سخنرانی در کلابهاوس کانون مدافعان حقوق بشر
این بحثها بهنگام است چون میبینیم که کنشگران سیاسی با این موضوع نسبتی برقرار نکردند و خطر این عدم برقراری نسبت و جا ماندن ایشان از مردم در خیابان این است که عمل در خیابان و در ساحت تجربی پیش میرود اما ایدئولوژی یا گفتمان مشخصی پیرامون آن نیست. در غیاب ائتلافهای دموکراتیک، در غیاب گروههایی از کنشگران که این «خشونت دفاع مشروع» را در جایگاه خودش بنشانند، در غیاب این گفتمانسازی، خطر درغلطیدن تودهای به شکلی از انتقامجویی وجود دارد. اتفاقا کسانی که امروز تلاش میکنند با شکلی از دامنپاکی، هرچه بیشتر خودشان را در سمت گفتمان عدم خشونت نگه دارند، راه را برای آن سر طیف که انتقامجویی هست باز میکنند
مقدمه
اول از همه من خیلی خوشحالم که بالاخره به نظر میرسد که تابوی صحبت از دفاع از حق مشروع دارد شکسته میشود. بدون شک شکسته شدن این تابو حاصل پیشرویهایی است که مردم کف خیابان در سالهای اخیر داشتهاند. چنانکه شکل گرفتن این تابو، حکومتی، ایدئولوژیک و در پی هژمون شدن گفتمان عدم خشونتی است که بعد از دههی شصت و به طور ویژه بعد از روی کار آمدن اصلاحات پا گرفت.
من قبل ازاینکه بتوانم به سوألات شما پاسخهای عینیتر و انضمامیتری بدهم، ناگزیرم که بحثم را مقدماتیتر پیش ببرم. فکر میکنم به دلیل اینکه مدتهاست دربارهی این موضع صحبت نشده است، اگر ما بخواهیم بحثی را در خصوص شکل دادن به موضوع حق دفاع مشروع سازمان بدهیم، به ناگزیر باید خیلی مقدماتی صحبت کنیم، چنانچه سایر مهمانان عزیز هم به همین منوال صحبت کردند.
با همین منطق بحث مقدماتی اگر بخواهیم پیش برویم، لازم داریم برای امکانپذیر کردن جایگاههایی گفتمانی که از دل آنها بشود دربارهی موضوع حق دفاع مشروع حرف زد سهتا تعیین تکلیف اساسی بکنیم:
- سوژهگی مردم
- خشونت
- دولت
سوژهگی مردم
در وهلهی اول فکر میکنم که اگر میخواهیم از دفاع مشروع صحبت بکنیم و میخواهیم جایگاهی گفتمانی را برای آن متعین کنیم، باید روشن کنیم که نسبتمان با سوژهگی مردم چیست. «حق دفاع» را اینطور تعریف کنیم که هنگامی که گروهی از مردم یا تودهی مردم خواست تغییر چیزی در وضعیت موجود را دارند و در مسیر این خواست و پیشرویشان با سد محکم سرکوبی مواجه میشوند که جانشان را میگیرد یا در معرض خطر قرار میدهد، این گروه از مردم یا توده در اینجا حق دفاع از جان خودشان را دارند. این دفاع میتواند رویارویی با نیروی سرکوب باشد یا شکل بسطیافتهتری هم به خودش بگیرد، نظیر فتح و محاصرهی پایگاههای سرکوبی که درکار گرفتن جان مردم هستند. اگر ما چنین تعریفی را بپذیریم، از ابتدا تا انتهای آن چیزی که واضح است عبارت است از اینکه بحث «حق دفاع»، بحثی است راجع به «عاملیت مردم».
بنابراین من فکر میکنم از پایگاه گفتمانیای بحث از «حق دفاع» بنیادین خواهد بود که این پایگاه گفتمانی سوژهگی مردم را لحاظ کند. گفتمانهایی که سوژهگی مردم را نادیده میگیرند، کمرنگ نشان میدهند یا پنهان میکنند، یعنی به جای آنکه مردم را عامل پیشرونده در تحولات سیاسی ببینند، آنان را قربانی صرف وضعیت درنظر میگیرند، یا گفتمانهایی که اساسا سوژهگی مردم برایشان اهمیت ندارند، به این معنا که فرض کنید عامل تغییر وضعیت را نه به صورت درونزاد و مردمی، بلکه به صورت نیروهای نظامی-سیاسی و به صورت قدرتهای دیگری لحاظ میکنند، این گفتمانها از اساس ورودیای برای بحث «حق دفاع مشروع مردم» ندارند.
به این ترتیب اینکه در چه پایگاه گفتمانیای قرار میگیریم اهمیت بحث دفاع مشروع مردم را برای ما نشان میدهد؛ اینکه تا چه حد برای ما بنیادین و اصولی با بالعکس حاشیهای و صوری است.
خشونت
از نگاه من امروز در فضای سیاسی معاصر ایران، در بین فعالین و نیروهای سیاسی به اصطلاح حرفهای، دو قطب گفتمانی تا حدی هژمون است:
اول) گفتمان عدم خشونت؛ که از پیش موجود است و نتیجهی عینی آن را در فضای سیاسی دیده و میبینیم که چطور میتواند به نوعی از پاسیفیسم منجر شود.
دوم) گفتمان نوپای انتقامجویی است. منظورم از انتقام در اینجا اشاره به این نیست که این کلمه در بروز خشم فردی داغدیده ظاهر میشود یا برای دعوت دیگران به پیشروی، بلکه از وجه گفتمانی بر موضوع دست میگذارم که اشاره به نیروهای سیاسیای دارد که انتقامجویی را به این معنا تبلیغ و ترویج میکنند که عبارت است از شکلی از انتظار برای بهدست گرفتن دولت و انحصار اعمال خشونت و پس از آن انجام تصویه حساب. فکر میکنم باید خطر این گفتمان را جدی بگیریم. این گفتمان بازتولید کنندهی خشونت سیستماتیک و بازتولید کنندهی کشتار و به یک معنا بازتولید کنندهی وضع موجود است.
من فکر میکنم برای امکانپذیر شدن «دفاع مشروع» ما ناگزیریم که بین این دو سر طیف پیوستاری را رسم بکنیم و نسبت «دفاع مشروع» با «خشونت» را جایی در این پیوستار پی بگیریم. به این معنا من فکر میکنم در مواجهه با «گفتمان عدم خشونت» صحبت از «دفاع مشروع» به نوعی صحبت از «حق اعمال خشونت متقابل برای دفاع از خود» است؛ و در مواجهه با «گفتمان انتقام» باید گفت که خشونتی که در «دفاع مشروع» هست، به بیان والتر بنیامین «خشونت برسازنده» یا به بیان یکی از عزیزان «خشونت دفاعی» است؛ یعنی خشونتی که سدی از کشتار و سرکوب را به نفع مردم و به اصطلاح یک وضعیت رهاییبخش پُشت سر میگذارد. ماهیت خشونت گفتمان انتقام اما باز به بیان بنیامین «خشونت برساخته» است؛ خشونتی سیستماتیک که از جایگاه داشتن «حق انحصار اعمال خشونت» دارد اعمال میشود.
به این ترتیب نسبت خشونت با حق دفاع مشروع به نظرم جایی در پیوستار میان این دو قطب دارد که در هیچ یک ادغامپذیر نیست.
دولت
من دولت را در معنای state یعنی ساختار حاکمیت بهکار میبرم. در فضای سیاسی کنونی ایران میتوانیم از دو رویکرد نسبت به دولت حرف بزنیم:
- لویاتان: رویکردی که دولت را یک لویاتان محضی درنظر میگیرد که حضورش باید قاطع و نظمبخش باشد و به این معنا بر فراز جامعه و مسلط بر جامعه است و نسبت به جامعه انحصار دارد. پس این دولت انحصار خشونت را هم دارد.
- مطلوب: در رویکرد دیگر که از آن تحت عنوان دولت مطلوب صحبت میشود، دولت از درون و ذیل جامعه شکل میگیرد. در اینجا نظرات گروههای مختلف جامعه به صورت واقعی اعمال میشود و این دولت توسط جامعه محدود شده است.
اگر رویکرد اول را نسبت به جایگاه دولت داشته باشیم آن وقت فکر میکنم هر چقدر هم که بخواهیم سر بزنگاههایی از پیشروی و تعرض مردم دفاع کنیم، به تناقضاتی برخواهیم خورد. همواره صحبت از حق دفاع برای مردم صحبت از این است که گروههای مردمی بتوانند انحصار خشونت دولت را محدود کنند یا آن را بشکنند. با رویکردی نسبت به دولت که برای آن انحصار قائل است نمیتوان تا انتها پای حق دفاع مشروع برای مردم ایستاد.
[*قسمت زیر از بحث دولت در این نسخه نوشتاری اضافه شده است:]
منظور از بحث دولت مطلوب نه چیزی نظیر صورتبندیهای راستگرایانه تحت عنوان «حکمرانی خوب» بلکه درواقع همان چیزی است که مارکس در «نقد برنامه گوتا» در خصوص تعریف دولت مطلوب گفت : “آزادی «واقعی» بدان معنا است که دولت را از ارگانی تحمیلی بر جامعه به ارگانی تحت تسلط مطلق جامعه مبدل کنیم. چنین دولتی یک ضرورت مادی برای کنترل جامعه نیست و جامعه یک ضرورت برای وجود دولت است”.
در نقد صحبتهای رضا معینی در نفی هر شکلی از خشونت
امروز واقعیت عینی حضور مردم در خیابان، از صحبتهای شما عبور کرده است. اینکه چنین چیزی مطلوب هست یا نه بحث دیگری است. اما پیش از هر چیز این واقعیت عینی باید دیده شود. از نظر من این موضوعی مطلوب است اما برخلاف رویکرد بعضی از دوستان که بحث را در سطح اخلاق شخصی میآوردند، در اینجا نه مطلوبیت و نه خلقیاتِ شخص خودم برایم واجد اهمیت نیست. همانطور که آقای سرکوهی هم گفتند این واقعیت عینی است که اهمیت دارد. من چند مثال میآوردم و بعد توضیح میدهم که چرا رسانهها به خاطر هژمونی گفتمان عدم خشونت این موارد را در گزارشهایشان سانسور میکنند.
در سال ۱۳۹۶ علاوه بر اینکه پایگاه فرمانداری تسخیر شد، مردم پایگاه سپاه را هم گرفتند. مجددا در اسفند ۹۹ مردم در بلوچستان دوباره پایگاه سپاه را تسخیر کردند. اگر که با برخی از معترضان آبان در شهریار صحبت بکنید از این برایتان خواهند گفت که چطور مأموران گارد ویژه را توانستند به یکی از محلات برسانند و با کوکتل مولوتوف و نارنجک دستی از بالای پشتبام خانهها بهشان حمله بکنند و آنها را به بُنبست بکشانند. مثالهایی از این دست بسیار است. در قیام خوزستان که در همین تابستان اتفاق افتاد این خیلی مهم است که حکومت نزدیک به یک هفته از سرکوب ناتوان شده بود؛ نه به این معنی که نمیخواسته سرکوب کند یا مهربان شده بود و خواسته نرم برخورد کند، بلکه به این خاطر که مثلا محلهی شلنگآباد اهواز، محلهای است که نیروهای گارد به راحتی امکان ورود به آن را ندارند و به این دلیل مردم علاوه بر سازماندهی محلهای، مسلح هم هستند.
در قیام خوزستان حکومت فقط به یکی از کشته شدههایش در ماهشهر اعتراف کرد و هیچ اطلاعی از این در دسترس نیست که دربارهی کشتههای حکومت صحبت بشود.
مطابق با صحبتهای قاچاقچیهای اسلحه در زندان از سال ۱۳۹۶ به این طرف فروش اسلحه در برخی از استانها که احتمالا فکرش را هم نمیکنیم (و شخصا برای من شگفتآور بود) مثل استان گلستان و فارس ۳-۴ برابر شده است. ما با این واقعیت عینی مواجه هستیم و به این معناست که من میگویم مردم از صحبتهای آقای معینی که نتیجه سیاسیاش پاسیفیسم هست عبور کردهاند؛ چرا که مردمی که برای حیات خودشان میجنگند، مردمی هستند که تداوم این وضعیت هرچه بیشتر حیاتشان را تهدید میکند. ما مواردی نظیر این را جدی نمیگیریم که طی ده سال آینده بحران آب فاجعهای را برای سکونت و حیات در این کشور رقم میزند که من واقعا نمیدانم کدام کنشگر سیاسی به این قضیه فکر میکند و برای آن میتواند آلترناتیوی داشته باشد، ولی مردم همین الآن دارند لمسش میکنند، برایش بیرون میآیند و اعتراض میکنند و از تاکتیکهایی بهره میبرند که بتوانند بیشتر مقاومت کنند و همهی شواهد موجود نشانگر این نکته است.
در نقد صحبتهای فرج سرکوهی در خصوص ضرورت نداشتن این بحث
اما جناب سرکوهی هم بحثی داشتند در خصوص اینکه ضرورت چنین بحثی چیست؟ به نظر من ضرورت این بحث فارغ از اینکه واقعیتی عینی است، به این هم برمیگردد که فعالان سیاسی ما نهتنها از این قضیه جا ماندهاند بلکه به دلیل هژمونی گفتمان پاسیفیستی عدم خشونت در شرایط اکنون (من با گذشتهی سیاسی در اینجا کار ندارم و اکنون سیاسی برایم مهم است)، تلاششان بر سانسور این وجوه تعرضی مردم به حاکمیت است. از قضا آنها بهشدت هم از روی نیات خیرخواهانه این کار را میکنند تا بیشتر نشان دهند که حکومت خشن و سرکوبگر است (که هست و باید هم این موضوع را همواره نشان داد) و با عدم بازنمایی تعرض مردم به زعم خودشان جلوی تشدید خشونت توسط حاکمیت را بگیرند.
من مایلم این را بگویم که معترضان آبان در غیاب همهی کنشگران سیاسی و رسانهها، خودشان یکدیگر را نقد میکنند که ای کاش به فروشگاهها حمله نمیشد، ای کاش به عوض ادارهی آگاهی به کلانتری حمله میشد، یعنی میخواهم بگویم که خودشان این سطح از خود-انتقادی را برای پیشرویشان دارند. این مسائل اما درون شبکههای اجتماعی که در دست رسانههایی است که همچنان گفتمان عدم خشونت بر آن مسلط است، مطرح نمیشود و منجر به شکلی از سانسور که نامش را بگذاریم «سانسور خیرخواهانه» میشود. تبعات منفی چنین رویکردی را ما در سال ۱۳۹۶ در ارتباط با دراویش در جریان گلستان هفتم میبینیم. آنها در گلستان هفتم چه کار کردند جز دفاع از خود؟ آنها چه چیزی داشتند جز چوب و سنگی در برابر مأموران مسلح به باتوم و اشکآور و تیر برای دفاع از خود؟ همهی ما در خاطرمان هست که وقتی آنها بازداشت شدند، تا روزها پرسش آدمها این بود که اینها زندهاند؟! کدامشان هست و کدامشان نیست؟! برخیشان زیر شکنجه شهید شدند. در این جا فضای رسانه مطابق با آنچه گفتم بر سانسور خیرخواهانه ایستاد تا سرکوب تشدید نشود اما از آن طرف ماجرا حکومتیها (از اصلاحطلب تا اصولگرا) هشتک #درویش_داعشی را بالا آوردند، هزینهی سرکوب را هم بالا بردند و به دلیل گفتمان عدم خشونتی که در این سمت ماجرا هژمون بود، اساسا امکان دفاع از کنشگری دراویش برای جامعهی کنشگر سیاسی باقی نماند. شما ببینید تا چه سطحی از هزینه تحمیل شد که علیرغم هزاران مانع حقوقی محمد ثلاث اعدام شد. میخواهم بگویم این گفتمان نهتنها از نظر من پاسیفیستی است، بلکه در جایی نظیر آنچه گفتم با در دست داشتن رسانهها و سانسور وجوه تعرضی مردم، نقش ترمز برای پیشرویهای مردمی را ایفا میکند. در نتیجه نهتنها به کاهش سرکوب کمکی نمیکند بلکه با شکلی از گیجی به باز شدن فضا برای حاکمیت به قصد سرکوب یاری میرساند.
به این ترتیب اگر آقای سرکوهی از ضرورت بحث میپرسند، ضرورتش چنین مواردی است.
در نقد صحبتهای مهرداد درویشپور در منتج شدن سازماندهی قهرآمیز به نخبهسالاری
دوستی از این صحبت کردند که سازماندهی قهرآمیز مردم منجر به نخبهسالاری میشود؛ ببینید شرایط امروز ایران اینگونه نیست چرا که سازمانیابیها محله به محله است و سازماندهی تودهای ست. این پتانسیلهای دیگری دارد که اساسا ما باید روی آن بحث بکنیم، نقدش بکنیم تا ببینیم که چگونه است. این مسائل اساسا مورد بحث قرار نمیگیرد.
جمعبندی
این بحثها بهنگام است چون میبینیم که کنشگران سیاسی با این موضوع نسبتی برقرار نکردند و خطر این عدم برقراری نسبت و جا ماندن ایشان از مردم در خیابان این است که عمل در خیابان و در ساحت تجربی پیش میرود اما ایدئولوژی یا گفتمان مشخصی پیرامون آن نیست. در غیاب ائتلافهای دموکراتیک، در غیاب گروههایی از کنشگران که این «خشونت دفاع مشروع» را در جایگاه خودش بنشانند، در غیاب این گفتمانسازی، خطر درغلطیدن تودهای به شکلی از انتقامجویی وجود دارد. اتفاقا کسانی که امروز تلاش میکنند با شکلی از دامنپاکی، هرچه بیشتر خودشان را در سمت گفتمان عدم خشونت نگه دارند، راه را برای آن سر طیف که انتقامجویی هست باز میکنند.
ما باید واقعیت عینی را ببنیم، در جایگاه خودش نقد بکنیم و بتوانیم گفتمانسازی رهاییبخشی در کمک به این واقعیت عینی و در همراهی انتقادی با آن که به سمت شبهفاشیستی و انتقامجویانه نشود، بکنیم.
نکتهی آخر صحبتم در اشاره به حرف دوستی که فرمودند زمانی پشتوانهی بینالمللی برای این خشونت دفاع مشروع وجود داشت اما الآن وجود ندارد
ببینید زمانی از حکومت پهلوی بالاتر نبود که پشتوانهی قدرتهای جهانی را داشت اما وقتی که بحران انقلابی جدی شد، کنفرانس گوآدلوپ برگزار شد؛ حالا اینکه نتیجهاش این فاجعهای شد که ما در آن زندگی میکنیم بماند، ولی بحث این است که آن فضای بینالمللی هم وقتی که یک شرایط داخلی پویا و انقلابیای وجود دارد، وقتی سوژهگی مردم در سرحدات خودش است، و در یک کلام وقتی بحران انقلابی است، نمیتواند بدون واکنش بماند. اشتباه خیلی از کنشگران ما در تمام سالهای اخیر این بوده است که فکر میکردند بدون لحاظ سوژهگی مردم، قضیه را میتوانند با لابیهای بینالمللی و فشار بینالمللی یا امید به تحریم و چیزهایی از این دست حل بکنند. قضیه دقیقا برعکس است و با اتکا به سوژهگی مردم است که حل میشود و اگر این سوژهگی بتواند خودش را به سطوح بالاتری بربکشد، قطعا فضای بینالمللی متأثر میشود و مجبور است که واکنش نشان بدهد (آن هم نه از روی خیرخواهی یا حقوق بشر دوستی).
در این نوشته ی خانم لیلا حسین پور «حق دفاع مشروع» پانزده بار کلمه«مشروع» به کار برده شده ست.
بحث خانم لیلا حسین پور روشنگرانه و اصلا سنخیتی با باور های مذهبی ، شرع و شریعه ندارد.
نگارنده نیز قصد نکته سنجی و ایراد گیری از خانم حسین پور و همه ی کسانی که در بحث ها شرکت می کند تا به تفاهم و توافق بیشر برای جبهه ای منسجم علیه حکومت مرتجع دینی و مشروعه خواه ندارد.
از آن جائیکه لغات عربی در زبان فارسی وجود دارد و ریشه دار ست در بعضی مواقع در مسائل سیاسی ، عقیدتی ، حقوقی ، قضائی ، پارلمانی ، حقوق بشری و….. موصوع زبانی عربی با باور های مذهبی و علوم حقوق و سیاسی در تضاد های بنیادین فرار می گیرند.
خیلی خلاصه عرض میشود : من نوعی بسیاری از باور ها و کارهای «مشروع» را قبول ندارم و میدانم هزاران نفر بهمین دلیل جان باخته اند.
حالا که از حق دفاع مشروع حرف می زنیم نه تنها باید حق دفاع مشروع از دیگر باورها مشروع شریعتمداران و دین باوران و عوام جدا کنیم . بلکه جایگاه واقعی برای آنها در زبان ، بحث ها ، قوانین و ترجمه ها در نظر بگیریم.
مثلا همین حق دفاع مشروع که پایه ی حقوق و قانونی باید داشته باشد و با منشور جهانی حقوق بشر مرتبط گردد باید حق دفاع قانونی را بکار بریم . نه دفاع شرعی !!! برای توضیح دفاع قانونی از علوم حقوق ، قضا و سیاست می توان کمک گرفت و در ترجمه به زبانهای دیگر نیز مشکلی نخواهیم داشت ما می توانیم از دفاع قانونی یا حقانیت دفاع بجای دغاع مشروع استفاده کنیم.
Sharia شرع
Legitimate مشروع
Legitimate حلال زاده
Legitimacy مشروعیت
Legitimacy حقانیت
Law قانون
rights حقوق
legally قانونی
legal مجاز
کاملا درست است ، زیرا کلمات و لغات زیادی در تمامی زبانها بخصوص در اقتصاد و سیاست ، دارای بار طبقاتی ،سیاسی و یا حقوقی هستند !
با زنان اینچینین انقلابی ، دلیر و هوشمند مانند لیلا ،سپیده ، پروین ، اتنا ، نرگس و هزاران زن گمنام دیگر ، پیروزی بر فاشیسم و جنایتکار و ارتجاعی ترین نوع ان ،فاشیسم مذهبی، ممکن و میسر است !
زنان نه تنها اینده ایران، افغانستان ،پاکستان و…. بلکه همچنان که لویی اراگون میگوید اینده بشریت هستند !
پاسخ توده ها، به رژیم ددمنش سرمایه، جنگ مسلحانه توده ایی ست!
این دیگر جای بحث و گفتگو ندارد که چه شیوه ایی برای مقابله با رژیم قتل و جنایت و سرکوب و استبداد می بایست اتخاذ کرد، مسلما در تقابل با خشونت و سرکوب رژیم می بایست به مقاومت سازمان داد و این مقاومت به یقین قهر در مقابل قهر می باشد. برای براندازی این رژیم تا جنگ داخلی آماده گی ذهنی در جامعه موجود است. این حق طبیعی توده های کار و زحمت این سرزمین است.
متاسفانه هنوز لیبرالهای وطنی (چه در لباس چپ و چه راست) زخم عمیق و باز، خون روان و مداوا ناپذیر این جامعه را در ارتباط با این رژیم ستمگر و خونریز درک نکرده اند. آنهایی که در خارج هستند آن تماس عینی را ندارند که فشار سیاسی و اقتصادی کمرشکن توده ها را لمس کنند و لیبرالها که قشر مرفع داخلی اند هم دستشان در سفره همین رژیم هست در اقتصاد کشور دارای سهم هستند، مسلما اینان هم درک و لمسی از زندگی رقت بار توده ها ندارند. امروز اکثریت قاطع جامعه چاره ترمیم زخمها و بیداد و بیکاری و فقر و نابسامانی و کشتار و سرکوبگری و استبداد را در سرنگونی این رژیم می بینند و همه با پروژه شکست خورده بیست و چند ساله اصلاحات پی برده اند راه حل، چیزی به جز سرنگونی این رژیم سفاک نمی باشد.
امروز مسئله این نیست که نباید در مقابل خشونت سرکوبگرانه رژیم، خشونت کرد، بلکه مسئله اینست چگونه سلاح بدست آوریم و چگونه خود را سازماندهی مسلح کنیم. بگذارید رژیم ستمگر از خشم توده های مسلح و قیام مسلحانه شان دائما تا سرنگونی بر خود بلرزند!
چرا این قدر بی دقتی و بی توجهی ؟
بنظر میرسد که هر چه «بیشتر » موضوعات مختلف و وقایع را بهم بچسبانیم «آسان» تر می توان نتیجه گرفت.
این بحث چنین جمعبندی شد. «ببینید زمانی از حکومت پهلوی بالاتر نبود که پشتوانهی قدرتهای جهانی را داشت اما وقتی که بحران انقلابی جدی شد، کنفرانس گوآدلوپ برگزار شد؛ حالا اینکه نتیجهاش این فاجعهای شد که ما در آن زندگی میکنیم بماند، ولی بحث این است که آن فضای بینالمللی هم وقتی که یک شرایط داخلی پویا و انقلابیای وجود دارد…» «نقل قول از بخش جمعبندی»
در زندگی واقعی ، حکومت پهلوی دوم در پایان سال ۵۳ برای بقا و ادامه ی حاکمیت خود، احزاب حکومتی را منحل کرد و حزب رستاخیز را تاسیس کرد. و تهدید های شلاق و غلاظی را علیه معترضان بکار برد. سرکوب های خونین در زندانها و خارج از زندان ادامه یافت. برای تسخیر هر حانه ی تیمی تیلیغات زیادی صورت می گرفت و سر شکنجه گر ساواک پرویز ثابتی بر انها مانور می کرد. اوج این تبلیغات وقایع خونین ۸ تیرماه ۱۳۵۵ و کشته شدن حمید اشرف و یارانش بود.
در همین سال ۱۹۷۶انتخابات ریاست جمهوری آمریکا برگزار شد و جیمی کارتر از حکومت های ایران ، شیلی و نیکاراگوئه بخاطر نقض حقوق بشر نام برد. البته نگارنده نمی داند که بین کاخ سفید ، وزارت خارجه و سفارت آمریکا با شاه و حکومت ایران جه بحث هائی و در چه سطحی ادامه یافت .
ولی این را می دانم که دکتر فریدون هویدا نماینده ی ایران در یونسکو درتابستان سال ۱۳۵۵ از طرف شاه به استراحتگاه رامسر احضار شد. شاه که در طاهر در حال قلع و قمع مخالفان بود از فریدون هویدا خواست که با لابی های ایران در سازمان ملل صحبت کند تا وپیشنهادی برای انتخابات آزاد در ایران توسط سازمان ملل صورت گیرد. فریدون هویدا بعد ها بعداز دستگیری برادرش نخست وزیر ۱۳ ساله شاه بسیاری عصبانی شد. این مطالب را در «تاریخ شفاهی » تعریف کرد.
بهر صورت بین سالهای ۵۵ تا ۵۷ وقایع تاثیر گذار فراوانی وجود داشت که جنبش ضد دیکتاتوری را به آن صورت به نماز عید فطر ۱۳۵۷ ، سرکوب خونین ۱۷ شهریور ، تظاهرات تاسوعا و عاشورا و … وصل کرد و منجر به روی کار آمدن شاپور بختیار شد … ماموریت ژنرال هایزر به تهران همزمان با کنفرانی گوآدلوپ در دیماه ۵۷ صورت گرفت که متعاقب آن باید شاه می رفت تا خمینی بیاید و ارتش هم اعلام بی طرفی نماید.
یک ـ پروسه تکوینی انقلاب بهمن ۵۷ ریشه در جنبش های مختلف سیاسی و اجتماعی بعداز مشروطه و کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ داشت. که بدلایل زیادی به آن صورت به دیماه ۵۷ رسیید.
دو ـ جنک سرد ابرقدرت ها و وقایع افغانستان ، مصر ، اسزائیل ، فلسطین و….تاثیر مستقیم و غیر مستقیم بر جنبش ضد استبدادی مردم ایران داشت.
سه ـ ۳۰ سال بعد از انقلاب ایران ، بعداز برکناری حسنی مبارک و بهار عربی در جنبش واقعا موجود مصر که به انتخاب مرسی و قدرت گرفتن اخوان المسلمین منجر شد. دیدیم که چگونه با کمک ارتش مصر رای مردم و انتخابات بخاطر ترس از حکومت دینی در مصر نایدیده گرفته شد و ۱۰ سال هم گذشت.
نتیجه: قدرتهای جهان چه در دوران جنگ سرد و چه بعداز آن هر طور که صلاح دانسته اند با جنبش های داخلی کشور های مختلف به تناسب منافع و مصالح خود برخورد کرده اند. فاجعه اخیر افغانستان نیز از سالها پیش توسط آمریکا زمینه چینی شده بود.
این ها را نوشتم که بتوانم به نتیجه گیری «خوشبینانه » پایان بحث انتقاد نمایم.
[ اشتباه خیلی از کنشگران ما در تمام سالهای اخیر این بوده است که فکر میکردند بدون لحاظ سوژهگی مردم، قضیه را میتوانند با لابیهای بینالمللی و فشار بینالمللی یا امید به تحریم و چیزهایی از این دست حل بکنند. قضیه دقیقا برعکس است و با اتکا به سوژهگی مردم است که حل میشود و اگر این سوژهگی بتواند خودش را به سطوح بالاتری بربکشد، قطعا فضای بینالمللی متأثر میشود و مجبور است که واکنش نشان بدهد (آن هم نه از روی خیرخواهی یا حقوق بشر دوستی).]
زندگی ثابت کرده ست که قدرتهای بزرگ وقیح تر از آن هستند که تصور می گردد.
بستگی به این دارد که ما در باره چه مردمی صحبت میکنیم؛ مردم کوبا و ونزوئلا نیز همه این سختی ها را دیده اند, اما آنها کجا و ما کجا؟ “هنر نزد ایرانیان است و بس”؟ و یا باید نگاهی به خود کرد؟
حرف بنده دخالت قدرتهای بزرگ به اشکال مختلف در سرنوشت مردم جهان ؛ جنبش های مختلف آزادیخواهانه ، استفلال طلبانه و عدالت خواهانه ست که در مورد فلسطین ، ایران ، افغانستان ، مصر ، ونزوئلا و کوبا ، شیلی ، اندونزی ، یونان ، هائیتی ، ویتنام و…دیده ایم که ادامه دارد.
اینها درست ولی چه عاملی باعث شد که فقط ویتنام و کوبا و ونزوئلا به زانو در نیامده و بقیه مغلوب شدند؟ و باید چه درسی از این تجربه گرفت؟
پیروزگرامی جنبش های مردم کشور های جهان متفاوت بوده و هست و موقعیت های زمانی و مکانی و انگیزه های مبارزاتی نیز در رشد آن تاثیر زیادی داشته ست.
قدرتهای بزرگ نیز به دلایل مختلفی در هر یک از جنبش ها به انواع مختلف برخورد کرده اند.
حالا از مشروطه تا امروز را مرور کنیم که جنبش مشروطه با تمام کم و کاست آن چه صدماتی بخاطر ارتجاع و استبداد داخلی خورد و چه صدماتی بخاطر ذخائر نفت ، همسایگی با هندوستان ( استعمار انگلیس) روسیه تزاری ، خلافت عثمانی ( متخاصمان جنگ جهانی اول ..)
در پایان جنگ رمقی برای ایران بیمار و قحطی زده نماینده بود.
علاقمندم که با حوصله به این موارد بپردازیم قبل از اینکه وارد بحث کودتای ۱۲۹۹ رضا خان شویم. منظورم این ست که آن همه وقایع که در ایران و اطراف ایران افتاد و خلافت عثمانی دود شد
ما خیلی باید مفتخر باشیم که کشور سر جاش ماند جنبش مشروطه پیش کش!
البته همیشه برخورد ها متفاوت بوده و با تعصب و احساسات مخلوط شده ست.
در مورد برکناری رضاشاه در شهریور ۱۳۲۰ هم همین طور ست. شاهدوستان بدجوری از متفقین حرف میزنند مثل اینکه هیتلرو رضا شاه «حق » داشتند.
بهر صورت چه در مورد کودتای ۱۲۹۹ چه در خلع ید رضا شاه کاری از جانب مردم بی نمی آمد.
در کودتای ۲۸ مرداد نیز همین طور ست. بعداز انقلاب ۵۷ نیز مردم قدرتی نداشتند.
حالا شما این بلاهائی که بر سر مردم ایران آمد را با انقلاب کوبا که الهام بخش بسیاری در جهان شد می کنید ؟
در مورد همان کوبا نیز تمام تلاش مردم و رهبران آنها در این ۷۰ سال یک طرف و محاصره اقتصادی و تحریم ها در طرف دیگر که چه فشاری برای جلوگیری از رشد کوبا اعمال گردید.
حرف من این فشارهاست که مانع تکامل و رشد اقتصادی ایران و کشور های «نا مطلوب » قدرتهای بزرگ بوده ست که انگیزه مبارزاتی در مردم کشور ها ستم دیده را کاهش می دهد. و دقیقا قدرتها در نهایت بیرحمی تلاش می کنند جنبش های مختلف را آنقدر آزار دهند که مجال رشد و شکوفائی در آنها وجود نداشته باشد و به دیگر کشور ها بگویند انقلاب و اعتراض آینده ای ندارد!!!! همان تبلیغاتی در مورد کوبا می بینیم. به این دلیل قدرت های بزرگ را وقیح می شناسم.
در مورد رهبری کوبا و ویتنام ، انقلاب و مقاومت آن ها شاید هنوز استثناء باشند . ولی در مورد فلسطین ، الجزایر، اندونزی ، شیلی ، یونان ، اسپانیا، لیبی ، مصر ، سوریه ، عراق ، افغانستان تمام زیر ساخت های آنها بار ها نابود شده و شرم هم نمیشود . خب معلوم ست که این کشور ها در چه وصعی هستند. تازه از یوگسلاوی حرف نزدم که ما را به اکرائین ، ارمنستان و آذربایجان خواهد برد بیش از ۳۰ سال از پایان جنگ سرد و فروپاشی سوسیالیسم واقعا موجود. من نمی دانم قدرتهای جهان چه خوابی برای این کشور ها دیده اند؟
امیدوارم انگیزه های مبارزاتی در این کشور ها برای رسیدن به حکومت بهتر تقویت شود و بدون دخالت تا کنونی قدرتهای مردم یواش یواش جامعه خود را دموکراتیزه کنند نه شاه و امام !!!
جناب خاجیان,
با تشکر از توضیح, من نمیدانم که قطعا چه عواملی موجب پایداری جنبش های ذکر شده گردید اما گمان دارم که ایمان و اعتقاد به سوسیالیسم باید جزء بسیار مهمی از آن بوده باشد که در فلسطین ، ایران ، افغانستان ، مصر ، شیلی ، اندونزی ، یونان و هائیتی این اعتقاد وجود نداشت.
مردم ، توده ،سوڑه مردم ! کلمات مبهم و بدون بار طبقاتی میباشند !
در کشوری که مبارزات طبقه کارگر تقریبا روزمره شده است، تحلیل غیر طبقاتی و پوپولیسنی ما را به جلو نمیبرد !
فقط با تحلیل تاثیرات متقابل نیروهای اجتماعی و از طریق بررسی کشمکشها و تضاد های طبقاتی میتوان به نتیجه گیری های درست رسید !
اتفاقا کسانی که امروز تلاش میکنند با شکلی از دامنپاکی، هرچه بیشتر خودشان را در سمت گفتمان عدم خشونت نگه دارند، راه را برای آن سر طیف که انتقامجویی هست باز میکنند.
رزا: دقیقن!
سوسیال دمکراسی مثل دو نفری که مثال زدید، پشت جبهه سیستم موجود هستند. و این می شود که مار و ملخِ سلطنت طلبان اکنون مسلط بر گفتمانِ براندازی و هژمونی جنبش را اینجا و آنجا بدست دارند.