جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

غزلی زمستانی – اسماعیل خویی

زمستان وتب: آن و این سرد و گرم است:

هوای شب از این یخآتش ولرم است.

به رگ های شب می روان است گویی:

که از ما، یکی سرخوش است، آن دگر مست!

چنین کز خودت باز می دانم، از من

نیابی تنی هم هُشیوارتر مست!

گه از خود شوم بی خبر، نزتو، امّا:

چه سان آید از چون تویی بی خبر مست؟!

دل ات نرمِ عشق است و تن گرمِ سودا:

جهان با تو، زین، بستری گرم و نرم است!

چه گویم ز گُلگونی ی گونه های ات:

که از هُرمِ  خوشرنگِ گرمای شرم است!

زمستانِ پیری نلرزاندم تن:

هوا از دم ات بس که دلچسب گرم است!

وَ نرمای گرمِ تن ات مهربان تر

ز گرمای نرمِ شرابی ولرم است!

ولی بر شراب این ستایش روا نیست:

شراب ام کجا کرد از این گونه سر مست؟!

از آن پس، به بستر شرابی خوش آرم:

شراب ام کند یک شب این گونه گر مست!

خوش ام،مست و خوش، زین که، با بُردباری،

شماری روا خواب را نیز بر مست!

وَ نگذاری افتد به کامِ سیه چال:

چو بینی که گردد سیه کارتر مست!

وَ بازش بداری ز بیهوده گفتن:

چو بینی که بر خود ببالد، چو هر مست!

هفتم فروردین ۱۴۰۰،

بیدرکجای لندن

https://akhbar-rooz.com/?p=126197 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x