سايت سياسی - خبری چپ - تريبون آزاد

«تلاش برای رویش دوباره» – مارال سعید

تو خامشی، که بخواند؟
تو می رَوی، که بماند؟
که بَر نَهالک بی برگِ ما ترانه بخواند؟*  

یاد ایّام همچو بغضی گلوگیر راه بر نفس می بندد، و گونه ام به شبنم می نشاند. می گویم گذشته، لیک آن ایام همیشه در من جاری، جوان و شاداب است. صحبت از دورانیست که در دیار من، اسرافیل در شیپورش دَمیده بود و بَر هر جوکناری جوانی رَعنا به عدالتخواهی رُسته بود. به فاصله-ی سه سال (بهمن ١٣۵٧ تا بهمن ١٣۶١) هزاران هزار تازه رُسته-ی عدالتجو به صف سازمان فدائی پیوستند. از آن میان؛ انبوهی دانشجو که در دل، رویای ایرانی بهتر داشتند. سازمان فدائی، خود تازه پا به زندگیِ علنی نهاده بود. و در طی طریق سیاسی همچو مستانِ نیمه شب، تلوتلو خوران به هرکجای میهن پا می کشید، اگرچه شور عشق در او موج میزد ولی نمی توانست رفتاری بی نقص داشته باشد. به اندک زمانی همچون دایناسوری گشته بود که مغزی کوچک توان راهبری اندام هماره بزرگ و بزرگتر شونده ی او را نداشت، لیک طوفان حوادث را سر بازایستادن نبود، و زندگی جویای دانائی و توانائی فدائیان نبود.   

آه! که بَر آن عاشقان شَرزه چه ستمها رفت! و چگونه حاکمان تازه به قدرت رسیده به ایلغار مُلک و ملت نشستند.   

آنگاه که در بهمن ماه ١٣۶١ هجوم گزمگان استبداد بر حزب توده ایران و متعاقب آن سازمان فدائیان اکثریت وزیدن گرفت. بخش بزرگی از رهبران و کادرهای سازمان به ناگزیر غربت گزیدند، و بسیارانی آواره ی دیگر شهرها گشتند. اما داستان آواره گی و غربت و مهاجرت تا سالهای طولانی ادامه یافت و در پوست اندازی های مُتِمادی به گاه و بیگاه، سازمان نیرو از دست داد و دیگر کس نیامد که جای رفته گان پُر کند. و بدین ترتیب؛ مرغانی که در پی یافتن سیمرغِ آزادی و عدالت به راه افتاده بودند کم و کم و کمتر گشتند.

حکایت همچنان باقیست

اینک دوباره فصل دیگری از پوست اندازی ست با انبوهه ای از سوآلات سخت. یکی دو از ساده ترین ها که همزمان پیچیده ترینِ آنهاست، دهه هاست بی پاسخ مانده، یکی آنکه اخیراً دوستی آنرا با صدای بلند در گوش بعضی خواند و پرسید: “رفقا، ما در یکی از جوان ترین کشورهای جهان، یکی از پیرترین سازمان های سیاسی جهان هستیم (از نظر سن متوسط)! آیا هیچ متوجه این پارادوکس هستیم؟”

می توان ساده و کوتاه، پاسخِ آری داد، از کنار آن گذشت و با بی عملی مشخّص، چندی بعد؛ دوباره آنرا داخل کشو قرار داد، همانطور که تاکنون کرده ایم. اما اگر بخواهیم برای پرداختن به این سوآل و سوآلات دیگر از گفته ی دوست دیگری مَدد بجوئیم که می گفت: “بنیانگذاران جنبش فدائی سه یادگار برای ما به ارث نهاده اند که لازم است بر آنها تأکید و از آنها حراست و در امور، سر لوحه ی کار قرار گیرد؛ ١- جسارت ٢- صداقت ٣- عشق به ایران و ایرانی.” لازم است بخواهیم؛ همه ی آنها که خود را دوستدار فدائی می دانند، به یاری فدائیان بشتابند، و به قدر وسع بکوشند تا آنها بتوانند برای سوآلات سخت اینچنینی و دیگر سوآلات، پاسخی درخور فهم امروزین بیابند (چه آنها که در متن هستند و چه آنها که چون منی در حاشیه، چه آنها که در درون کشور و چه آنها که در برون کشورند).  

پذیرفتنش سخت است لیک بایست پذیرفت؛ آفتاب به لب بام رسیده، اکثریت بزرگی از بازمانده گان فدائی در آستانه ی بازنشسته گی هستند و تعدادی نیز از این مرز عبور کرده اند، و رَه همچنان باقیست! اگر می خواهیم راهی را که به قیمت جان شیرین رفیقانمان و عمرِ عزیز خویش تا به امروز پیموده ایم، ادامه یابد، باید فکری کرد و چاره ای اندیشید، تا بتوان چون برنجزاران “چه هو وآ” دوباره روئید!

من به سهم خود؛ ابتدا بایست انگشت بر واقعیتی بگذارم که علیرغم درد الیم، کمتر کسیست که حاضر به اندیشیدن به این زخم باشد، “امور مالی سازمان”!

وقت آنست به ساختن سیستم مالی بنشینیم و بیندیشیم؛ سیستمی که بتواند در کنار “حق عضویت” اعضا، امورات جاری یک تشکیلات حزبی را بگرداند کدام است؟  

دو راه پیش روی “ما” می تواند باشد: ۱- اداره و ادامه ی فعالیتهای جاری حزبی از طریق کمک مالی دریافتی از دولتهای خارجی ۲- اداره و ادامه ی کارهای جاری حزبی از طریق حق عضویت اعضا + درآمدزائی از طریق فعالیتهای اقتصادی.

راه اول را اگرچه در گذشته های دور فدائیان رفته اند لیک امروز به دلیل عوارض سیاسی اینگونه  وابستگی های مالی که مهمترین آن خدشه دار شدن استقلال رأی است نمی توان در دستور کار قرارداد. اما راه دوم نیازمند یک بررسی همه جانبه و کارآفرینی در کشور یا کشورهای مختلف است.  

جدّی نگرفتن تکاپو در زمینه ی توانائی و استقلال مالی از طریق ایجاد و فعالیّت شرکتهای تولیدی، خدماتی و تجاری، “ما” را دست و پا بسته در محدوده ی تنگ “حق عضویت” قرار میدهد، که در قرن بیست و یکم آنهم با اعضایی محدود، روشی بسیار کودکانه می نماید. و بر این اساس است که  همچنان و هنوز برای امور جاری حتی برای برگزاری یک کنفرانس باید ماتم بگیریم. آیا به راستی هیچ حزب و سازمانی را سراغ دارید که با “حق عضویت” اعضا، امورات بگذراند؟ دوستانی که نیمی از عمر خود را در کشورهای اروپائی-آمریکائی گذرانیده اند نیک میدانند که یک انجمن کوچک (ده نفره) بابت ادامه ی حیات، نیازمند کمک های شهر است. آنهم انجمنی که چندان فعالیت گسترده ای نداشته باشد. پس باید پذیرفت با تفکری که می انگارد می توان یک سازمان یا حزب سیاسی جدّی را با حق عضویتِ اعضا پیش برد، همچنان و هنوز خام اندیش است.      

آما آنچه را که باید در کنار اقدام برای کسب بُنیه-ی مالی در دستور کار قرار داد همانا دست یابی به پاسخی مناسب و کاربُردی برای معضل “کمبود عضو” است که نیازمند تحلیلی مشخص از شرایط و موقعیتی ست که در آن قرار داریم.

من خواهم کوشید در حد حوصله به سرفصلهای این تحلیل بپردازم:  

  1. جدا افتاده گی از بستراجتماعی. مُعضلی که خارج از حیطه ی قدرت و اختیار ما به راه خود میرود و تا حضور یکه تازانه ی حاکمان جمهوری اسلامی بر سَریر قدرت، فعالیّت علنی سازمان در ایران را نمیتوان در چشم انداز دید.  
  2. عدم جذابیّتِ فعالیّت سیاسی در شکل حزبی برای ایرانیان. این عارضه سه وجه دارد : الف- رفتار ددمنشانه ی جمهوری اسلامی در برخورد با فعالان سیاسی-اجتماعی و عدم به رسمیّت شناختن سیستم حزبی در امر سیاست ب- اپیدمی فعالیّت سیاسی-اجتماعی فعالین سیاسی سابق با این تحلیل که؛ به لحاظ فرهنگی، جامعه ی ایران در مرحله ایست که تأثیرگذاری “فرد” بیش از “حزب” است. ج- عدم انکشاف “فرهنگ فعالیّت جمعی” در جامعه ی ایران.  
  3. سردرگمی سازمان در کوران تغییرات جهانی. الف- جوانی و فقر تئوریک! که نشانه ی بارز آن در ابتدا، واگذاری قافیه به حزب توده ایران بود. ب- مواجه با فروریزش اردوگاه سوسیالیسم در زمانی که هنوز نتوانسته بودیم زندگی و فعالیّت در مهاجرت را فهم کنیم. ج- تَرَک برداشتن باورهای مطلق اندیشانه مان.     
  4. سرخورده گیهای ناشی از فروریزش کاخهای آرزو، در شکلهای کناره گیری از فعالیّت، و یا به راه دیگر رفتنِ اعضا در هر “پوست اندازی”.    
  5. عدم درک و فهمِ چگونگیِ سیاست ورزی در شرایط تبعید.  
  6. سر باز زدن از تعریف مناسب و مضمونی فعالیّتهای سیاسی خود با توجه به شرایط جدید و درک و فهم جدید خود از مناسبات جهانی، منطقه ای، ملی، زیست محیطی و حقوق بشری.  

“ما” به تجربه دریافته ایم؛ فعالیّت با ذهنیّت ها و سیاست های گذشته نمی تواند پاسخی مناسب به سِتَرونی فعالیت هایمان بدهد. البته فراموش نباید کرد؛ حتی اگر عدم “بازتولید خود” را ضعف اساسی سازمان بدانیم، لیک نمی توانیم و نباید رویگردانی جوانان کشور از فعالیّت سیاسی-اجتماعی را نادیده بگیریم. شرایط خود ویژه ی تبعید، راهبردهای خلّاقانه و خود ویژه می طلبد. از آنجا که “ما” دیگر خود را یک سازمان ایدئولوژیک نمیدانیم و در یک سازمان “چپ برنامه ای” عرصه برای فعالیت همه ی آنها که پذیرای برنامه باشند باز است، لذا جا دارد در فصل نوین فعالیّتهای پیش رو، “ما” به استقبال جوانان برویم، و با اعلانی رسمی از آنها دعوت نمائیم؛ بیایند و راهکارهای خود در زمینه-ی چگونگی فعالیّت سیاسی-اجتماعی در شرایط موجود را ارائه نمایند. در این راستا برگزاری سمینارها و کنفرانسهای متنوّع و متعدّد در کشورهای مختلف می تواند برنامه ی کوتاه مدت ما باشد. همچنین میتوان کارگروه تشکیلات را در بازه ی زمانی بین دو کنگره موظف ساخت؛ در تماس با اندیشمندان و صاحب نظران و علاقه مندان برای همفکری و یاری مدد بخواهد. همچنین مطالعه ی زندگی احزابِ کشورهای مشابه با سیستم های حکومتی غیردمکراتیک و استبدادی، می تواند راهگشای چشم انداز برنامه و راهکار میانمدت ما باشد.  

در آستانه ی جشن سالگشت ١٩ بهمن، جا دارد؛ با پویش و پژوهشی متناسب با زمانه و در بلندای دیگری از فهم سیاسی-اجتماعی خود، یکبار دیگر بر آرمان های بنیانگذاران سازمان در راه ایرانی آباد، آزاد و دمکراتیک تأکید نمائیم، باشد تا؛   

نامشان زمزمه ی نیمه شب مستان باد – تا نگویند که از یاد فراموشانند**

مارال سعید – بهمن ١۴٠٠

*گزیده ای از شعر “بخوان به نام گل سرخ” شفیعی کدکنی

**گزیده ای از شعر “گلهای پریشان در باد” شفیعی کدکنی   

https://akhbar-rooz.com/?p=140407 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
س - ف
س - ف
2 سال قبل

بر من پوشیده است که چرا خانم سعید نوشته خود را در تریبون آزاد به چاپ رسانیده. و چرا این پیشنهادات را با سازمان اکثریت و نشریه کار در میان نگذاشته.

شاید از آنجا که در متن پیشنهاد یک دعوت عمومی هست، ایشان هم سعی نموده در نشریه ای غیرحزبی آنرا به نشر برساند.

اما متن؛ اینگونه که حال و روز تمامی جریانهای چپ ایران به ما می گویند، همگی بی کم و کاست در حال دگردیسی هستند. متأسفانه هیچ نشانه-ی مثبتی نیز در چشم انداز نیست که این دگردیسیها را به فال نیک بگیریم. به هر تقدیر شرایطی که سازمان اکثریت گرفتار آن گشته اساساً بازمیگردد به ساده اندیشی و احساسی برخورد کردن اعضای آن. و هر سرد و گرم چشیده ای از همان ابتدای “پروژه وحدت!” می توانست حدس بزند که ساده انگاری چه نتایجی خواهد داشت.

اما هر اتفاق بد نیز می تواند خبر خوبی را در دل نهفته داشته باشد. من به سهم خود امید رویش یک نهال سوسیال دمکراسی از درون فدائیان اکثریت را دارم. َ 

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x