در میان روشنفکران مخالف شاه چند نفری هستند که بهطور ویژه مورد کینهی ساواکیهای حامی سلطنت قرار میگیرند. غلامحسین ساعدی یکی از این افراد است و چند سالی است اوباش سلطنتخواه، که شخصیتهای ملی و «تاجبخش»شان شعبان بیمخ و حسین رمضانیخی بوده اند، تلاش میکنند اعتبار و جایگاه او را مورد تهاجم قرار دهند.
یکی از این اوباش، زردنویس بیمقداری است به نام مهدی رستمپور که رفته توی اسناد ساواک آریامهری گشته و نامهی ساعدی به پرویز ثابتی را یافته و با فریاد یافتم یافتم بیرون جهیده که جماعت چه نشستهاید، سرشکنجهگر ساواک، جناب پرویز ثابتی در خاطرات درخشانش راست گفته است و نامهی ساعدی به او موید این راستگویی است.
مهدی رستمپور پیش از خروج از ایران و «پناهندگی» البته آنقدر مورد اعتماد مسئولان صداوسیمای حکومتی بوده است که به مدت ده سال مجری شبکهی خبر باشد، پنج سال مجری برنامههای زندهی شبکهی جهانی جام جم، گوینده و گزارشگر رادیو ورزش و شبکهی دو و شبکهی سهی سیما و در ضمن ورزشینویس یکدوجین روزنامه و نشریه از جمله کیهان ورزشی. او بعد از پناهندگی به دانمارک همزمان با جنبش سبز، در یکی از اولین گفتگوهایش با دویچهولهی آلمان، مطلقن از این صحبت نمیکند که به چه ترتیب آنقدر مورد اعتماد بوده که پنج سال روی آنتن زندهی تلویزیون بماند اما با تاکید بر اینکه در ایران سیاسی نبوده میگوید که در خارج هم همان کاری را دنبال خواهد کرد که در ایران میکرده و در مورد ورزش «با آزادی و فراغ بال بیشتری» خواهد نوشت. این مصاحبه اما در نوع خود جالب است چون نشان میدهد برای مهدی رستمپوری که حالا تبدیل به یکی از نیمهی پنهاننویسهای اوباش سلطنتطلب شده تاریخ درست از انتخابات ۱۳۸۸ آغاز میشود، از همانجایی که تصمیم گرفت فرصت را غنیمت بشمارد و «پناهنده» شود. او در این گفتوگو میگوید: «فضای تلویزیون هم بعد از انتخابات کاملا تغییر کرد و تبدیل شد به رسانهای که به طور کلی میخواهد آنچه را که واقعیت ندارد به جامعه بقبولاند و به پخش اخبار غیرواقعی، اعترافات و مسایلی میپرداخت، که جامعه هم پذیرای آن نبوده و نیست. گرچه ما سیاسی نبودیم، اما از ۲۲ خرداد به بعد، سیاست آمد جامعهی ما را یکباره دربرگرفت و همه ناگزیر و ناخواسته به آن تن دادند.» توجه میکنید؟ تنها از ۲۲ خرداد [۱۳۸۸] به بعد بود که فضای تلویزیون تغییر کرد و تصمیم گرفت آنچه واقعیت ندارد را به جامعه بقبولاند، اخبار غیرواقعی پخش کند و به اعترافات بپردازد. و یا للعجب!
وجود جمهوری اسلامی برای کسانی چون مهدی رستمپور فرصتی مغتنم بوده که در «وطن» تا آنجا که میتوانستند و میشده در خدمت دستگاه حکومتی قرار داشته باشند و بعد با یک دنده به دنده شدن در خارج از کشور ناگهان «سیاسی» و به لطف بودجههای امپریالیستی «پروار» شوند و در قامت «خبرنگار آزاد» و «کارشناس» اظهارفضل هم بکنند. اینها البته به خودی خود اهمیتی ندارد. رسانههای جریان اصلی خارج از کشور پر است از امثال مهدی رستمپور و حتا نمونههای وخیمتر از او. همین چندی پیش بود که گفته شد «احمد صمدی»، یکی از خبرنگاران شاغل در ایراناینترنشنال سابقهی همکاری با پروژههای اعترافگیری اجباری را داشته است و نه تلویزیون ایراناینترنشنال در این مورد توضیحی ارائه کرد و نه از میان خیلی فعالان حقوق بشر و دادخواهان مجازی و جنایتکاریابان بودجهبگیری که یکی در میان «مهمان برنامه»ی این تلویزیون میشوند کسی حساسیتی در این مورد نشان داد.
آنچه که اما در مورد مهدی رستمپور در رابطه با مزخرفاتی که در مورد ساعدی سرهمکرده اهمیت دارد این است که بدانیم چگونه کسی که با ادعای مخالفت با پخش «اعترافات» از تلویزیون به غرب پناهنده شده حالا برای پاچهمالی شاهنشاه فقید به «اعترافات اجباری» استناد میکند و منبع او برای این اعترافات اجباری یکی اسناد منتشرشده توسط وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی است و دیگری دستپخت مشترک سرجلاد ساواکی و مامور خفیهی حقوقبگیر وزارت اطلاعات به نام عرفان قانعیفرد.
همانطور که میبینید منبع نامهی غلامحسین ساعدی به پرویز ثابتی سایت موسسهی مطالعات و پژوهشهای سیاسی وابسته به وزارت اطلاعات است. این البته به معنای این نیست که چنین نامهای وجود ندارد. این نامه را ساعدی در جریان بازداشت یک سالهی خود در سال ۱۳۵۳ نوشته است که طی آن شکنجه و به اعتراف علیه خود وا داشته شد. بنابراین نامه مربوط است به ساعدیای که کابلهای «هادی» شکنجهگران ساواک او را درهم شکسته بود و مهدی رستمپور میتواند چیزهای بیشتری هم در روزنامهها و نشریات آن زمان پیدا کند. شرح این شکنجهها و این اعترافات در منابع گوناگون آمده از جمله در کتاب اعترافات شکنجهشدگان یرواند آبراهامیان و گزارش تکاندهندهی اریک رولو در کتاب شناختنامهی ساعدی به کوشش جواد مجابی.
برای مهدی رستمپور و اوباش سلطنتطلب اما این نامه سندی مستند است و میتوانند به آن استناد کنند، چون آنها مشکلی با شکنجه و اعتراف اجباری ندارند، دریغ آنها از این است که چرا خودشان شکنجهگر نیستند و چرا خودشان اعترافات اجباری نمیگیرند. به همین دلیل است که سرجلاد ساواک و مامور تاریخنویس وزارت اطلاعات هم در آن کتاب مستطاب خاطرات خوب زبان همدیگر را بلدند. ثابتی اگر آنقدر مشهور نبود و به عنوان «مقام امنیتی» جلوی دوربین نیامده بود به راحتی میتوانست مانند صدها مامور ساواک در داخل و خارج از کشور به خدمت جمهوری اسلامی دربیاید چنان که مهدی رستمپور در طول ده سال همکاری با شبکهی خبر و پنج سال برخورداری از آنتن زندهی شبکهی جام جم یک لحظه هم نگران اخبار غیرواقعی و اعترافات اجباری نبود. از قضای روزگار پناهنده شد و بعد راه نانوآبدار پناهندگی و «سیاسی شدن» را کشف کرد. او اکنون خودش را آماده میکند تا روزی در «ایران آزاد» مسئولیت ستون نیمهی پنهان کیهان را بر عهده بگیرد، همان موسسهی امنیتی-حکومتیای که او پیش از این با بخش ورزشیاش همکاری داشته و حالا که «سیاسی» شده، میتواند با همان وقاحت شریعتمداریوار برای روشنفکران و «ستیزهجویان چپ» پروندهسازی کند. اینها زالوهای وضعیتند،…ساواکیهایی که هنوز به قدرت نرسیدهاند اما شبها در خواب رویای این را میبینند که کابل را روی سرشان بچرخانند و به کف پای دشمنان «اعلیحضرت» فرود بیاورند.
گفتوگوی رستمپور با دویچهولهی فارسی:https://bit.ly/3r5vVDq
- نقل از فیسبوک نویسنده
دست شما درد نکند، از این روشنگری
از این عمله های جمهوری اسلامی زیادند، اما نمی دانم چطور هوادار دو آتشه سلطنت طلبان میشوند، البته نا گفته نباید گذاشت که سلطنت طلبان هم تمایل زیادی به جذب شعبان بی مخ ها دارند
هومن شهبندی در بروکسل یکی از این شخصیتها است، به لینک زیر نظری بیندازید و نام وی را در یوتیوب جستجو کنید
https://www.youtube.com/watch?v=D5PEGvikZZg
https://www.youtube.com/watch?v=pOMU9JgEZes
دوست عزیز احمد؛ به این دلیل ساده که طرفداران رژیم های استبدادی با یکدیگر مشکلی ندارند و هر دو دسته معتاد استبداد هستند!