مقدمه
از آبان ۱۳۵۵، زمانی که هنوز نوجوانی ۱۷ ساله بودم، و در ارتباط با فدائیان خلق کارهائی از قبیل تهیه مواد شیمیائی، کاغذ و گاه پخش اعلامیه انجام میدادم و بهویژه از تابستان ۱۳۵۶ که برای تشکیل یک محفل هوادار فدائیان عازم تبریز شدم، هرگز شیفته مشی چریکی نبودم.(۱) اما هر ساله، علاوه بر علاقه شخصی به این جنبش به ویژه به این دلیل که هفت تن از نزدیکترین بستگانم، زهرا، محمود، محمدرضا، محسن و محمدعلی بهکیش، سیامک اسدیان و مهرداد پناهی شبستری و تعدادی بسیاری از بستگان و دوستان نزدیک خانوادگی از جمله اعضای خانوادههای اسدیان، پنجهشاهی، لطفی، ذکیپور، ریاحی، آبکناری، شریفی، اسحاقی، کلانتری، اکبری شاندیز و بسیاری دیگر در دهه پنجاه و بهویژه دهه شصت به اتهام عضویت در انشعابات مختلف فدائیان خلق به قتل رسیدهاند، در بهمن ماه به ضرورت شکلگیری و عاقبت فدائیان خلق فکر کردهام. هر ساله در این مورد برای خود چیزی نوشتهام. این نوشته یکی از آخرین آنها است که در بهمن ۱۳۸۰، سال آخر اقامت در ایران پیش از مهاجرت به کانادا به رشته تحریر در آوردهام.
***
سی و یک سال پیش در نوزده بهمن ماه ۱۳۴۹ پانزده جوان هوشمند، با حمله به پاسگاه سیاهکل، جنبش چریکی را در ایران آغاز کردند. در این سی سال بانیان این حرکت خود دارای داوریهای گوناگونی نسبت به این واقعه تاریخی بودهاند؛ از ستایش تام و تمام این حرکت تا نفی آن.(۲) زمانی چریک فدائی بودن افتخار بزرگ آنان محسوب میشد و چندی بعد، بخش مهمی از فدائیان شرمگینانه به گذشته خود نگاه میکردند و به جمع آنانی پیوستند که به تمسخر میگفتند “چریک فدائی آنگاه که گلولههایش تمام شود، تودهای میشود”. گویا هیچ اندیشهای و ریشهای را برای این حرکت قایل نبودهاند جز لذت سلاح به کمر بستن و شلیک کردن. امروز ما در موقعیتی هستیم که باید پاسخ دهیم: جایگاه واقعی این حرکت چه بوده است؟ آیا این حرکت توانسته است به بخشی از اهداف آغازگران آن دست یابد؟ آیا این حرکت آنچنان که گفته میشد، حرکتی جدای از توده بوده است؟ آیا بنیانگذاران آن درکی از فعالیت تودهای نداشتند و انسانهائی امید از دست داده بودند؟
بدون تردید، صحنه فعالیت سیاسی در ایران و جهان در دهه چهل شمسی، نقشی تعیین کننده در شکلگیری این حماسه داشته است. من از بررسی دقیق وضعیت سالهای چهل در میگذرم و تنها به ذکر چند نکته بسنده میکنم.
۱- از میان بنیانگذاران فدائیان خلق تنها تعدادی انگشت شمار شاهد وقایع سالهای قبل و بعد از ۳۲ بودند. (۳) از میان این جمع نیز، تعداد باز هم کمتری دارای فعالیت چشمگیر سیاسی در آن سالها بودهاند. این مسئله از این جهت حائز اهمیت است که در بهترین حالت، اطلاعات این افراد در مورد تاریخ فعالیت چپ در ایران، به اطلاعات دست چندم و احیانا دستکاری شده و در بسیاری موارد مغرضانه محدود میگردیده است. متاسفانه حتی پس از آنکه فعالیت مجدد حزب توده در اواسط دهه پنجاه دوباره، پس از وقفهای حداقل پانزده ساله آغاز شد و همچنین با راه یافتن جوانان فدائی به زندانها و تماس آنان با زندانیان سیاسی تودهای، این تاریخ به شکل دلخواه حزب توده و به ترتیبی که این حزب را به گونهای کامل تطهیر نماید نگاشته و یا نقل شد. این فقر دانش در مورد تاریخ جنبش چپ را میتوان به بهترین وجه در مهمترین اثر تاریخی فدائیان، یعنی تاریخ سیساله بیژن جزنی مشاهده کرد.
۲- با مراجعه به ادبیات حزب توده و گروههائی که از این حزب انشعاب کردهاند و اسناد پلنومهای آن میتوان این برداشت را منصفانه دانست که این حزب تا اوایل دهه پنجاه (زمانی که برنامه جدید آن به تصویب رسید)، در گیر بحرانی همه جانبه بوده است. کیانوری جمع بندی خود از وضعیت حزب توده از سال ۳۲ تا اواخر دهه چهل را اینگونه ارائه میکند: “در حزب ما تا اواخر دهه چهل رهبری غیرانقلابی حاکم بوده است”، هر چند به گمان من بنا به مصالحی، از جمله و بهویژه برای آنکه به این نکته اعتراف نکنند که تغییرات در حزب توده متاثر از اوجگیری جنبش چریکی در ایران بوده است، تاریخ صحیح ،که همان زمان تصویب برنامه جدید حزب بوده، چند سالی به عقب کشیده شده است. پس میتوان حداقل این واقعیت را پذیرفت که اکثریت فعالان سیاسی متمایل به چپ در این مسئله متّفق القول بودهاند که از سال ۳۲ چپ ایران درگیر بحرانی جدی و همه جانبه بوده است.
۳- از سوی دیگر در دهه چهل برای اولین بار پس از انقلاب مشروطیت، در جنبشی گسترده، رادیکالها و چپ تقریبا صحنه رهبری را به جریانات دیگر و به ویژه جریانات مذهبی واگذار کردند. بدون هیچ تردیدی، فقدان حضور موثر آنان در حوادث سالهای آغازین چهل، تاثیر بزرگ و مایوس کنندهای نسبت به حزب توده بر فعالان جوان متمایل به چپ داشته است. این تاثیر را میتوان به شکلی دیگر در تشکیلات این حزب در خارج کشور نیز مشاهده کرد. نوشتههای آن زمان نشان از آن دارد که این فعالان خود را در خلائی گرفتار میدیدهاند و هر کدام به ترتیبی در پی یافتن چارهای برای این مشکل بودهاند.
۴- دهه چهل از جنبه بینالمللی نیز نقطه عطفی به شمار میآمد. از یک سو پیروزی انقلاب در کوبا و الجزایر، مقاومت قهرمانانه حزب کمونیست ویتنام در مقابل امپریالیسم آمریکا، مقاومت مسلحانه جنبش فلسطین و به ویژه گسترش جنبش چریکی چپگرا و مستقل در آمریکای لاتین نشان از آن داشت که امکانی جدید برای مبارزه در سطح جهانی پدید آمده است. از سوی دیگر انشعاب گسترده در تشکیلات بینالمللی احزاب کمونیست، نمایانگر آن بود که قدرت و تفکر چپ از انحصار یک کشور خارج شده و فضائی مناسب برای فعالیتهای مستقلانه فراهم آمده است.
به هر رو سیاهکل محصول شرایطی این چنینی بود. پانزده جوان انقلابی با اندک تدارکاتی، به کوه میزنند، به این گمان که در اندک زمانی، جنبشی عظیم با حمایت مردم از این حرکت متهوّرانه سر بر خواهد آورد. هر چند در چند و چون آن در بین بنیانگذاران این سازمان اختلاف نظر وجود داشت، اما به هر رو آنان بر این باور بودند که حرکت متهوّرانه آنان بر یخهای عدم اعتماد فائق خواهد آمد و مردم و جوانان با دیدن صداقت و شجاعت و ضربهپذیر بودن حاکمیت، تودهها به این حرکت خواهند پیوست.
تجربه در کوتاهترین مدت نشان داد که انقلابی در کار نخواهد بود. اکثریت قریب به اتفاق مردم با بیتفاوتی به این حرکت مینگریستند. هیچکس به آن نپیوست و اندیشه جنبش دهقانی یا کارگری در نطفه جان سپرد. اما حادثهای شگرف در پیش بود. بر خلاف تصور بانیان این حرکت، این دهقانان و کارگران نبودند که از این حرکت قهرمانانه به شعف آمدند، بلکه بخشی از روشنفکران و جوانان بودند، که با تمام وجود به آن خوشآمد گفتند. در اندک زمانی تاثیر این حماسه بر تمام ارکان چپ ایران، به ویژه حزب توده، روحی تازه دمید.
دانشجویان و دانشگاهیان و هنرمندان و روشنفکران، فوجفوج به این جریان میپیوستند. گستره نفوذ این حرکت مرزهای حزبی را نیز در نوردید. آنچنان که در چهل کلید سیاوش کسرائی چهار سال مفقوده را به وجود آورد. (۴) شعرها و داستانها در رسای آنان سروده و نوشته شد. دانشگاهها و جوانان با تمام نیرو، به اعتراضی گسترده دست یازیدند. اعتصابات سیاسی سرتاسر دانشگاههای داخل کشور را فرا گرفت، کنفدراسیون دانشجویان در خارج کشور به سرعت تحت نفوذ این جریان واقع شد. به یک معنی، جنبشی که هدف آن آغاز انقلاب بود، به جنبش روشنفکران و جوانان ایران بدل گردید.
اما بلافاصله در درون سازمان فدائی اندیشه مبارزه مسلحانه به کیشی بدل شد. از رستاخیز سیاهکل سخن به میان آمد و مرز انقلاب و ضدانقلاب را اعتقاد یا عدم اعتقاد به مشی مسلحانه قرار دادند. هر چند به گمان من جوانانی که جنبش فدائی را بنیان نهادند از با استعدادترین و مطلعترین جوانان آن دوره بودند و با خیالی آسوده میتوان برخی از آنان را از مهمترین روشنفکران و متفکران دهه چهل دانست. واقعیت این است که جنبش چپ در ایران در دهه چهل از بنیه نظری نحیفی برخوردار بوده است. رسوخ اندیشههای هوادار چین نیز کمک کرد تا بتدریج دانش گستردهای که در بانیان این سازمان یافت نمیشد نیز نایاب گردد. (۵) از سازمان و آموزش دادن مشتاقان غافل گردید و بیش از پیش به جنبشی زیرزمینی بدل شد که دیگر نمیتوانست پاسخگوی نیازهای روز افزون جنبش فعال سیاسی به وجود آمده باشد. (۶)
این عدم پاسخگو بودن تفکر و مشی مذهبی گونه فدائیان خلق بعد از سال پنجاه، آنگاه که با ضربات هولناک همراه گردید، سبب شد که حتی از جانب برخی از کادرهای این سازمان انتقادهای به جا و صحیحی را که بانیان آن سازمان به حزب توده داشتند نادیده گرفته شده و پس از انشعاب از فدائیان خلق به حزب توده بپیوندند. ضربات اواخر ۵۴ و اوایل ۵۵ و گسترش انشعابات عملا برای یک سال این سازمان را فلج کرد.
چنانچه این سازمان توانائی استفاده از فرصت طلائی را که جنبش چپ به دلیل حماسه سیاهکل به دست آورده بود، میداشت، شاید امروز صحنه سیاسی ایران شکلی دیگری به خود میگرفت. مهمترین کمبود در فعالیتهای سیاسی سازمان فدائی، بیتوجهی به آموزش کادرهای تئوریک و عدم تکیه بر ارگانهای مستقل و مورد حمایت اقشار مختلف بود. این کمبود متاسفانه در فعالیتهای بعدی حزب توده نیز به شدت مشاهده میگردید.
میتوان نتیجه گرفت که حماسه سیاهکل به عنوان یک حادثه مهم در تاریخ معاصر ایران توانست اثرات مثبتی را در تحرک جنبش چپ در ایران داشته باشد. اما به دلیل پافشاری سازمان فدائی بر مشی مسلحانه و ارتقاء این مشی به حد یک کیش، این فرصت بزرگ برای بازسازی چپ در ایران از دست رفت.
توضیحات:
۱- از تابستان ۱۳۵۶ محمود بهکیش، برادرم را که در ۲۵ اردیبهشت ۱۳۵۵ مخفی و در اوایل آبان همان سال در تهران بازداشت و پس از شکنجههای فراوان به حبس ابد محکوم شده بود، به طور مرتب و در ملاقاتها میدیدم. محمود به اشکال مختلف نقد خود بر مشی چریکی را به من منتقل میکرد. علاوه بر آن زهرا، خواهرم، نیز چندین بار در قرارهای سازمانی و به ویژه آخرین قرار در تابستان ۵۶، قبل از عزیمت من به تبریز، در حضور محمدرضا، برادر دیگرم که هر دو در آن زمان عضو فدائیان خلق بودند، در نقد مشی چریکی برایم صحبت کرد.
۲- پی نوشت: برای اطلاعات بیشتر در مورد شکلگیری فدائیان خلق میتوانید به مطلب زیر مراجعه کنید.
نقی حمیدیان (۲۰۱۰)، سفر بر بالهای آرزو، این کتاب در لینک زیر قابل بازدید است (آخرین بازدید بهمن ۱۳۹۹)
https://www.iran-archive.com/sites/default/files/sanad/SafarbaBalhayeArezou_2012_07.pdf
۳- تا آنجا که میدانم تنها بیژن جزنی و حسن ضیاء ظریفی آن سالها را دیده و یا روایتهای دسته اول آن را شنیده بودند.
۴- وقتی که در مهر ۱۳۶۰ به مناسبت چهلمین سالگرد تاسیس حزب توده کتاب “چهل کلید” سیاوش کسرائی منتشر شد، من حیرت زده و خشمگین متوجه شدم که چهارسال از زندگی هنری سیاوش کسرائی غایب است. “حزب پیشتاز” شاعر خود را سانسور کرده بود و با کمال تاسف شاعر بزرگ تودهای به این حقارت تن داده بود.
۵- در مقابل رهبران حزب توده به دلیل تبعیت از برادر بزرگتر، سالهای زیادی بود که به یک جمود فکری دچار شده و هرگز از این بلیه خلاص نشدند.
پی نوشت: حتی در آثار متأخر افراد وابسته به این حزب، از جمله کتاب “صبر تلخ” که مصاحبههای طولانی و خسته کننده با محمدعلی عموئی است، به وضوح میتوان تداوم این جمود فکری و ابتذال را مشاهده کرد.
شیوا فرهمند راد در کتاب خود با نام “قطران در عسل” به خوبی این موضوع را در مورد احسان طبری، تئوریسین برجسته حزب توده روایت کرده است:
اما تحلیلهای سیاسی او همواره بسیار سطحی و عامیانه و آغشته به تئوری توطئه به نظرم میآمد. ابعادی افسانهای از توانائیهای فنی و نظامی شوروی در تصور داشت. در جهان دو قطبی آن روزگار، رقابتهای شرق و غرب و جنگ سرد در دیدهی او تا حد زور آزمایی دو پهلوان در مسابقه مچ خواباندن نزول میکرد. اتحاد شوروی زیر رهبری لئونید برژنف در مسابقه با طرح “جنگ ستارگان” آمریکا و رونالد ریگان داشت از نفس میافتاد، امتیاز میداد، و عقب مینشست، اما طبری خیال میکرد که شوروی سلاحی سری دارد که میتواند همهی موشکهای آمریکا و غرب را پیش از عمل فلج کند. شوروی و سوسیالیسم روسی میرفت که هشت-نه سال بعد فرو ریزد، اما طبری میگفت که به نظر او امپریالیسم آمریکا دارد واپسین نفسهایش را میکشد و احساسش آن بود که حداکثر تا سال ۱۹۹۰ طلیعههای جهان بدون امپریالیسم را خواهیم دید.
شیوا فرهمند راد (۱۳۹۴)، قطران در عسل، اچ اند اس مدیا، لندن، ۴۵۹
۶- محمود بهکیش برایم نقل میکرد که در ۱۳۵۴ و ۱۳۵۵، پیش و پس از مخفی شدن با فدائیان خلق، یکی از مهمترین موارد اختلاف او با فدائیان علاوه بر مشی چریکی، بیتوجهی این سازمان به آموزش تئوریک اعضای خود بود. او پیشنهاد کرده بود که اعضای این سازمان برای آموزش تئوریک به خارج از کشور اعزام شوند. گویا او اعزام به کوبا یا آلبانی را که در آن زمان به نظر میرسید از میزانی از استقلال نسبت به اتحاد شوروی و جمهوری خلق چین برخوردار هستند، توصیه کرده بود. احتمالا به همین دلیل بود که او بهرغم مخفی شدن با فدائیان خلق هرگز به خانههای تیمی نرفت و مذاکرات وی با آن سازمان تا زمان دستگیری در آبان ۱۳۵۵ ادامه یافت. او پس از آزادی از زندان در ۲۱ دی ماه ۱۳۵۷ برای ۱۵ ماه تمام وقت به خواندن فلسفه (او برای آموختن فلسفه نزد شرفالدین شرف، استاد برجسته فلسفه در دانشگاه ملی رفت) و متون کلاسیک مارکسیستی پرداخت.
آقای عمویی در کتاب صبر تلخ میگوید: «ما توان نظامی خودمان را که میتوانست آسیبهای جدی به سران کودتا بزند میدیدیم»
در جایی دیگر : میتوانستیم با زدن زاهدی، باتمانقلیچ و آزموده برای یک دوره ای کودتا را بی سر کنیم( نقل به مضمون)
در جایی مصاحبه کننده میگوید « کیانوری تقصیر را به گردن بهرامی می انداخت که او نگذاشت ما کنش مبارزه جویانه داشته » آقای عمویی هم این گفته را رد نمیکند.
اینها نشان دهنده ی این است که حزب توده قادر بود با اقدام نظامی که حتی میتوانست به شکست منجر شود، برگی درخشان در تاریج چپ ثبت کند.
جزنی از دل این حوادث بیرون آمده بود و یقینن فقر دانش از تاریخ جنبش چپ در مورد او صادق نیست.
محسن گرامی، شاید شما درست می گوئید: فرض کنیم امروز محمدعلی عموئی اثبات کرده است که می توانسته اند چنین و چنان کنند، اما این اظهارات متاخر ربطی به پرسش شما و نقد شما بر مقاله من ندارد.
شما از من پرسیدید که کدام خطای نظری در “تاریخ سی ساله” جزنی وجود دارد و من به این نتیجه گیری در کتاب فوق اشاره کردم، یک نمونه از خروار.
اشاره من به این نکته است که این نتیجه گیری جزنی با شواهد و تحلیل های ارائه شده در این کتاب جور در نمی آید: از آن مقدمات این نتیجه گیری حاصل نمی شود. اما اتفاقا این نتیجه گیری برای توجیه ضرورت مبارزه مسلحانه بسیار هم مناسب است. شاید به همین دلیل است که گروه جزنی به آغاز مبارزه مسلحانه در کوه؛ آغاز جنگ رهایبخش اعتقاد داشتند.
آقای بهکیش اگر دوباره به نوشته ی اولیه ی من بنگرید، تنها در باره ی فقر دانش از تاریخ جنبش چپ در کتاب تاریخ سی ساله پرسیده بودم نه در مورد خطای نظری بطور کلی. با توجه به گفته های آقای عمویی که خود عضو سازمان نظامی بوده، دست کم این نکته گفته شده در تاریخ سی ساله درست است که حزب توده میتوانست کنش تأثیر گذاری در آن مقطع داشته باشد، اما نداشت.
محسن گرامی، دانش از یک پدیده معنای خاصی برای من داشته است. وقتی پرسش شما در مورد “دانش بیژن جزنی از تاریخ جنبش چپ” بود من به حسب عادت به تجزیه و تحلیل و تحقیق توجه ام جلب می شود. در اینکه در زمان نوشتن این کتاب “اطلاعات” بیژن جزنی از “تاریخ جنبش چپ” در مقایسه با دیگر بنیانگزاران این سازمان بیشتر بوده است، من نیز تردیدی ندارم.
شاید برای ما که دهه شصت را پشت سر گذاشته ایم، بازبینی ارزیابی های جزنی از اشتباهات حزب توده در مقابل کودتای بیست و هشت مرداد جالب توجه است. حزب توده یک حزب علنی بود با اندکی چاشنی مخفی و یک سازمان نظامی مخفی که در مورد آن و توانائی های آن به عمد اغراق شده بود. اما جمع بندی جزنی چنین است:
“رهبری حزب توده که از انجام وظایف خود طی یکسال قبل از ۲۸ مرداد یعنی (از قیام ۳۰ تیر) بازمانده و شرایط مساعدی را برای آمادگی نظامی طبقه کارگر در جنبش رهائی بخش از دست داده بود.”
این جمع بندی در شرایطی است که کمتر از هفت سال قبل از کودتای ۲۸ مرداد ایران تجربه شکست سنگین جنبش چپ در آذربایجان و کردستان را پشت سر داشت. از سوی دیگر خود جزنی در اوایل همین کتاب به ضعف همه جانبه طبقه کارگر در ایران اشاره کرده است و آنرا یکی از علل مشکلات حزب توده می داند. واقعا چه شواهدی وجود داشته که جزنی گمان کرده است که حزب توده می توانسته یک مقاومت نظامی و جنگ رهایبخش را سازمان دهد؟
امروز پس از بیست سال نگاهی بسیار اجمالی بر این کتاب انداخته و گمان می کنم که ارزیابی من از آن منصفانه است. هر چند اگر امروز این مقاله را می نوشتم در مورد آن بیشتر توضیح می دادم و منظور خود را با مثالهای مناسب همراه می کردم.
آقای بهکیش لطف کنید نمونه هایی از نشانه های فقر دانش از تاریخ جنبس چپ را در تاریخ سی ساله جزنی بیان کنید.