کرده‌ام. می‌پذیرم که اگر اصل متن را می دیدم در نوشته‌ام یک زاویه دیگر را هم باز می‌کردم، ضمن اینکه در آن نوشته‌ قید شده بود که حرف‌های من “به شرط رعایت امانت در گزارش” است. حالا بعد دیدن متن سخنرانی باید بگویم مفاد “گزارش” از “سرای گفتگو” با واقعیت گفتار سروش انطباق دارد و گزارشگر جوهر حرف سخنران را درست منعکس کرده و لذا اصل نکات استنادی من در نوشته‌ام و نیز تفسیری که کردم همچنان معتبر است!
این نگاه که سروش همان حجتیه‌ای است که بود، به نظر من با تحولات فکری او طی چند دهه گذشته نمی‌خواند. او در این سخنرانی از پیغمبر با عنوان “این مرد” یاد می‌کند که می‌دانیم در بحث میان دینداران و متعبدها چه “تجری” نابخشودنی است! درست است که در سخنانش می‌گوید وارد ارزش گذاری نسبت به شیوه پیغمبر نمی‌شود که البته خود چنین پارانتز باز کردنی در مورد بانی اسلام بهیچوجه حرف کوچکی نیست (!)، اما بر آنست که عشق ناموجود در اسلام به کمک عرفان و از بیرون است که می‌تواند قران ذاتاً همه خشونت را تلطیف کند! او نه تنها انحصار وحی را از محمد می‌گیرد و آن را میان خیل عرفای پسا صدر اسلام توزیع می کند تا بدینسان اسلام را محصول همه تاریخ آن بشناساند، بلکه وحی را همان رویاهای شخصی پیغمبر در متن واقعیت زمانی و مکانی او می‌داند! چنین خوانشی از دین، اگر هم “کفر” نباشد وسوسه در کفرگویی است! او می‌گوید اسلام از اول دین قدرت بود و محمد نماد اقتدار و دعوت همگان به تسلیم! اگر هم می‌گوید که اعمال اقتدار خصلت قدرت است و اسلام در آنی که بوده و هست نمی تواند جز این باشد، خود را هم در جایی قرار می‌دهد که بلاخره باید حرف آخرش را نیز بزند: خودش آیا پشت این قدرت نمایی می‌خواهد قرار گیرد و یا بخاطر “عشق” اگر هم نه در برابرش دستکم در فاصله از آن؟! این، نگاه کانونی در نوشته من بود. یعنی، قرار گرفتن هر چه بیشتر دینداران در برابر اینکه، دین حکومت بکند یا نکند؟ و این برای ما سکولارها موضوع کمی نیست. من در نوشته حتی تصریح کرده‌ام که اگر سروش فردا چیزی بگوید خلاف آنچه الان می‌گوید و برگردد به “حقانیت” اسلام، هیچ تعجب نخواهم کرد! من نه تنها روی این شخص که سر هیچ فرد درگیر چالش فکری و
پرسشگری شرط نمی‌بندم. مسئله، این یا آن “صاعقه” نیست، بلکه “روند”هایی است که در جامعه تشنه سکولاریسم ما جریان دارد. این برای ما سکولارها علی السویه نیست!

فرهاد
فرهاد
3 سال قبل

استنباط من اما از صحبتهای اقای سروش این نبود که ایشان نقدی به خشونت و نگاه به قدرت محمد و اسلام اولیه دارد بلکه غیر مستقیم انرا هم تایید میکند.او فقط میگوید که این اسلام خشن و سخت با عرفان تکمیل شد. به قول او با عشق و نرمی همراه شد.

کیا
کیا
3 سال قبل

آنچه سروش گفته است ،نه بمعنی رد اسلام و تایید اسلامی جدید و یا روشنگری است بلکه در تایید اسلام سیاسی و ارتباطش با زور است .
گفته هایش تاییدی بر این اسلام حجتیه ای است!

محمود دببری
محمود دببری
3 سال قبل

آقای کریمی در باب عرفای ایرانی نوشته است:

«..همگی‌ از ابو سعید ابوالخیر، منصور حلاج، بو علی سینا، زکریای رازی، عمر خیام، ابن رشد، نسیمی، مولانا، حافظ و … تا میراث ‌بران تاریخی‌شان‌‌ در امروز ما.»

نمی دانند که بوعی سینا، عارف نبود. متفکری مشائی و ارسطوئی بود نه اشراقی. زکریای رازی اصلا مذهبی نبود که عارف باشد یا نباشد ، خیام هم همچنین. بی اطلاعی از ادبیات فارسی و تاریخ ایران در گرایش اقای کریمی کم سابقه نیست.

می نویسند«غلبه عرفان بر ذهن دینخو» اما عرفان وجهی از ذهن دینخو است و دکتر آرامش دوستدار که این اصطلاح را رایح کرده است به خوبی در این باره توضیح داده است

نوشته اند « سروش هم حلقه‌ای است از عرفان درازنای شرقی و اسلامی طی هزاره ولی در مختصات امروزین اول هایدگری و بعد پوپری»

از آقای کریمی و سردبیر اخبار روز خواهش می کنم این جمله را معنا کنند . کافی است اندکی با نظریات هایدگر و پوپر آشنا باشیم تا بدانیم ذوق انشانویسی چه کرده است!

آقای بهزاد کریمی با خواندن گزارشی در صفحه فیس بوکی چنان به شوق آمده و دامن صبر از کف داده که حتی صبر نکرده‌است تا متن سخنرانی منتشر و معلوم شود که این گزارش تا چه حد درست است.

نوشتن جمله هائی چون «سروش«غول پهنه روشنفکری دینی» است ، «سروش عارف به درجه بالایی از کرامت انسان ‌رسیده»، «سروش عارف مسلک در سیر آفاق و انفس خود و تحولات اندیشگی‌ خویش .. توانسته به نوآوری طراز بالا دست یازد» و.. در مدح سروش گرچه انشا است و معنای شخصی ندارد اما این شوق و ذوق و مدح، شوق و شور و مدح سال ها قبل را به این خط و ان خط به یاد نمی اورد ؟ 

هومن مفیدی
هومن مفیدی
3 سال قبل
پاسخ به  محمود دببری

زیاد سخت نگیرید دوران اینترنت ست و معلومات عمومی این ست ؛ بهتر ست بروید ویکی پدیا را اصلاح کنید:

«اظهار نظرها» دربارهٔ شخصیت ابن سینا«اما ابن سینا هرچه به پایان عمر نزدیک می‌شد، بیشتر از ارسطو فاصله می‌گرفت و به افلاتون وعرفان ..نزدیک می‌شد.»

«اظهار نظرها» دربارهٔ شخصیت خیامبعضی او را به عنوان یک شاعر حکیم عارف‌منش و بعضی دیگر او را به عنوان یک شاعر بی‌اعتقاد به همه چیز و مادی‌اندیش محض معرفی کرده‌اند. نجم الدین رازی با توجه به محتوای الحادی رباعیات خیام اظهار نظرهایی منفی دربارهٔ او دارد.
در مقابل، کسانی دیگر با «الفاظ طفره آمیز»  درصدد تبرئهٔ او برآمدند و رباعیاتی از قول او ساختند که حاکی از پشیمانی و توبهٔ او باشد.

سال نو ۲۰۲۱ مبارک

سحر
سحر
3 سال قبل
پاسخ به  هومن مفیدی

جناب مفیدی مشکل همین ویکی پدیا و صاحب نظران ویکی پدیایی هستند؛ بخصوص وقتی که بر اساس اطلاعات تصحیح نشده آن تحلیل سیاسی می نویسند.

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


16
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x