جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

ولادیمیر علیه ولادیمیر، در راه ولادیمیر – حمید سالک

در این مقاله تلاش می شود اثبات شود که بهانه های کرملین برای یورش به اوکراین، نسبتی با حقیقت ندارد و تنها در جهت ایجاد نظم نوینی در جهان و کسب سهم بزرگتری از کیک قدرت در عرصۀ مناسبات بین المللی است. مسکو، تلاش دارد از این مسیر به سه بحران بزرگی که با آن ...

در این مقاله تلاش می شود اثبات شود که بهانه های کرملین برای یورش به اوکراین، نسبتی با حقیقت ندارد و تنها در جهت ایجاد نظم نوینی در جهان و کسب سهم بزرگتری از کیک قدرت در عرصۀ مناسبات بین المللی است. اعضای هیات حاکمه مستقر در مسکو، تلاش دارد از این مسیر به سه بحران بزرگی که با آن روبرو هستند، سامان دهند. بحران سهم قدرت در مناسبات بین المللی، اولین و مهم ترین آنها است. بحران دوم مشکلات اقتصادی است که با آن روبرو است.افزایش مخالفت در روسیه نسبت به ارکان قدرت در داخل، سومین بحرانی است که پوتین با آن درگیر است

از حدود صد سال پیش، که در روسیه، انقلابی به رهبری ولادیمیر لنین، به نام طبقه کارگر و تمامی زحمتکشان به وقوع پیوست، اتفاقات بی شماری در آن گوشه دنیا به وقوع پیوسته است. در بین این تحولات دو واقعه بسیار مهم توانست تعاریف نوینی از نظم و امنیت بین الملل ایجاد کنند. هر چند که هر دو رویداد از انقلاب بلشویکی ریشه گرفته بودند، اما از خود آن رخداد اولیه تاثیرات عمیق تری داشتند. اولین اتفاق پیروزی جهان بر نیروهای آلمان نازی و متحدانش بود. “کشور شوراها” به رغم تحمل تلفات انسانی و اقتصادی بسیار، با دستیابی استالین به دانش هسته ای حکومت آلمان، و به پاس مقاومت مردم شوروی، و در نهایت تسلط بر بخش بزرگی از اروپای شرقی و مرکزی توانست اردوگاه شرق را پدید آورد. وجود این اردوگاه در مقابل جهان غرب که حالا وجود جنگ جهانی دوم آنها را بیش از پیش متحد کرده بود، نظم نوین جهان دو قطبی را پدید آورد. اما تنها چند دهه کافی بود که اردوگاه شرق از هم بپاشد و جهان تمنای مناسبات جدیدی را به سر آورد. به نظر می آمد که دیگر غرب به رهبری آمریکا، سلطۀ مطلقی بر جهان پیدا خواهد کرد که  کسی  امکان مقابله با آن را نخواهد داشت.

نمونه های فراوانی را می توان مثال زد که موید این یک جانبه گرایی باشد. شاید حمله آمریکا و متحدانش به عراق در جریان عملیات طوفان صحرا، اولین نشانۀ این نظم نوین بود که چند ماه بعد از پیروزی ائتلاف غرب بر عراق توسط بوش پدر به آن اشاره می شود. در طی این عملیات، شوروی در حال فروپاشی، با آمریکا در شورای امنیت همکاری کرد  تا مقدمات یورش ائتلاف به عراق فراهم شود. در میان نیروهای ائتلاف سربازان چکسلواکی هم حضور داشتند که پیش از آن جز متحدین جدی اتحاد شوروی بود و حتی در جریان بهار پراگ، شوروی به کمک این کشور آمده بود. درست چهار ماه بعد از این حضور قدرتمند غرب در خاورمیانه بود که اتحاد شوروی از هم فروپاشید و پانزده کشور از دل آن رویای بزرگ لنین بیرون آمدند.

این سلطۀ یک جانبه غرب، اما خیلی زود به چالش کشیده شد. قدرت گرفتن چین، همگرایی های بین قدرت های نوظهور نظیر هند و برزیل و آفریقای جنوبی، به همراه چین و روسیه، پیدایش پیمان شانگهای، ناکامی های غرب در افغانستان و عراق در پی تهاجم بی دلیل و غیر انسانی آمریکا و متحدانش به این کشورها، اختلافاتی در درون اردوگاه غرب، و در نهایت مقابله کشورهایی مانند ایران با نقشه راه غرب در منطقه، آمریکا و متحدانش را به این نتیجه رساند که به این سادگی ها جهان به فرامین ایشان گردن نخواهد گذاشت.

شاید سرکش ترین فرمانروای دوران اخیر که مدام غرب به رهبری آمریکا را به مبارزه طلبیده، ولادیمیر پوتین باشد. این کشمکش ها، مقابله روسیه و غرب را به بدترین و خصمانه ترین  شرایط چند دهۀ اخیر فرا رویانده است. حمله و تجاوز نظامی اخیر روسیه به اوکراین، بنزین فراوانی بر این آتش افزود. در این مقاله تلاش می شود اثبات شود که بهانه های کرملین برای یورش به اوکراین، نسبتی با حقیقت ندارد و تنها در جهت ایجاد نظم نوینی در جهان و کسب سهم بزرگتری از کیک قدرت در عرصۀ مناسبات بین المللی است. اعضای هیات حاکمه مستقر در مسکو، تلاش دارد از این مسیر به سه بحران بزرگی که با آن روبرو هستند، سامان دهند.

در ابتدا باید به بهانه های پوتین پرداخته شود. مهم ترین دلیل وی گسترش حوزۀ نفوذ ناتو، اتحادیه اروپا، آمریکا و در مجموع غرب به سمت مرزهای روسیه است. روسیه ادعا می کند که ناتو و سیاست درهای باز قصد بلعیدن اوکراین را دارد تا در نهایت با نزدیک شدن به مرزهای روسیه، امنیت این کشور را به خطر بیاندازد. هر انسان صلح دوستی، از جمله نگارنده این سطور، آرزو داشت بعد از فروپاشی پیمان ورشو، وجود پیمان ناتو دیگر برای صلح جهانی موضوعیتی نداشته باشد. هر چند که قبل از آن هم تصور وجود ناتو برای حفاظت از صلح با ابهام های بسیاری همراه بوده است. متاسفانه این اتفاق نیفتاد. نه تنها ناتو منحل نشد بلکه غرب به زیاده خواهی های خود افزود. در این میان به رغم تمایل به گسترش بیشتر در میان اعضای ناتو، بنا بر شواهد متعددی که موجود است، اوکراین،  مولداوی و گرجستان هم چنان در پشت درهای ناتو باقی مانده اند.  به دلایلی متعدد از جمله امکان وقوع فاجعه ای که حالا پیش آمده است، ناتو از پذیرش این کشورها امتناع کرد. سال ۲۰۰۴  آخرین زمانی بود که  کشورهای نزدیک مرزهای روسیه به ناتو پیوستند. بعد از آن در فاصله سال های ۲۰۰۹ تا ۲۰۲۰ تنها کشورهای حوزه بالکان بودند که از یوگسلاوی سابق جدا شده بودند، به این پیمان نظامی پیوستند. کشور مادر این مجموعه اخیر،  یوگسلاوی، با وجود حکومتی سوسیالیستی به رهبری تیتو، عضو پیمان ورشو نبود و از بنیانگذاران جنبش عدم تعهد به حساب می آمد. آخرین عضو  پذیرفته شده  این حوزه از سوی ناتو کشور مقدونیه شمالی است که به کشورهای عضو ناتو مثل یونان بسیار نزدیک تر است تا روسیه. خوب اگر نگرانی از نزدیک شدن ناتو به مرزهایش بود باید خیلی زودتر  به فکر حمله نظامی می افتاد. در عین حال اگر روسیه موفق به تسلط بر اوکراین شود، داوطلبانه خود را در مرز کشورهای عضو ناتو قرار می دهد. همین دو دلیل کافی است که به این ادعای روسیه شک کنیم.

اگر روسیه نگران خطر قدرت گرفتن ناتو در مرزهایش باشد، باید تلاش می کرد بهانه های غرب برای افزایش توان نظامی در کشورهای عضو ناتو در شرق اروپا  را بی اثر کند. اتفاقاً درخواست تسلیح کشورهای جبهۀ شرقی ناتو، نظیر لهستان، توسط اعضای شرقی و رد این درخواست ها از سوی کشورهای رهبری کننده ناتو، از اختلافات اساسی درونی ناتو بوده و هست. علت این مخالفت آمریکا در ناتو نگرانی از عکس العمل روسیه بود. امروز که این حمله صورت گرفته، آن پرده ها دریده شده و سیل کمک های نظامی به همسایگان روسیه، عملاً باعث شد که سرکنگبین صفرا بیافزاید.

در عین حال ناتویی که تحت تاثیر سیاست های ترامپ متفرق شده بود، در پی این حمله، دوباره متحد شد. در این میان حتی کشوری مثل ترکیه که قصد جداسری از ناتو را در سر می پروراند و حاضر شد اس-۴۰۰ روس ها را بخرد به قیمت از دست دادن جنگنده های پیشرفته آمریکایی، دوباره به ناتو نزدیک تر شده است.

دلایل دیگری نظیر حضور گروه های فاشیستی، وجود گروه های قاچاقچی مواد مخدر، فساد دولتی و در نهایت نسل کشی روس تباران در اوکراین برای حمله به اوکراین، هیچ گاه با ارائه مدارک و مستندات کافی همراه نبوده است. اگر روسیه نگران فساد دولتی بود، نباید اجازه می داد که یانوکوویچ در آن کشور پناه بگیرد. اگر روس تباران در اوکراین احساس خطر می کردند مناطق روس نشین باید خیلی سریع تسلیم می شدند، که عملا این اتفاق نیفتاد. گروه های فاشیستی که کسی از دامنۀ فعالیت های آنها اطلاعی ندارد، تنها مشکل اوکراین نیست. شوربختانه تمایل به راست افراطی، از جمله گروه های هوادار نازی ها، امری جهانی است که از جمله دامن خود روسیه را هم گرفته است. اما این بهانه بیشتر برای مصرف داخلی است. چرا که خاطره حمله آلمان نازی به این کشور می تواند، مردم را توجیه کرده، به میدان بیآورد. اگر این بهانه ها نمی تواند دلیل حمله روسیه را به اوکراین توضیح دهد، چه عواملی می توانند پوتین را به چنین عمل بی رحمانه ای تشویق کنند؟

پوتین با سه بحران اساسی روبرو است که برای حل آنها دست به چنین رفتار بی منطقی زده است. بحران سهم قدرت در مناسبات بین المللی، اولین و مهم ترین آنها است. این همان چیزی است که در مفهوم احیای امپراتوری روسیه و یا بازگرداندن عظمت اتحاد شوروی به روسیه معنی می شود. حتی برای توجیه ایدئولوژیک این نگاه کسانی مانند الکساندر دوگین با طرح گفتمان نئواورآسیائیسم در قالب حزب اوروآسیا به کمک پوتین می آیند. به همین دلیل پوتین واهمه ای ندارد که وجود کشوری به نام اوکراین را منکر و آن را ضمیمۀ خاک خود کند. یا در بدترین شرایط، حکومتی مثل لوکاشنکو در روسیه سفید را خراج گذار خود در اوکراین بکند. به همین روش قبلا با الحاق اوستیای جنوبی و کریمه  به خاک کشورش به این تلاش ها جامعۀ عمل می پوشاند. در خیال پوتین شکست قدرت های دیگر و یا کمک به اسد در سرکوب مخالفین، قادر خواهند بود، توان او را به رخ جهانیان و مردم کشورش بکشند. او تصور می کند که با مقهور کردن داخل و خارج سهم بیشتری از مناسبات قدرت جهانی کسب کرده، هژمونی خود را در داخل افزایش می دهد.

بحران دوم مشکلات اقتصادی است که با آن روبرو است. وسیع ترین کشور دنیا علیرغم داشتن نقش بسیار بزرگ در بازار انرژی جهان، داشتن بازار بزرگ فروش تسلیحات، داشتن مواد معدنی کمیاب نظیر پالادیوم، نتوانسته حتی اقتصادی به بزرگی ایتالیا داشته باشد. این کشور یازدهمین اقتصاد دنیا را دارا هست. اما این توان هم بیشتر از مسیر فروش نفت و محصولات نفتی است. شاید پوتین تصور می کند که کشوری که ۹۵% اقتصادش در اختیار پانصد الیگارش این کشور است می تواند با سایر کشورهای صنعتی از طریق فروش نفت و تقریبا یک اقتصاد تک محصولی، رقابت کند. اما چون در عمل این رویاها صورت نگرفته است، تلاش می کند با تحرکات نظامی و تحقق تفوق نظامی امکان افزایش بازارهای اقتصادی را افزایش دهد. این درست خلاف مسیر موثری است که چین انتخاب کرده است. به این معنا که اژدهای زرد از طریق افزایش نفوذ اقتصادی خود در سرتاسر جهان، سهم بزرگتری در مناسبات قدرت در دنیا کسب کرده است.

در نهایت افزایش مخالفت در روسیه نسبت به ارکان قدرت در داخل، سومین بحرانی است که پوتین با آن درگیر است. پوتین روش های گوناگونی را تجربه کرده است که بتواند این بحران را از پیش پا بردارد. او قانون اساسی را تغییر داده است. مخالفین را به شدت سرکوب کرده است. او در این راه از زندان کردن، حذف فیزیکی، وادار کردن مخالفان برای خروج از کشور، و در نهایت از بین بردن رسانه های آزاد تلاش کرده که جامعه روسیه را از مخالفین خود پاکسازی کند. گاهی برای حفظ قدرت در میان هرم قدرت، نمایش های مسخره ای را به صحنه آورده است. نظیر همان کاری که با مدودف کرد. او حتی هر زمان که احساس کرده است در داخل دوستان و شرکای نزدیکش ممکن است مخالفتی وجود داشته باشد، یا به زندان فرستاده، مانند بازرگان نفتی معروف، خودروکوفسکی و یا وقتی نتوانسته در داخل به چنگشان بیآورد، در خارج کشور به قتل رسانده است. این تهاجم می تواند به پوتین فرصت دهد، که اولا داخل را پشت سر خود متحد کند و در عین حال فضای اجتماعی را بیشتر ببندد. در عین حال با پیروزی احتمالی در این  جنگ قدرت قهار خود را برای مرعوب  کردن نیروهای داخلی  به رخ بکشد.

در پی این تجاوز روسیه به اوکراین، می توان فرض کرد، فارغ از نتیجه نهایی آن از هم اکنون نظم جهانی دچار تغییر شده است. نظامی گری بیش از گذشته یکی از عوامل اصلی در نظام امنیتی جهانی خواهد بود. امروز اوکراینی ها ممکن است بپرسند اگر در بوداپست حاضر نشده بودند تسلیحات هسته ای خود را واگذار کنند، امروز وادار نبودند در کوچه های این شهر دنبال سرپناه بگردند. محتمل است که بسیاری از کشورهای دیگر هم به دنبال گونه ای پناه هسته ای بگردند. راهی که کره شمالی رفته و توانسته خود را از هر گونه حمله نظامی احتمالی در امان نگه دارد. افزایش بودجۀ نظامی ارتش آلمان هم یکی دیگر از این علایم خواهد بود. در کنار اینها، تقویت جبهۀ شرقی ناتو می تواند بعد از خاتمه این قائله هم ادامه بیابد. در همین زمان اگر چین بخواهد به همین روش در مقابل تایوان عمل کند، کار به مراتب پیچیده تر خواهد شد.

دیگر تغییرات احتمالی در نظم جهانی  به نتیجه نهایی این تجاوز بستگی دارد. اگر پوتین بتواند فاتح این میدان شود، که بعید به نظر می رسد، وارد دوران بسیار داغی از جنگ سرد خواهیم شد. مدتی است این غول سرش را از شیشه بیرون آورده است. در صورت شکست پوتین، که آن هم چندان واقعی به نظر نمی رسد، تمایلات توسعه طلبانه و استیلا جویانه در غرب تقویت خواهد شد. این شکست دور از ذهن، قادر خواهد بود حاکمیت تازه ای را در روسیه مستقر کند که بی شک در معادلات قدرت و مناسبات جهانی مؤثر خواهد بود. بیشترین احتمال ایجاد یک توافق آتش بس شکننده، بدون خروج کامل نیروهای روسیه، و ماندن استخوان در زخم است. در این حالت تصور شکل نهایی و پایداری از نظم جهانی کمی دشوار خواهد بود. این مشکل، بنا بر  شرایط داخلی روسیه و فشار مخالفین روسیه در عرصه جهانی، چندان طولانی نخواهد بود. در نتیجه اتفاقی که برای روسیه و آمریکا در افغانستان پیش آمد برای روسیه اتفاق خواهد افتاد. این اتفاق خود دست کمی از شکست روسیه نیست. در نتیجه آن، افزایش بیش از پیش نقش غرب در جهان پیش روی همه قرار خواهد گرفت.

اگر چه پوتین و نزدیکانش در رویای اشغال چند روزه اوکراین بودند و تغییرات مناسبات و نظم بین المللی برای خود بودند، امروز با مقاومت مردم اوکراین روبرو شده اند. تخمین آنها درست بود که نظم جهانی از این حمله متاثر خواهد شد. اما شاید تصور نمی کردند که گرفتار شدن در باتلاق اوکراین می تواند مناسبات جهانی را در جهت مخالف آرزوهای آنها سامان دهد. شاید چند وقت دیگر به وساطت ترکیه دو ولادیمیر با هم ملاقاتی داشته باشند. شاید در این گفتگو شعاع های نه چندان درخشان صلح و ترک مخاصمه دیده شود. اما می توان حدس زد این دو ولادیمیر، بنا بر دلایلی مختلف، آرزو کنند ولادیمیر لنین و وارثانش چنین راهی پیش پای آنها نگذاشته بودند. 

https://akhbar-rooz.com/?p=146495 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

2 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مریم
مریم
2 سال قبل

بسیار دقیق موضوع بررسی شده بود ممنون

خواننده
خواننده
2 سال قبل

ضعفهای این مقاله:
– نقد بی ارزش و متلک وار به بلشویسم.
– اشاره ای به وجود پیوستن اوکراین به اتحاد اروپا و ناتو در قانون اساسی این کشور نکرده است.
– باید به اختصار رابطه نزدیک و همکاری های دولتهای اوکراین با دولتهای غربی را از سال ۲۰۱۴ توضیخ میداد چون این رابطه در درک ادعاهای دولت روسیه ضروری است.
– مقاله پرورش نئونازی ها و نقش آنها در سیاستهای دولتهای اوکراین را نادیده گرفته است.
– مقاله سعی میکند که دلیل حمله را بصورت گرایشی در ارتباط با اوضاع داخلی روسیه توضیح بدهد، اما اگر توضیح مقاله هم درست باشد، خود دلایل، دلیل دخالتها ، ترویج انقلاب رنگین و تهدید نظامی بیشتر امپریالیستهای غربی است. وقتی یک امپریالیست، امپریالیست دیگری را در ضعف ببیند، در تعرض به آن گستاخ تر می شود.

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x