خشم و خشونت همواره با ما هستند. خشم را به گونه ای روزمره در زندگی شخصی و ارتباط با دیگران تجربه می کنیم. گاه خود خشمگین شده و خشم خویش را بروز می دهیم، گاه موضوع و هدف خشم کسی قرار می گیریم و گاه شاهد بروز خشم کسی/کسانی می شویم. برایمان مشخص نیز هست که خشم چیست. عصبانیت خود و دیگران را به سرعت و کم و بیش شفاف درک می کنیم. آن را در احساسات درونی خود و چهره، اندام و شیوه رفتار دیگران تشخیص می دهیم. خشونت، به معنای اِعمال زور فیزیکی، بسامد خشم را ندارد و دقیق نیز معلوم نیست که چه چیزی را می توان خشونت خواند. کمتر کسی آنرا روزانه چه بصورت دریافت کننده و چه به صورت اعمال کننده تجربه می کند. ولی تهدید آن در زندگی همه حضور دارد. شاگرد مدرسه می داند که در صورت بازیگوشی ممکن است مجبور به ترک کلاس یا تحمل شماتت کلامی آموزگار شود، کارگر کارخانه آگاه است که در صورت اعتراض از کار اخراج خواهد شود یا باید جواب کمیته های انظباطی را بدهد و بهیار بیمارستان نیز دیده و تجربه کرده که بیمارانی ممکن است به او توهین کنند یا او را کتک بزنند و همکارانی مورد آزار جنسی قرارش دهند. ولی از سوی دیگر، چون خشونت از لحاظ هنجاری و اخلاقی مذموم بشمار می آید، بطور معمول کمتر کسی خود را اعمال کننده خشونت قلمداد می کند.
خشم و خشونت با یکدیگر مرتبط هستند. هم به یکدیگر تا حدی شبیه هستند و هم یکی دیگری را بر می انگیزد. خشم به شکلی اعمال خشونت بر دیگری است، حال هر چند به شکل داد و فریاد زدن بر سر دیگری یا بازداشتن دیگری از انجام کاری. خشم همچنین زمینه اعمال خشونت در روابط شخصی را فراهم می آورد. خشونت نیز بسیاری اوقات واکنشی خشم آلود به کنشی از سر خشم است، واکنشی که به نوبت خود خشم ابژه/قربانی خود را بر می انگیزد. در یک کلام، خشم خشونت می آفریند و خشونت خشم.
من در این نوشته می خواهم به بررسی رابطه خشم و خشونت بپردازم. مسئله ام هر شکلی از خشم و خشونت نیست بلکه شکل معینی از هر یک از آن دو است. در مورد خشم، می خواهم به خشم سیاسی-اجتماعی بنگرم، خشمی که در تظاهرات، حرکتهای اعتراضی و حرکتهای تخریبی سیاسی همانند آتش زدن بانک و ساختمان های دولتی تجلی می یابد. این خشم را من به دلایلی که به تدریج مشخص تر خواهد شد برآشفتگی می خوانم. در مورد خشونت، مسئله من خشونت سیاسی است، خشونتی که از سوی دولت به مفهوم گسترده آن و در برگیرنده تمامی نهادهای انتطامی و نظامی وصل به ساختار دولت اعمال می شود. این خشونت را خشونت سازمانیافته می نامم. ولی خشونتی که به گاه براه افتادن اعتراضهای اجتماعی و سیاسی برآشفتگی را نشانه می گیرد و در میدان اِعمال می شود خشونت متمایز می خوانم. تز اصلی من در نوشته این است که خشم در هیأت برآشفتگی زمینه را برای تشدید خشونت و افسار گسیختگی هر چه بیشتر آن فراهم می آورد ولی اگر خشم جنبه نمایشی به خود گیرد و شکل آنچه که من برافروختگی می نامم پیدا کند خشونت را از تمایز خلع کرده و تا حد معینی از کار می اندازد. اعتراض آنگاه نمایشی شده و شکل مبارزه را پیدا می کند که تمامی وجوه خشم را در جهت تضمین بیشتر میزان تأثیرگذاری بر مخاطب به نمایش می گذارد. این تز را می توان به شکل کلی تر این گونه مطرح ساخت که اعتراض با نمایشی شدن شکل مبارزه سیاسی را پیدا می کند و در این قد و قامت می تواند نقشی تأثیرگذار در رسیدن به خواستهای معین یک اعتراض داشته باشد.
بتازگی رسم شده که در نکوهش خشم گفته شود که خود انگیختگی و حس انتقام جوییِ توأم با آن به عدالت خواهی و مبارزه برای عدالت ضربه می زند. مدام از گاندی، ماندلا و مارتین لوتر کینگ و تأکید آنها بر مبارزه مسالمت آمیز یاد می شود. خشم گویی به گفته فیلسوف معاصر آمریکایی مرتا نوسباوم فقط به درد برانگیختن احساس عدالت خواهی می خورد و پس از پای نهادن انسانها به مبارزه باید از صحنه کنشگری به برون رانده شود.[۱] خشم امروز عنصر نامطلوب زمانه و بر هم زننده نظم، هدفمندی و عقلانیت بشمار می آید. این تصویر “پاکیزه” از مبارزه، اما، بیشتر به کار دوران رکود مبارزات انقلابی که خبر چندانی از شور و هیجان نیست می آید، چرا که مبارزه سیاسی منطقی دیگر دارد. مبارزه سیاسی اصلا بدون خشم و تمامی احساسات و درک های توأم با آن ممکن نیست. در هند، آفریقای جنوبی و جنبش مدنی آمریکا، هم، مبارزه به شیوه ها و شکلهای گوناگون جریان داشت و بیشتر اوقات خشم و حتی قهر انقلابی در آنها نقشی مهم ایفا می کرد. درک من در این نوشته این است که خشم فقط در هیأت برآشفتگی می تواند کارکردی منفی و ویرانگر در مبارزه سیاسی داشته باشد و اگر خشم شکل نمایشیِ برافروختگی پیدا کند کارکردی مثمر ثمر به دست می آورد و هیچ لازم نیست که انسانها احساس طبیعی خود از ناعدالتی را به کنار نهند.
تعریف مفاهیم
برای دقت بیشتر در بررسی لازم است به تفاوت بین مفاهیم پی ببریم و بین آنها تمایزی کاربردی ایجاد کنیم. در زبان فارسی آنهنگام که از خشم سخن می گوئیم بطور معمول از این مفاهیم بهره می جوئیم: عصبانیت، خشم، غضب، برآشفتگی و برافروختگی. هر چند تفاوت بین این واژه ها چندان مشخص نیست، من تمایزی را بین آنها احساس می کنم و به لحاظ کاربردی بر آن تأکید می گذارم. عصبانیت ساده ترین و بنیادی ترین مفهوم در این عرصه است و همه جا از آن استفاده می شود. به معنای واکنشی توأم با بیزاری از کسی، نهادی یا عاملی است که خسارتی را به خود فرد یا شخصی/اشخاصی نزدیک به او وارد آورده است. خشم عصبانیت شدیدتر همراه با حس انتقام جویی است، آنچه که فیلسوف آلمانی اسلوتردیک آن را rage نامیده و مبنای بسیاری از کنشهای اعتراضی دوران جدید شمرده است.[۲] غضب خشمی است که نابودی ایجاد کننده خشم را می جوید. غضب آنگاه که در وجود انسان رسوب پیدا کرد و آغاز را پشت سر گذاشت نفرت می شود. برآشفتگی خشمی است که به نمایش در می آید ولی همزمان آشفتگی وضعیت کنشگر را می رساند. برافروختگی باز خشمی است که به نمایش در می آید ولی نه آشفتگی که حساسیت حسی فوق العاده کنشگر را به ناعدالتی به نمایش می گذارد.
چهار نکته باید در رابطه با خشم مورد اشاره قرار گیرد. یک- خشم، آن گونه که از ارسطو تا مرتا نوسبام به آن پرداخته اند، واکنشی به ناعدالتی یا، دست کم، کاری نادرست در حق فرد است. فرد چون فکر می کند حق، سهم، شأن، یا احترام شایسته او نقض شده است خشمگین می شود. ابژه یا هدف خشم کسی، نهاد یا عاملی است که گمان می رود ناعدالانه برخورد کرده است و آسیبی وارد کرده است. در یک کلام خشم احساسی اجتماعی است برآمده از نظام ارزشی ای که انسان به آن باورمند است. دو- خشم توأم با خواست مجازات، تلافی و در بیشترین حد خود انتقام است. حسی خوش بینانه در آن موج می زند که بازگشت به موازنه پیشین و مجازات خطاکار امری ممکن است.- سه- خشم بطور معمول احساسی نا- یا ضدعقلایی شمرده شده است. احساس می شود که واکنشی است به رخدادی یا وضعیتی بدون تأمل در زمینه چگونگی حل مشکل. برای همین جنبش های اجتماعی می کوشند برخورد عقلایی استدلالی را جایگزین برخوردی از سر خشم به ناعدالتی سازند . مارکس و مارکسیست ها بطور نمونه کوشیده اند تا با بررسی عمیق استثمار و نقش پرولتاریا در تاریخ خشم کارگران از استثمار را به اراده ای تاریخی برای محو سرمایه داری و استثمار تبدیل کنند. با اینحال کسانی بر عقلانیت آن پای فشرده اند. بیان و رها ساختن آن را هم ضروری برای تندرستی روحی و هم ضروری برای تشخیص ناعدالتی و ستیز با آن دانسته اند. چهار- خشم احساسی است که همواره با انسان بوده است. از عهد اساطیری تا به کنون با انسان بوده است، درست برعکس احساس شرم که بیشتر احساس مدرنی بشمار می آید. با اینحال، خشم احساسی فرا گیر در جامعه نیست، برای آنی یا دوره ای احساس می شود و سپس محو می شود. فقط آنهنگام که به حس انتقام یا شور نابودی گره می خورد شکلی از ماندگاری پیدا می کند. اسلوتردیک در این رابطه از بانک خشم، خشم انباشت شده به صورت سرمایه برای پیشبرد یک کنش یا مبارزه سخن می گوید. خشم اما می تواند به استیصال تغییر شکل دهد. روانشناس اجتماعی آمریکایی شف که درباره شرم پژوهشهایی جدی انجام داده شرم بیان نشده را بانی احساس استیصال می داند. در همین راستا می توان خشم فرو خورده را دامن زننده استیصال یا احساس درماندگی دانست. ولی همین حس استیصال در مورد خشم (برعکس مورد شرم) می تواند همچون فنر جمع شده ای عمل کند و ابراز خشمهای بعدی را شدیدتر سازد.
خشونت به معنای اِعمال قهر به شکل کاربرد زور فیزیکی است. خشونت برای بازداشتن کسی از کاری یا مجبور ساختن کسی به انجام کاری ناخواسته اعمال می شود. در تمامی عرصه های زندگی اجتماعی، از زندگی خانوادگی گرفته تا در مدرسه، کارخانه، اداره و زندگی سیاسی در قلمرو دولت ملی، بروز پیدا می کند. دو سنخ آنرا می توان از یکدیگر بازشناخت. یک سنخ آن خشونت خودانگیخته و ناگهانی است. این شکل از خشونت در روابط خصوصی در خانه، کوچه، خیابان، مدرسه و کارخانه نمود می یابد. مردی زنش را کتک می زند و آزار می دهد. دزدان و زورگیرانی دارایی مردمانی را به زور از دست آنها در می آورند یا کسی به انسان دیگری تجاوز می کند. شاگردان مدرسه همدیگر را آزار می دهند. و در کارخانه، مدیریت کارگران را وادار به کار در شرایط خطرناک می سازد. اینجا اگر نه همیشه که بسیاری از اوقات حس خشم یا شکل دیگری از حس عاطفی نقش مهمی ایفا می کند.
در مقابل خشونت خودانگیخته، سنخ دوم آن را به شکل خشونت سازمانیافته داریم. این خشونتی است که در انحصار دولت قرار دارد و از سوی آن اعمال می شود. ماکس وبر اساسا دولت را نهادی می بیند که دارای انحصار کاربرد زور در یک قلمرو معین است. مارکسیست ها نیز، در درک از دولت، برای نقش سرکوبگرایانه آن اهمیت زیادی قائل هستند. در دیدگاه آنها، دولت خشونت را سازمانیافته و هدفمند به کار می گیرد. فوکو، به نوبت خود، هم موضوع را دقیقتر طرح می کند، هم آن را وسیعتر می بیند. خشونت به شکل کاربرد قدرت برای منضبط ساختن یکایک آحاد جامعه جوهر وجودی دولت را تشکیل می دهد. نزد فوکو، دولت چیزی بس بیشتر از یک نهاد یا مرکزاست. گره خورده به جامعه، تمامی نهادهای مراقبتی همچون بیمارستان و تیمارستان، تنبیهی همچون زندان، آموزشی همچون مدرسه و دانشگاه و سرکوب گر همچون پلیس و ارتش را در بر می گیرد. غایت اصلی دولت حفظ نظمی است که به نوعی تمامی اجزاء جامعه مدرن برای وجود و کارکرد به آن نیاز دارند. این تعریفی است که من در این نوشته از آن استفاده می کنم. خشونت سازمانیافه در بر گیرنده تمامی اقدامات دولت به صورت مراقبت، آموزش، تنبیه و سرکوب است که در خدمت استقرار و تداوم نظم به کار گرفته می شوند. این خشونت سازمانیافه و هدفمند است. همواره شکل آشکار خشونت را ندارد اما هر گاه که لازم باشد چه در مدرسه و چه در بیمارستان و کف خیابان، چهره عریان خود را آشکار می سازد. آنگاه که این خشونت متمرکز بر زور فیزیکی و سرکوب می شود آنگاه به شکل خشونت متمایزی در می آید که دیگر در ترکیب با مراقبت، آموزش و تنبیه اعمال نمی شود.
برآشفتگی
خشم به خودی خود کسی یا کسانی را به اعتراض بر نمی انگیزد. آن را می توان فرو خورد یا در حوزه های خُرد و خصوصی زندگی روزمره نشان داد. خشونت های زندگی روزه مره را می توان به خشم برانگیخته شده در عرصه های کلی تر زندگی مربوط دانست. خشم از شدت و شرایط بد کار، ناکامی های زندگی اجتماعی، خفقان سیاسی و اجتماعی و تنگنا های اقتصادی را می توان به صورت خشونت خانگی یا خشونت مرتبط به زندگی کوچه و خیایبان بیان کرد. آنگاه که خشم به خاطر تجربه سختی ها شدت می گیرد یا به خاطر تغییر درک از شرایط شدیدتر احساس می شود، کنشگران رویکردشان به آن نیز تغییر می کند. دیگر چه بسا که تمایل به بیان اجتماعی سیاسی آن پیدا کنند. در این شرایط اگر فرصتی سیاسی پیش آید که نشان از تهاجم نظم یا شکنندگی نظم در مقابل اراده ای دیگرگونه داشته باشد کنشگران خشم خود را در عرصه عمومی بیان می کنند. در این موقعیت خشم حالت برآشفتگی را پیدا می کند. اعتراض در عرصه عمومی یا جرقه های مبارزه انقلابی در چنین شرایطی شکل می گیرد. انسانها به کوچه، خیابان، راهروهای دانشگاه و حیاط کارخانه سرازیر می شوند تا برآشفتگی خود را نسبت به تصمیمی نشان دهند.
بروز خشم به صورت ناگهانی و بیان خودانگیخته آن به صورت عمومی، در عرصه عمومی، نظم را مختل می کند. کوچکترین اقدامی از سر برآشفتگی در بیمارستان، مدرسه، ترافیک و کوچه و خیابان روند کار و زندگی را متوقف می سازد. کارکنان یا دریافت کنندگان خدمات را از کار و ایفای نقش خود باز می دارند. گاه، برآشفتگی تأکیدی بر ماهیت خود دارد و اخلال در نظم را در دستور کار خود قرار می دهد. در این موقعیت دستگاه نظم با خشونت وارد می شود تا از اختلال در نظم جلوگیری کرده و در صورت اختلال آن را دوباره برقرار سازد. از دیدگاه نظم و دولت مأمور حفظ آن، خشونت اینجا امری ضروری است تا بتوان خشم را خنثی ساخت، خشمی که عقلایی نیست، به دنبال گفتگو و قانع سازی نیست، هدفی را جستجو نمی کند و فقط به دنبال اختلال در نظم است. این توجیه خشونت نیست. نقد مادی خشم در خدمت بازاستقرار نظم است. از دیدگاه نظم، نظم باید همواره برجای باشد. این منطق و همزمان فرمان اخلاقی، اجتماعی و سیاسی عصر مدرن است. بدون نظم زندگی ممکن نیست. جامعه پیچیده، پر از ازدحام و پر از کارکرد جامعه مدرن نیاز به نظم برای ماندگاری دارد. این جامعه نیاز به نهادهایی در دسترس همگان، کارآیی، کارکنان همواره مشغول به کار، راه های باز به حرکت و برآورده شدن بی معطلی خواستها و نیازها نظم را می طلبد. تحقق/تضمین این ضرورت ها،از زاویه دید جامعه مدرن، خشونت را ضروری می سازد.
خشونت متمایز
در مقابل برآشفتگی، خشونت وجه سازمانیافته خود را به کنار می نهد و وجهی متمایز می یابد. متمایز از کارکرد متعارف خود، متمایز از دیگر نهادهای وصل به نظم و برسازنده آن. خشونت خود را مقابل برآشفتگی بازتعریف می کند. ضرورت را مقابل امر ناگهانی قرار می دهد. نظم را مقابل هرج و مرج. عقلانیت را مقابل خودانگیختگی. هدفمندی را مقابل بیان مندی (یا ابراز مندی). اقدامی حساب شده را مقابل اقدامی اعتراضی. اقدامی تضمینی را مقابل اقدامی اختلالی.
با برآشفتگی به ستیز با خشونت نمی توان رفت. خشم حتی در شکل سازمانیافته انقلابی خود نمی تواند خشونت را در هم شکند. بخشی از دستگاه دولتی را می تواند در هم شکند. مدیریت حاکم بر دولت به معنای حکومت را می تواند تغییر دهد ولی خشونت را نمی تواند از بین ببرد. وجود دولت و در آن رابطه وجود نظم وابسته به وجود آن است. برعکس، برآشفتگی خشونت را متمایز ساخته آن را ماندگار می سازد. در دو انقلاب فرانسه و روسیه، آنگاه که برآشفتگی به کوچه و خیابان آمد خشونت نه تنها برای مقابله با آن به کوچه و خیابان آمد بلکه حتی پس از پیروزی انقلاب با آنکه میدان ها را ترک گفت ولی در بطن جامعه، در نهادهای سیاسی و اجتماعی، برای چندین سال باقی ماند. در دوره ترور در فرانسه و در دوران ترور استالینیستی خشونت به شکل متمایز خود به اوج رسید.
در چند سال اخیر، تمایزی که والتر بنیامین بین دو گونه خشونت برقرار ساخته شهرتی فراگیر پیدا کرده است. ضروری است که تفاوت خشونت متمایز با دوگونه خشونت مد نظر بنیامین خشونت اسطوره ای و الهی مشخص شود. خشونت متمایز چیزی متفاوت با آن دو است. نزد بنجامین خشونت اسطوره ای و الهی قطب مخالف یکدیگر هستند. خشونت اسطوره ای برسازنده قانون است، مرزها را ایجاد می کند، موجد تقصیر و کفاره است، تهدید می کند و خونبار است. در مقایسه خشونت الهی ویرانگر قانون است، مرزها را نابود می سازد، گناهان را پاک می کند، ضربه می زند و بدون آنکه خونی بریزد مرگبار است.[۳] به عبارتی دیگر و به زبانی تا حدی سیاسی تر، خشونت اسطوره ای خشونتی است که در قانون و مرزیندی ها تبلور می یابد، مقصر را تعیین و تنبیه می کند و خون براه می اندازد. در مقایسه خشونت الهی قانون و مرزبندی ها را از بین می برد و بدون آنکه خون بریزد می کشد.
در مقایسه خشونت متمایز در خودﹾ قانون است. می تواند قانون را برسازد و متکی به آن باشد ولی نیازی به آن ندارد. بنیاد آن در ضرورت وجود نظم قرار دارد. قانون را ویران نیز نمی سازد. از آن بهره نمی جوید. به کنه وجود باز می گرد، به ضرورت نظم برای تضمین هستی اجتماعی. خشونت متمایز خون نمی ریزد، سرکوب و نا-بود می کند ولی آنرا به نام نابودی انجام نمی دهد. اغتشاش و دیوانگی را هدف قرار می دهد. می آید تا لکه ای را پاک کند. به گناه یا تقصیر کاری ندارد. با مقوله و گفتمانی متمرکز بر انسان، به صورت سوژه، کنشگر و فرد، بیگانه است. مسئله کلیدی را احساسات و حساسیتهای عاطفی می بیند. می آید تا هوشمندی و خردمندی را دوباره به رویکردها بازگرداند. به دنبال چیز جدیدی نیست. چیزی را نمی خواهد برسازد. برای همین مرزی نمی کشد، دیواری برپای نمی سازد. مرزها و دیوارها را بدیهی تصور می کند. گسست و سوراخ در آنها را نیز می پذیرد اما نابودی ناگهانی آنها را نمی پذیرد. مقدس برای آن موازنه ای است که نظم ایجاد می کند و زمینه کار و زندگی روزانه انسانها را فراهم می آورد.
در تقابل با برآشفتگی، خشونت متمایز مأموریت ساده ای مقابل خود دارد. خشونت محض، بدون حد و مرز و بدون هیچ حاشیه و پوششی را به کار می گیرد تا از نظم محافظت کند. برآشفتگی را آنچنان که هست، همچون خشم سراسیمه در پی نابودی و انتقام جویی باز می نمایاند. جنبه حسی و انتقامی آن را برجسته می سازد ولی هیچ نقد ایدئولوژیکی متوجه آن نمی سازد. سهمگینی خویش را مقابل عریانی آن قرار می دهد. عملکرد خود را نیز در هیچ دستگاه ایدئولوژیکی نمی پیچد. خود را صرفا برخاسته از ضرورت، ضرورتی مطلق معرفی می کند. خشونت را پنهان نمی سازد. عدالت جوییِ خشم را نیز نفی نمی کند. اصلا به چنین بحثی وارد نمی شود. آن را مختل سازنده نظم و بایسته سرکوب معرفی می کند.
خشونت امری ناگهانی و برانگیخته از سوی خشم نیست. جزء اصلی و دائمی عملکرد دولت است. دولت در کارکرد روزمره خود آن را به کار می گیرد ولی چون آن را در ترکیب با دیگر ساز و کارها و مأموریتهای خود به کار می برد عملکرد خشونت محور خویش را آشکار نمی سازد. خشونت را پس پرده مراقبت، تنبیه، آموزش و انظباط پنهان می سازد. در وضعیت متعارف اجتماعی، جامعه نیز حساسیتی به خشونت نشان نمی دهد. آن را همچون دیگر اجزاء زندگی و محدودیتهای بی شمار آن می پذیرد. با ورود برآشفتگی به صحنه عمومی، خشونت موقعیتی جدید در گستره جامعه پیدا می کند. برآشفتگی خشونت را تحریک نمی کند. آن را به میدان نمی کشاند. بلکه بر می انگیزد تا حضور خویش را آشکار سازد.
برافروختگی
برآشفتگی خشم را در صحنه عمومی عریان، دست خالی، بدون تجهیزات، بدون سازو برگ ایدنولوژیک به میدان می آورد. جنبه حسی و انتقامی آن را برجسته می سازد. خشم عنصری از زندگی روزمره انسانها است. تنیده در تمامی احساسات انسانها، از عشق و تنفر گرفته تا شادی و اندوه تا شرم و غرور است. برخاسته از نظم ارزشی جامعه و داوری های اخلاقی ای است که در جامعه دست به دست می شوند. از آنجا که به حس ناعدالتی گره خورده است به درکی سیاسی از شرایط وصل است، درک از آن که عدالت چیست و چه عوامی از یک وضعیت اجتماعی موقعیتی عادلانه یا ناعادلانه می سازد. در برآشفتگی، تمامی این جنبه ها، همچون اموری حاشیه ای، به کناری گذاشته شده، جنبه حسی ناخشنودی تا حد بیزاری از وضعیتی به نمایش گذاشته می شود.
برای مهار خشونت، خشم باید به ضرورت راهبردی نمایشی پیش گیرد. نه آنکه خود را کتمان کند یا دیگر گونه جلوه دهد. بلکه خود را با تمام جزئیات و پیوندها، با تمام تردیدها و درنگ ها، با تمام نگرانی ها و سبک و سنگین کردن ها به نمایش گذارد. نمایش بیشترین حد تأثیرگذاری بر مخاطب را می جوید. از مجموعه ای از ساز و برگهای نمایشی، از چهره، تن و پوشاک گرفته تا احساسات، از آرایش صحنه گرفته تا فن بلاغت و شکل بیان باورها، از نمادها گرفته تا استعاره ها و آئینها بهره می گیرد تا مخاطب را جذب خود ساخته و تأثیر معینی را بر او بگذارد. در این حالت نمایشی، خشم چیزی بس بیشتر از برآشفتگی و متفاوت با غضب است؛ برافروختگی است. خود را به تمامی، با توجه به تمامی توان جذابیت، در کانون توجه همگان قرار می دهد. خشم نه فقط در آمیخته با احساساتی همانند درماندگی، نفرت و اندوه است. بلکه متمرکز بر اهدافی همانند رفع ناعدالتی و بازگردانیدن موازنه به روابط اجتماعی نیز هست. با به نمایش در آمدن این اجزا، خشم به صورت برافروختگی جایگاهی محکمتر و همه جانبه تر در گستره زیست و کنش دیگران یافته و نیرویی را که به مصاف آن می آید در محدوده گسترده تری درگیر می سازد.
با بهره جویی از دو مفهوم چند آوایی و کارناوال باختین می توانیم بگوییم که جنبه های گوناگون برافروختگی به شکل احساسات و رویکردهای گوناگون به نمایش در آمده هر کسی فرصت می یابد تا آن گونه که در کارناوال مرسوم است در همراهی با دیگران درک خود را از خشم (خویش) به نمایش گذارد. از نظر بیان کلامی، اگر کسانی جیغ و فریاد سر می دهند، حرف می زنند و سخنرانی می کنند، کسانی دیگر به نجوا چیزی را بگویند، آواز بخوانند یا بگریند. در زمینه ابراز حسی خشم، کسانی شاید سنگ بپرانند، شعار دهند، توهین کنند یا جایی را خراب کنند ولی کسانی دیگر متلک بگویند یا لُغز بخوانند و مسخره کنند. در عرصه کنش، کسانی ممکن است فقط ناخشنودی یا بیزاری خود را ابراز کنند، کسانی در صدد مجازات عاملین ناعدالتی و خشونت و انتقام جویی از آنها باشند و کسانی بخواهند اندوه و استیصال خود را به نمایش بگذارند. جنبه چند آورایی و کارناوالی برافروختگی برای هر کس که بخواهد فرصت آنرا فراهم می می آورد که به شکل دلخواه خود خشم خویش را به نمایش بگذارد.
در برافروختگی (یا نمایشی شدن)، خشم حالت واکنشی خود را از دست نمی دهند. مهم فاصله گیری از خودانگیختگی و حرکت در راستای برنامه مندی و عقلانیت نیست. خشم در کنه خود امری حسی، واکنشی و خودانگیخته است. مهم اما آن است که تمامی آنچه می تواند در چارچوب برافروختگی بگنجد و تمامی درکی که می تواند از برافروختگی داشت به نمایش در آید. نقش اساسی را گونه گونی احساسات و شکل ابراز یا بیان آن ایفا می کند. گونه گونی در رابطه ای دو جانبه با تنوع شرکت کنندگان در یک حرکت اعتراضی قرار دارد. هر چه تنوع اعتراض کنندگان بیشتر باشد با گونه گونی بیشتری روبرو خواهیم بود و هر چه گونه گونی بیشتری برسمیت شناخته شوند تنوع اعتراض کنندگان بیشتر خواهد بود.
برافروختگی نظم را در گستردگی خود، در حوزه های گوناگونی درگیر خود می سازد. هم ستیزه جو است، هم به دنبال انتقام است، هم نقد می کند، هم استدلال ارائه می دهد، هم عرصه های جدیدی برای بیان خود می آفریند و هم مسخره می کند. خشونت را علیه خود بر می انگیزد چرا که ستیزه جو و انتقام گیر است ولی خشونت را متوقف نیز می سازد، چرا که از راهکار های دیگری جز ستیز و انتقام جویی نیز بهره می جوید. به خشونت اجازه نمی دهد متمایز بماند بلکه آن را در کلیت وجود خویش و کلیت وجود دولت ادغام می سازد. نظم مجبور است در مواجهه با برافروختگی نه یک راهکار که راهکارهای گوناگونی را در پیش گیرد و این آن را سر در گم می سازد. توان خشونت در مواجهه با حنبه کارناوالی برافروختگی هرز می رود.
حرکت از سر خشم و بیان آن به شکل برآشفتگی در محدوده اعتراض سیاسی باقی می ماند. اعتراض با خودانگیختگی، بی برنامگی و ناهدفمندی شناخته می شود. بیشتر واکنشی است به موقعیتی، به رخدادی، که ناعادلانه یا ستمکارانه به شمار می آید. اعتراض بیشتر متمرکز بر بیان امری است تا بسیج و سازماندهی نیرو در راستای رسیدن به خواست هایی معین. برای اقدام در رسیدن به خواستی معین و برنامه ریزی برای آن، اعتراض باید به مبارزه تبدیل شود. برنامه ریزی باید جای خودانگیختگی را بگیرد. شرط این تحول، دگردیسی خشم به برافروختگی است، به نمایشی شدن اعتراض است. مسئله، حذف خشم یا کاستن از شدت آن نیست. مسئله، سازماندهی اعتراض در جهت خنثی ساختن نیرویی است که به ستیز با آن بر می خیزد. خشم خشونت را بر می انگیزد. خشونتی که با نظم عجین و مأموریت مراقبت و سازماندهی آن را به عهده دارد. در مصاف با خشونت، خشم در خود انگیختگی، در برآشفتگی، همواره بازنده است. باید به نمایش، به ترکیبی از شیوه های بیان خشم، دست یازید تا بتوان از درگیر ساختن خشونت در مبارزه به صورتی متمایز جلوگیری کرد و بتوان مبارزه را پیش برد. از آغاز دوران مدرن، همانگونه که در نوشته های ماکیاولی و هابز انعکاس یافته است سیاست فنی است که باید به ظرافت و دقت بکار برده شود تا غایتهای معینی همچون نظم، ثبات و امنیت به دست آیند. خشم واکنشی به ناعدالتی و زمینه ساز خیزشی برای رفع مبانی آن است. نمایش فنی است، همچون سپردن اقتدار (و سلاح) به حاکمیت یا کاربرد نیرنگ، برای تبدیل خشم به ابزاری کارآمد در خدمت رسیدن به هدفهایی اعتراضی.
برافروختگی راهکار مبارزاتی کسانی می تواند باشد که خشمگین هستند، که جز خشم و بیان عمومی آن ابزاری در دست ندارند ولی می خواهند ابزار خود را برای روز مبارزه کارآمد سازند. خشم را باید در ظرف نمایش کارناوالی با شکلهای گوناگون ابراز احساسات ریخت تا به کار مبارزه ای هدفمند آید. مقابل خشم تبلور یافته در برآشفتگی خشوتنی می ایستد که تمایز یافته از دیگر عملکردهای دولت به قصد نابودی آمده است. رویارویی مستقیم، شکست خشم و اعتراض به ناعدالتی را رقم می زند. خشم دست خالی به رویارویی با خشونتی می رود که تمامی توان و امکانات نهاد دولت را با خود دارد. خلع سلاح خشونت متمایز با فاصله گیری از برآشفتگی و گام نهادن در وادی برافروختگی امری ممکن است.
***
[۱] Martha Nussbaum (2016), Anger and Forgiveness: Resentment, Generosity, Justice, Oxford University Press.
[۲] Peter Sloterdijk (2010), Rage and Time; Columbia University Press.
[۳] – والتر بنیامین (۱٣۸۷)، نقد خشونت، در قانون و خشونت، گزیده مقالات، گزینش و ویرایش مراد فراهاد پور، امید مهرگان و صالح نجفی، فرهنگ صبا، صص ۲۰۲-۲۰٣.