پنجاهمین سالگرد رستاخیز سیاهکل فرصتی بود برای ادای احترام به خاطره انقلابیونی که طرح نوی در تاریخ ایران در انداختند. طیفهای مختلف جنبش فدایی علیرغم نظرگاههای متفاوت درباره مشی مسلحانه به گرامی داشت این واقعه پرداختند، اما بزرگداشت این روز تنها به فعالان و طرفداران فدایی محدود نمیشد بلکه بسیاری از جوانان که حتی روزهای انقلاب را ندیدهاند، چه رسد به دهه پنجاه و برآمد فداییان، به این فراخوان یادبود پیوستند بدون آن که این ابراز علاقه آنها به مفهوم تایید مشی مسلحانه و ستایش بی کم و کسر آن باشد. آن چه همه این آدمها را گرد میآورد ابراز احترام به چیزی است که فضائل انسانی مینامیمش و نیز حرکتهایی که از خود تاثیر درازمدتی برجای میگذارند تا آن جا که به میراث (legacy) فرهنگی آن جامعه تبدیل میشوند. وقایع عظیم تاریخی، دستاوردهای اجتماعی و علمی در همه فرهنگها چنین نقشی را دارند، و جنبشهای اجتماعی که در پی آنها میآیند از این میراث، مشخصهها و حتی ترمینولوژی آن بهره میگیرند، و کوشندگان این جنبشهای اجتماعی، در هیئت قهرمانان، نظریهپردازان و رهبران، نام خود را بر آن چه بعد خواهد آمد حک میکنند. امروز بعد از دههها، از کمون پاریس، انقلاب اکتبر، رزا لوکزامبورگ، جانباختگان مقاومت ضدفاشیستی دوران جنگ دوم یاد میشود، و این امری متداول در کلیه ممالک و فرهنگهاست.
شخصی که خود را خود را ستایشگر سابق جنبش فدایی مینامد و هم مارکسشناس و آکادمیک، در متنی، تحت عنوان “پنجاهمین رستاخیز سیاهکل یا عاشورای فداییان” که فاقد هرگونه ارزش تحلیلی و علمی است، چهل تکهای از ادعاهای کهنه را در هجو جنبش فدایی و بزرگداشت رستاخیز سیاهکل سرهم بندی کرده است. به همان گونه پنجاه سال، در هنگام ظهور جنبش مسلحانه، برای تخطئه این جنبش بعضی خود را به هئیت مارکسیست درمیآوردند و با اجازه و امر ممیزی ساواک به فداییان حمله میکردند (رجوع کنید به کتاب در خدمت به لایروبی طویله اوژیاس، که در آن نشان داده می شود چگونه در مجله فردوسی به زبانی کاملا “مارکسیستی” مشی مسلحانه نقد میشد) امروز هم برای حمله به فداییان باید ادعای تبار مشترک با آنها را کرد و بعد هجو – و نه انتقاد مستند – را راه انداخت. به همین منوال نویسنده ما مدعی است در ۱۹ سالگی شیفته فداییان بوده اما نتوانسته از کنه آن چه بنیانگزاران فدایی می گفتند سر در بیاورد. باید به ایشان گفت، همین ادعا، و همین قدر که ایشان مجبورند بعد از پنجاه سال از آغاز این جنبش به آن واکنش نشان دهد خود نشانه آن است که سیاهکل به میراث ماندگاری تبدیل شده، و اگر از همه آن چه آن جانباختگان میخواستند همین حاصل شده باشد کفایت میکند.
اما برگردیم به ادعاهای ظاهرا جامعهشناسانه ایشان. اولین ادعای ایشان این است که هرگونه یادآوری و بزرگداشت ریشه در مذهب دارد. این ادعا آن قدر پوچ است که ترجیح میدهم وقتی برای آن هدر ندهم. هر انسان منصفی میتواند این را به محک امتحان بگذارد که آیا آتئیستها از یادبود و بزرگداشت آن چه برای آنها گرانقدر است مستنثنی هستند یا نه.
سپس در هئیت معلمان اخلاق و موعظهگران میگوید که احمدزاده و پویان مارکس نخوانده بودند وگرنه امروز آنها “اندیشمندانی” بودند که امروز چپهای پراکنده را گرد هم میآوردند! باید به مارکسشناس گرامی یادآوری کنیم که پویان، و احمدزاده و جزنی و حمید اشرف با عمل تاریخی خود بر این بنبست، پراکندگی، خمود، بیعملی و ترس را در دوره کوتاه زندگیشان پایانی گذاشتند و در کمتر از هفت سال آنچه خلق کردند به یکی از بزرگترین سازمانهای سیاسی تاریخ ایران تبدل شدند. به قول معروف به ایشان باید گفت “گر تو بهتر میزنی، بستان بزن”! و به قول ضربالمثل معروف، دلیل وجود پودینگ خوردن آن است. ایشان که تا این درجه از بصیرت و تسلط بر علوم مختلفه دست یافتهاند که به یک مقاله رشته پنجاه ساله فداییان را پنبه میکنند را دعوت میکنیم تا توصیههای خود برای نجات مردم ایران، حتی اگر نتیجه عملیاش کسر کوچکی از دستاوردهای فداییان باشد را اعلام کنند.
بخشی از نوشته در نقد گروهی از بازماندگان فداییان هستند که برداشتی دگماتیک از آثار بنیانگزاران دارند، و چون این گرایش از همان آغاز نتوانست در بدنه اصلی جنبش فدایی جای پیدا کند و نیز این با موضوع اصلی، یعنی لزوم نگاه به سیاهکل به عنوان یک میراث تاریخی که بر کنش امروز ما تاثیر دارد، ربطی ندارد از آن میگذریم. در این جا تنها به ایراد بنیاسراییلی ایشان به عنوان کتاب هم استراتژی و هم تاکتیک مبارزه مسلحانه نگاهی میاندازیم. استراتژی و تاکتیک تعریف معینی در فرهنگ لغت دارد. در حوزه مبارزه سیاسی استراتژی و تاکتیک میتواند صفت واحد یا مشترکی بگیرند. به طور مثال، شما میتوانید استراتژی رفرمیستی اتخاذ کنید و، در چهارچوب آن، از تاکتیکهای متناظر رفرمیستی بهره ببرید. میتوانید استراتژی انقلابی را به همراه تاکتیکهای انقلابی یا رفرم به کار ببندید. استراتژی مبارزه مسلحانه مسعود احمدزاده به این معنا بود که هدف نهایی، یعنی کسب قدرت سیاسی، باید بر این اصل استوار باشد که ضربه نهایی را تنها میتوان در یک جنگ درازمدت وارد کرد، و تاکتیکهای متناسب با آن نیز باید الزاما تاکتیکهای مسلحانه باشد. یعنی حتی یک عمل سیاسی یا اقتصادی، مثلا یک تظاهرات یا اعتصاب، باید حول یک عمل مسلحانه موجودیت پیدا کند. بیژن جزنی این نگاه صلب را رد میکند و میگوید که مجموعهای از تاکتیکهای غیرمسلحانه میتواند در خدمت طرح استراتژیک یعنی سرنگونی انقلابی و مسلحانه طبقه حاکم قرار گیرد. علیالظاهر نویسنده ما مثل نوزده سالگیاش از فهم چنین مسئله ساده، و نسبتا بی اهمیت، ناکام مانده است.
در جای دیگر، در دو سه خط و با یک ضربت شمشیر نقد چریکها از نظام سرمایهداری وابسته را خرد و خاکشیر میکند، و او که احمدزاده را به بیحوصلگی در خواندن و یادگرفتن متهم میکند نمیگوید این تحلیل دو سه خطی از مواهب رژیم شاه و نقش پیشروانه آن را از کجا درآورده و آیا خرواری از نقد سرمایهداری وابسته توسط آکادمیسینهای غربی از گونترفرانک و امانوئل و سمیرامین و غیره، که فداییان و عموما چپ نوی ایران از آنها متاثر بودند و درکشان از توسعه سرمایهداری پیرامونی در ایران بر آن استوار بود، را خوانده و اگر خوانده به چه طریق رد کرده! به قول مولانا، “فلسفی مر دیو را منکر شود، در همان دم سخره دیوی بود”!
یکی دو پاراگراف دیگر در “کم سوادی” چریکها، تکرار ادعاهای خود حقیقت پنداشته و دیگر هیچ!
در انتها نیز دم خروس و یک بام و دو هوای این “فعال چپ” ظاهر میشود. خطاب به اکثریت میگوید شما (منظور فداییان) در زمان پهلوی آن را شر مطلق میدانستید، سپاه دانش و بهداشت و حق رای زنان و تحول در روستاها را نمیدیدید. سر وقت جمهوری اسلامی که میرسد از اکثریت انتقاد میکند که چرا ذره بین به دست به دنبال جناحهای رفرمیست در هئیت حاکمه میگردد. به ایشان باید گفت که تکلیف خود را با خودش روشن کند. اگر به اصطلاح “مطلقبینی” مردود است، اکثریت نیز الان محق است که “خطای” چریکها را مرتکب نشود و “جنبههای مثبت” جمهوری اسلامی را کشف کند و در پی “فرارویاندن” آن جنبهها باشد، و اگر جمهوری اسلامی جنبه مثبتی ندارد، و بنابراین اگر برخی رژیمها چنان عقبماندهاند، که نه تنها هیچ وجه مثبتی را نمیتوان در آنها یافت که هیچ انسداد سیاسی شما را به خروج از دایره قانون حاکم و به کارگیری قهر در مبارزه سیاسی میکند چرا نباید این را به رژیم شاه تعمیم داد؟!
این فعال “چپ” از فرط چپ رفتن و رئال پولیتیک چنان شده که حمله محتمل امریکا و اسراییل و جنگ و ویرانی که سه دهه خاورمیانه را ویران کرده است را یک سره “توهم” میخواند.
مابقی نوشته هم در مناقب چپ “سنتی” و استالینیست است که مخلوطی از حقایق مسلم و بدیهی است. مارکسیسم را یک پدیده اروپایی میداند که معلوم نیست آیا به صرف محل ظهور جغرافیاییاش این صفت را بر آن بار میکند یا معتقد است که کاربست آن در جوامع غیراروپایی (به معنای غیرصنعتی) غیرممکن است.
از تاریخ نگاری سبک و کم مایه درباره روسیه و کوبا که بگذریم به ترجیع بند همیشگی میرسیم که نباید از فداییان قدیس ساخت. کاملا درست! اما مگر یادبود جنبشهای اجتماعی، فضیلتهای قابل احترام، و انسانهای بزرگ به معنای مقدس انگاشتن آنهاست. سپس کاغذ را سیاه میکند تا اثبات کند که کلمه شهید کلمه مذهبی است. و نصف مطلب خود را به طرح موضوعی این قدر بی اهمیت اختصاص میدهد.
چند پاراگراف نیز پر از ادعاهای دروغ و سطحی، مثلا این که فداییان از بخشهای عقب مانده تر اجتماع میآمدهاند. در رد این حرفهای سخیف کافیست که زندگی چهار پنج نفر از بنیانگزاران فدایی را خواند. همه آنها از خانوادههای طبقه متوسط شهرهای بزرگ آمدهاند و تحصیلاتی بسیار موفق داشتهاند و از دانشجوی معتبرترین دانشگاههای کشور بودهاند. این امر حتی در مورد بنیانگزاران مجاهدین نیز صدق میکند. این ادعا، که از همه ادعای قبلیاش مضحکتر است، جهل عمیق او به تاریخ و نظریههای فداییان و زیست و شخصیت و منش آنان بیشتر آشکار میکند.
بزرگداشت رستاخیز سیاهکل برای ما دوستداران آن جنبش به معنای آن نیست که مشی مسلحانه و نظریههای مربوطه اکنون معتبر است. این حتی بدان معنا نیست که آن نظریهها در زمان خود عاری از خطا بودند. انقلاب ۵۷ در عرصه ملی، و ورود جهان به عصری جدید از آغاز قرن بیست و یکم، دلبستن به نظریههای گذشته را منتفی میکند. این امر نه تنها در مورد جنبش فدایی، بلکه در مورد کل اندیشه مارکسیستی نیز صدق میکند. با ظهور عصر سرمایهداری اطلاعاتی و عصر رسانههای اجتماعی، هستی طبقه، انقلاب، سازمان و غیره دستخوش تغییرات شگرفی شده که نظریههای جدید میطلبد. بزرگداشت سیاهکل، ستایش شهامت و اراده انسان برای گسست از کلیشههای قدیمی و کشف دوباره جهان است.