شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

«ما خسته ایم» (بررسی ی کتاب “بی باد، بی پارو”) – مسعود مولازاده

بررسی کتاب :« بی باد، بی پارو» بنا به دعوت بنیاد فرهنگی ژاله اصفهانی با حضورنویسنده کتاب خانم فریبا وفی و خانم روح انگیز شریفیان به عنوان منتقد، همراه با دیگر شرکت کنندگان روزیک شنبه ۲۶ دیماه ۱۴۰۰ از طریق نرم افزارزوم برگزارشد، از آنجائیکه دربرنامه فقط پرسش و پاسخ گنجانده شده بود و نه راءی و نظر شرکت کنندگان  بدین منظور متن زیر با نام “ما خسته هستیم” نگاهی دارد به کتاب یاد شده درآن نشست.

ما خسته ایم، نسلی که انقلاب را به رانده شدگان روستا- همان حاشیه نشینهای شهری به رهبری ملاها می بازد. گسیختگی روابط آدمها، پراکندگی خانواده ها ومهاجرت دستمایه نویسنده است برای به تصویر کشیدن این نابسامانی ها درفضایی نوستالژیک و مه آلود.

خانم وفی زیبا و فریبا می نویسد؛ در داستان «به باران» میخوانیم: «دختر جند سال بعد رفته بود اما سئوالهایش را نبرده بود.» «بعد از رفتن دخترم انگار دوباره به غربت آمده بودم» با نثری توصیفی و زنده که برای خواننده مکانی میشود برای ماندن و نه برای نفسی تازه کردن چرا که پرینوش در گفتگو با نگار دستهایش را بالای سرش می برد (تسلیم) وخمیازه می کشد «خستگی» و میگوید: «خوب شد که دنیا به حرف ما گوش نکرد والا خرابترش میکردیم، خرابتر از این که هست!

دیدار هم شاگردیهای قدیمی در داستان «بی باد، بی پارو»  فضایی است برای غرق شدن در گذشته و پروین فردی که این ماندن را برنمی تابد با یک نیش قلم نویسنده از جهان داستان حذف می شود – «با شوهر و بچه هاش مشکل داره»

در داستان دیگر«کلبه رو به اقیانوس» نویسنده با کارگردان فیلم درجایی همراه نیست و ترجیح میدهد به کلبه تمیز و آرام برود و اقیانوس را از بالا تماشا کند، آنجا که کارگردان زوم می کند روی بال پرنده یعنی نماد آزادی و فرارفتن از محدودیتها تاکید دارد.

غیبت واکنش نویسنده به آشفتگی روابط آدمها، نابسامانی و مشکلات خانواده ها که گویی همه ساکنین کوچه بن بست هستند، سبک نوشته های او را بسیار نزدیک به ناتورآلیسم می کند تا رآلیسم.

واقعیت تنها گزارش واقعه ای در مقطعی از زمان نیست. بلکه شامل بازتاب آن واقعیت درذهن نویسنده هم می باشد. نویسنده نه فکری و شوری برای خروج از این بن بست در خواننده نمی دمد و نه تجربه ای را به او منتقل می کند که رو به برون رفت داشته باشد. خواننده بیشتر جذب و خمار گذشته میشود و چه پناهی بهتر از این که در گذشته جاخوش کند، ما همه خسته ایم…

نبود وجود مرد در داستانهای: کابوس شناور – یک مثقال، یک انبار- قایق رانها – و حضور بی رنگ مرد در: درخشش نحس – سیب زمینی – عدم رابطه در: بلوکهای بتونی، مردی که فقط بفکر عیش خودش است. و در داستان غشای نازک، راوی که نویسنده باشد با این جمله: «… وعمو چانه اش گرم شد به خاطرات عهد بوق اش، گوش میدادم اما حواسم به زن عموبود» دهن مرد را می بندد و درادامه از درگاه داستان بیرونش میکند.

نبود ویاحضوربسیار کمرنگ و گنک مرد درجهان داستانی خانم فریبا وفی آنقدر محسوس است که رویش و شکوه عشق را در این کویرا رابطه (بین زن و مرد) ناممکن میکند طوریکه وقتی یکی از گردانندگان برنامه از ایشان می پرسند: چرا درداستانهای شما عشق نیست پاسخ میدید منظورتان از عشق چیست و به دنبال آن بلافاصله میگوید به چراهست، به مادر!!!

با سپاس از خانمها: فریبا وفی، روح انگیز شریفیان و گردانندگان برنامه

مسعود مولازاده

https://akhbar-rooz.com/?p=141567 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x