کمال اطهاری
– کمال اطهاری در ادامه ی مناظره از راه دور با عادل مشایخی درباره بورژوازی ملی، راه توسعه و چپ در شرق نوشت: میکوشم هرچه کوتاهتر به یادداشت مشایخی عزیز «شب تیره سرمایهداری و اسطوره بورژوازی ملی» که در پاسخ به یادداشت نگارنده در «شرق» منتشر شد، پاسخ دهم؛ زیرا بنا نیست خواننده با دو یادداشت جدلی ما به نتیجه نهایی درباره راه توسعه برسد که راهی طولانی برای دستیابی به آن در پیش است. هدف اصلی من در این پاسخ (چون پاسخ نخست) دعوت از خوانندگان که بسیاری از آنها از من پردانشتر و رادیکالتر میتوانند باشند، برای مشارکت در یک برنامه پژوهشی و گفتمان درباره آن برای ارائه یک برنامه توسعه جایگزین به جامعه است؛ چراکه نبود آن دلیل اصلی درجازدن و عقبگرد و در نتیجه طولانیترشدن و پررنجترشدن راه توسعه ایران بوده است.
یک، خلاف برداشت مشایخی، نگارنده شتابزده و با تداعی آزاد به یادداشت نخست او برخورد نکردهام. این نقد، در اساس روششناسانه بود که هنوز هم به جای خود باقی است. به طور مثال او در پاسخ به یادداشت نگارنده بهدرستی میگوید: «مسلما هنگام اندیشیدن به سوسیالیسم دموکراتیک بهمثابه یک پروژه یا ایده باید میان هدف نهایی استراتژیها، تاکتیکها و تکنیکها فرق گذاشت و مسئله ایستگاههای بین راه را در نظر گرفت». یک وجه از نقد روششناسانه من این بود که وقتی هنوز سوسیالیسم دموکراتیک و راه رسیدن به آن را تعریف نکردهاید، نمیتوانید وجود بورژوازی ملی را ناممکن دانسته و جایگاه آن را در توسعه نفی کنید. توضیح اینکه وقتی مشخص نکردهاید که در این ایده سوسیالیسم دموکراتیک، نهاد بازار وجود دارد یا نه، بورژوازی بهعنوان یک طبقه وجود خواهد داشت یا نه، سه قوه مستقلاند یا نه، احزاب آزادند یا نه، مشارکتی است یا انجمنی یا جماعتی یا کالازدایی و… از رویا سخن گفتهاید، نه هدف. پسازآن نیز نمیتوانید درباره جایگاه و وظایف هیچیک از طبقات و از آن جمله بورژوازی ملی، نه در جامعه هدف و پس از آن نه درباره استراتژیها، تاکتیکها و تکنیکها و ایستگاههای بین راه، بهویژه در کشوری پیرامونی مانند ایران، حکمی مشخص یا انضمامی بدهید که دادهاید. هیچ فایدهای هم ندارد که فقط بگویید من آن «سوسیالیسم سابق» نیستم که کار را بدتر هم میکند. شبیه این گفتار معروف آلیس در سرزمین عجایب:
آلیس: به من بگو از کدام راه باید بروم؟ گربه: بستگی به این دارد که کجا میخواهی بروی؟ آلیس: درست نمیدانم کجا! گربه: پس مهم نیست از کدام راه بروی!
دو، نقد روششناسانه دیگر من پیروی مشایخی از اکونومیسم و منطق صوری بود. برای آشکارکردن آن از نظر لنین در دو تاکتیک سوسیالدموکراسی در انقلاب دموکراتیک بهره گرفتم. توضیح بیشتر اینکه در کشوری امپریالیستی مانند روسیه تزاری نیز بورژوازی ملی از ترس و ضعف نمیخواست و نمیتوانست خلاف بورژوازی ملی کشورهای پیشرفتهتر، انقلاب دموکراتیک را راهبری کند که منافع کاملش را تحقق میبخشید؛ اما ازآنجاکه این انقلاب ضرورت تاریخی بود و برای تحقق هر نوع سوسیالیسمی (که در زمان نوشتن دو تاکتیک هنوز تعریف نشده بود) لازم، لنین با بهکارگیری منطق دیالکتیکی میگوید طبقه کارگر در انقلاب دموکراتیک باید پیگیرتر از بورژوازی باشد (البته به طور مستقل، نه تابع بورژوازی) تا هژمونی به دست آورد و جامعه را برای رسیدن به سوسیالیسم راهبری کند. دراینمیان منشویکها با اکونومیسم و منطق صوری خود استدلال میکردند که به دلیل ضرورت انقلاب دموکراتیک، طبقه کارگر نباید مستقل عمل کند؛ چون بورژوازی میرمد. من همه اینها را به طور مفصل و با نقل قول در بند ۴-الف آورده بودم و تکرار نمیکنم.
سه، نقد روششناسانه سوم این بود: «ازآنجاکه جهیدن از سرمایهداری ناممکن است، اگر بورژوازی ملی در چارچوب دولت ملی موجودیت نیابد، شکلبندی اقتصادی اجتماعی سرمایهداری ظهور نخواهد کرد و برپایی سوسیالیسم در کشوری عقبمانده ممکن نیست. نتیجه اینکه سوسیالیسم دموکراتیک مشایخی نیز هیچوقت در کشورهای پیرامونی مانند ایران تحققیافتنی نخواهد بود؛ یعنی مشایخی با افسانه و غیرممکندانستن بورژوازی ملی، سوسیالیسم دموکراتیک را به رویا و تخیلی غیرممکنتر تبدیل میکند». به این نکته مشایخی با نقد تکراستابودن مارکس، تلویحا اینگونه جواب داده است که جهیدن ممکن است. من سه نظریه اصلی را با این باور میشناسم: نارودنیکها، تروتسکیستها و طرفداران راه رشد غیرسرمایهداری هنگامی که سوسیالیسم دولتی وجود داشت. امیدوارم مشایخی پیرو هیچیک نباشد.
چهار، اگر مشایخی قبلا نیز به نقل از سمیر امین گفته بود «تاریخ نشان داده است که در زمانه ما بورژوازی ملی دیگر قادر نیست همان نقشی را ایفا کند که در اروپا، آمریکای شمال و ژاپنِ قرن نوزدهم ایفا کرد»، من و همه کسانی که نامشان را «قطار» کرده بودم، حرفش را به روی چشممان میگذاشتیم؛ چراکه گفته همه آنها این است که بورژوازی ملی قادر نیست «همان نقش را ایفا کند»، نه آنکه موجودیتش افسانه و… باشد که حرفی مندرآوردی است؛ بههمیندلیل نیز طبقه کارگر در انقلاب دموکراتیک باید پیگیرتر و پیشروتر از بورژوازی ملی باشد و درعینحال آن را موتلف خود بشمارد.
پنج، در بند سه از پاسخ نخست گفته بودم: «حال برای آنکه بدانیم بهرهگیری از سرمایهداری علیه سرمایهداری توهم است یا نه، به مارکس در نبردهای طبقاتی در فرانسه رجوع میکنیم». روشن است نقلقول من از مارکس تنها برای نشاندادن امکان بهرهگیری از سرمایهداری علیه سرمایهداری بود، نه مشابهت نقش بورژوازی ملی کشورهای پیرامونی با مرکزی. این موضوع که باید از تضاد بین کشورهای سرمایهداری و نیز جناحهای سرمایهداری برای گشودن راه آزادی خلقها و زحمتکشان بهره گرفت، آنقدر روشن هست که نیاز به بحث بیشتر نباشد. این هم روشن که مشایخی که پاسخی برای نقدهای روششناسانه من نداشته، بحث را به مارکس و نسبت دیدگاه تکراستا به وی میکشاند. این سخنی ناروا برای کسی است که دیالکتیک را به تاریخ وارد کرد حتی اگر کوین اندرسن گفته باشد. مارکس بههیچوجه نگفته بود «سرمایهداری جهان تصویری قرینه از سرمایهداری کشورهای مرکز را در کشورهای پیرامونی ایجاد خواهد کرد». وی گفته بود که سرمایهداری جهانی خواهد شد که شد؛ گفته بود تا زمانی که سرمایهداری بتواند نیروهای مولده را رشد دهد، قابل سرنگونی نیست که نشده است؛ گفته بود اگر کسی خطر بورژوازی را از استبداد بیشتر نشان دهد، مترسک مطلوب آن میشود که همواره چنین بوده است.
شش، مارکس در دیباچه چاپ اول سرمایه (۱۸۶۷) نوشته بود: «هنگامی که جامعهای در مسیر قانون طبیعی تکامل خویش افتاده است- هدف غایی ما در این اثر همین است که قانون اقتصادی تکامل اجتماع نوین را کشف کنیم- نمیتواند از مراحل تکامل خود بجهد و نه اینکه ممکن است بهوسیله فرمان این مراحل را زائل کند. آنچه که میتواند این است که درد زایمان را کوتاهتر و ملایمتر کند». اما این عبارت نقلشده از مارکس توسط مشایخی که «روسیه به شیوهای غیرسرمایهداری و ترقیخواهانه میتواند مدرنیزه شود»، تنها یک احتمال انگیزهبخش در گوشهای از یک نامه در جواب یک رادیکال روس بود، که فروپاشی سوسیالیسم دولتی نادرستی آن احتمال را نیز به اثبات رساند. عبارت مذکور مورد استناد بسیاری بود که جوابشان را لنین اینگونه داد: «مارکسیسم بطلان هذیانگویی نارودنیکها و آنارشسیستها را که تصور میکردند مثلا روسیه میتواند راه تکامل سرمایهداری را نپیماید و از راه دیگری سوای مبارزه طبقاتی که بر زمینه و در چهار دیوار همین سرمایهداری انجام میپذیرد، از سرمایهداری بیرون بجهد و یا اینکه از روی آن جهش نماید، بهطور تکذیبناپذیری به ثبوت رسانید… فکر تجسس راه نجات برای طبقه کارگر در چیزی بهجز ادامه تکامل سرمایهداری، فکری است ارتجاعی».
هفت، مشایخی بهدرستی میگوید نظریهپردازان نومارکسیست وابستگی معتقد بودند: «پیرامون تا زمانی که بخشی از نظام سرمایهداری جهانی باقی بماند، ارزش مازاد خود را همچنان از دست خواهد داد و خودکفایی اقتصادی را یگانه راه کمک به توسعه اقتصادی کشورهای پیرامونی» میدانستند. اما همانطور که در فراخوان درسگفتارم آورده بودم، «ابتدا موضع غالب نظریههای مکتب وابستگی این بود که برای توسعه، کشورهای جهان سوم باید پیوند خود را از مرکز بگسلند یا به حداقل برسانند. اما پس از تحولات اقتصاد جهان، ابتدا با ظهور کشورهای چون کرهجنوبی و بعد چین و نیز فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم دولتی، نظریهپردازان و نظریه وابستگی نیز متحول و متنوع شدند». بهطور مثال در دهه ۱۹۷۰ والرشتاین خودکفایی اقتصادی (autarky) را موجد نوفئودالیسم میداند. یا در سال ۱۹۹۸ فرانک در کتاب «ReORIENT: global economy in the Asian Age» بهطور کامل نظریه اولیه وابستگی خود را رد کرد. حال به این عبارات از سمیر امین در آخرین مصاحبهاش در سال ۲۰۱۸ درباره گسیختن (delink) یا همان خودکفایی اقتصادی توجه کنید: «همانطور که میدانید گسیختن یک شعار است. من از آن چون یک شعار بهره میگیرم. مشکلات عملی گسیختن همیشه نسبی است… گسیختن بهمعنای به فراموشی سپردن بقیه جهان و نقلمکان به ماه نیست. هیچکس را توانی چنین نیست و به انجام رساندنش غیرعقلانی است. گسیختن تنها بهمعنای ناگزیرکردن امپریالیسم به قبول شرایط شما یا بخشی از آن شرایط است» (سایت نقد اقتصاد سیاسی، فروردین ۹۸). اما گویا چپ تخیلی هنوز رویای نقلمکان به ماه را میپروراند.
هشت، به کوتاهترین تعریف، سوسیالیسم دموکراتیک، مدیریت اجتماعی تولید و توزیع است. ازآنجا که هنوز قوانین اقتصادی و اجتماعی آن ابداع و کشف نشده است، کشف آن به اجبار باید در چارچوب نظام جهانی سرمایهداری بهصورت ایجابی و گامبهگام در جنگ مواضع صورت گیرد. نتیجه درسگفتار جاری من هم ارائه چارچوب یک برنامه انضمامی برای یافتن این راه نجات است که توسط موسسه پرسش منتشر خواهد شد. در این میان امیدوارم مشایخی عزیز نیز راه بیرون آمدن از سرزمین عجایب را بیابد!