یکشنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۳

یکشنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۳

آسیاب‌‌های بادی سعید رهنما – جمال محبوب

بخشی ازنقدی که رهنما به دیدگاه کتاب آتزلینی و نس وارد می‌کند مبنی براین که درچنین شرایطی به جای خودمدیریتی باید مشارکت کارگری و هم‌مدیریتی جایگزین شود، دقیقاً همان چیزی است که نویسندگان و ویراستاران کتاب یکی از عوامل شکست پروژه‌های شورایی می‌دانند. یعنی تقلیل هدایت و کنترل تولید توسط طبقه کارگر به مشارکت در تصمیم‌گیرها و دموکراسی صوری و بوروکراتیک در محیط کار

آقای سعید رهنما به نقد و بررسی کتاب کنترل کارگری از کمون تا امروز به ویراستاری امانوئل نس و داریو آتزلینی در سایت «نقد» پرداخته است. کتاب یادشده پیش‌تر به فارسی با عنوان: شورا: شکل سیاسی سرانجام مکشوف؟ شوراهای کارخانه و خودگردانی از کمون پاریس تا امروز، توسط گروهی از مترجمان ترجمه و در سایت «نقد» منتشر شده بود.

من در ادامه‌ی مطلب ابتدا به خطوط کلی نقد سعید رهنما متمرکز می‌شوم و سپس در پایان به نکات جسته‌وگریخته‌ای که او لابه‌لای بحث‌های خود به عنوان بنیاد تز اصلی‌اش مطرح کرده‌، می‌پردازم.

تز اصلی سعید رهنما چیست؟ دو موضوع محوری خط کلی نقد او را مشخص می‌کند: ۱) امکان‌ناپذیری کنترل کارگری و ۲) امکان‌پذیری مشارکت کارگری و شورای مشارکتی.

۱) امکان‌ناپذیری کنترل کارگری. رهنما وانمود می‌کند که گویا کس یا کسانی معتقدند در شرایط تسلط مناسبات سرمایه‌داری می‌توان اداره‌ی کامل یک واحد تولیدی یا اقتصادی را به شورای کارگران سپرد تا آنها این واحد را به نحوی «سوسیالیستی»، یعنی بیرون و مستقل از سازوکار سرمایه‌دارانه و قانون ارزش، مدیریت کنند. او تلویحا این دیدگاه‌ها را به چپ‌های رادیکال نسبت می‌دهد. چنین کس یا کسانی اگر واقعا موجود باشند، بیشتر از آنکه چپ یا راست باشند، از چندوچون شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری کاملا بی‌خبرند. با انتساب خیالپردازانه‌ی چنین دیدگاهی به چپ‌ رادیکال، فقدان «درایت و واقع‌بینی سیاسی» و سیر و سیاحت این گرایش در رویاها استنتاج می‌شود. واقعیت اما این است که چپ رادیکال تحقق سوسیالیسم را حتی در یک کشور ممکن نمی‌داند، چه رسد به برقراری سوسیالیسم در یک بنگاه اقتصادی؛ آن هم همچون جزیره‌ای در دریای مناسبات سرمایه‌داری.

اما رهنما چگونه به این استدلال می‌رسد؟ او در شروع مقاله تعریفی از تفاوت مشارکت کارگری و کنترل کارگری به دست می‌دهد، به این صورت که مشارکت را همان هم‌مدیریتی یعنی شراکت کارگران در مدیریت و کنترل واحدی که در آن کار می‌کنند می‌داند، اما کنترل و خودمدیریتی را عبارت از این می‌داند که کارگران در شرایطی خاص مدیریت و کنترل اداره را کلاً و به تنهایی به دست می‌گیرند. تاریخ در این تعریف رهنما غایب است یا دقیق‌تر بگوییم چنین وانمود می‌کند که ما با شرایطی فراتاریخی روبه‌رو هستیم که در آن تفاوت یادشده صادق است. هنگامی که تاریخ غایب می‌شود ناگزیر تفاوت مشارکت و کنترل نیز فقط بر سر حدود و گستره‌ی کنترل و مدیریت است: خط ممتدی که یک سر آن عدم کنترل و مدیریت است، در میانه‌ی خط مشارکت در مدیریت داریم و در سر دیگر آن کنترل کارگری. در این صورت، آنچه مطرح می‌شود فقط یک تغییر کمی است نه تغییر کیفی، یعنی تغییر بنیادی مفهوم مدیریت واحدهای تولیدی یا به گفته‌ی ویراستاران کتاب یادشده ایجاد «شکل‌هایی از طریق پراکسیس دموکراتیک» تا بتوان «بر بیگانگی و کنترل قدرت‌مدارانه‌ی حاکم بر مناسبات سرمایه‌دارانه چیره شد.» رهنما با حذف تاریخ، یعنی بزنگاهی که کل مفهوم مشارکت کارگری و کنترل کارگری در آن معنا می‌یابد، کل مفهوم موردنظر نویسندگان این کتاب را به اقدامی معین در چارچوب نظام موجود بدل کرده است.

از طرف دیگر رهنما معتقد است که چپ رادیکال، کنترل کارگری را نه برای جامعه‌ی ایده‌آل آینده بلکه برای شرایط بلافاصله‌ی جامعه‌ی امروزی یعنی سرمایه‌داری طلب می‌کند. آیا واقعاً چنین است؟ ببینیم ماجرا از زبان یکی از نویسندگان کتاب، دونی گلوک‌اشتاین چگونه است: «نطفه‌های شوراهای کارگران را در هر جایی که کارگران قائم به ذات دست به عمل می‌زنند، می‌توان یافت. اما شوراهای بالیده بسیار استثنایی هستند، زیرا تحت شرایط ”متعارف“ سرمایه‌داری، خودکنشی کارگران از لحاظ گستره و زمان محدود است. اتحادیه‌های کارگری برای مذاکره با کارفرماها وجود دارند و نه برای براندازی آنان. اگر هم این اتحادیه‌ها اعتصابی را رهبری می‌کنند، عمدتا گرایش دارند که این اعتصاب‌ها صنفی باقی بماند، یعنی در حیطه‌ی مسائل پرداخت حقوق‌ها و شرایط کار باشد نه آنکه به چالشی سیاسی فرا روید. رهبران سیاسی رفرمیست از رای کارگران برای اعمال نفوذ در نهادهای سرمایه‌داری استفاده می‌کنند، نه برای نابودی این نهادها؛ بنابراین، در تمامی موارد، فرایند رادیکالیزه شدن گسسته و تابع نیازهای نمایندگان می‌شود و نه تابع موکلان. هنگامی که سازوکارهای عادی کنترل از هم گسیخته می‌شوند، مثلاً در خلال جنگ، مبارزه‌ی طبقاتی از این قیدوبندها می‌گریزد. بنابراین، نخستین شرط برای شکل‌گیری شورای کارگران، بحرانی فراگیر است. دومین شرط نیز عبارت است از سطح بالای سازماندهی مستقل در میان کارگران.» بیان این دو شرط به خوبی نشان می‌دهد که ظهور کنترل کارگری ناظر بر هر وضعیتی در نظام سرمایه‌داری نیست. مسئله به‌طور واضح این است که جنبش کارگری در مواجهه‌ی خود با قدرت حاکم و بحران پیش‌رو در وضعیت معینی که اشاره شد، ناگزیر می‌شود به طور ایجابی مشخص کند به چه سمت خواهد رفت. کنترل کارگری برآمد این وضعیت است. در واقع این مقطع گذار است، شکلی است موقت که یا طبقه‌ی کارگر آن را برای دوره‌ی معینی می‌تواند مستمر سازد که نتیجه‌ی آن تسخیر قدرت و دولت کارگری خواهد بود، یا نمی‌تواند و این تلاش یا شکست می‌خورد و به عقب‌نشینی می‌انجامد، یا در بهترین حالت به مشارکت در مدیریت یا ایجاد شرکت‌های تعاونی بدل می‌شود (یعنی تمامی حالت‌هایی که در کتاب بررسی شده است). این تمایز تعیین‌کننده است و رهنما به آن توجه نمی‌کند. نباید فراموش کرد که غالب تجربیات حاضر در کتاب آتزلینی و نس، یا در شرایط وقوع بحران رقم خورده‌اند یا پیامد استمرار دوره‌ای از بحران بوده‌اند. در چنین اوضاع‌واحوالی مطالبات «بلافاصله»‌ی کارگران پاسخی بلافاصله هم می‌طلبد؛ وجه بلافصل بودن این مطالبات در همین است. حد زدن به طلبِ این پاسخ فوری با شمشیر «عقلانیت»، معنایی غیر از قرارگرفتن در مقابل این مطالباتِ «بلافاصله‌»، اما واقعی، اجتناب‌ناپذپر و عقلایی ندارد؛ در چنین اوضاع و احوالی دسته‌ی چنین شمشیری چه سرخ باشد چه سیاه، در نظر کارگران سیاه می‌نماید. صد البته این پرسش که این مبارزات را چگونه می‌توان با سرنگونی سرمایه‌داری پیوند داد و آن را محقق کرد هنوز پابرجاست اما آن‌چه محل نقد است پاسخ‌های شکست‌خورده‌ای است که با تشبث به مقتضیات «شرایط کنونی» و با برچسب «رادیکالیسم عقلایی» می‌خواهند از نو خود را در مقام پاسخ جلوه بدهند.

به این ترتیب، ما با دو وضعیت متفاوت روبرو هستیم که در شرایط گذار انقلابی می‌توانند در هم آمیخته شوند: شرایط بحرانی محلی که به چالش طبقه‌ کارگر در مواجهه با سرمایه‌داران محلی یا سرمایه‌داران یک بنگاه برای شراکت در مدیریت بنگاه می‌انجامد؛ یا هنگامی که شرایط بحرانی سراسری، چالش طبقه کارگر برای گذار به کنترل انحصاری بنگاه‌های تولیدی و اعمال قدرت کارگری در سطح ملی را ضروری می‌کند. دو وضعیت را بررسی کنیم:

در وضعیت نخست اگر فقط مسئله بر سر اداره‌ی کامل یک بنگاه اقتصادی در چارچوب مناسبات سرمایه‌دارانه باشد، چرا باید چنین کاری غیرممکن باشد؟ مثلا چرا نباید ممکن باشد شرکت‌هایی که در مالکیت دولت هستند، یعنی به لحاظ حقوقی به کل ملت تعلق دارند، کاملاً به وسیله شوراهای کارکنان‌شان در همه‌ی سطوح فنی، اداری و اقتصادی اداره شوند؟ گیریم که دولت هم به عنوان «مالک» یک نماینده به عنوان شاهد و ناظر به این شورا بفرستد. چرا مدیریت این واحدها باید به دست یک مشت مدیر مفتخور و انگل باشد؟ در مورد تعاونی‌های تولید و توزیع چطور؟ چرا اداره‌ی کامل این واحدهای اقتصادی از سوی شوراهای کارکنان نباید ممکن باشد؟ کارخانه‌های ورشکسته‌ای که صاحب ندارند چطور؟ چرا سپردن اداره‌ی این واحدها (همراه با کمک‌های بلاعوض یا وامهای بی‌بهره‌ی دولتی) نباید ممکن باشد؟ کارخانه‌هایی که صاحبان‌شان در دوران‌های انقلابی فرار کرده‌اند چطور؟ و بسیاری مثال‌های دیگر.

مسئله این است که سطح مداخله‌ی کارگران در اداره‌ی واحد اقتصادی تابعی از مبارزه‌ی طبقاتی است و وظیفه‌ی چپ این نیست که برای بقای مناسبات سرمایه‌داری راه‌حل و نسخه‌هایی عقلایی و واقع‌گرایانه پیدا کند. وظیفه‌ی چپ این است که از هر امکانی برای اداره‌ی واحد تولیدی و اقتصادی به‌دست گردانندگان آن دفاع کند و همیشه در جست‌وجوی راه‌حل‌هایی باشد که در شرایط حذف منطق سرمایه و قانون ارزش، بتوانند کارا و قابل اجرا باشند، دست‌کم به عنوان یک تجربه‌ی عملی و زیسته.

در وضعیت دوم ما با چالش سراسری روبه‌رو هستیم (همان دو شرط ذکرشده) و در اینجاست که دوگانه‌ی «فرارفتن از سرمایه‌داری» یا «انطباق با آن» مطرح می‌شود: رهنما در این‌جا تسلیم منطق انطباق می‌شود. آن هم با یک توجیه فراتاریخی در یک لباس به‌ظاهر تاریخی: «در طول دوران سرمایه‌داری تاکنون در هیچ مکان و زمانی، کنترل کارگری به‌معنی واقعی ــ در عمل و نه در شعار، و به‌طور پایدار و نه موقتی ــ نتوانسته به‌وجود آید» پس بعد از این هم نمی‌تواند! بنابراین، به جای خودمدیریتی، «هم‌مدیریتی» و مشارکت در تصمیم‌گیری چاره‌ی کار است و «در نهایت به‌طور خلاصه و برای کوتاه کردن بحث»، راه‌حل برای زمانه‌ی ما و «در این مرحله از تحول اجتماعی» همین است و بس. پایه‌ی نظری و عملی هم لازم نیست. بخشی از نقدی که رهنما به دیدگاه کتاب آتزلینی و نس وارد می‌کند مبنی بر این که در چنین شرایطی به جای خودمدیریتی باید مشارکت کارگری و هم‌مدیریتی جایگزین شود، دقیقاً همان چیزی است که نویسندگان و ویراستاران کتاب یکی از عوامل شکست پروژه‌های شورایی می‌دانند. یعنی تقلیل هدایت و کنترل تولید توسط طبقه کارگر به مشارکت در تصمیم‌گیرها و دموکراسی صوری و بوروکراتیک در محیط کار؛ سرمایه‌داری می‌کوشد که جنبش‌های شورایی را به مسیری سوق بدهند که به‌لحاظ سرمایه‌دارانه پذیرفتنی‌تر باشد. این پذیرفتنی‌ترشدن دقیقا کاری است که رهنما پیشنهادش را می‌دهد. پیامد نگاه رهنما خنثی و اخته شدن شکل‌های مبارزه‌جویانه‌‌تر مقاومت است.

وقتی شرایط بروز خودمدیریتی و اشغال کارخانه در زمان بحران و فقدان دولت مهیا می‌شود و نیازمند تشکل‌یابی پیشین کارگران است (این همه را بگوییم «شرایط بحران») آیا می‌توان چپ انقلابی را متهم‌ کرد که در پی سرابِ مدیریت شورایی در سرمایه‌داری پیشرفته‌ی امروزی است؟ شورا واکنشِ بلاواسط کارگران درگیر در بنگاه‌ها به بحران و خلاء پیش‌آمده است که از قضا به این دلیل که به نظرورزی ایدئولوژیک آلوده نیست و دقیقاً برآمده از همان چیزی است که باید باشد، یعنی تجربه‌ی کارگران، «می‌تواند» شالوده‌ای باشد، نه فقط برای تفکر به «آن شکل سیاسی سرانجام مکشوف»، بلکه بنا کردن آن نیز. دست‌کم این تجربه‌ای قابل‌اتکاست! سنگ ‌محک و قطب‌نمای قابل‌اعتمادی است. در چنین شرایطی چرا باید به تجربه‌ی شکست‌خورده‌ی سوسیال‌دموکراسی پناه برد؟ اگر بنا به تأکید بر شکست‌خوردنِ این تجربیات است، چه چیزی تجربه‌ی شکست‌خورده‌ی سوسیال‌دموکراسی را به تجربه‌ی شکست‌خورده‌ی شورا ارجحیت می‌دهد؟ جز این‌که امیال، آرزوها، افق‌های ایدئولوژیک و همان چشم‌انداز مخدوشی که کماکان به مارکسیسم نیز از همان زاویه‌ی مخدوش می‌نگرد؟

از اساس همین موضع و تلاش متناقض است که کل «پیشنهاد» رهنما در بند آخر نوشته‌اش را به رویکردی نه از موضع نقد، بلکه از موضعِ روشنفکری قائل به مفهوم «توسعه» بدل می‌کند. هژمونی گفتمان «توسعه» هژمونی عجیب‌وغریبی است و ابتلای فکر به آن، چپ و راست نمی‌شناسد. تفاوت رهنما در بند آخر نوشته‌اش با جامعه‌شناسِ متخصص امر توسعه چیست که به دولت (در معنای عام‌تر state) برای حل معضلاتِ برخاسته از بحران‌های انباشت سرمایه در کشورهای پیرامونیْ «راه‌کار»هایی ارائه می‌دهد؟ گویی مسیر تاریخ دیگر نه مسیر مبارزه‌ی طبقاتی و نتیجه‌ و برآیند نیروها در جغرافیای پیرامونیِ خاصِ ایران، که مسیر «راهکارهای عاقلانه» و دوری از رادیکال بودنِ «بی‌پایه و اساس» است. شباهت چنین نگاهی با رویکرد «محور مقاومتی» (که به نوبه‌ خود رهنما را سوسیال دموکرات تلقی می‌کند!) غیرقابل تصور نیست: داعیه‌ی‌ تشخیص عقلایی نفع همگان؛ باید منطق مبارزه‌ی طبقاتی را که برآمده از تضادهای واقعی زندگی اجتماعی و تاریخی است فراموش کرد و فقط به توصیه‌های عاقلانه‌ی مصلحان یا و فرامین خیرخواهانه‌ی دانایان سر نهاد!

۲) امکان‌پذیری مشارکت کارگری و شورای مشارکتیاین تز را زمانی می‌توان درک کرد که آن را در راستای بستری استوار ساخت که رهنما پیش‌تر با اختراع اصطلاح «انقلاب بلافاصله» تبیین می‌کند. رهنما اصطلاح انقلاب بلافاصله را تلویحا به گرایشی نسبت می‌دهد که از نظر او چپ رادیکال یا چپ انقلابی است. اما مدعیان این «انقلاب بلافاصله» چه کسانی هستند و کجایند؟ کیست که مدعی است باید همین امروز یا همین فردا «انقلاب بلافاصله» کرد؟ مگر انقلاب نمایش است که بتوان آن را به دلخواه به صحنه آورد؟ با این‌همه، پشت این اصطلاح بی‌معنی و مجعول در واقع «اتهام» دیگری پنهان است: کسانی بر این نظرند که هدف انقلاب باید تغییر بنیادی جامعه و گذار به روابط مابعد سرمایه‌داری باشد؛ و این، مسلماً خواسته‌ی آقای رهنما نیست. او می‌خواهد، مثلا در ایران، اول «یک دموکراسی سکولار مبتنی بر عدالت اجتماعی» مستقر شود و بعد، بالاخره روزی، خدا می‌داند چندین دهه یا سده بعد، «انقلاب بافاصله» صورت بگیرد. او در آن دمکراسی سکولار، شعار مشارکت کارگری و شورای مشارکتی را مطرح می‌کند که سطوح متفاوتی از سهیم‌شدن در اطلاعات تا طرف مشورت قرار گرفتن را دربرمی‌گیرد و سقف آن هم‌تصمیمی یا مشارکت در تصمیم‌گیری یا هم‌مدیریتی است. در چنین بحثی به گفته او گذاشتن شورا در مقابل اتحادیه‌ی کارگری انحرافی است و پیشاپیش روشن است که تشکل مطلوب همان اتحادیه است. از اینجا بحث به کلی از شورا دور می‌شود و پیرامون اتحادیه می‌چرخد. صرف‌نظر از توضیحات طولانی رهنما درباره‌ی خصوصیت این اتحادیه‌ها، نتیجه‌ی تلویحی مهمی که گرفته می‌شود این است که در شرایط ایران که از این نوع تشکل بی‌بهره‌ایم، هدف مبارزه باید ایجاد این اتحادیه‌ها برای یک دوره طولانی گذار از سرمایه‌داری باشد. این راه‌حل کسی است که منتقد محدود کردن مبارزه به «شکلی» است که در اواخر قرن نوزدهم «کشف شده است.» تازه به گفته‌ی او «مبارزان ضد‌سرمایه‌داری» باید مراقب باشند که به دور از برخوردی مقدس با تاریخ گذشته، «مدام» راه‌ها و شکل‌های جدیدی را کشف کنند! او بیش از صدوپنجاه سال مبارزه برای ایجاد شوراهای کارگری و خواست کنترل کارگری را فقط با این جمله که همه‌ی این تلاش‌ها شکست خورده‌اند کنار می‌گذارد، اما در رویکردی که بی‌شباهت به آیین‌نامه‌های اداره‌‌ی کار نیست فرمان به تشکیل اتحادیه‌های کارگری می‌دهد.‌ این که در تمام دوره‌ی دموکراسی سکولار پیشنهادی‌اش مناسبات سرمایه‌داری حاکم است، آشکارا و با صراحت طرح نمی‌شود، اما رهنما بی‌تردید از این که حاکمیت استثمار سرمایه‌دارانه در این دوره را تایید کند، شانه خالی نخواهد کرد. مشکل اما جای دیگری است. آن نیروهای سیاسی و اجتماعی و نهادها (احزاب، سندیکاها، انجمن‌ها، رسانه‌ها، سنت‌ها، مناسبات زندگی مدنی و هزار شرط دیگر….) که قرار است این جمهوری «شیک و پیک» سکولار را مستقر کنند، کجا هستند؟ چرا این نظام سوپر سوسیال‌دمکراتیک طی صد سال گذشته در هیچ کجای این خاورمیانه یا شمال آفریقا واقعیت نیافته است؟ چرا همه‌ی سکولارهای این منطقه یا دیکتاتورها بوده‌اند یا ژنرال‌ها؟ حتی در ترکیه‌ی «نیمه اروپایی» بالاخره رسیده‌ایم به دیکتاتوری عریان اردوغان.

گیریم که این نظام سرمایه‌دارانه‌ی سکولار رویایی مستقر شد. چرا این نظام نباید به فرامین نئولیبرالیسم بین‌المللی گردن نگذارد؟ یونان، با همه احزاب و نهادها و رسانه‌های سوسیال‌دمکراتش و سنت دو سه هزار ساله‌ی! دمکراسی، حتی با یک حکومت سوسیال دمکرات چپ (سیریزا) از هم پاشید. چرا حکومت بعد از جمهوری اسلامی باید بتواند چنین معجزه‌ای را متحقق کند؟

درست است که تکلیف یک آلترناتیو چپ و سوسیالیستی کاملاً و در همه‌ی جزییاتش روشن نیست (اگر بود که چپ دچار بحران جهانی نظری و چشم‌انداز تاریخی نبود)؛ درست است که باید بتوان با پژوهش‌هایی روش‌شناختی، نظری، تاریخی و جامعه‌شناختی راه‌حل‌های مشخص، حساب شده و دقیق و عملی ارائه داد. اما فقدان این راه‌حل‌ها باعث نمی‌شود که به توهم یک راه‌حل بورژوا/دمکراتیک تسلیم شویم، فقط با این ترفند که اسمش را «دموکراسی سکولار مبتنی بر عدالت اجتماعی» بگذاریم.

نکته‌ی موردنظر این است که رهنما همیشه با ژست «واقع‌گرایی» و «نگاه عقلانی» به میدان می‌آید و چپ را به «ایده‌آلیسم» متهم می‌کند، در حالیکه شعاری که خودش می‌دهد، چیزی جز وهم و افسانه نیست.

چند نکته

  1. سعید رهنما در مقاله‌اش به نامه‌ای از مارکس به دوملا نیو ون هویس اشاره می‌کند که در آنجا مارکس نوشته «کمون پاریس شورش یک شهر در شرایط استثنایی بوده و اکثریت کمون به هیچ‌وجه سوسیالیست نبودند و نمی‌توانستند باشند.» همین را پایه‌ای برای بی‌اهمیت‌بودن کمون پاریس دانسته و به این ترتیب استناد سوسیالیست‌های بعدی به کمون پاریس را بی‌اعتبار می‌کند. اما قبل از این جمله، مارکس چنین نوشته است:

a socialist government will not come to the helm in a country unless things have reached a stage at which it can, before all else, take such measures as will so intimidate the mass of the bourgeoisie as to achieve the first desideratum time for effective action.

ترجمه‌ی سردستی آن می‌شود:

«دولت سوسیالیستی در یک کشور زمام امور را به دست نخواهد گرفت مگر اینکه اوضاع و احوال به مرحله‌ای رسیده باشد که این دولت پیش از هر چیز بتواند دست به چنان اقداماتی بزند که با ارعاب توده‌ی بورژوازی به نخستین بزنگاه مطلوب برای کنشی موثر دست یابد.»

مارکس سپس به مخاطبش می‌گوید که حتما در مخالفت با این نظر، به مورد کمون پاریس اشاره خواهید کرد؛‎ سپس همان چیزی را می گوید که سعید رهنما گفته است: «کمون پاریس شورش یک شهر در شرایط استثنایی بوده و اکثریت کمون به هیچ‌وجه سوسیالیست نبودند و نمی‌توانستند باشند.» بدیهی است که در اینجا سخن مارکس این نیست که کمون پاریس بی‌اهمیت است، بلکه بحث بر سر گرفتن زمام امور در یک کشور است. استدلال رهنما متکی بر روش جدا کردن متن از بستر خود و نتیجه دلخواه گرفتن از آن است. بسیاری از مواردی که رهنما به عنوان دیدگاه کتاب کنترل کارگری از کمون تا امروز به آن اشاره می‌کند، خلافش دقیقاً در فراز یا جمله‌ی دیگری در کتاب آمده است.

  1. رهنما در جایی از متن خود می‌نویسد که با اینکه کمون پاریس یکی از مهم‌ترین رویدادهای تاریخ چپ در جهان است، اما کنترل ۷۲ روزه پاریس را نمی‌توان نمونه‌ی کنترل کارگری و شکل کشف شده‌ی آن را شکل مناسب برای رهایی کارگران در دنیای پیچیده کنونی دانست. نه نمی‌شود. اما نویسندگان به همین نیز اکتفا نکرده‌اند و به شکل‌های مختلفی که خودگردانی در حالت‌های مختلف به خود گرفته‌ است پرداخته‌اند. مسئله این است که مارکس خطوط اصلی بحث خود را از همین نمونه‌ی کمون پاریس استنتاج کرد و این بداعت اوست. در واقع برای مارکس خودِ تلاش کارگران پاریس برای متلاشی کردن دولت یک ویژگی برجسته است که کمون را از همه تلاش‌های قبل از خود متمایز می‌کند و آن را به سرفصل جدیدی برای بررسی بدیل جامعه‌ی سرمایه‌داری در نقد برنامه گوتا بدل می‌کند. اما همه‌ی این‌ها برای رهنما نهایتاً تخیلی است.
  2. رهنما می‌نویسد در جامعه دهقانی روسیه چون صنعت رشد نکرده بود، کارگران رشد نکرده بودند و بنابراین کنترل کارگری ناممکن بود. درست چند صفحه بعد می‌گوید در جامعه پیچیده‌ای که صنعت تا این حد رشد کرده است امکان کنترل کارگری وجود ندارد. به هر حال برای رهنما فرق نمی‌کند چه صنعت رشد کند چه نکند، در هر حال کنترل کارگری ممکن نیست.
  3. رهنما برای مخالفت با کنترل کارگری، در تاریخ انقلاب روسیه دستکاری می‌کند. می‌گوید کمیته‌های کارخانجات در فوریه بعدها به بخشی از ترویکای کارخانه متشکل از نماینده‌ی حزب، مدیر کارخانه و نماینده اتحادیه کارخانه تبدیل شدند و با آمدن استالین کل مدیریت به مدیران واگذار شد. رهنما این فرایند را به نحوی ارائه می‌کند که کل تاریخ کژدیسه شدن انقلاب اکتبر و قدرت‌گیری دولت و حزب در مقابل شوراها، نتیجه طبیعی روندی بود که خواست کنترل کارگری در یک جامعه عقب‌افتاده‌ و دهقانی بدون کارگران کاربلد به آن می‌انجامد‎؛ یا به زبان صریح‌تر، این استحاله ذات طبیعی خواست کنترل کارگری است و نه حاصل روندی که این خواست سرکوب شد و حزب طی آن شوراها را از اریکه‌ی قدرت بیرون راند. تقابل خودمدیریتی در مقابل بوروکراتیزه شدن مدیریت در جامعه روسیه یکی از درونمایه‌های شکست این انقلاب است که رهنما به آن توجه نمی‌کند.
  4. رهنمای مخالف با اقتدار حزب کمونیست، تنها نتیجه‌ای که از شورای تورین ایتالیا می‌گیرد این است که گرامشی و تولیاتی به این نتیجه قاطع رسیدند که بدون حزب کمونیست شوراها نمی‌توانند به تنهایی سرمایه‌داری را سرنگون کنند.این کل درسی است که آقای سعید رهنما می‌گیرد! بیچاره گرامشی و تأملات بعدی‌اش! تأملاتی که نشان می‌دهد پایه‌های تثبیت حکومت بورژوایی نه در فزونی آرا ۱۰۰ هزار نفری کارگران اصلاح‌طلب به کارگران انقلابی بلکه در بنیادهای عمیق جامعه‌ی ایتالیا و رفرمیسم ریشه‌دار حزب سوسیالیست آن از پی جنبش وحدت ایتالیا در قرن نوزدهم ریشه دارد (سعید رهنما به این نکته اشاره می‌کند که در پاسخ به سوال کنفدراسیون عمومی کارگران ایتالیا که آیا کارگران اصلاحات می‌خواهند یا انقلاب، نمایندگان ۵۰۰ هزار نفر به اصلاحات و نمایندگان ۴۰۰ هزارنفر به انقلاب رای دادند. او همین اختلاف آرا را نشانه عدم‌آمادگی اکثریت کارگران برای تغییر رادیکال در آن مرحله‌ی اجتماعی تعبیر می‌کند). این گونه ساده‌سازی‌ها به کرات در متن سعید رهنما به چشم می‌خورد: از نقل فقط جمله‌ای ناقص از مارکس در یک نامه و فراموشی بررسی مهم مارکس در جنگ داخلی فرانسه و نقد برنامه گوتا برای بی‌اهمیت جلوه دادن کمون پاریس، خلاصه کردن کل روند بوروکراتیزه‌شدن انقلاب اکتبر و خلع‌ید از شوراها و تضعیف کنترل کارگری بر مبنای استنادات مندل و فراموش کردن آثار گسترده‌ای که در این زمینه وجود دارد، تبیین شکست شوراهای تورین بر مبنای عدم ایفای نقش قاطع حزب کمونیست ایتالیا و فراموش کردن دستاوردهای گرامشی در یادداشت‌های زندان، نفی نقش نمایندگان شوراهای کارگاه و ایده‌های گسترده‌ی آنان در زمینه کنترل کارگری در انقلاب آلمان صرفاً بر مبنای عدم حضور این نمایندگان در حزب تازه‌تاسیس کمونیست آلمان و فراموش کردن فاکتور بسیار مهم اپورتونیسم ریشه‌دار حزب سوسیال دمکرات آلمان….

واپسین کلام

با همه‌ی این اوصاف یک پرسش عمیق باقی می‌ماند: رهنما با تکیه بر شکست شوراها و کنترل کارگری به تکرار گذشته‌ای شکست‌خورده از طریق رادیکال‌شدن سوسیال‌دمکراسی، دمکراتیک‌کردن نهاد دولت به جای کنترل کارگری، پناه بردن به شراکت در مدیریت کارخانه و تقویت اتحادیه‌های کارگری می‌رسد. چپ انقلابی اما به کجا می‌رسد؟ پاسخ را در بند پایانی مقاله‌ی شوراها: تجربه‌ها و چالش‌ها، نوشته‌ی تارا بهروزیان می‌یابیم:

…. «در تمامی مباحث و چالش‌هایی که مطرح شد ما با مجموعه‌ای از دوگانه‌ها مواجه‌ایم (دوگانه‌ی حزب و شورا، دوگانه‌ی فرارفتن از سرمایه‌داری یا انطباق با آن، دوگانه‌ی خودانگیختگی و تمرکز، دوگانه‌ی اقتدار و خودآیینی دموکراتیک، دوگانگی آرمان‌شهر و زندگی روزمره، دوگانه‌ی امپریالیسم و استبداد داخلی و…). آگاهیِ انتقادی اما نمی‌تواند با واکاوی دوگانه‌انگار متوقف شود. این تازه آغاز ماجراست. از این رو پس از تعیین نقاط توقف، ناگزیر می‌بایست این پرسش مطرح ‌شود که این چهره‌ی دوگانه تا چه میزان بازتاب یک دوگانگیِ واقعی است و فرا رفتن از آن به چه معناست؟ تجربه‌های شوراها را چگونه می‌توان فرا و ورای دوگانه‌ها تحلیل کرد؟… این‌جاست که دشواری‌ نظری و عملی اصلی و بزرگ‌ آشکار می‌شود: چه رویکردی به شوراها می‌تواند این دوگانه‌های به ظاهر ــ یا واقعا ــ متضاد را به‌هم پیوند زند یا از آن گذر کند؟ تجربه‌های تاکنون موجود شوراها، با همه‌ی دستاوردها و شکست‌هایش، در فرا رفتن از این دوگانه‌ها چه قدم‌هایی برداشته‌ است؟ در کدام لحظات تاریخی دوگانه‌ها محو شده یا درهم شکسته‌اند؟ …تجربه‌های شوراها آشکار می‌کند که غیرمحتمل‌ترین راه‌حل‌ها از دلِ واقعیت سربرمی‌آورند. این تجربه‌ها نشان می‌دهند که گاه واقعیت می‌تواند بسیار تخیل‌بر‌انگیزتر از رویا باشد. تلاش برای برساختن جامعه‌ای بدیل نه در آینده‌‌ی آرمانی‌ای نامعلوم، بلکه در زمان حال رخ می‌دهد. بنابراین از منظر کنش‌گرانِ مبارزات شورایی، مبارزه‌ی واقعی در متن و بطن تجربه‌های خودمدیریتی و کنترل شورایی، به دوگانه‌ها تن نمی‌دهد، زیرا به‌جای اتخاذ موضعی بیرونی (و منزه) و درماندگی در بن‌بست‌ دوگانه‌های انتزاعی و واقعی، می‌کوشد از آن‌ها فراتر رود. اساساً همین رویکرد و کنش است که امکان فراروی از دوگانه‌ها را نشان می‌دهد: امکان چیرگی رادیکال بر سرمایه، با عزیمت از واقعیت همین نظامِ به لحاظ تاریخی و اجتماعیِ معین و موجود.»

منبع: نقد

https://akhbar-rooz.com/?p=15946 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
9 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
علی
علی
4 سال قبل

با سپاس از آقای رهنما که با صرف وقت خود سعی در پاسخ به سوالاتی که مطرح کرده بودم کردند. اما گویا نتوانسته بودم سولات ام را به طور شاید و باید طرح کنم و در نتیجه پاسخ هائی هم که دریافت کرده ام چندان مرتبط با سوال هایم نیافتم. قصد من از طرح آن سوال ها کم تر کردن عیار انتزاع از بحث ها و تمرکز بیش تر بر موارد انضمامی و مشخص بود. در طرح سوال ها وقتی که مالکیت را در تملک دولت فرض گرفتم قصدم تاکید خاصی بر این نوع مالکیت یا از آن بدتر ارجحیت مالکیت دولتی بر مالکیت خصوصی یا بلعکس نبود، بلکه برای سر راست کردن بحث موضوع مالکیت دولت را پیش کشیدم، آن می توانست موسسه ای فرض شود که بخاطر عدم سودآوری رها شده است و کارگران به منظور احیای وسیله کارشان آن را در کنترل خود در آورند و به صورت شورائی و خودـ مدیریتی اداره کنند. از طرف دیگر، تن دادن به الزامات بازار و تولید ارزش و به رسمیت شناختن حق بورژوائی در قالب سوالی که از آقای محجوب کرده ام مفروض است. در نتیجه این که دولت چه نوع صنایعی را در حمایت خود می گیرد و یا اجبار کارگران به پرداخت مالیات به دولت مواردی مع الفارق هستند. سوال مشخص این است که به چه دلیل کارگران یک موسسه اقتصادی نمی توانند در چارچوب نظام سرمایه داری، با رعایت الزامات بازار، و بدون کم ترین مساعدت دولت، و با اتکا به مبارزه ی طبقاتی، کنترال خود را در آن موسسه اعمال کرده و آن را به صورت خودـ مدیریتی اداره کنند؟ پاسخ مشخص به این سوال آن چیزی ست که من به دنبال هستیم.

علی
علی
4 سال قبل

با سپاس از آقای رهنما که با صرف وقت خود سعی در پاسخ به سوالاتی که مطرح کرده بودم کردند. اما گویا نتوانسته بودم سولات ام را طور شاید و باید طرح کنم و در نتیجه پاسخ هائی هم که دریافت کرده ام چندان مرتبط با سوال هایم نیافتم. قصد من از طرح آن سوال ها کم تر کردن عیار انتزاع از بحث ها و تمرکز بیش تر بر موارد انضمامی و مشخص بود. در طرح سوال ها وقتی که مالکیت را در تملک دولت فرض گرفتم قصدم تاکید خاصی بر این نوع مالکیت یا از آن بدتر ارجحیت مالکیت دولتی بر مالکیت خصوصی یا بلعکس نبود، بلکه برای سر راست کردن بحث موضوع مالکیت دولت را پیش کشیدم، آن می توانست موسسه ای فرض شود که بخاطر عدم سودآوری رها شده است و کارگران به منظور احیای وسیله کارشان آن را در کنترل خود در آورند و به صورت شورائی و خودـ مدیریتی اداره کنند. از طرف دیگر، تن دادن به الزامات بازار و تولید ارزش و به رسمیت شناختن حق بورژوائی در قالب سوالی که از آقای محجوب کرده ام مفروض است. در نتیجه این که دولت چه نوع صنایعی را در حمایت خود می گیرد و یا اجبار کارگران به پرداخت مالیات به دولت مواردی مع الفارق هستند. سوال مشخص این است که به دلیل کارگران یک موسسه اقتصادی نمی توانند در چارچوب نظام سرمایه داری، با رعایت الزامات بازار، و بدون کم ترین مساعدت دولت، و با اتکا به مبارزه ی طبقاتی، کنترال خود را در آن موسسه اعمال کرده و آن را به صورت خودـ مدیریتی اداره کنند؟ پاسخ مشخص به این سوال آن چیزی ست که من به دنبال هستیم.

peerooz
peerooz
4 سال قبل

جدول زیر فهرست بسیار بسیار بسیار مختصر نظریه های اقتصادی ست که با کلیک بر هر کلمه در ویکیپدیا, فهرست های تازه ای تا بی نهایت گشوده میشود. این فرضییه ها در مکان ها و زمان های مختلف و توسط افراد گوناگون به وجود آمده و فرضییه هایی که تا کنون به مرحله تجربه گذارده شده اند نتوانسته است مسئله رفاه انسان را حل کند. حال مغز کوچک انسان چگونه میتواند بهترین فرضییه را انتخاب و به مرحله اجرا بگذارد سئوالی بی جواب است. بنظر میرسد تنها راه عملی این است که قبول کنیم که افراد بشر از نظر ظاهری و باطنی بسیار بسیار متفاوت اند و محال است بتوان یک عقیده همه پسند را به آنها تحمیل کرد مگر آنکه “عالمی دیگر بسازیم و ز نو عالمی”. پس چاره ای نیست جز آنکه به نظرات متفاوت احترام گذارده و در کنار هم زندگی مسالمت آمیزی داشته باشیم, با قبول این واقعیت که چندین هزار سال است با مخارج گزاف در پی این سراب دویده ایم .

نظریه‌های اقتصاد
از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
همچنین نگاه کنید به رده‌ها: مدل‌های اقتصاد و قضیه‌های اقتصادی
زیررده‌ها

این ۱۸ زیررده در این رده قرار دارند؛ این رده در کل حاوی ۱۸ زیررده است.

ا
اقتصاد زمان‌محور‏ (۱ ر، ۴ ص)
اقتصاد کلاسیک‏ (۳ ر، ۵ ص)
اقتصاد کینزی‏ (۴ ر، ۱۱ ص)
اقتصاد نئوکلاسیک‏ (۱۱ ص)
ب
بهره‌وری اقتصادی‏ (۴ ر، ۵ ص)
پ
پول محوری‏ (۱ ص)
ت
تئوری ارزش‏ (۵ ص)
تناقض‌های اقتصادی‏ (۸ ص)
ج
جهانی‌گرایی‏ (۵ ص)
د
دولت گرایی‏ (۳ ر، ۴ ص)
ر
رفتار عقلایی‏ (۲ ر، ۵ ص)
س
سرمایه‌داری‏ (۱۲ ر، ۳۶ ص)
ق
قوانین اقتصادی‏ (۱۱ ص)
م
مکتب اتریش‏ (۴ ر، ۹ ص)
مکتب‌های فکر اقتصادی‏ (۱۶ ر، ۱۹ ص)
ن
نظریه انتخاب اجتماعی‏ (۱ ر، ۹ ص)
نظریه مصرف‌کننده‏ (۵ ر، ۱۹ ص)
نظریه‌های مالی‏ (۳ ر، ۱۷ ص)
صفحه‌ها
این ۴۵ صفحه در این رده قرار دارند؛ این رده در کل حاوی ۴۵ صفحه است.

ا
اثر فریب‌گر
اقتصاد آنارشیستی
اقتصاد توجه
اقتصاد جانب عرضه
اقتصاد کلان کلاسیک نو
اقتصاد کینزی
اقتصاد کینزی نو
اقتصاد معیشتی
اقتصاد مهندسی
اقتصاد نئو-کینزی
اقتصاد نئوکلاسیک
امپریالیسم
پ
پول‌گرایی
ت
تاریخ تفکر اقتصادی
تئوری تولید
توسعه‌گرایی
د
دولت‌گرایی
ع
علم اقتصاد
ف
فرضیه بازار کارا
فرضیه گام تصادفی
ق
قضیه اف‌دبلیوال
قضیه عدم امکان ارو
قضیه گوس-مارکوف
قضیه می
ک
کسب‌وکار اجتماعی
م
مارژینالیسم
مالیات لیندال
مدل تارعنکبوتی
مرکانتیلیسم
مزیت رقابتی
مزیت مطلق
مزیت نسبی
مسئله محاسبه اقتصادی
مکتب اتریش
مکتب تاریخی قدیم
ملی‌گرایی اقتصادی
منحنی رن
ن
نظریه انتخاب عقلانی
نظریه ذهنی ارزش
نظریه رشد درون‌زا
نظریه رفتاری شرکت
نظریه قرارداد
نظریه نادیده گرفتن منطقی
نظریه نظام‌های جهانی
نظریه هوبرت
رده‌ها: مکاتب اقتصادی نظریه‌های علمی نظریه‌های اجتماعی تاریخ اصول و اندیشه‌های اقتصادی

peerooz
peerooz
4 سال قبل
پاسخ به  peerooz

زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت
صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی
آدمی در عالم خاکی نمی‌آید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی

علی
علی
4 سال قبل

صرف نظر از این که آقای رهنما با نقد رتوریک «ناشایست» آقای محجوب، متاسفانه رتوریکی به مراتب ناشایست تر به کار گرفته اند، یک سوال از آقای رهنما دارم. چرا نمی توان یک موسسه ی اقتصادی که مالکیت آن به دولت تعلق دارد را به جای مدیریت نهایتا فردی کارفرما به صورت مدیریت جمعی، مثلا توسط شورای نمایندگان آن موسسه، و به صورت خودمدیریتی اداره کرد؟ چرا باید سقف آن چه را که می توان انجام داد به مشارکت در مدیریت محدود کرد؟ چرا باید از خود مدیریتی و امکان شکوفائی خلاقیت های خود تولیدکننده گانمستقیم چشم پوشید؟ چرا باید ارزش اضافی تولید شده توسط خود تولیدکننده گان مستقیم را با یک موجود انگل بی مصرف تقسیم کرد؟
و اما یک سوال هم از آقای محجوب دارم. آیا این شوراهای کارگری در امر تولید الزامات بازار را دور می زنند و آیا خارج از حقوق بورژوائی عمل خواهند کرد؟ برای توضیحاتی که خواهند داد هم از آقای رهنما و هم از آقای محجوب بسیار ممنون هستم.

سعید رهنما
سعید رهنما
4 سال قبل
پاسخ به  علی

چرا صنعت دولتی نمی تواند خود مدیریتی شود، و چند نکته در باره دن کیشوت
آقای علی
از کامنت و پرسش مهمی که کرده‌اید متشکرم. اما چرا یک مؤسسه دولتی نمی تواند توسط کارکنان به‌صورت خودمدیریتی اداره شود. دولت ها در نظام سرمایه‌داری دو نوع صنعت را مستقیماً زیر نظر خود اداره می کنند؛ یکی صنایع استراتژیک است که کل یا بخش اعظم اقتصاد کشور به آن متکی است، مثل صنایع نفت، راه آهن سراسری و بسیاری نمونه‌های دیگر. دیگری صنایعی که با وجود ضرردهی، دولت ها به دلایل مختلف، از حفظ اشتغال گرفته تا کمک به منطقه‌های فقیرتر، با تزریق مالی از بسته شدن آن ها جلوگیری می کنند. صنایع استراتژیک همگی غول‌پیکرند و خود شبکه و زنجیره کالایی و ارزش‌افزایی وسیعی دارند. «خودمدیریتی» توسط کارکنان، در این صنایع جز با دسترسی و کنترل امکاناتی که معمولا دولت‌ها در دست دارند ناممکن است این در حقیقت جایگزین شدن خود-مدیریتی با دولت است که مستلزم تغییر نظام سیاسی است. خودمدیریتی در صنایع ضررده هم بدون حمایت مالی دولت در درازمدت ممکن نیست، و اتکا به ادامه کمک دولتی نیز خودمدیریتی را از معنی تهی می‌کند. خودمدیریتی در صنایع کوچک، یعنی این که چند کارگر یک واحد تولیدی را مالک شوند و اداره کنند عملی است، و هم اکنون هم وجود دارد. اما در نظام موجود سرمایه‌داری، برای ادامه حیات خود چاره ای جز تبعیت از الزامات سرمایه‌داری نخواهد داشت. مثلا می‌توانند دستمزدهای کارکنان شرکت را بسیار بالا ببرند و ساعت کار روزانه و هفتگی را بسیار کاهش دهند، اما اگر نتوانند محصول تولیدشده را که به‌ناچار قیمت بالایی خواهد داشت در بازار رقابتی بفروشند نخواهند توانست ادامه کار بدهند. بعلاوه حتی با حذف به قول شما «یک موجود انگل بی‌مصرف» باز شرکت ناچار است بخشی از سودِ خود را با دولت «تقسیم» کند (مالیات دهد). حتی در نظام پساسرمایه داری هم با توجه به نیاز شرکت ها به زیرساخت‌هایی اعم از فیزیکی و نامرئی که باید توسط دولت تأمین شوند، باید سهم بپردازند. همچنین البته امکان ایجاد تعاونی توسط کارگران وجود دارد. اما تعاونی ها هم محدود به صنایع کوچک و متوسط‌ اند. ایجاد تعاونی در صنایع بزرگ با «ذی‌نفع‌های» بسیار عملی نیست و مالکیت تعاونی سرمایه‌های وسیعی را می‌طلبد که از توان کارگران خارج است. از این روست که من به‌جای خود-مدیریتی بر مبارزه برای مشارکت و هم-مدیریتی تاکید می‌کنم. زیرا تنها در صورت وجود یک دولت مترقی و چپ امکان واگذاری اداره صنایع توسط کارکنان ممکن می‌شود. ولی پیش شرط چنین امری روی کار آوردنِ چنین دولتی است، و آن خود داستان دیگری است. پاره ای تصور می کنند که با تاکید بر مشارکت، مسئله تضاد طبقاتی کنار گذاشته می‌شود. شک نیست که تا نظام سرمایه‌داری برقرار است، تضاد کار و سرمایه نیز باقی است. اما صِفر و صَد دیدن این رابطه درست نیست. مشارکت به معنی «محدود کردن سقف» مداخله‌ی کارکنان نیست. اولا تحقق مشارکت و هم-مدیریتی خود متکی به وجود تشکل قدرتمند کارگری است، و در جریان آن کارگران به سود خود و به ضرر سرمایه‌دار شرایط بهتری می یابند و برای اداره امور نیز تجربه کسب می کنند. درست است که این روال تحت عنوان کورپوراتیسم در غرب وجود داشته و دارد، اما عدم‌موفقیت آن بخاطر ضعف تشکل‌های کارگری در مقابل قدرت سرمایه بوده. خلاصه اینکه شوراهای خود مدیریتی در نظام سرمایه‌داری، جز در موارد بحرانی و بطور کوتاه‌مدت، و یا جز در مورد شرکت های بسیار کوچک، هر گز عملی نبوده، و تا استقرار نظم پسا سرمایه داری، نیز عملی نخواهد بود. اما مبارزه برای شوراهای مشارکتی، شعاری عملی و واقع بینانه در جهت تقویت و پیشرویِ جبهه کار در مقابل سرمایه است.
اما در مورد برخورد «رتوریک». دلیل و نه توجیه آن شاید حیرت من از نحوه برخورد به مقاله انتقادی من به متن انگلیسی کتاب کنترل کارگری بود. با انکه عامدا تمام عطف ها در مقاله من به متن انگلیسی بود، توجه نکردم که ممکن است بعضی از مترجمین به خاطرنوعی تعهد عاطفی یا حیثیتی به متنی که ترجمه کرده اند، نقد من را توهین به خود تلقی کنند. دوستی نیز که نظر من را در مورد دن کیشوت می دانست به من ایراد گرفت که چرا به برخورد عامیانه ای که به دن کیشوت شده بود، پاسخ مناسب ندادی. حق با او بود چرا که برخلاف درک معمول از دن کیشوت، او یکی از پیچیده‌ترین شخصیت‌های داستانی خلق شده درتاریخ ادبیات و فلسفه است. «جنونِ» او و «رویاهای ناممکن» او در واقع جستجوی بی‌انتهای «نامعلوم‌ها» و «ناممکن‌ها» و «محرز نبودن‌ها» و «تخیل‌ها»، و «تصورِ دنیای دیگری» بوده. ستایش ویکتور هوگو را در این‌باره باید خواند. چه گوارا «شِش بار» کتاب را خوانده بود .دن کیشوت شخصیتِ محبوب کاسترو نیز بود، مجسمه بزرگ دن کیشوت اکنون زینت پخش میدان ورودی دانشگاه هاوانا است، و…

fardad
fardad
4 سال قبل

آقای جمال محبوب، اجازه می‌خواهم در پاسخ به کامنت شما بنویسم که درست است حق نویسنده است که از اسم مستعار استفاده کند. امامی‌پرسم معمولا در چه شرایطی نویسنده از این حق استفاده می‌کند و میخواهد هویت واقعی‌اش پنهان بماند؟ آیا مسئله امنیتی است؟ بعید است چون می‌دانیم و می‌دانید که اگر هم در ایران زندگی کنید (که نمی‌کنید و مقیم اروپا هستید) نقد نوشتن بر سعید رهنما برای کسی مشکل امنیتی ایجاد نمی‌کند. آیا نپذیرفتن مسئولیت در قبال نوشته است؟ به نظر می‌رسد متاسفانه همین باشد. یعنی شما در اروپا با اسم مستعار خود را چپ انقلابی می‌دانید! و نویسنده‌ای را به دون کیشوت بودن متهم می‌کنید که یکی از مهم‌ترین فعالان جنبش کارگری شورایی در ایران بعد از انقلاب بود. امیدوارم این خرده‌فرهنگ هتاکی از چپ ایران رخت ببندد و شاهد این باشیم که با شجاعت مارکسیستی و با هویت واقعی‌تان و نه در پوشش مستعار دیدگاه‌هایتان را ارائه کنید. تشکر

جمال محبوب
4 سال قبل

آقای سعید رهنما
۱٫ هیچ اهمیتی ندارد با چه نامی مطلبی نقد می‌شود. مستعار بودن یا واقعی بودن یک نام کاملا در حیطه‌ی شخصی نویسنده‌ی متن قرار می‌گیرد و جز به او به کس دیگری مربوط نیست. اما محتوای نقد و شکل بیان نقد جنبه‌ی عمومی دارد. به جای ارجاع بیهوده به ایران و مبارزات داخل ایران پیشنهاد می‌کنم به نقدی که به شما شده بپردازید. شما که نمی‌دانید جمال محبوب کیست لطفا انگیزه‌خوانی نکنید.
۲٫ بدترین شیوه‌ برای نشان‌دادن بطلان نظر منتقد این است که او را به جهل و نادانی متهم کنند. کسی که وقت می‌گذارد و مقاله شما را نقد می‌کند قاعدتا اینقدر شعور و عقل دارد که متن را نخوانده نقد نکند. لطفا به شعور مخاطب خود احترام بگذارید.
۳٫ اینکه شما امیدوار بودید دو جنبه‌ی موردبحث‌ شما نقد شود، مطلقا ایجاب نمی‌کند که منتقد انتظار شما را برآورده کند‏؛ بگذریم از اینکه منتقد اتفاقا به هر دو سوال شما پاسخ داده و در همان حال دیدگاه و روش برخورد شما را زیر سوال برده است اما پاسخی را که انتظار داشتید نداده است. قرار نیست نقد یک مطلب فقط دفاع یا تمجید از آن باشد.
۴٫ نقد را شخصی نکنید. نقد یادشده مطلقا درصدد این نیست که به شما اتهام بزنید. پیامد بحث شما را دنبال می‌کند و آنچه را که خودتان یا هوادارانتان نمی‌خواهند ببینند نشان می‌دهد. در هیچ‌جای متن یادشده گفته نشده چون شما از سرمایه‌داری طرفداری می‌کنید پس این رشته استدلال را آورده‌اید. برعکس! ادعای مقاله‌ی حاضر این است که چون فلان یا بهمان استدلال را می‌آورید، پیامد محتمل یا قطعی آن طرفداری از سرمایه‌داری و عدم فرارفتن از آن و انطباق با نظم سرمایه‌داری است. اینکه عده‌ای تا کم می‌آورند به دیگری تهمت می‌زنند، یا عده‌ای در چپ سنتی تا با ایرادی به خود روبرو می‌شوند منتقد را به طرفداری از سرمایه‌داری می‌کنن، ربطی به این مقاله ندارد. لطفا تلاش نکنید با ایجاد اتهامی عام و جمعی انتقادات مشخص به مقاله‌تان را بی‌ارزش نشان دهید.
۵٫ آقای رهنما لطفا از برخوردهای متفرعنانه‌ی خود دست بردارید. نه در مقام مرجع نهایی که از همه چیز خبر دارد هستید، نه فقط شمایید که با دنیای امروز آشنایید، و نه تنها کسی که پا به کارخانه گذاشته‌اید. متاسفانه اتهامات پیاپی شما از قبیل اینکه منتقد متن را نخوانده، منتقد چپ سنتی است، منتقد از دنیای امروز اطلاع ندارد، منتقد پا به کارخانه نگذاشته، فقط اصل نقدی را که از شما شده پنهان می‌کند. روش خوبی را در پیش نگرفتید آقای رهنما.
۶٫شما با شمارش انتقاداتی که از مقاله‌تان شده است، نمی‌توانید مدعی پاسخ دادن باشید. انتقادها از مقاله‌ی شما هنوز بی‌پاسخ است:
الف). شما در نقل‌قولی که از مارکس آوردید، مرتکب تحریف شدید. بخشی از عبارت او را نقل کردید اما بخش اول بحث او را ناگفته گذاشتید. این‌گونه جلوه دادید که گویا مارکس بعد از چند سال نظرش درباره‌ی کمون پاریس تغییر کرده. گویا از نظر شما آخرین تاریخ بیان یک مطلب قطعی‌ترین اظهارنظر درباره‌ی آن مطلب است! من نشان دادم که مارکس در پاسخ به یک سوال گفته است آنچه در پاریس رخ داده در یک شهر است یعنی کارگران زمام امور را در یک شهر گرفته است.قاعدتا در سطح یک کشور پیچیدگی بحث بیشتر می‌شود و علاوه بر این همه‌ی اعضای کمون طرفداران مارکس نبودند. هر دو موضوع مطلقا جدید نیست. در جنگ داخلی فرانسه، در مصاحبه‌های مارکس به صراجت هر دو موضوع آمده. من ادعا کردم اهمیت ماجرا برای مارکس نه یک شهر یا کشور بلکه طریقی است که برای نخستین بار پرولتاریا به شکستن ماشین دولتی می‌پردازد یعنی به جای تقویت این ماشین که عملی است که در تمامی انقلابهای پیشین انجام شده بود، برای نخستین بار خود ماشین را می‌شکند و نابود می‌کند. شما می‌توانید با مارکس سر این نتیجه‌گیری مخالف باشید که مخالف هستید. این هم نظری است برای خودش. اما نمی‌توانید مارکس را به چیزی که نگفته متهم کنید.
ب) شما با یک نتیجه‌گیری یعنی عدم پیوند حزب کمونیست با شوراهای تورین، دلیل شکست را ذکر کردید. در مقاله نشان دادم که چنین نیست.
ج) شما شکست شوراهای روسیه را تلویحا ناشی از پیش گرفتن خط مشی کنترل کارگری دانستید. من نشان دادم موضوع برعکس است. شکست انقلاب اکتبر متکی بر شکست کنترل کارگری بود.
د) شما تا آن حد رابطین اتحادیه‌های کارگاه‌های آلمان را بی‌اهمیت جلوه دادید که به سادگی مسئله را در این خلاصه کردید که تاثیری نداشتند، در حزب رزا لوکزامبورگ نیامدند و رهبرشان مولر رفت دنبال کار و زندگی خودش! به همین سادگی یکی از فصل‌های درخشان انقلاب آلمان را نادیده گرفتید.
۷٫ شما مسائل را غیرتاریخی می‌بینید هرچند صدها بار از تاریخ فاکت بیاورید. در حالی که نویسندگان کتاب معتقدند که گذار به شوراهای کارگری و از آنجا تا کنترل کارگری دقیقا برآمده از یک لحظه تاریخی با اتکا به دو پیش فرض معین است، شما انتقال از مدیریریت جمعی به کنترل کارگری را امری می‌بینید که فارغ از این دو شرط تاریخی است و بعد در مقاله‌ی نقدتان مدام مواردی که همین برداشت را به گمان‌تان اثبات می‌کند تکرار می‌کنید.
۸٫ کل بحث شما متکی است که چیزی که موقت رخ داده یا شکست خورده دیگر اهمیت ندارد و نباید تکرار شود. صرف‌نظر از خطای روش‌شناسی شما که در نقد من بارها و بارها روشن شد، انتقاد این بوده که پس تکیه شما بر روش‌های شکست خورده سوسیال دمکراسی (گیرم با نام جدید سوسیال دمکراسی رادیکال) و دفاع از اتحادیه‌ کارگری با سوابق متعدد شکست خورده آن برای چیست؟
۹٫ از روش شما در تحمیل یک مفهوم بیرونی بر مبارزه طبقاتی انتقاد شده است. شما درست مشابه چپ‌های سنتی ایده‌ای را در ذهن‌تان می‌پرورانید و بعد آن را می‌خواهید با استدلال بر اشکال مبارزه تحمیل کنید. نقد من درست بر خلاف شماست: نمی‌توان پیشاپیش به طبقه کارگر و انواع زحمتکشان گفت چه مسیری را طی کنید که با عقاید مستدل و منطقی و عقلانی من منطبق باشد. نوآوری طبقه‌ی کارگر در یافتن شیوه‌های گوناگون اعمال قدرت خود اصل اساسی است.
۱۰٫ و آخرین نکته: شما به جای بررسی گره‌گاه‌هایی که مانع از پیشروی شوراهای کارگری یا کنترل کارگری می‌شود، یعنی دقیقا چیزی که موردنیاز جنبش کارگری می‌شود، اصل مسئله را زیر سوال بردید.
با احترام
جمال محبوب

سعید رهنما
سعید رهنما
4 سال قبل

پاسخی کوتاه به «آسیاب های بادی…»
سعید رهنما
پاسخ به نقدم بر کتاب «کنترل کارگری» را به امید تعمیق بحث درباره این موضوع مهم که اساسا دلیل نوشتن نقد بر این کتاب بود مشتاقانه خواندم، اما متاسف شدم. نویسنده مقاله، آقای «جمال محبوب» را نمی‌شناسم و نمی‌دانم نام حقیقی ایشان است یا نام مستعار که برخی پس از دهه‌ها زندگی در غرب کماکان از آن استفاده می کنند — در حالی که در ایران کارگران، زنان، و روشنفکران کشورمان با نام و آدرس مشخص با چه شهامتی قلم می‌زنند و مبارزه می‌کنند. امیدوارم نام حقیقی باشد.
عنوان مقاله ایشان همراه با تصویری از دن کیشوت و آسیاب‌های بادی، طنز جالبی همراه خود دارد، چون دقیقا مناسبِ نظریات طرح‌ شده در آن کتاب و نظریات طرح‌شده خود ناقد محترم است، نه نوشته من. چون در حقیقت این شعار کنترل کارگری در دوران سرمایه‌داری است که شعاری خیال‌پردازانه، گمراه‌کننده، غیرعملی و بی‌معنی و دون کیشوتی است، نه دعوت به جستجوی «استراتژی عملی که …».
از این که بگذریم، به‌نظرمی رسد ناقد محترم کتاب و نقد مرا یا به دقت نخوانده یا درست متوجه نشده‌اند. جالب است که ایشان در شروع مطلب می گوید «رهنما وانمود می‌کند که گویا کس یا کسانی معتقدند در شرایط تسلط سرمایه داری می‌توان اداره کامل یک واحد تولیدی یا اقتصادی را به شورای کارگران سپرد.» بنیان تمامی کتاب همین اعتقاد نادرست است و تمام شواهد تاریخی را که از زمان کمون تا قرن بیست‌ویکم طرح کرده، و ٰتمام فصل های کتاب و تمام بخش‌های کتاب همه «کنترل کارگری» است، و درک این مطلب قاعدتا چندان دشوار نیست و نیازی به «وانمود» کردن من ندارد. نقد عمده من بر این کتاب نیز دقیقا همین است. ویراستاران و چندین نفر از نویسندگان کتاب حتی قاطعانه بر «ربطِ» کنترل کارگری در دنیای نولیبرال امروز تاکید می‌کنند، که من چندین نقل قول از آن‌ها را آورده‌ام. در هیچ جای این کتابِ مفصل تعریفی از مفهوم کنترل کارگری ارائه نمی‌شود، و نویسندگان هر حرکت رادیکال کارگری را کنترل کارگری خوانده‌اند. این که این حرکت‌ها «نطفه‌ها» یا «آرمان‌ها»ی شوراهای کارگری را با خود داشته‌اند، آن ها را شورای کنترل نمی سازد.
ادعای دیگر ایشان «حذفِ تاریخ» از سوی من بوده. جالب آنکه من در مرور هریک از موارد تاریخیِ ذکر شده در کتاب که به‌عنوان کنترل کارگری عرضه شده، مثال‌های تاریخی بیشتری را ذکر کرده‌ام که نویسندگان به هر دلیلی طرح نکرده بودند. عدم اشاره به ترویکای کارخانه در روسیه (که ناقد محترم فکر کرده من‌درآوردی است !)، یا عدم‌اشاره به مقطعِ اشغال کارخانجات در تورین، که ازقضا مهم ترین لحظه‌ی کنترل کارگری (موقت) بود، و یا اغراق‌گویی در مورد رابطین اتحادیه‌ای کارگاه ها در انقلاب آلمان از آن جمله‌اند.
«آقای جمال محبوب» نکات پراکنده دیگری هم مطرح می‌کنند، از جمله این که چرا شرکت‌های دولتی نتوانند «کاملا به وسیله شورای کارکنان … اداره شوند» ؟!، و یا اینکه من کمون پاریس را «بی‌اهمیت» تلقی می کنم. دعوت به قداست‌زدایی از کمون پاریس و از دیگر رویدادهای تاریخ چپ که اصول‌گرایان مارکسیست اعم از ایرانی یا غیرایرانی برخوردی مذهب‌گونه با آن ها دارند به معنی بی‌اهمیت نگاشتن ان رویدادها نیست. من عامداً لینک نامه مارکس به سوسیالیست هلندی را در متن گذاشتم تا نشان دهم با هیچ‌گونه پُشتک وارویی نمی‌توان تجدیدنظر مشخص مارکس در مورد کمون پاریس را به گونه دیگری تعبیر کرد.
اما مهم ترین نکته این است که، طبق معمول به محض مواجهه با سؤالاتِ سخت و مشخصی که جوابی برای آن‌ها ندارند، اتهام طرفداری از سرمایه‌داری مطرح می‌شود. در موارد دیگر هم چنین نسبتی به من داده شده و با این سبک آشنا هستم. البته این ذهنیت را درک می‌کنم، که در طرز فکرِ سیاه یا سفید، اگر کسی به برخوردهای سنتی چپ سوسیالیستی (در انواع متعددش) ایراد داشته باشد، پس طرفدار سرمایه‌داری است. دو جنبه‌ی مهمی را که من در نقد این کتاب طرح‌ کرده بودم عبارت بودند از؛ ۱- هیچ یک از موارد تاریخی اشاره شده در کتاب، «کنترل کارگری» – جز بطور موقتی – نبوده، و ۲-با تغییرات وسیع و سریع سرمایه‌داری و صنعت، کنترل کارگری در شرایط امروز در دوران سلطه لجام‌گسیخته نولیبرالیسم ممکن نیست. راستش امیدوار بودم بطور مشخص و به‌دور از پلمیک‌های شناخته شده، این دو جنبه مورد بحث قرار گیرد و خلاف ادعای من ثابت شود. البته این را هم درک می کنم که متاسفانه این دسته از «چپ‌های سوسیالیست»، به‌جز پاره‌ای استثناءها، کم‌ترین آشنایی با تحولات عظیم صنعت مدرن را ندارد، رابطه ای با طبقه کارگر نداشته و ندارد، و بسیاری حتی پا در کارخانه ای نگذاشته‌اند. بنابراین نظیر دیگر عرصه‌ها، هرچه آشنایی کم‌تر باشد، نظرها قاطع‌تر بیان می‌شود. و خوش به حال آن ها. از همین روست که این چپ جز برای محافل پراکنده‌اش، خود را کاملاً بی‌ربط کرده و مادام که با ذهنی باز واقعیت ها را تحلیل نکند، در حاشیه مانده و بیش از پیش از آرمان های بزرگ رهایی انسان دورتر می‌شود.

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x