
تظاهرات دانشجویی شانزده آذر امسال و بالابردن یک شعار از سوی دانشجویان در مخالفت با نئولیبرالیسم با موجی از مخالفت – به طور عمده در خارج از کشور – مواجه شد. به این بهانه «چپ» مورد حملات بسیاری قرار گرفت. عده ای از این منتقدین گفته اند و نوشته اند که موضوع مبارزه با نئولیبرالیسم نه تنها غیرواقعی و در بهترین حالت کپی برداری از دیگر کشورهاست، بلکه باعث می شود که مبارزه با حکومت ایران به سایه برود و طرح چنین خواسته هایی حتی به نفع حکومت تمام می شود.
شب گذشته گفتگوی اخبار روز با آقای پرویز صداقت پیرامون این موضوع را منتشر کردیم. در متن پیش رو گفتگوی دیگری در این باره با آقای محمد مالجو را می خوانید.
محمد مالجو که تا کنون مقالات متعددی نیز از او در اخبار روز منتشر شده است، دارای دکترای اقتصاد از دانشگاه تهران و استاد دانشگاه است. او از زمره ی اقتصاددانان چپ ایران است که تحقیقات گسترده ای در زمینه ی اقتصاد سیاسی و وضعیت طبقاتی در جامعه ایران انجام داده است.
اخبار روز: عده ای اساسا وجود پروژه طبقاتی به نام نئولیبرالیسم را رد می کنند و بخشی از روشنفکران مدافع سرمایه داری ضمن پذیرش آن، بر این نظر هستند که چپ ها محتوی نئولیبرالیسم را قلب کرده اند. آیا نئولیبرالیسم غیرواقعی و ساخته ی چپ هاست؟
محمد مالجو: آنچه سیاستهای نولیبرال نامیده میشود در ایران پس از جنگِ هشتساله تاکنون نه مثل اروپا و امریکا برای اعادهی قدرت طبقاتیِ تا حدی ازکفرفته به بورژوازی بلکه برای ساختن طبقهی اجتماعی مسلط از جمله بورژوازی پساانقلابی در دستور کار قرار گرفته است. بااینحال، سیاستهای نولیبرال مطلقاً یگانه نیروی دستدرکار برای ساختن طبقهی مسلط پساانقلابی نبوده است. نیروی به همین اندازه مهمِ دیگری اتفاقاً پیش از اجرای سیاستهای نولیبرال در ایران با قدرتیابی کلیتِ اسلامگرایان از فردای انقلاب تا همین امروز با فراز و نشیبهای فراوان همواره دستدرکارِ ساختن و تقویت طبقهی اجتماعی مسلط پساانقلابی بوده است. اشارهام به نیروی محافظهکاری است که عمدتاً در سرشت دوگانهی قدرت سیاسی در ساختار نظام جمهوری اسلامی بازتاب مییابد و گرچه بخش اعظم و نافذی از نظام سیاسی ما را دربرمیگیرد اما از هیچ مجرای انتخابات مردمی مطلقاً عبور نمیکند. وقتی از این دو نیروی نولیبرالیسم و محافظهکاری سخن میگویم درواقع به دو نوعِ متمایز از نقشآفرینی بازیگران اشاره میکنم نه دو دستهی مجزا از خودِ بازیگران. عجز ما در دیدن توأمانِ نقشآفرینیِ دو نیروی نولیبرالیسم و محافظه کاری در شکلدهی به حیات جامعهی ایرانِ پساانقلابی است که کسانی از ما را بس ناموجه به غفلت از نیروی نولیبرالیسم و نفی مطلق کاربرد مفهوم نولیبرالیسم در ایران رهنمون میشود و کسانی دیگر از ما را به این خطای فکری که همهچیز در ایران را فقط با مفهوم نولیبرالیسم توضیح دهیم. شکلدهی به حیات جامعهی پساانقلابی را کسانی فقط به پای نیروی محافظهکاری نوشتهاند و کسانی دیگر فقط به پای نیروی نولیبرالیسم. این دو را باید توأمان دید. بگذارید از زبانی استعاری بهره گیرم. نولیبرالها و محافظهکاران در ایرانِ پس از جنگ عمدتاً از یکدیگر نفرت میورزیدهاند اما از قضا هماره با میل و رضا با یکدیگر همآغوش نیز بودهاند. هم پیآمدهای نفرتورزی متقابلشان و هم تبعات همآغوشی همارهشان در شکلدهی به کموکیف حیات جامعهی پساانقلابی بسیار تعیینکننده بوده است، هر کدام به نحوی متفاوت البته. بااینحال، کسانی فریب آن نفرتورزی صادقانه را خوردهاند و کسانی دیگر گول این همآغوشی عاشقانه را. ما در تحلیل اقتصاد ایران باید هم این هر دو نیرو را توأمان ببینیم و هم این هر دو رابطهی نفرتجویی و عشقورزی متقابلشان را. این نوع جامعنگری را باید عمدتاً در پهنهی اقتصاد سیاسی جستوجو کنیم. پژوهشهای اقتصاد سیاسی به ما نشان دادهاند که سیاستهای نولیبرال از ارکان اصلی جهتگیریهای نظام جمهوری اسلامی بوده است اما اگر قرار باشد همهی سوگیریهای نظام جمهوری اسلامی را با مفهوم نولیبرالیسم توضیح دهیم خواهیم دید که این مفهوم بهتنهایی اصلاً کفایت نمیکند. قوّت مفهوم نولیبرالیسم در توضیح اقتصاد ایران باعث شده است که کسانی از جمع ما بیش از حد بر آن تکیه کنیم. اعادهی اعتبار به مفهوم نولیبرالیسم در ایران مستلزم این است که مفهوم نولیبرالیسم را سر جای خود بنشانیم و در تببین اقتصاد ایران نه نادیدهاش بگیریم و نه باری لایطاق بر دوشاش بگذاریم.
اخبار روز: مختصات این نئولیبرالیسم که اقتصاددانان مدافع سرمایه داری هم آن را قبول دارند چیست؟ آیا نئولیبرالیسم یک پروژه یا مدل توسعه ی محلی است، یعنی تاچر در بریتانیا، ریگان در آمریکا، پینوشه در شیلی آن را به کار بسته اند و یا این که ما با یک گرایش جهانی و پروژه ی طبقاتی در توسعه سرمایه داری مواجه هستیم که مبنای اقتصادی جهانشمولی دارد و صرف نظر از شکل ظهور آن در این و آن کشور می توان کاربست و پیامد آن را در اقتصاد و اجتماع سنجش کرد؟
محمد مالجو: نولیبرالیسم درواقع ایدهای واحد بوده است که در قالب سه سطحِ متمایزِ اولاً یک ایدئولوژی و ثانیاً مجموعهای از سیاستها و ثالثاً نوعی وضعیت از اواخر دههی هفتاد میلادی به این سو در شکل متأخر انواع سرمایهداریها به صور گوناگون تجلی مییافته است. توجه کنیم که نه هرگز جغرافیای واحدی در دو زمان مختلف از سرمایهداری یکسانی برخوردار بوده است و نه هرگز دو جغرافیای مختلف در زمان واحدی مشخصاً سرمایهداری یکسانی داشتهاند. ما هرگز در تاریخ با سرمایهداری واحدی مواجه نبودهایم. اگرچه منطق سرمایه همواره واحد بوده است اما انواع سرمایهداریها در بین بودهاند. بر این مبنا اگر نولیبرالیسم را ایدهی واحدِ متأخری برای سازماندهی اجتماعی و اقتصادیِ جامعه در نظر گیریم، این ایدهی واحد در هر زمان و مکانی مشخصاً رنگ همان زمان و مکان را به خود میگرفته است، یعنی ایدهی واحد نولیبرالیسم در متن روابطی زمینهمند و فضای مشخص تاریخی و مکان مشخص جغرافیایی به شکلهای گوناگونی درمیآمده است. بنابراین ما با نولیبرالیسمی واحد مواجه نیستیم. انواع نولیبرالیسم در بین بوده است. ایرانِ پس از جنگ هشتساله نیز معرف فضای مشخص تاریخی و مکان مشخص جغرافیایی و روابط زمینهمند خاصی بوده است که نولیبرالیسم در آن چنان تجلی یافته که با انواع دیگر نولیبرالیسم هم وجوه اشتراک پرشماری دارد هم وجوه افتراق فراوانی. برای شناخت این نوع از نولیبرالیسم، مثل شناخت هر پدیدهی دیگری، باید هم دیالکتیک پیچیده میان امر جهانی و امر محلی را در نظر گیریم و هم دیالکتیک پیچیدهتر میان امر عام و امر خاص را.
اخبار روز: در باره ی اطلاق نسبت نولیبرالیسم به برنامههای اقتصادی جمهوری اسلامی بین اقتصاد دانان مدافع سرمایه داری و چپ اختلاف نظر وجود دارد. عموماً جریان اصلی اقتصادددانان و طرفداران برنامهی تعدیل ساختاری با اشاره به فرادستی نهادهای فرادولتی و شبهدولتی در اقتصاد ایران خصلت نولیبرالی برنامههای اجراشده را انکار میکنند. و با ارائهی تصویر اقتصاد امروز ایران که آمیزهای از فعالیتهای بنگاههای دولتی، شبهدولتی و خصوصی است مدعیاند نمیتوان چنین اقتصادی را که نافی مختصات سرمایه داری متعارف است، نولیبرالی دانست؟
محمد مالجو: اقتصاددانان راستگرا بالاتفاق از مقدمهای صحیح به نتیجهای غلط رسیدهاند. اجازه دهید چکیدهی دیدگاه خودم را در قالب دو فرضیهی اصلی دربارهی اقتصاد ایران طی سالهای پس از جنگ هشتساله اجمالاً شرح دهم. تا جایی که به روابط قدرت بیناطبقاتی میان طبقات مردمی و طبقهی اجتماعی مسلط بازمیگردد، شاید بتوان مدعی شد نولیبرالیسم در اقتصاد ایران بهمراتب هارتر و مهارنشدهتر از سایر انواع نولیبرالیسم به منصهی ظهور رسیده است، اما تا جایی که به روابط قدرتِ درونطبقاتی میان فراکسیونهای گوناگون طبقهی اجتماعی مسلط برمیگردد، نولیبرالیسم در اقتصاد ایران چندان بروز و ظهوری نداشته است. ابتدا فرضیهام دربارهی روابط قدرت بیناطبقاتی و نقشآفرینی نولیبرالیسم در اقتصاد ایران را شرح میدهم و سپس فرضیهی دیگرم دربارهی روابط قدرت درونطبقاتی و بیتأثیری نولیبرالیسم در اقتصاد ایران را.
برای ردیابی کلیدیترین مناسبات قدرت بیناطبقاتی میان طبقات مردمی و طبقهی اجتماعی مسلط باید به سه قلمرو درهمتنیده رجوع کنیم. اولین قلمرو در اقتصاد ایران طی سالهای پس از انقلاب بر اثر تصاحب بهمدد سلبمالکیت از تودهها شکل گرفته است، یعنی بر اثر مجموعهی متنوعی از سازوکارهایی که منابع اقتصادی را از راههایی غیر از تولید اجناس و خدمات به زیان اکثریت مردم در دستان اقلیتی از اعضای جامعه متمرکز میکردهاند. اینجا موضوع عبارت است از رابطهی قدرت طبقاتی میان طبقات مردمی از سویی و طبقهی اجتماعی مسلط از سوی دیگر فقط در قلمرو تمرکزیابی منابع اقتصادی در دستان اقلیت از راههایی غیر از تولید اجناس و خدمات. لایههای ناهمگنِ اکثریت جامعه، در فرآیند تحقق انواع سازوکارهای تصاحب بهمدد سلبمالکیت، از داشتههای خودشان به نفع لایههای ناهمگنِ اقلیت جامعه به درجات گوناگون محروم میشدهاند. سازوکارهای تصاحب بهمدد سلبمالکیت از تودهها مستمراً سه نوع یا آمیزهای از سه نوع منابع اقتصادی را به نفع اقلیت و به زیان اکثریت بازتوزیع میکرده است: لوازم معاش، ابزار تولید، ثروت اجتماعی همگانی.
دومین قلمرو در اقتصاد ایران طی سالهای پس از انقلاب بر اثر کالاییترسازی نیروی کار شکل گرفته است، یعنی بر اثر مجموعهی متنوعی از سیاستهای دولتی که نیروهای کار را در نقش عامل تولید برای فعالیتهای اقتصادی هم دسترسپذیرتر و هم مطیعتر و ازاینرو نیروی کارشان را هر چه ارزانتر میکرده است. اینجا موضوع عبارت است از رابطهی قدرت طبقاتی میان کارفرمایان و نیروهای کار فقط در قلمرو تعیین شرایط کاری نیروهای کار در بازار کار و محل کار بهطور مستقیم و تعیین برخی جنبههای شرایط زیستیشان در سپهرهای گوناگون شهروندی بهطور غیرمستقیم. کالاییترسازی نیروی کار در دومین قلمرو سه کارکرد اصلی داشته است: اولاً استمرار و تشدید دسترسپذیرسازی نیروهای کار در نقش عامل تولید برای فعالیتهای اقتصادی از طریق محرومسازیشان از برخی دیگر از داشتههاشان در بازار کار و محل کار؛ ثانیاً مطیعسازی نیروهای کار در برابر خواستههای کارفرمایان در زمینهی شرایط کاری در بازار کار و محل کار که از طریق کاهش توان چانهزنی فردی و جمعیشان به وقوع میپیوسته است؛ و ثالثاً زمینهسازی برای ارزانسازی نیروی کار که میزان سهمبَری نیروهای کار در فرآیندهای تولید و توزیع را طی سالهای بعد از انقلاب بهشدت کاهش داده است.
سومین قلمرو در اقتصاد ایران طی سالهای پس از انقلاب بر اثر کالاییترسازی طبیعت شکل گرفته است، یعنی بر اثر مجموعهی متنوعی از سیاستها و فرایندها و منازعهها که ظرفیتهای محیطزیست را در نقش عامل تولید برای فعالیتهای اقتصادی حتاالمقدور هم هر چه دسترسپذیرتر و هم هر چه ارزانتر میکرده است. اینجا موضوع عبارت است از رابطهی قدرت طبقاتی میان برخورداران و نابرخورداران از انواع حقوق مالکیت بر ظرفیتهای محیطزیست به میانجی رژیم حقوق مالکیت. کالاییترسازی طبیعت در سومین قلمرو سه کارکرد اصلی داشته است: اولاً استمرار و تشدید دسترسپذیرسازی ظرفیتهای محیطزیست در نقش عامل تولید برای فعالیتهای اقتصادی با نقشآفرینی تکنولوژی؛ ثانیاً تعیین الگوی دسترسی به ظرفیتهای محیطزیست در فعالیتهای اقتصادی با میانجیگری رژیم حقوق مالکیت بر ظرفیتهای محیطزیست؛ ثالثاً زمینهسازی برای ارزانسازی ظرفیتهای محیطزیست در فعالیتهای اقتصادی از جمله با کمک ارتقای سطح تکنولوژی.
سلبمالکیتکنندگان و سلبمالکیتشدگان در اولین قلمرو از سویی عمدتاً بهترتیب همان کارفرمایان و نیروهای کارِ دومین قلمرو بودهاند و از دیگر سو نیز عمدتاً بهترتیب همان برخورداران و نابرخورداران از انواع حقوق مالکیت بر ظرفیتهای محیطزیست در سومین قلمرو. سلبمالکیتکنندگی و کارفرمایی و برخورداری از انواع حقوق مالکیت درواقع سه نقشی بوده است که اعضای طبقهی اجتماعی مسلط به درجات گوناگون بر عهده داشتهاند. سلبمالکیتشدگی و کارگربودگی و نابرخورداری از حقوق مالکیت نیز سه نقشی است که اعضای طبقات مردمی به درجات گوناگون بر عهده داشتهاند. طبقهی اجتماعی مسلطِ پساانقلابی در دوران تکوین و سپس استقرارش با موفقیت هر چه تمامتر توانسته است بر طبقات مردمی در سه قلمروِ پیشگفته اِعمال قدرت کند: در مقام بخش دولتی یا خصوصی یا شبهدولتیِ سلبمالکیتکننده توانسته در مقیاسی بسیار گسترده از تودهها سلبمالکیت کند، در مقام کارفرمای دولتی یا خصوصی یا شبهدولتی توانسته پیروزمندانه نیروهای کار استخدامیاش را مطیع و نیروی کارشان را هر چه ارزانتر سازد، در مقام کارگزار خصوصی یا دولتی یا شبهدولتی توانسته انحصارگرایانه حق استفاده از ظرفیتهای محیطزیست یا حق تصرف بر ظرفیتهای محیطزیست را هر چه بیشتر در انحصار خود درآورد. این سه توفیق را طبقهی اجتماعیِ مسلط از رهگذر مساعی پردامنه برای تقویت جهتگیریهای بازارگرایانه در اقتصاد ایران کسب کرده است، البته فقط و فقط در حدی که چنین جهتگیریهایی در گرو اِعمال موفقیتآمیز قدرت طبقهی مسلط بر طبقات مردمی بوده است و نه بیشتر. سیاستهای نولیبرال در اقتصاد ایران مشخصاً نام مجموعهی سیاستهایی است که با اتخاذ جهتگیریهای بازارگرایانه در سه قلمرو پیشگفته مستقیماً به نفع طبقهی مسلط و به زیان طبقات مردمی عمل میکردهاند. اگر فقط ذکری از ناقدان مبحث مطروحهام در اولین قلمرو و مشخصاً آنچه تصاحب بهمدد سلبمالکیت نامیدهام بکنم، کسانی هم در میان چپ میانهرو و هم در میان راست بهخطا میپندارند بخشی از این سیاستها که نه در چارچوب تولید بلکه در قالب چپاول و غارت یا تصاحب بهمدد سلبمالکیت به اجرا گذاشته شده است نسبتی با نظام سرمایهداری و شکل متأخرش یعنی نولیبرالیسم ندارد. اینان، غالباً بیگانه با تواریخ انواع نظامهای سرمایهداری، تصور میکنند غارت و چپاول در بیرون از دایرهی سرمایهداری جای دارد. اما مجموعهی عظیم پژوهشهای تاریخی دربارهی آنچه انباشت اولیه نامیده شده است با قوت به ما نشان میدهند که چپاول از لازمههای ایجاد شرایط امکان تولید سرمایهدارانه بوده است. کسانی دیگر نیز در میان چپ عامهپسند، هم ناآشنا با یافتههای نظری و تجربی در اندیشهی رادیکالِ دهههای اخیر و هم بیگانه با مسائل ایران، چنین اقدامات معطوف به غارت و چپاول را بهخطا جزئی از تولید سرمایهدارانه تلقی میکنند و میپندارند انباشت اولیه رویدادی تاریخی بوده است فقط در پیشاتاریخ سرمایهداری و تکرارناپذیر در طول حیات سرمایهداری. این مقتبسان بهخطا بین تولید سرمایهدارانه و بازتولید مستمر شرایط امکان تولید سرمایهدارانه خلط میکنند. تصاحب بهمدد سلبمالکیت در طول حیات سرمایهداری در ایران از جمله در دهههای اخیر مستمراً به وقوع میپیوسته است و شرایط امکان تولید سرمایهدارانه را مستمراً بازتولید میکرده است. تصاحب بهمدد سلبمالکیت در اولین قلمرو به همراهِ کالاییترسازی نیروی کار و طبیعت در دومین و سومین قلمروهای پیشگفته معرف طراحی و اجرای سیاستهای نولیبرال در اقتصاد ایران طی دهههای اخیر بودهاند با این کارکرد اصلی که مستمراً بر میزان سهمبَری طبقهی اجتماعی مسلط به زیان طبقات مردمی بیفزایند. این مشخصاً بازتاب نخستین خصلت کلیدی اقتصاد ایران در سالهای پس از انقلاب بوده است، یعنی تقویت مستمر مناسبات طبقاتی سرمایهدارانه در نظام اقتصادی ایران تا بلکه طبقهی برگزیده در مقیاسی وسیع به انباشت سرمایه دست بزند. اما این خصلت از قضا در ایران دهههای اخیر همواره همراه بوده است با تضعیف مستمر تولید سرمایهدارانه. اینجاست که به دومین فرضیهام دربارهی اقتصاد ایران میرسم، یعنی بیتأثیری نولیبرالیسم در اقتصاد ایران تا جایی که به روابط درونطبقاتی میان فراکسیونهای گوناگون طبقهی اجتماعی مسلط برمیگردد.
برای ردیابی کلیدیترین مناسبات قدرت درونطبقاتی میان لایههای گوناگون طبقهی اجتماعی مسلط باید به سه قلمرو درهمتنیدهی دیگر رجوع کنیم: یکم، قلمرو تولید ارزش؛ دوم، قلمرو تحقق ارزش؛ و سوم، قلمرو انباشت مجدد سرمایه. در اولین قلمرو، یعنی قلمرو تولید ارزش، با غلبهی بخشهای سوداگر بر بخشهای تولیدگر مواجه بودهایم که امروز به بحران تولید ارزش در محل کار انجامیده است. بحران تولید ارزش، البته در مقیاسی متفاوت و سطح تمدنیِ دیگری، در اقتصادهای امریکا و اروپا نیز در عصر نولیبرالیسم به منصهی ظهور رسیده است. اما ریشههای بحران تولید ارزش در اقتصاد ایران و اقتصادهای اروپایی و امریکایی تا حد بسیاز زیادی با هم فرق دارند. بحران تولید ارزش در آن اقتصادها از انباشت زیاده از حدِ سرمایه سرچشمه میگیرد، حالآنکه چنین بحرانی در اقتصاد ایران از کمبود انباشت سرمایه نشئت میگیرد.
در دومین قلمرو، یعنی قلمرو تحقق ارزش، با غلبهی سرمایهی تجاری بر تولید داخلی مواجه بودهایم که امروز بحران تحقق ارزش در بازارها را تشدید کرده است. بحران تحقق ارزش، البته در مقیاسی متفاوت و سطح تمدنیِ دیگری، در اقتصادهای امریکا و اروپا نیز در طول تاریخ سرمایهداری بارها به منصهی ظهور رسیده است. اما ریشههای بحران تولید ارزش در اقتصاد ایران و اقتصادهای اروپایی و امریکایی از برخی جهتها با هم فرق دارند. بحران تحقق ارزش در آن اقتصادها عمدتاً از موفقیت بورژوازی در سرکوب دستمزدها به معنای وسیع کلمه نشئت میگیرد، حالآنکه چنین بحرانی در اقتصاد ایران علاوه بر چنین منشأیی از عوامل پرشمار دیگری نیز سرچشمه میگیرد، عواملی چون وابستگی ذهنی به مسیر طی شدهی محصولات داخلی از حیث کیفیتِ نازلشان، نوع نامناسب حمایت از محصولات داخلی، ضعف تولید محصولات هایتک، ضعف کمیت تولید، ضعف نسبی تولیدکنندگان داخلی در تبلیغات و مهندسی نیاز، اشاعهی فزایندهی سبک زندگی کشورهای توسعهیافته در کشور، نرخ بالای بازدهی فعالیت معطوف به واردات، و غیره.
در سومین قلمرو، یعنی قلمرو انباشت مجدد سرمایه، با غلبهی سرمایهبَرداران از اقتصاد ملی بر سرمایهگذاران در اقتصاد ملی مواجه بودهایم که امروز بحران انباشتزدایی در اقتصاد ایران را رقم زده است. بحران انباشتزدایی، البته در مقیاسی متفاوت و سطح تمدنیِ دیگری، در اقتصادهای امریکا و اروپا نیز در عصر نولیبرالیسم به منصهی ظهور رسیده است. اما ریشههای بحران انباشتزدایی در اقتصاد ایران و اقتصادهای اروپایی و امریکایی از جهات عدیدهای با هم فرق دارند. بحران انباشتزدایی در آن اقتصادها عمدتاً از آزادسازی حساب سرمایه و جهانیشدن اقتصاد نشئت میگیرد، حالآنکه چنین بحرانی در اقتصاد ایران ریشه دارد در اولاً دیپلماسی خارجی نظام جمهوری اسلامی که ارزبری فراوانی دارد و ثانیاً فقدان حداقلی از حقوق مدنی و سیاسی شهروندی در کشور که برای مهاجرتِ بیبازگشتِ اعضای طبقهی متوسط و خروج سرمایههای کوچکمقیاسشان از کشور انگیزه فراهم میکند و ثالثاً فضای نامساعد کسبوکار که به فرار سرمایهی بزرگمقیاس بخش خصوصی میانجامد و رابعاً چشمانداز بیثباتی سیاسی که فرار سرمایهی تکنوکراتهای ردهمیانی را تشجیع میکند.
نولیبرالیسم در بسیاری از کشورهای اروپایی و امریکایی در مقاطع زمانی گوناگون به بحرانهای سهگانهی تولید ارزش و تحقق ارزش و انباشتزدایی دامن زده است. اما در ایران نه چندان سیاستهای نولیبرال در پهنهی مناسبات درونطبقاتی میان فراکسیونهای گوناگون طبقهی اجتماعی مسلط به اجرا گذاشته شده است و نه به طریق اولی اصلاً نولیبرالیسم عامل اصلی بحرانهای سهگانهی پیشگفته بوده است.
نیروی نولیبرالیسم در ایران که در مواجهه با طبقات مردمی بسیار توانمند بوده است، از تحمیل ارادهاش به هستههای پرنفوذ در طبقهی سیاسی حاکم همواره عاجز بوده و ازاینرو در ایجاد آن نوع نظم سیاسی که لازمهی شکوفایی و تحقق منافع طبقاتیاش در واحدهای ملی و منطقهای و جهانی است، عمیقاً ناتوان بوده است. نیروی نولیبرالیسم طی سالهای پس از جنگ هشتساله در پهنهی سیاسی در ایجاد حکمرانی خوب، حاکمیت قانون، دیپلماسی خارجی بدون تنش، قوهی قضاییهی مستقل، برابری در پیشگاه قانون، و عدم مداخلهی نظامیان در سیاست بهتمامی ناتوان بوده است. در پهنهی اقتصادی نیز در ایجاد آن نوع از سیاستهای اقتصادی که لازمهی تحقق منافع طبقاتیاش است اما ایجاد دگرگونی در آن پهنهها با منافع هستههای پرنفوذ طبقهی سیاسی حاکم در تضاد قرار دارد بهتمامی ناتوان بوده است: اصلاح بازار سرمایه برای تجهیز منابع مالی، اصلاح قوانین صادرات و واردات، کاهش ریسک سرمایهگذاری، اصلاح مقررات سرمایهگذاری، اصلاح فرایند اخذ جواز برای بنگاههای تولیدی، اصلاح سیستم بانکی، اصلاح سیستم مالیاتستانی و غیره. زیرا حتی دولتهای متعهد به چنین سیاستهایی نیز نمیتوانستهاند چنین تغییراتی را پیش ببرند. به محض این که چنین میکردهاند، هستههای پرنفوذ طبقهی سیاسی حاکم در پهنهی سیاسی از استمرار قدرت سیاسی دولتهای خواهان چنین تغییراتی بهقوت ممانعت میکردهاند.
در فقدان چنین تغییراتی مشخصاً محافظهکاری مشروطهستیز و جمهوریستیزی که سرشت دوگانهی قدرت سیاسی در ساختار نظام جمهوری اسلامی را رقم زده است اصلیترین عامل درونی در ایجاد بحرانهای سهگانهی تولید ارزش و تحقق ارزش و انباشتزدایی بوده است.
اخبار روز: در تحیل رویدادهای ایران به ویژه اعتراض سراسری دی ۹۶ و آبان ۹۸ تاکید بر جنبه ی نئولیبرالی سیاست های اقتصادی حکومت در ایران چه اهمیتی دارد؟ آیا این تاکیدات انحرافی از مبارزه علیه استبداد است یا پایه های اقتصادی این استبداد را نشانه می رود؟
محمد مالجو: اعتراضات سراسری دیماه ۱۳۹۶ و آبانماه ۱۳۹۸ را میتوان مقابلهای توأمان با هر دو نیروی نولیبرالیسم و محافظهکاری محسوب کرد. این اعتراضات که عمدتاً برآمده از رنج حاصل از تجربههای زیستهی روزمرهی پرشمار مردمان بینامونشان است، به قراری که اجمالاً شرح خواهم داد، گرچه بسیار مستعد انحلال در پروژههای نیروهای سیاسی غیرمترقی نیز هست اما عجالتاً یگانه کورسوی امید در وضعیت عمیقاً نابهسامان کنونی است.
انواع نیروهای سیاسی راست در وضعیت کنونی، چه در نظر چه در عمل، با نحوهی مواجههی نولیبرالی با طبقات مردمی که در دهههای گذشته عملاً در دستورکار حاکمیت نظام جمهوری اسلامی قرار داشته است توافق نسبی دارند. پروژهی بخشهایی از نیروهای راست درعینحال عبارت است از چیرهکردن نیروی نولیبرالیسم بر نیروی محافظهکاری در درون ساختار نظام جمهوری اسلامی و مبادرت به تغییرات سیاسی و اقتصادی لازمهاش و ازاینرو نیل به استقرار نوعی نظام سرمایهداری بهاصطلاح متعارف در ایران. محور اصلی چنین پروژهای در میان همهی نیروهای راستگرا سپردن نقش پیشگام به بورژوازی برای گشودن گرهی تولید در عرصهی اقتصادی و سپس مشروطهسازی قدرت مطلق در عرصهی سیاسی است. عمیقاً معتقدم این پروژهای است محکوم به شکست. بورژوازی در ساختار سیاسی مستقر در ایران امروز نه قادر است در میانمدت نقش پیشگام توسعهی اقتصادی را ایفا کند و گرهی تولید در اقتصاد ایران را بگشاید و نه قادر است در نقش جادهصافکن توسعهی سیاسی ظاهر شود و در درازمدت به مشروطهسازی قدرت مطلق در پهنهی سیاسی یاری برساند. اما، با این فرضِ نه چندان واقعبینانه که ایران در دورهی پیشارو در تلهی خانمانبرانداز فاشیسم نظامی نیفتد، تصور میکنم یکی از سناریوهای محتمل در سالهای پیشارو اتفاقاً قدرتگیری صاحبان چنین پروژهای و اجرای ولو شکستهبستهی چنین پروژهی محکوم به شکستی باشد. در متن این نوع ارزیابی است که اعتراضات دیماه ۹۶ و آبانماه ۹۸ را یگانه کورسوی امید برای آیندهی ایران میدانم. معترضان دیماهی و آبانماهی بیآنکه ضرورتاً از نقش خود بهتمامی آگاه بوده باشند گویی به مکرِ خوشآیند تاریخ در حال دفاع از تمامیت منافع و مصالحی بودهاند بهمراتب وسیعتر از منافع و مصالح طبقاتی خودشان. شکل اعتراضات دیماهی و آبانماهی درعینحال مشخصهی گریزناپذیر جامعهای بود تودهای و فاقد تشکلهای سازمانیافته که خصوصاً خشونت سازمانیافته و هدفمند ماشین سرکوب حکومتی در آن احتمالاً چشماندازی را ترسیم میکند بدون درجهی بالایی از امید برای پیوستن اقشار ناراضی فرادستتر و ردههای سنی بالاتر به موج اعتراضات خیابانی. چالشی اصلی که پیشاروی نیروهای مترقی در وضعیت کنونی قرار دارد مشخصاً این است که چگونه باید دوباره آبانماهی به منصهی ظهور برسد که نه صرفاً شورش کور و مایهی هراس اقشار ناراضی و مترقی فرادستتر بلکه حرکتِ ازپایینبهبالا و مترقی و سازمانیافتهای از بطن جامعه باشد که نیروهایی بس فراتر از فرودستان و جوانان را نیز در خود جذب کند. پاسخ را سالهاست که همه میدانند: تشکلیابی مترقی نیروهای کار و سایر هویتهای جمعی مترقی. مسئله فقط یافتن راههایی برای اجرای این پاسخ سرراست است. نیروهای مترقی در این راه دشوار به دلایلی که قابلفهم است مطلقاً خوش ندرخشیدهاند.
اخبار روز: آیا نیروهای چپ به اعتبار این که اتحاد اقشار و گروه های اجتماعی دچار شکاف نشود باید از نقد و افشای پروژه ی طبقاتی نئولیبرالیسم اجتناب کنند؟
محمد مالجو: بگذارید از چپ در مقام یک نیروی سیاسی که امروز درون ایران وجود ندارد سخن نگویم بلکه از چپ در نقش یک نیروی پراکنده اما بسیار پرقدرت اجتماعی یاد کنم. بر این مبنا بر دو نکته اصرار میورزم. اولاً نقد و افشای پروژهی طبقاتی نولیبرالیسم ضرورتاً باید یکی از ارکان اصلی سوگیریهای نیروهای اجتماعی چپ باشد. هم انقلابی سیاسی و هم اصلاحاتی سیاسی درون ساختار کنونی که کماکان سوگیریهای نولیبرالی را در دستورکار داشته باشد به یک معنا اتلاف سیاسیِ انباشت چنددههایِ انواع نارضاییهای مدنی و اجتماعی و سیاسی است که در غیر این صورت میتوانست در خدمت پروژهای مترقی قرار بگیرد. نولیبرالیسم باید یکی از آماجهای مبارزهی سیاسی نیروهای اجتماعی چپ باشد، اعم از این که چنین نولیبرالیسمی در جامهی این یا آن جناح نظام جمهوری اسلامی قرار گرفته باشد یا در جامهی این یا آن نیروی سیاسی اپوزیسیونِ نظام جمهوری اسلامی. ثانیاً باید در نظر داشت که مسئلهی اصلی چپ مترقی نه صرفاً نولیبرالیسم بهعنوان وضعیت متأخر سرمایهداری بلکه کلیت نظام سرمایهداری است. مخالفان کنونی نولیبرالیسم در یک تقسیمبندی ساده بر دو نوعاند. یک نوع با نولیبرالیسم مبارزه میکنند برای استقرار نوعی نظام سرمایهداری با چهرهی انسانی. نوع دیگر با نولیبرالیسم میستیزند و از ائتلاف با اولین نوع از مخالفان نولیبرالیسم نیز نمیهراسند چون معتقدند اصلیترین سوژهی تغییر در روند گذار از سرمایهداری به سوسیالیسم مشخصاً آن فاعلیتهای طبقاتی و غیرطبقاتی مترقی هستند که امروز هنوز شکل نگرفتهاند و مبارزه با نولیبرالیسم فرصتی است برای تکوین چنین فاعلیتهایی. انصراف ولو موقتی از نقد و افشای پروژهی نولیبرالیسم به هوای احتراز از شکافافکنی در مبارزهای عامتر مشخصاً به معنای وقفه در تکوین فاعلیتهای طبقاتی و غیرطبقاتی مترقی است که امروز اصلیترین نیاز ما هستند.
توضیح: معذرت میخواهم، فراموش کردم که به آغاز گاه بحث یعنی ۱۶ آذر درخشان امسال اشاره کنم.
بحث قبلی من، نقدی تئوریک وهشدار دهنده است و نباید از آن برداشتی وارونه پیدا کرد بهمین دلیل لازم میدانم تا صریحا پشتیبانی خودرا از دانشجویان خفقان شکن که با پیام های انقلابی و افشا گرانه شان، مکملی بر خیزش خونین آبان بودند اعلام کنم. حرکت دانشجویان در ۱۶ آذر امسال، قطعا نقطه عطفی نوین در جنبش دانشجوئی ایران است و مرز بندی های انقلابی و بی نظیر آن، ستودنی است. البته خیزش دی ماه (که خیزش آبان ماه ادامه آن است)، نقطه عطفی در فراروی از توهمات اصلاح طلبانه بوده است.
جنبش توده های تحت ستم در ایران تنها یک کاستی دارد: سازمانیابی وسازماندهی انقلابی.
این مصاحبهی آقای مالجو به نظرم پر از نارسایی است. قبلا فکر می کردم، نولیبرالیزم را بهتر می فهمد. در اینجا چنین چیزی را نمی بینم.
۱- اولا تعریف مشخصی از نولیبرالیزم، محافظه کاری و تفاوت سیاسی اقتصادی این دو دیدگاه و عملکرد از دید خود نمی دهد. باید روشن کند کدام سیاست ها محافظه کارانه و کدام نولیبرالی بوده و نمونه ای ارائه دهد.
۲- اصلا به این مشخصه ی بسیار مهم نمی کند که سیاست های تعدیل اقتصادی توسط هر دو جناح پیشبرده شده و از شاخص های مهم نولیبرالزم است.
۳- به مشخصهی بسیار مهم جمهوری اسلامی در اجرای سیاست های نولیبرالی در شرایط تحریم که بسیار ویژگی ممتازی ست نمی کند.
تفاوت «نو محافظه کاری» (نوعی نولیبرالیزم مذهب گرا و نظامی گرا به تعریف دیوید هاروی) با محافظه کاری را متوجه نیست.
۵- نتیجه گیری هایش بی ربط به مقدمه و تعاریف پایه ای اش است و بخش دوم مقاله که از جنبش زحمتکشان علیه هر دو گرایش صحبت می کند بهتر و قابل قبول تر است. تفاوت ها در بالا وقتی مهم است که تفاوتی در مبارزه ی پایینی ها و بالاییی ها ایجاد می کند. وقتی تفاوت اساسی ایجاد نمی کند، چرا رویش اینقدر پافشاری می کند.
۶- ویژگی های زمان- مکانی هر اجرای پروژه ی نولیبرالی نکته ارزنده ای است که می گوید و باید در نقد نومحافظه کاری پان اسلامیستی شیعی لحاظ کرد. درست می گوید که خیلی وقت ها در نقد نولیبرالیزم، درسنامه های کلی داده می شود.
به نظر من، دارد در مجموع جلوی حمله به مشاوران و اساتید نولیبرال را به نوعی می گیرد و می گوید آن ها در انتقاد به شکست برنامه هایشان حق دارند، چون نگذاشته اند اجرا شود؟! نه! درست نیست اجرا شد و هنوز هم در دست اجراست و فاجعه ایجاد کرد. ما هیچ شکل دیگری از اجرای پروژه ی اقتصادی را شاهد نبودیم. جناح دیگر فقط حرف های دیگری مثل اقتصاد مقاومتی زد، اما همان کارها را کرد و یا مورد پشتیبانی قرار داد. این بدترین بخش مصاحبه است.
سو گیری ها در تمامی ابعاد با تغییر رییس جمهور و کابینه و به تبع آن اکثریت مطلق به علت نبود تعادل در کلیه ساختارها و نبود نیرو و نیروهای قوی در برابر مصادره تعادل ها سمت و سوی چپاول و غارت بخود می گیرد. و با نشست سرمایه به خارج از کشور هرگز شاهد انباشت ثروت برای فرایند نئولیبرالیسم در ایران نحواهیم بود.
در ابتدا باید سازوکارهای قانونی برای جلوگیری از قبضه قدرت، ناترازی در ساختارهای قدرت و توزیع مناسب قدرت تدوین شود.
قبضه قدرت آنهم بصورت حداکثری بدترین نوع دیکتاتوری مشروعیت دار است. آنها همانند بدترین نوع حکومتهای توتالیتریالیسم عمل می کنند. و تمام ساختارهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی شکل گرفته را از نو و مطابق میل سرشاخه های خود بنا می کنند. ما هم اکنون مواجه هستیم با باقیمانده های ساختارهای اسقاط شده و نیمه جان که با هر ساختار جدیدی در تناقض قرار می گیرند. ای کاش همه اش اسلامی بود، یا ایبرالیسم و یا سوسیالیسم و یا دیگر مظاهر و نطریات اجتماعی و اقتصادی. جنگلی بی نظم و درهم و گیج.
نیروهای اسقاط شده قدیم نقش خنثی کننده را دارند و اکنون هیچ نیروی توان پیشبرد اهداف خود را ندارد. هر نیروی جدیدی هر چند قدرتمند هم که باشد، توسط اسقاطی های امتحان پس داده و نیمه جان به زیر کشیده میشود و همه با وجود گوناگونی و ناهمگونی شدید آرا ولی در یک چیز اشتراک پیدا می کنند؛ خنثی کردن گفتمان و نیروی جدید که در بهترین حالت برون داد ابن تقابل صفر و عموما منفی است. در اقتصاد و سیاسی و اجتماع و حتی فرهنگ هم این برون داد قابل مشاهده است
در این پرسش و پاسخ ها اگر بخواهیم مقصریابی کنیم بایک عمل رندانه می توان گفت مقصر اصلی زحمتکشان اخبار روزی هستند که گاهی پرسش های سخت سخت می کنند که در پرسش وپاسخ ها گاهی برای امثال اینجانب که اکابری هستیم یک سردرگمی آفریده می شود.
در عالم اکابری، از اقتصاد چیزی که درک می شود اینست
در یک جهانی بودن، سرمایه حرکت می کند وبه جایی هایی که مستعد هستند می رود این سرمایه باید در دست کاردانان واقعی قرار گیرد سپس این کاردانان باید با این سرمایه کار ایجاد کنند.که با ایجاد کار، نیروهای به نام کارگر و متخصص هم ظهور می کنند کم کم برای کارگران و متخصص ها خواسته های جدیدی شکل می گیرد و تعریف می شود که این خواسته ها باید برآورده شوند
حال یا خواسته برآورده می شوند یا نمی شوند اگر برآورده نشدند باید برای برآورده شدن آنها مبارزه کرد و…
در مبارزه کردن هم اولویت های تعریف می شوند
مثلا اولویت اول آزادی است و بعدش دمکراسی با بودن اینها عدالت هم می تواند محقق شود
در این عالم اکابری
نولیبرالیسم هرکجا که می خواهد قرار بگیرد
بگیرد.
شاید هم نگیرد
جناب ایرانی, هم اکابری گرامی,
آیا میدانید این” سرمایه ای که حرکت می کند وبه جایی هایی که مستعد هستند می رود” قبلا از کجا آمده است؟ شاید اگر این را بدانیم بسیاری از مشکلات حل شود.
دیگر آنکه به گمانم اولویت خواسته های این کارگران و متخصصان برده و نوکر سرمایه, قاعدتا در درجه اول باید شکم سیر باشد و گر نه برای شکم گرسنه ای که دین و ایمان ندارد آزادی و دمکراسی چه معنی دارد؟ “پیاز بخوره که اشتهاش واز بشه؟”.
هم اکابری گرامی،پیروز تلاشگر
از آنجا که در عالم اکابری حضور فعال داری بیگمان بر ربزه کاری های موجود در این عالم وافق هستی.
در عالم اکابری موضوعات بگونه ای دگر نگریسته می شوند و همیشه در این عالم می توان راه حلی برای مشکلات یافت.
مطالبی را در عالم اکابری که به پرسش شما مربوط می شود می آورم شاید مقبول واقع گردد.
در عالم اکابری درگیر تئوری هایی که مسیر تاریخ را بگونه شسته و رفته و پیشگویانه تعریف می کنند نمی شویم بلکه شرایط فعلی حاکم بر جهان را می نگریم و با توجه به شرایط، راه حل مناسبی انتخاب می شود.
بایدگفت
در برخورد با موضوع حرکت سرمایه و سرمایه داری که پلید اندیشی را با خود هم دارد دو روش برجسته است:
یکی اینکه، تمام هم وغم خودمان را روی این موضوع و این روش متمرکز می کنیم که برویم
به دیگران بگویم شما سرمایه ها را از ما بردید و انباشت سرمایه کردید
باید محاکمه شوید و دمار از روزگارتان در آوریم وشما را به روز اول باید برگردانیم
در این روش اگر چیزی از سرمایه ماند خودمان هم اگر توانستیم کارهایی بکنیم و پایه های عدالت دوست داشتنیمان را پی ریری کنیم و…
روش دیگر اینست شرایط جذب سرمایه را فراهم کنیم و مراحل بعد و….
اما در مورد پرسش که
گفته ای آنهایی که انباشت سرمایه کرده اند سرمایه را از کجا برده اند؟
مشخص است.
از مکان هایی بردند که حاکمان مستبد بوده که توانستند با تبانی با حاکمان در یک عمل برده داری انباشت سرمایه کنند.
تا اینجا
می توان یک نتیجه گرفت:
در بودن آزادی و دمکراسی سرمایه براحتی کوچ نمی کند که دیگران دچار انباشت سرمایه شوند بلکه یک تعامل داد وستدی در جابجایی سرمایه شکل می گیرد و در این آزادی دیگر فرصت برده کردن هم پیش نمی آید و سرمایه در خدمت سرکوب هم نمی شود.
وقتی کار وسرمایه را در تضاد هم تعریف کردیم ،
نگرش به سرمایه آنهم سرمایه ای که محرک ایجادکار است(در شرایط فعلی جهان) یک نگرش دفعی می شود که از این دفع کی متضرر می شود همان نیروی جویای کار که می خواهد با نان پیازش خورشتی هم داشته باشد.
در اینجا یک پرسشی آفریده می شود:
در جهان فعلی چگونه باید کار ایجاد کرد و کار آفرینی کرد که در پناه این کار آفرینی و با بودن آزادی و دمکراسی
کم کم سفره های نان وپیازی را خورشتی هم کرد؟
من با اطلاعات کمم هم میدانم که نئولیبرالیسم شکلی پیشرفته از سرمایه داری است و یک پدیده جهانی است.
حال مبارزه هر دمکرات ریالیست ،هر سوسیالیست و هر کومونیست در این راستا اتوماتیک قرار دارد.
آشنایی و روشنگری در این مورد با زبان ساده کاری است مهم ولی مشکل ما را که ایجاد یک جبهه علیه حکومت جهنمی موجودمان است را حل نمی کند.
برای کسی مانند من که اطللاع چندانی از “علم” اقتصاد ندارد درک مطالب ذکر شده در گفتگوهای جنابان صداقت و مالجو غیر ممکن است. از خود پرسیدم که آیا واقعا با عدم درک این مطالب چیز مهمی از دست میدهم؟ سئوال را به اینترنت بردم که آیا اقتصاد مانند ریاضی و بسیاری از “علوم” کمتر ریاضی, واقعا “علمی” ست که بشود “در این شب تیره کلاه خود را در آن به جائی آویخت”؟ آیا مثلا اگر پزشکان مانند اقتصاد دانان چنین بر سر موضوعات اختلاف نظر داشتند میشد بیماری را درمان کرد؟
مقاله جالب زیر از russ-roberts استاد ۶۵ ساله دانشگاه استنفورد آمریکاست که ظاهرا علاقه ای به چنین موضوعی دارد و در این مقاله با به نعل و میخ زدن بسیار ظاهرا مشکوک به صحت فرضیه های اقتصادی ست تا جایی که در یک جمله میگوید If I am right, economists are mostly dangerous اگر آنچه گفتم درست است پس بیشتر اقتصاد دانان آدم های خطرناکی هستند.
او در پایان مقاله میگوید که چند اقتصاد دان دیگر به نوشته او پاسخ داده و او در صدد است که به آنها پاسخ دهد. بهر حال این گفتگو ها هم چندین سر و گردن بالا تر از درجه فهم من است ولی اگر علم طب مانند اقتصاد بود آیا من به همین سهولت بیمارم را نزد چنین اطبایی میبردم؟
https://shift.newco.co/2017/03/02/what-do-economists-actually-know/
” اگر علم طب مانند اقتصاد بود آیا من به همین سهولت بیمارم را نزد چنین اطبایی میبردم؟”.
البته که میبردم, یعنی مجبور بودم که ببرم. در تمام دوران عمر اجتماعی بشر, مردم بیمارشان را نزد طبیبان میبرده اند و تا یکی دو قرن اخیر پزشکان جز نظر به رخسار و بار زبان بیمار و گرفتن نبض و دست بر پیشانی او کار دیگری نمیکردند. درمان آنها هم خون گرفتن و ضماد انداختن و تجویز مسهل و گل گاوزبان و گیاهان دیگر بود. به تدریج طب جدید جای این “علم” را گرفت؛ «العلم علمان علم الادیان و علم الابدان».
امروز هم ما ناچاریم که به اقصاد دانان رجوع کنیم ولی در مقایسه با پیشرفت دانش پزشکی, “علم” اقتصاد در کجا قرار دارد؟ نمیدانم ولی میدانم که تا حل چنین مسائل راه درازی در پیش داریم و به اقتصاد دان رجوع میکنیم.
منظور من از اقتصاد دانان فرضا کسانی امثال آدام اسمیت و مارکس و خیل بیشمار همفکران بعدی آنهاست. مشابها آیا ممکن است بعد از پانصد و یا هزار سال با تکامل علم اقتصاد – اگر بشر خود را منهدم نکرده و دنیا بجا باشد – با نگاه به اوضاع اقتصاد امروز بگوئیم که “این اقتصاد مال خر بود”؟!! نمیدانم. کسی میداند؟ “این قصه اگر عبرت ارباب نظر بود, من تهمت خود خواستم و عبرت مزبور”. شهریار.
نشان بی عملگی است!
به مسئله اصلی ، چگونگی رهای از منجلاب ولایت بپردازید!
خیلی خلاصه، نئولیبرالیسم ونیز دولت رفاه، شکلها و نمودهائی از ذات نظام سرمایه است. یعنی سیاست هائی هستند که تحت شرایط گوناگون، سرمایه داری به خود میگیرد.
دولت نئولیبرال، قدرت گیری و پیش روی سرمایه داری در برابر افت جنبش کارگری است.
دولت رفاه در هر شکلش، رفورم وعقب نشینی سرمایه داری در برابر اوج گیری مبارزات کارگری و قدرت گیری طبقه کارگر است.
سران سیاسی جناح راست سرمایه داری (مانند ریگان یا تاچر) طرفدار نولیبرالیسم هستند. آنها طرفدار کاهش هزینه های عمومی هستند.
سران سیاسی جناح چپ سرمایه داری (مانند سندرز یا کوربین) طرفدار دولت رفاه هستند. آنها طرفدار افزایش هزینه های عمومی هستند.
در ایران، میتوان به عنوان مثال از احمدی نژاد (مثلا حذف رایانه)، روحانی و رفسنجانی (در خصوصی سازی ها) بعنوان مجریان سیاست های نئولیبرالی و از موسوی به عنوان طرفدار نوعی دولت رفاهی نام برد.
سیاستمداران و اقتصاد دانانی نظیر برنی سندرز و ریچارد وولف و دیوید هاروی، همه رفورمیست های طرفدار دولت روزولت هستند و نهایتا به خاطر وحشت ازانقلاب میخواهند رفورم کنند اما نکته مهم ا ینستکه، نئولیبرالیسم، مقوله ذاتی نیست و صرفا به شرایط (تناسب قوای طبقاتی) بستگی دارد و البته نظام ها سعی میکنند که جایگزین هائی بعنوان سوپاپ اطمینان را برای خود نگهدارند (مثلا در ایران موسوی را به دلیلی نگه داشته اند).
بطور کلی نمی توان از پیش گفت که سرمایه داری دیگر عقب نشینی نخواهد کرد. بخصوص هنگامی که جنبش ها ی کارگری و نیروی کار (بیکاران) دومرتبه سر بلند کنند واوج بگیرند. اگرانقلابات به سرمایه داری مجال بدهد ممکن است موفتا به سیاستهای ظاهرا سوسیالیستی نیم بند تن دهند که همه اینها کاملا به شرایط بستگی دارد.
جنبش انقلابی طبقه کارگر، کلیت نظام سرمایه را نشانه میگیرد وهر حلقه مبارزه تاکتیکی را به زنجیراستراتژی سرنگونی سرمایه گره میزند.
تقلیل ومحدود کردن مبارزه علیه سرمایه، به مبارزه صرفاعلیه نولیبرالیسم، یک انحراف از تئوری انقلابی است زیرا زمینه را برای گم شدن درمیان سوسیال دموکرات ها و انحراف رفورمیستی فراهم میکند.
دمت گرم
در پاسخ به آقای سروش باید بگویم شما نیز با عبارت “چپ عملا درگیر” خودستایی کرده و تلویحا خود را اکتیویست واقعی چپ جا زده اید. دنیا هر چه از چپ اکتیویست خالی تر و از چپ اندیشمند پر تر باشد، و جهان هر چه از علایق مارکس جوان خالی تر و از آرمان های مارکس پیر پر تر باشد گامهای بهتری به سوی جهانی انسانی تر و رفع شکاف طبقاتی برداشته خواهد شد. تبیین تئوریک مالجو بسیار روشنگر بود و عامه به این نوع تبیینها با زبانی ساده تر بسیار نیاز دارند.
در ۱۶ آذر امسال، «دبیر شورای تبیین مواضع بسیج دانشگاه» در حضور آقای روحانی، در سخنرانی خود به شدن به دولت «غرب گرا»ی ایشان تاخت و با برشمردن مجموعه ای از مشکلات معیشتی مردم به روحانی هشدار داد که «دانشجویان و معلمان تحول خواه ایران» اجازه نخواهند داد که هیچ دولتی ملت ما را «مسخ تفکرات نئوکینزی خود» کند و «عدالت» را «به پای اشرافیت مسخ قدرت و ثروت ذبح کند».
من اطمینان دارم که هم شما و هم دوست عزیزم پرویز صداقت و نیز آقای تابان بخوبی میدانید که در مجادلات سیاسی جناح های جمهوری اسلامی، اتاق های فکری «اصواگرایان» و نظریه پردازان آنها، بدون آنکه بدیلی برای نظام سرمایه داری ارائه دهند، با توسل به «اقتصاد اسلامی»، بلاانقطاع به سیاست های «نئولیبرالی» دولت روحانی می تازند.
افراطی ترین آنها گاهی حتی خود خامنه ای را نیز به زیر سؤال می برند که «چه شد که آقای خامنه ای با همان صلابتی که مقابل رفسنجانیسم در سیاست خارجی ایستاد، در برابر رفسنجانیسم در اقتصاد نایستاد؟ چه شد که آقای خامنه ای مقابل نئولیبرالیسم و مصرف گرایی که قویترین اشکال نفوذ غرب در جامعه ما بود کمتر موضع گرفت». در پاسخ شیفتگان کیش شخصیت قبله عالم، استدلال می کنند که «نرمش قهرمانانه مصداقی برای اثبات عدول از آرمانهای انقلاب اسلامی به نفع لیبرالیسم اقتصادی نبوده است».
در همان روز دانشجو، سرلشگر جعفری، فرمانده سابق سپاه که به فرماندهی «قرارگاه فرهنگی اجتماعی بقیه الله» منصوب شده است، با تکیه بر «جوان گرایی» و «عدالت اجتماعی»، دولتمردان وقت را مورد حمله قرار داد که «به دلیل پیروی از سیاست های اقتصادی غربی و نگاه های لیبرالی»، به مردم بی توجهی کرده اند.
خلاصه کنم: روزی نیست که سپاهیان و نظرورزان «اصول گرا» درفضای عمومی به «نئولیبرالیسم» نتازند. من مشکل خاصی با نقد نئولیبرالیسم ندارم. حرف من اینست که یکم نقد نئولیبرالیسم لزوما معادل فراروی از سرمایه داری نیست، و دوم اینکه درعرصه مبارزه سیاسی نباید در زمین کسانی که مقاصد دیگری را دنبال می کنند بازی کرد! مباحث درون هیئت حاکمه ایران دنباله همان جریانی است که از زمان بازرگان تا امروز به صور مختلف جاری بوده است.
در اوایل انقلاب، حزب توده و بخش اعظمی از چپ با حمله به لیبرالیسم و حمایت مشروط یا نامشروط از «خرده بورژوازی رادیکال»، عملا بسته شدن عرصه نسبتا باز فعالیت و سازماندهی سیاسی را تسریع کردند. انحصار قدرت به همراه خفقان سیاسی مالا گریبانگیر کل جامعه شد و به کشتار بیرحمانه کلیه نیروهای چپ منجر گردید. اما خفقان و سرکوب فقط شامل سازمان های چپ نگردید بلکه دربر گیرنده هرگونه فعالیت مدنی، صنفی و فرهنگی شد.
این خطای جبران ناپذیر تاریخی را نباید دوباره تکرار کرد!
نه آن مبارزه «ضد امپریالیستی» به معنی نفی روابط سرمایه داری بود و نه مبارزه کنونی علیه «نئولیبرالیسم». اینکه مبانی نظری خود این نئولیبرالیسم در عرصه جهانی چگونه پوست انداخته و به ناسیونالیسم افراطی و پوپولیسم راست گرایش پیدا کرده است نیازمند بحث جداگانه و مفصلی است که درگنجایش این نوشته کوتاه نیست. کافی است بدانیم که پس از رکود عمیق اقتصادی دهه قبل، «اندیویدوآلیسم» لیبرالی، تکیه بر بازار و «رقابت آزاد»، تجارت بدون مرز و سازمان های تجاری و مالی بین المللی که همگی از مؤلفه های نئولیبرالیسم هستند تاحد زیادی نفوذ خود را ازدست داده اند.
انتخاب بوریس جانسون در انگلیس بدنبال پدیده ای چون ترامپ در آمریکا و رژیم های دیگر در برزیل، مجارستان، ترکیه و هندوستان و حرکت های مشابه در ایتالیا، اتریش و فرانسه، بر سمت گیری های جدیدی در سرمایه داری جهانی دلالت دارند که نباید نادیده گرفته شوند. بدیده من این جریانات جدید وجه مشترک بیشتری با اصول گرایان جمهوری اسلامی دارند.
وظیفه دولت در اقتصاد نئولیبرالیستی فقط تامین امنیت بوده ، بقیه تامین های اجتماعی به بخشهای خصوصی واگذار میشوند و بموجب همین امر خرید و مخارج در هر کشوری با دلار ولی درآمد با پول همان کشور توازن میشود . بخاطر همین نابرابری قیمت بنزین ایران نسبت به دلار امریکا سه برابر شد که در اصل بایستی چهار برابر می شد ! چون ایران عضو صندوق جهانی پول و صندوق بین المللی پول یعنی همان وابسته بودن به اقتصاد نئولیبرالیستی است .
حال چرا کشور های اروپایی و آمریکا و سایر کشورهای سرمایه داری از اعتراضات مردم ایران حمایت نکردند بخاطر آن بود که یا از بنیانگذاران اقتصاد نئولیبرالیستی بودند ( مارگارت تاچر و رونالد ریگان ) و یا از وابستگان آن و دلیلی هم ندارد که بر مرگ خود پایکوبی کنند . خواستگارهای ” جلیقه زرد ها ” برای رهایی از اقتصاد نئولیبرالیستی نیز در همین رابطه است. کشورهایی که اقتصاد آنها نئولیبرالیستی است با عوض شدن حکومت وضع معیشتی مردم تغییری نخواهد کرد . تغییرات فقط با خارج شدن از آن امکان پذیر است .
حال چرا شعار نئولیبرالیستی دانشجویان ایران به واکنش های منفی گروهها مختلفی انجامیده ؟
در ایران و خارج از آن گروههای مختلفی هستند که حذف نظام را با دخالت نظامی آمریکا و اسرائیل می خواهند . برای آنها نه ایران ارزشی دارد و نه مردم آن… تبلیغات و اهداف آنها با خواستارهای ترامپ و نتانیاهو یکی است و چرا با اقتصاد نئولیبرالیستی آنها مخالف باشند ؟!
سازمان مجاهدین، سلطنت طلب ها، تجزیه طلبان آشکارا از حمله نظامی آمریکا حمایت میکنند و دیگر گروههایی که خواهان ” بیطرفی ” ، یا ” خط سوم ” ، کمونیست هایی که وطن ندارند ” و مهم هم نیست که چه نوع حکومتی در کشورهایشان باشد ( حزب کمونیست کارگری ) بالاخره طرفدارانی هم برای خود ساخته اند . آنها آنچه را میخواهند نئولیبرالیسم هم در آن هست .
درود بر دانشجویان آگاه ترین قشر جامعه ایران….
درود
چرا زخم زبان؟ اگر نظریه پردازید خوانندگان را مستفید کنید و انتقاد کردن منطقی و با پاسخی علمی و نه با پرخاش و تندخویی . یاد بگیریم با همدیگر مهربان باشیم
تفسیر و تحلیل آقای مالجًوً به شناخت من از نیولیبرالیزم کمک نکرده بیشت اغتشاش فکری ایجاد کرد
١- کدام ویژگی این پدیده دو گانه اولیه است و کدام ثانویه ؟
٢- جنبه اقتصادی و سود خواهی و انباشت ارزش إضافی وکالتی کردن نیروی کار و یا سلب مالکیت و احتکار کالا و سیطره بدون چرا ر بدون قانون بر بازار و توزیع کالا و بعد خروج این سرمایه های باد آورده به خارج چها شکوفاترکردن سرمایه داری مادر
٣- و یا سهیم شدن در قدرت سیاسی برای گسترش فاشیسم و دوباره انحصار بیشتر بر کالا و ارزش إضافی با تکیه بر بخش تولیدات نظامی و گسترش دست اندازی بیشتر به منطقه
۴- آیا نیولیبرالیزم نوعی از سرمایه داری است یا یک فرهنگ مسلط بر کارخانه و قدرت سیاسی با تکیه بر نیروی نظامی ؟
۵۵ آیا در همین دعوای حاد بین کمپ ترامپ و دموکرات ها . این سرمایه داری است که با نیولیبرالیزم ترامپ و ریگان می جنگد یا دموکراسی با ناسیونالیزم و فاشیزم
اگر کمی ساده تر این مفاهیم پیچیده را باز می کردید تا برای دانشجو معلم و کارگر قابل فهم بشود مفیدتر خواهد بود.
سخنرانی ۴ ساعته آقای اباذری را در دانشگاه تهران به دقت گوش کردم کاملا با تحلیل شما متفاوت بود و خیلی ساده تر و روشنتر و قابل فهم تر
ایشان معتقدبود که ” سیستم جمهوری اسلامی از سوتا پا نیولیبرالیزم است و هیچ سنخیتی با نظام سرمایه داری کلاسیک که تولید می کند و فرهنگ سازی می کند و نوعی دموکراسی دارد وطابق نیست . ممنون اگر جواب بدهید
قابل تامل است!
با تشکر از نویسنده.
اینکه شما هم چون آقای صداقت ناقدان تز نئولیبراسم را یا راست و یا با کمی لطف چپ میانه رو مینامید ارزشگزاری
خود ستایانه است زیرا استنباط طبیعی از این ادعا این است که شما چپ راستین هستید؟
در نیمه بزرگ نوشته شما بدرستی هدف اصلی نئولیبراسیم را با همه تفاوت های محلی بازده ای موثرتر سرمایه برای انباشت بیشتر دانسته اید اما بلافاصله با صادق ندانستن این شرایط در جمهوری اسلامی تمام تز خود را زیر سوال میبرید و در ادامه برای نجات ادعای خود به تز قدیمی چپ توده ای زده به تئوری حاکمییت دوگانه پناه میبرید.
اما نقد اصلی من به این نوشته این نیست که آیا نشانه های بهره کشی مدرن در جمهوری قاتلان اسلامی هست یا نه که هست.بلکه حرف من با شما اینست که چرا یکباره در یکی دوسال گذشته هویت چپ بی دفاع ایرانی را به تز حتی به گواهی همین نوشته پر تناقض نئولیبرالیسم گره زده اند؟
مگر نمیگویید از سال۱۳۶۸ اقتصاد ایران سمتی نئولیبرال یافته؟ پس در عرض این سی سال چپ به قول شما راستین و صاحب نظر ما کجا بود؟
من شخصا این دستپاچه گی یکباره را بعکس شما نه نشانه خردمندی و اصالت این نظریه بلکه پاسخی از سر استیصال به سرنگونی و طوفان اجتماعی پیش رو در ایران میدانم.
جای پاسخی روشن و مشخص در باره حال و آینده جامعه ایران و بخصوص چپ عملا درگیر در ایران در این نوشته هم خالیست
با احترام