چهارشنبه ۸ فروردین ۱۴۰۳

چهارشنبه ۸ فروردین ۱۴۰۳

فمینیسم همچو عقلِ مذکر-محمود صباحی

– ارزش‌های زنانه، به زنان تعلق ندارند؛ بلکه متعلقِ زندگی‌اند. بنابراین، هم مردان بهتر است که زن بشوند، هم زنان، هم فمینیست‌ها و هم دگرباشان! ـــ اعتباربخشیدن، رهاکردن، جاری کردن و گستردنِ ارزش‌هایِ زنانه (ارزش‌هایی که به نام ارزش‌هایِ زنانه سرکوب و پس رانده شده‌اند) در زندگیِ فردی و اجتماعی؛ ــــ این همانا زن‌شدن است: تغییرِ ذهنیت، نه جنسیت به مثابه نشانگانِ فیزیولوژیک

این سکوتْ دیگر روا نیست! ـــ چهره‌یِ «فمینیسم» را باید بر آفتاب افکند تا ناداریِ فکری‌‌اش به رغمِ دارا‌نمایی‌ ــــ و نیز، آن زاهدِ ریاییِ خزیده به زیرِ پوست‌اش ـــ را همه بنگرند: آری! آن پیرِ خنزرپنزریِ وسواسیِ نهان شده در پسِ عدالت‌خواهی و برابری‌خواهی‌ باید از اعماقِ روان‌‌اش برکشیده شود تا در آفتابِ نیم‌روزْ سیمایِ راستین‌اش را همه بنگرند؛ تا بنگرند که چگونه این نشانِ تباهیِ عصر ما، این بیماریِ جانِ ما، همانِ بیماریِ پارینه‌ای است که با عناد و لجاج در پیِ آن بود تا در جامه‌یِ محتسب و زاهد و عالم و فقیه خود را در پسِ شرع و قانون و اخلاق نهان کند، و با سرک کشیدنِ بی‌شرمانه به اتاقِ خواب و خیالِ ما، لگامِ سکسِ ما و دنیایِ وحشِ ما و آزادیِ ما را به دست گیرد: همان رنجوری و رنجیدگی‌ِ ژرفی که آزمندِ آن بود تا همه را به ریختِ خشکیدگی و ترک‌‌هایِ خاکِ باران ندیده‌یِ خود درآورد و جهان را از نیرویِ فرازنده و برازنده‌یِ اغوا تهی سازد: نیرویی که یک‌سره زندگی‌بخش است، حتا آن‌جایی که زندگی می‌ستاند!

در هر عصری باید آن نیرویِ خشکیده‌یِ جزمی و کینه‌توزی را شناسایی کرد که خود را به نماینده‌یِ ارزش‌هایِ آن عصر بدل می‌کند و با نفیرِ نفرت به هر آن‌چه «سکسی» است، هجوم می‌برد تا زندگی ما را از سرشارترین و زایاترین شورها، یعنی از سکس و نمادها و نمودهایِ آن تهی ‌کند؛ تا ما را تا حدِ خود پایین بکشاند و به ریختِ از ریخت‌افتاده‌یِ خود درآورد.

بیایید از خود بپرسیم که این «فمینیسم» چیست، یا اگر ترجیح می‌دهید، این «فمینیست»کیست که طنینِ گام‌های‌اش، نه موسیقایِ حقیقت یا اندیشه یا عشقی نوین، که هرا و درایِ رعب‌آورِ پلیس‌هایِ اخلاق و پاسدارانِ وضعِ موجود است:

۱. فمینیسم باز برآمدنِ آن زهد‌گراییِ دیرین است که چون مرضی مزمن (و هنوز شفانیافته) عود کرده تا با بهره‌گیریِ کژوکوژ و نیم‌فهمیده از اندیشه‌هایِ بزرگ، اخلاقِ طبیعی و تکینِ هر یک از ما را درهم شکند و ما را اخلاق‌زده، یعنی مطیع و مفلوک‌ و مقهور ـــ یا دقیق‌تر ـــ ما را اخته و بی‌جنسیت و بی‌خاصیت کند و برای این کار چه واژگانِ بی‌مایه‌ای که ابداع نمی‌کند! ـــ اجازه‌ دهید تا با اشاره به واژگان‌شان نوشته‌‌ام را نیالایم!

۲. فمینیسمْ نمایشِ آهمندی یا دقیق‌تر: نمایان‌گرِ تعزیه‌گری و تعزیه‌گردانیِ عصرِ ماست که با القایِ احساسِ گناه‌ در مردان و از این ‌بدتر، با القایِ احساسِ قربانی‌بودن در زنان، هستیِ نازایا و بی‌جنسیت شده‌یِ خود را بر فرقِ سرِ آن‌ها می‌کوبد و ارزش‌هایِ حیاتی‌شان را بی‌ارج می‌کند؛ تهوع‌آور است: از زنان می‌خواهد که خودفروش شوند، یعنی خود را به فروشنده‌یِ محبت بدل کنند وقتی که مردی را در آغوش می‌کشند، یا فرزندی را به دنیا می‌آورند!

دور بادا از ما چنین آزادیِ سوداگرانه و چنین خوی و خصلتِ پیشه‌ورانه‌ای؛ اینان، این دین‌یاران، این پارسایانِ عصرِ ما، می‌خواهند همه‌یِ ما را به دلال، یعنی به فروشنده یا خریدار فروکاهند و جهان را به روسپی‌خانه‌ای که جرنگاجرنگِ پولْ موسیقیِ پس‌زمینه‌یِ آن است. 

۳. فمینیسم با نفیِ جنسیت و نمودها و نمادهای آن، علیه یاره و رانه‌یِ بازی‌گرِ زندگی که همان نیروی جنسی است شورش می‌کند و سکس را به یک کنشِ بهداشتی و صنعتی تقلیل می‌دهد، زیرا سکس باید حساب‌شده و پیش‌بینی‌پذیر بشود و بدین‌وسیله به انقیاد درآید: مرد، زن یا هر جنسیتِ دیگر، فرقی نمی‌کند: آن‌ها باید مراقبِ رفتار و کلام‌شان باشند، وگرنه در آتشِ مرتدسوزیِ فمینیسم خواهند سوخت ــــ و این همان بزنگاهی است که در آن خویشاوندیِ مَرَضیِ فمینیست‌ها با دشمنانِ دیرینِ سکس، یعنی با  آن زاهدانِ ریاییِ کینه‌توز نمایانده می‌شود: آن توبه‌فرمایانِ دیروز که به نمایندگی از سویِ مردان علیه سکس برآشفته بودند، امروز سخن‌گویِ زنان شده‌اند؛ اما آن‌ها نه زن یا مرد یا جنسیتی در میان بوده، که جنسیتی عقیم و از دست رفته‌اند و این خودْ دلیلِ انتقام‌شان از سکس و هر آن‌چه سکسی است.  

۴. سنت می‌خواست سکس را تا آن‌جا که می‌تواند زیر یوغِ خود درآورد و آن را به افزارِ فرزند‌زایی تقلیل دهد؛ اما فمینیسم چه می‌خواهد؟ ـــ نه مگر که می‌خواهد سکس را از ریشه درآورد و همه‌یِ بازی‌ها و بازتاب‌هایِ آن را از پهنه‌ی زندگی بِرَماند؟! ــــ چگونه این کار را انجام می‌دهد؟ ـــ با غوغا و هیاهو! ـــ با تبدیل کلمات به بهتان، با جایگزین کردنِ برچسب‌هایِ تازه‌‌تر و نونوار‌تر با برچسب‌هایِ قدیمی‌تر؛ اما خر همان خر است با پالان یا پالان‌هایی که دائم در حال عوض شدن هستند!

سکس یا جنسیت سرچشمه‌ی لذت‌ها و آگاهی‌های ماست. سرچشمه‌ی حیات و زادآوری و زایایی ماست. سرچشمه‌یِ خلاقیت و بیش از همه، سرچشمه‌یِ آزادیِ ماست. در سکس است که درمی‌یابیم ما در کجایِ این زندگی ایستاده‌ایم و به کدامین سوی‌اش می‌رویم!

آری، سنتْ هم سکس را تقلیل می‌داد، اما هم‌چون فمینیسم آن را به کلی انکار نمی‌کرد. فمینیسم با جنسیت‌زدایی از مناسباتِ انسانی در پیِ نابودیِ همه‌یِ آن پیوندگاهی است که انسان‌ها و خدایان و جانوران را به هم می‌پیونداند و جهان را نه تنها پایندان می‌کند که به پیش می‌راند. 

سنتْ گستره‌ و چهرگانِ بی‌نهایتِ سکس را محدود و مقید می‌کرد، یعنی سکس را به ارگان‌هایِ جنسی فرومی‌کاست و بیش از همه، یک سکسِ مطیع و مهارشده را پیشارویِ ما قرار می‌داد، اما وضعِ فمینیسم از آن هم بدتر است؛ این مرض‌نشانه‌یِ عصرِ ما می‌خواهد سکس، این بنیادِ بنیادها را از بنیاد براندازد! ـــ فمینیسم، نسل‌هایِ آینده را بی‌جنسیت یا دقیق‌تر: اخته، مطیع، منقاد و بی‌میل و روبوت‌وار می‌خواهد!

۵. فمینیسم می‌خواهد با دست‌آموزکردن و با فروکاستن‌ِ سکس به قانونْ ــ به زعم خود ــ زن را از تهاجمات و تجاوزاتِ احتمالی نجات دهد (چنان که پیش‌تر می‌خواست مردان را از چنگالِ شهوتِ زنان درآورد و استعلا دهد)! ـــ اما با این کار خود نه تنها زنان را نجات نمی‌دهد که از زادن و پروردنِ آن حرام‌زادگان یا همان فرزندانِ نامشروعی که هر آینده‌ای را برمی‌سازند نیز پیش‌گیری می‌کند: فرزندانِ نامشروعی که فرزندانِ عشق یا انتقام‌اند، نه فرزندانِ قانون! ـــ آن‌چه شرعی و قانونی است از ساختن و برآوردنِ آینده ناتوان است.

۶. فمینیسم یک پریشان‌گوییِ بی‌پایان است؛ گونه‌ای گم‌گشتگی و مقهورشدگی در گستره‌یِ آرمان‌هایِ مردانه‌ای است که خود را چونان مفاهیم و مسائل استعلایی طرح انداخته‌اند. فمینیسم درست همان کاری را به انجام می‌رساند که در فلسفه‌یِ غرب به آن استعلا می‌گویند، یعنی فراگذشتن از زنانگی یا برگذشتن از جهان زن و ارزش‌های زنانه! ـــ فمینیسم می‌خواهد زن را هم استعلا دهد، یعنی درست مانندِ آن مردِ فیلسوف، آن افلاطون، او را از زمین برکند و به جهانِ بی‌جنسیت و بی‌خاصیتِ ایده‌ها پرتاب کند!

۷. فمینیسم زن را طعمه‌یِ نوع می‌نگرد و می‌خواهد با حذف جنسیتِ زن او را به جهان استعلایی مرد نزدیک کند، یا دقیق‌تر، او را «مردوار» کند، در همان حالی که تمام دم و دستگاهِ استعلاییِ مردْ بدون حضورِ زن و زنانگی پشیزی نمی‌ارزد و تمام کیفیت و ضرورتِ حیاتیِ خود را از دست می‌دهد.

۸. فمینیسم می‌خواهد همه‌یِ ارزش‌هایِ سکسی / حیاتی ما را با فروکاستن آن‌ها به برساخته‌یِ نظام پدرسالاری بی‌اعتبار جلوه دهد، اما مگر این ارزش‌ها را نظامِ پدرسالاری تولید کرده است؟ ـــ این باید روشن باشد که هیچ نظامی نمی‌تواند ارزش‌هایِ حیاتی را تولید کند، بل تنها می‌تواند در سلسله‌مراتبی که جعل می‌کند ساختارِ طبیعی یا پیشینِ آن‌ها را برهم بزند. بر همین‌پایه از بازسنجیِ همه‌یِ ارزش‌ها سخن باید گفت (چنان که نیچه می‌گفت) و نه از تولیدِ آن‌ها!

۹. آن‌چه ما می‌خواهیم آزادیِ سکس با همه‌یِ ابعادِ حیاتیِ آن است؛ با همه‌یِ چهرگانِ تکین و جفت‌هایِ متفاوت و پیش‌بینی‌ناپذیری که خود را در آن‌ها متجلی می‌کنند: ما زن می‌خواهیم، بل بیش از این، ما  همه می‌خواهیم زن بشویم، نه مرد، آن گونه که فمینیسم از ما طلب می‌کند. مرد بودن می‌خواهد همه‌یِ امور را در کمند یک قاعده‌ی کلی و مشخص درآورد و هم‌چون پروکروستسْ اندازه‌یِ تختِ خود را بر تمامِ قامت‌ها و اندازت‌ها تحمیل کند؛ اما زن ‌شدنْ خلاف‌آمدِ آن است: شدن‌هایِ پی‌درپی و کثیری است که رودِ زندگی را به جریان درمی‌آورد، تا فراوانی بر قحطی چیره آید؛ تا هر چیز و هر کس همانی شود که هست.

مرد بودن شلاق و شلتاقِ وحدت را بر فرقِ فرق‌ها فرومی‌کوبد و قحط و غلا می‌آورد و هر چیز و هر کس را به آن کس و به آن چیزی بدل می‌کند که نیست؛ اما زن‌شدن نه تنها به فرق‌ها، به جنسیت‌ها، آری می‌گوید، که خود زاینده‌یِ آن‌هاست: مرد بودن فسردگی، اما زن‌شدن طربناکیِ عقل است. 

مرد بودن نظامی راکد، ایستا و سلسله‌مراتبی و هم‌سان برمی‌آورد، اما زن‌شدن نظامی ناهم‌سان و سیال در همان حال سازوار و سازگار و پیوسته برمی‌سازد که از فراز هرگونه سُلبیت دودمانی و سلسله‌یِ‌ مراتب برمی‌گذرد.

۱۰. ما سکس را تنها به خاطرِ سکس به مثابه عملِ جنسی نمی‌خواهیم؛ ما نمی‌خواهیم زنان کشت‌زار باشند و مردان هم کشت‌کارانی که به هر طریق باید تخمِ خود را در آن‌ها بپاشند: ما سکس را تنها به خاطرِ فرزند نمی‌خواهیم چنان که سنت از ما می‌خواست؛ ما سکس را با تمامِ کارمایه‌‌ها‌و سویه‌های‌اش می‌خواهیم؛ سکسی را می‌خواهیم که ما را نه تنها در تنگنایِ خود محصور و محبوس نمی‌کند، بل ما را از خود فراتر می‌برد و درهایِ جهان را به روی ما می‌گشاید، زیرا تنها با سکس، این گوهرِ وحشی و در نهایتْ به زنجیر درنیامدنی است که زندگی به آینده، به زن، به مرد، و به گرایش‌ها و به جنسیت‌ها، به زادآوری‌ها و آفریدن‌‌هایِ بی‌شمار راه می‌برد؛ به جاودانگی! ـــ سکس یک متافور یا یک استعاره است؛اشارتی است برای رفتن و کشف کردن جانی و جهانی نو، نه عبارتی برایِ ماندن و مستقر شدن در وضع موجود یا بدنی که به تسخیرِ اندامگان درآمده است.

۱۱. به جایِ شرم‌سار کردن و ارزش‌زدایی از جنسیت، باید آن را نه تنها از چنگال‌هایِ روحانیون و ریاکاران سنتی، که از بقال‌هایِ‌ فمینیست‌، این دین‌یاران و اخته‌گرانِ مدرن نیز آزاد کرد تا سکسْ هر چه اغواگرتر و بازی‌گوش‌تر واردِ میدان زندگی شود و زندگیِ ما را از شور و شرارتِ خود بیاکند: تا ما را از امید به آینده و از عشق به زن و از اندیشیدن به زن سرشار کند: تا شهسواران، آن عاشقان بی‌چشم‌داشت، دیگرباره از راه‌های پر خطر، از میان صحراها و از فراز دریاها درگذرند و آینده را چونان ثمره‌یِ عشقِ خود، چونان فرزند خود، چونان آفریده‌یِ خود، در آغوش کشند!  

۱۲. زن‌زدایی، جنسیت‌زدایی و طبیعت‌زدایی و چیرگیِ تمدنِ تولیدمحور (مردانه) در برابرِ تمدن اغوامحور (زنانه) بر همه‌یِ رفتارها و گفتارهایِ انسانی هیچ نمی‌تواند باشد مگر نتیجه‌یِ یک تباهی و تاراندیشی که نمودهایِ آن هر روز بیش از هر زمان دیگر بر ما آشکار می‌شوند.

۱۳. از مدارِ پیش‌بینی خارج شدن و تن به داوری‌هایِ عمودی و داروهایِ صنعتی و یک‌سان‌ساز ندادن؛ ــــ این همانا «زن‌شدن» به تعبیری دُلوزی است؛ اما فمینیسم، این آگاهیِ دروغینِ رسانه‌ای، این آگاهی صنعتی، این هم‌کار و هم‌دستِ نظام‌هایِ تولیدی، می‌خواهد زنان را به مرد فروکاهد و طبیعتِ سکس را شناختنی و عقلانی و بنابر‌این، بی‌خطر و بی‌خاصیت کند.

مردانه‌کردنِ جهان و مردانه‌کردنِ زنان و واداشتنِ آنان برایِ درآمدن به خیلِ کارمندان و کارگران، یعنی خَستنِ نیرویِ سکس به مثابه بنیادی‌ترین ثروت و قدرتِ آدمی، و تبدیل آن به قدرت‌ها و ثروت‌هایِ کالایی؛ به قدرت‌ها و ثروت‌هایی که بیش‌ترینه نه تنها غیرِ ضروری که نابودگرِ سرچشمه‌ها و سرمایه‌‌هایِ انسانی، جانوری و طبیعی‌اند. 

۱۴. فمینیسم بر چهره‌یِ وحشی و معصومِ سکسِ ما لای و لجن پرتاب می‌کند و با شرم‌سار کردن‌اش از آنْ نیرویی چرکین و چنگ‌انداز برمی‌آورد. همین که هنوز کلمه‌یِ وحشی در ذهن‌ ما تصویری از تهاجم یا تجاوز می‌آفریند، خود برهانِ این است که سخت دچارِ پیش‌داوری‌هایِ موروثی و هنوز به اندیشه درنیامده‌ایم: هنوز سربازیم، نه انسانِ آزاد!

۱۵. آن‌چه به راستی نیرویِ تجاوز را برمی‌انگیزد، نه سکس یا غریزه‌یِ خشونت در ما چنان که فروید گمان می‌کرد، بل تمدنِ پادگانی، و نظم و انضباطِ خوار‌کننده‌‌ای است که سکسِ ما را رام و مطیع و فرمان‌بردار می‌خواهد؛ همان اراده‌ به قدرتی که از یک سو، همه‌یِ نهادها و نظام‌هایِ مردانه را برمی‌سازد و از سویِ دیگر، خود برآیندِ آن جبّاریّتِ میدان‌یافته‌ای است که در زندگیِ اجتماعی، سیاسی و اداریِ ما می‌خزد تا دشمنی و انزجارِ خود را از سکس، این شادیِ شادی‌ها، به جامه‌یِ عمل درآورد؛ تا سکسِ ما را برایِ انباردنِ سربازخانه‌ها و کارخانه‌ها هم‌زمان آهمند و آزمند کند!

۱۶. همه‌یِ آن تجاوزها و تحمیل‌ها و تجارت‌ها که در پسِ پشتِ دشمنیِ زاهد‌منشانه یا دوستیِ ریاکارانه (و هالیوودمنشانه‌) با سکس انجام می‌پذیرند، تنها یک هدف دارند: به زانو درآوردنِ سکس در مقامِ تنها نیرویِ آزادی و شرافتِ طبیعیِ انسان،‌ با تبدیل کردنِ آن به کارمایه‌یِ مزدوری یا جرثومه‌یِ سرگرمی! ــــ و در این معبدِ پول ــ این خدایِ روسپی به زبانِ مارکس ــ فمینیسم کجا ایستاده؟ ـــ درست در میانه،‌ اما گاهی پوشیده، گاهی نیم‌پوشیده و گاهی هم به کلی عریان می‌شود تا آن محبتِ خفته (آن گرایش و آن سکس) را بیدار کند! ـــ اما غزلِ غزلها می‌گوید: «شما را به غزال‌ها و آهوانِ صحرا قسم می‌دهم که محبت را تا خودش نخواهد بیدار نکنید و آسایشِ او را برهم نزنید»!

۱۷. فمینیسم از پسِ چند قرن هم‌چنان باعثِ شرم‌ساری است، نه آگاهی! ـــ فمینیسم نه آگاهی، بل پاد‌آگاهی یا دقیق‌تر، شبه‌آگاهی است: چرندیاتی که از فراز و فرودِ آن‌ها باید برجهید! ـــ این را هرگز نباید از نظر دور داشت که پایه‌هایِ تمدن، یعنی زندگیِ مدنی را زنان در جامعه طرح می‌اندازند.

امرِ مدنی و اجتماعیِ راستین در بنیاد امری زنانه است، اما فمینیسم این را به کلی باژگونه درک می‌کند، چون عاجز از اندیشیدن به این مسئله‌یِ بنیادی است که همه‌یِ آن در کنارماندگیِ تاریخیْ تنها برآیندِ سرکوب نبود، بل خواستِ زنان هم بود: خواستِ سهیم نشدن در آن تمدنِ تقلبیِ برآمده از خویِ نظامی‌گرایِ مردانی که روزی از میدانِ جنگ باز آمدند، اما چون پیش‌تران، سگالِ جنگیِ خود را بر زمین نَهِشتند تا سگالِ صلح بردارند: آنان در بنیادْ کودتا کردند و زندگیِ مدنی را به انضباط و سلسله‌مراتبِ پادگانی فروکاستند: بر بسترِ علایقِ مذهبی، شریعت و نظمِ روحانی را برساختند و ارزش‌هایِ زنانه‌یِ مشارکت و هم‌کاری را نیز با تمسخر و تحقیر پس راندند تا رقابت و نزاعِ دائمی بر سرِ قدرت را به سبکِ زندگیِ جمعی بدل کنند: به تمدن؛ به تمدنی نمایشی و تحمیلی که حتا امروزه نیز زوری‌گیری، راهزنی و سرقت را تا به آستانه‌یِ قانون برمی‌کشد؛ قانونی که همه‌یِ ما مانندِ آن دهاتیِ داستانِ جلویِ قانونِ کافکا روبه‌رویِ دروازه‌اش ایستاده‌ایم، اما شهامتِ عبور از آن را نداریم و از این‌بدتر، مشغولِ پیش‌کش‌دادن به پاسدارها و لاسیدن با گزمه‌های‌اش هستیم!

۱۸. این اغواگرِ ابدی، این زنانگیِ جاودان، ما را به خود می‌کشاند. گوته‌ این را گفته بود، اما فمینیست‌ها این شوخیِ بدجنسانه‌یِ نیچه با گوته را در فراسوی خیر و شرّ (۲۳۶) جدی گرفتند: لابد زنان هم باید بگویند: مردانگیِ جاودان ما را به خود می کشاند!  

۱۹. در صفحاتِ آخرِ جاودانگیِ کوندرا آمده است: یا این که زن آینده‌یِ مرد می‌شود یا این که نوع انسان از میان می‌رود، اما این خطاست: زن همیشه آینده‌یِ مرد بوده است، وگرنه ما چگونه می‌توانستیم به آینده راه پیدا کنیم، یعنی چگونه می‌توانستیم باشیم و اینک در این‌باره سخن بگوییم؟ ـــ پس درست این است: «بوده است» و خواهد بود، نه این‌که در آینده چنین «می‌شود» یا خواهد شد، اما بنابر سرشتی که دارد، خود را چونان امری هنوزنامده یا در حال شدنْ نمایان می‌کند: چونان آینده! ـــ این را هم ناگفته نگذارم که این آراگونْ شاعرِ فرانسوی بود که نخستین‌بار گفت: زن آینده‌یِ مرد است! اما هفت قرن پیش‌تر از او، آن کبریتِ احمر و مردِ بی‌همتایِ اندلسی در فتوحات‌اش گفته بود: زنْ هم بهترین مَجْلا و مظهرِ پروردگار و هم وصلت‌اش هم‌ترازِ اتحاد با خداوند است… اگرچه غوغا و غریوِ زن‌پرستوپنداران چندان بلند بود که این سخنِ دل‌انگیز و صدایِ زیبا هرگز شنیده نشد!   

۲۰. نظامِ مرد / پدر سالار با برهم زدنِ رابطه‌یِ عشق‌ورزی در میان زن و مردْ امکانِ شدن و بیش از همه، زنانه‌شدنِ جهان را نابود می‌کرد، زیرا در ذهن و زبانِ چنین فرهنگِ مرد‌محوری این زن است که باید به مرد عشق بورزد و نه برعکس! ـــ مگر نه این که هرکس به همان چیزی بدل می‌شود که به آن عشق می‌ورزد؟

۲۱. زن‌شدن یعنی جهان و جامعه‌ی ما سازه‌ای سیّال شود، بر خلاف جهان و جامعه‌ی کنونی که سازه‌ای صلب است. چندان هم پیچیده نیست: به زن عشق بورزیم، نه این که بر او سلطه پیدا کنیم. 

۲۲. ارزش‌های زنانه، به زنان تعلق ندارند؛ بلکه متعلقِ زندگی‌اند. بنابراین، هم مردان بهتر است که زن بشوند، هم زنان، هم فمینیست‌ها و هم دگرباشان! ـــ اعتباربخشیدن، رهاکردن، جاری کردن و گستردنِ ارزش‌هایِ زنانه (ارزش‌هایی که به نام ارزش‌هایِ زنانه سرکوب و پس رانده شده‌اند) در زندگیِ فردی و اجتماعی؛ ــــ این همانا زن‌شدن است: تغییرِ ذهنیت، نه جنسیت به مثابه نشانگانِ فیزیولوژیک. 

۲۳. آزاد کردن و آزاد گذاردنِ سکس به مثابه میل یا گونه‌ای گرایش که خود را در هر یک از ما به گونه‌ای بی‌همتا نمایان می‌کند؛ آری، زن‌شدن همین است: رهانیدنِ گرایش جنسی از زندان اندامگانِ جنسی، نه برانداختنِ جنسیتْ برایِ استحاله‌یِ انسان به خواجه‌، به آغا، به فمینیست، به کسی که سکس را به «آورد و بُردِ» عادلانه فرومی‌کاهد!

۲۴. زن چونان پرستو ـــ افسانه‌ای بس عتیق است؛ چندان که کتاب‌هایِ مقدس نیز بدین سَمَرِ هرز آلوده‌اند. در این افسانه ـــ که ذهن و زبانِ ما را هنوز در تصرفِ خود دارد ـــ زن چیزی نیست مگر اغواگریْ اغواشده‌، ماریْ خوش‌خط‌وخال، فریفتاریْ فریفته، عاملِ نفوذیِ شیطان که سبب رانده شدنِ مرد از فردوس و از هر جایِ فرین و بیش از همه، سبب پیاده شدن مرد از کشتیِ نظام، از ملکوتِ قدرت می‌شود! ـــــ می‌نگرید که ادبیاتِ انسانیِ ما، کلامِ مقدسِ ما، بر پایه‌یِ چه سخنِ بی‌پایه‌ای بنا شده است؟

پیش از آن که آن ملایِ سبزواری و آن ملایِ شیرازی سخنانِ گوهربارِ آن همه‌چیزدانِ ضدِ فلسفه را بربایند و در کتاب‌هایِ خود از نو بیارایند، در نصیحهالملوک زنان را حیواناتی دانسته بود که خداوند آن‌ها را به صورتِ زیبا آراسته ــ تا در مقامِ پرستو ــ مردان را بفریبند و بیازمایند و بپایند: جملگیِ زنان بر ده گونه‌اند و خوی هر یکی موصوف و منسوب است به یکی از حیوانات…(باب هفتم، اندر یادکردن زنان و نیک و بد ایشان)! 

لب کلامِ همه‌یِ آن مفلسان و مسکینان در فلسفه این بود: این زنان سیرتِ چارپایان دارند یا دقیق‌تر، آنان حیواناتی هستند که خداوند به آن‌ها صورتِ انسان بخشید تا مردان از همدمیِ با آنان گریزان نشوند و به جماع با آنان رغبت کنند!

کی‌یرکه‌گارد آن خدازده‌یِ دانمارکی و کافکا آن خیالاتیِ بزرگ هم زنانِ زندگیِ خود را پرستو می‌دیدند: هم عاشق‌‌شان بودند، هم از آنان می‌گریختند تا مبادا در دامِ این مکارانِ فتنه‌گر، این شیطانکانِ لئیم، این زیبایانِ نفرین‌شده گرفتار آیند!

این مسئله‌یِ دیرین و امروزینِ ماست: هر مردی ـــ بنابر غریزه‌ای تباهیده و دلی نابه‌سامان ـــ زن و بیش از همه، یارِ خود‌ را هم‌چون پرستو یا نَشمه‌ای ناگزیر می‌نگرد که باید با او سر کرد، یا از او گریخت و یا او را کُشت! ـــ اگر به راستی این تُرَّهه و توهمی به گوشت و خون بدل شده نیست، پس چیست؟ ـــ تُرَّهه و توهمی که فمینیسم هم از آن ارتزاق می‌کند و زین‌رو، زنان را تا حدِ مشتی غَماز و نَمام و خَستوگر پایین می‌کشاند، اما برایِ این کار نخست باید آنان را به موجوداتی تجاوز شده‌ فروبکاهد؛ به قربانیانی که گویا خود در بر آمدنِ این تاریخِ سراسر ناروا هیچ هم‌کاری‌ یا مسئولیتی نداشته‌‌اند.

این اول و آخرِ داستانِ فمینیسم است: فرافکندنِ توپِ «بدنامی» از میدانِ زنان به میدانِ مردان! ـــ در همان حالی که آن‌چه باید از میان برداشته شود، خودِ بدنامی از ساحتِ سکس به مثابه نیرویی است که تن‌ها ـــ و اگر خوش‌تر می‌دارید، جان‌ها ـــ یِ ما را از هم می‌گسلاند یا به هم می‌پیونداند.

۲۵. فمینیسم درست مانندِ هر قشر یا طبقه‌‌ای که در پیرامونِ معابد و مساجد در مقامِ روحانی به لفت و لیس مشغول بوده‌اند یا هستند، قربانی و بیش از همه، خون می‌خواهد تا خود را حق به‌جانب و بدین‌وسیله آغا بنماید؛ اما آن‌چه برای جهان ما ضروری است نه این آقایی و نه آن آغایی، بل زن‌شدن است.

۲۶. چنان که دلوز و گاتاری بر آن‌ بودند، زن‌شدن یعنی بر هم زدنِ ساختارِ ادیپیِ خانواده و در بنیادْ از مرکزیتْ انداختنِ مردانگی و پدرانگی در ساخت‌هایِ روانی و اجتماعی تا بدان‌جا که سکس یا ـــ اگر با این کلمه هنوز کنار نیامده‌اید ـــ اروس از بند مردانگی و از انحصارِ یک جنس به‌درآید، نه آن که از بُن درآورده شود یا به حدِ «معامله» تقلیل یابد، چنان که فمینیسم در کارِ آن است.

۲۷. جهان تاکنون به ریختِ مرد درآمده و فمینیسم در عصرِ ما سهمِ بزرگی در این به ریختِ مرد درآمدگی داشته است، اما بگذارید که این جهان به ریختِ زن درآید و مرادِ این نوشتار از زن‌شدن همین است.

وقتی که جهان به ریخت زن درآید برای مرد و برای هر آن‌چه ناهمگون یا دیگرگونْ خانه‌ای خواهد بود؛ اما در جهانی مرد‌ساخته نه تنها زن، که هر جنسِ دیگر نیز بی‌خانمان است: جنس دوم، سوم و چهارم است.

بگذارید زن ما را به راه خود بکشاند؛ بگذارید ما را اغوا کند و از این راه یک‌سویه، از این اندیشه‌یِ عمودنگر، از این زهدِ ریایی، از این باج‌خواهی و قدرت‌خواهی و از این ستم‌گری که خود را به ریختِ مبارزه با ستم درمی‌آورد، دور کند و به راه‌هایِ هنوز نرفته بکشاند؛ به راه‌هایی که به نگرِ ما هنوز بی‌راهه، ناهموار و خطرناک‌ می‌آیند! ـــ بگذارید زن ما را اغوا کند و سرانجام این «عقلِ افسرده»‌یِ ما را بـدزدد!

۲۸. فمینیسم برآیندِ چیرگیِ تاریخیِ عقلِ مذکر بر قِسمی از زنان است، اما این قِسم چگونه به یک‌باره عقلِ زنانه یا عقلِ مؤنثِ خود را از دست داد و برایِ اندیشیدن به عقلِ مذکر، عقلِ جبونانِ جبار، پناه بُرد؟ ـــ به عقلی که خواجگی را در خواجه‌‌گی درمی‌یابد؟!   

۲۹. زن‌شدن همانا به کار گرفتن و ورزاندنِ عقلِ مؤنث در مقامِ عقلی واپس‌رانده است که هم در زنان و هم در مردان عاطل مانده؛ عقلی که چون زهدان عمل می‌کند، یعنی تخم‌ها و ایده‌ها را می‌ستاند تا نوزدان و نوبران را بپرورد و بدین‌گونه آینده را طرح می‌افکند: آن‌ چه را که چرخِ زندگی را به چرخش درمی‌آورد و از خود فراتر می‌برد ـــ و این درست در برابرِ آن عقلِ نظامی یا انتظامی و بوروکراتیک است که می‌خواهد تخم‌ها و ایده‌ها را در مهارِ خود گیرد تا بر آن‌ها حکومت کند و از همین‌رو، اذهان را به چرت‌زدن و دست بالا به چرتکه‌انداختن وامی‌دارد. ـــ بادا که این عقلِ زنانه، این عقلِ مؤنث، ما را یک‌بارِ دیگر بر سرِ عقل آورد و از این عقلِ چُرتی و چُرتکه‌ای برهاند!

۳۰. فمینیسم بازتولیدِ نیست‌انگاری در جهانِ مدرن است، زیرا اخته‌بودن را تا حدِ پدر یا کارفرمایِ ما بالا می‌آورد تا فرصت‌هایِ برابر را هم‌چون آغامحمدخان به قسی‌ترین طریقِ ممکن محقق کند: مگر نه آن که یک پدر یا کارفرمایِ اخته این رانه و توانِ منفی را در خود دارد که به مراتب کینه‌توزتر و انتقام‌‌جو‌تر و بنابر‌این، قتال‌تر و مزوّرتر از یک پدر یا کارفرمایِ بارور باشد؟

سخن‌کوتاه: زهد، برابری، فمینیسم و نیهیلیسم و… این‌ها همه نام‌هایِ دیگرِ اختگی، نام‌هایِ دیگرِ انکارِ سکس در مقامِ طبیعت، تفاوت و بس‌گانگی‌‌اند. ــــ نا‌م‌هایِ دیگرِ خوارداشتِ عقلِ مؤنث در برابرِ بزرگ‌داشتِ عقلِ مذکر!

https://akhbar-rooz.com/?p=1621 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

3 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Ebrahim Pourbagher
4 سال قبل

.
مفهوم برابری جنسیتی در محتوا تنها یک نتیجه مشخص خواهد داشت و آن تهی شدن سیمبلی که ما آن ر تاریخا و آیینا و جسما و روانا، عنصر ماده زایشگر می دانیم و می نامیم همان مثلث قرار گرفته بر قاعده اش، میترا، مهر، مام، مادر، مد، مت، مز…
عنصری که در فاندامنتال ترین حالت ازلیش، زایان است، که زن است…
و رجعت به آنچه که آن ر فمنیسم می خوانیم و می نامیم یاد آور دوران ماتریارشی و استیلاء زنان رییس قبیله است که در نبود مردان ماهی گیر شکارچی توانستند اوتوریتی ر در قامت سوپر پاور غصب کنند و تبدیل شوند به هیبت های ترساننده ای که بعدها در دل فرزندان خود هم محبوبیتی نداشتند…
زین روی؛ بنده کمترین نیز چون دکتر گرامی بر این باورم که نه تنها زنان بایست زنانگی کنند بل مردان نیز بایست بکوشند در بروز صفات زنانه که جهان بیش از آنکه محتاج خشونت باشد محتاج سکس است و مهر و نوازش و دلبری نمودن و دلربایی کردن…
ارادتمند
تلمیذ بی ارادت کم مقدار المنقذ من الضلال و التبذیر بنده سراپا تقصیر
ابراهیم پورباقر

هما مرادی
هما مرادی
4 سال قبل

ببخشید.. در نوشته ام چند غلط تایپی هست، در راه بودم، امیدوارم نوشته قابل فهم باشد.

هما مرادي
هما مرادي
4 سال قبل

به هر حال هر انسانی حق دارد نظر داشته باشد….و اصرار هم داشته باشد، مرتب هم انرا از این پهلو به ان پهلو أنداخته و کله پایش کند… و بنویسد و بنویسد….با انکه من نوشته جدید ایشان را خوانده ان و بسیار هم انرا جالب یافتم بخصوص که ایشان کلی هم برای نوشتن اخرین کتابشان خیلی همً مطالعه کرده بودند….مرا امیدوار کرده بود که ایشان نظرشان …حتما بر أساس مطالعه است….اما با ورق زدن این مقاله کمی نا امید شدم😓 به نظرم امد باز هم وقتی نوبت “فمینیست”؟؟!! ها رسید … این نویسنده گرامی هم با بقیه مذکر محوران (هم مرد و هم زن و هم دو جنسی و بی جنسی و بقیه هویت های جنسی که من از انها اطلاع ندارم )…فرق چندانی ندارد! بیش از نیمی از عمرم را در این رابطه مطالعه کردهام نه برای کسب نام بلکه برای اینکه بفهمم این بی عدالتی جنسیتی از کجا می اید که شاید بتوانم کفه ترازوی بی عدالتی را کمی جا بجا کنمً اولین معلمم هم از بدو زندگی اجتماعی ام بخصوص در این رابطه …پدرم …بود! من هر چه سعی کردم نفهمیدم…این کدام فمینیست ها ؟؟!!!یی هستندکه میشود انها را جمع زد؟؟؟؟؟شاید برای اینکه ایسم است؟؟؟ اتفاقا فمینیسم تنها ایسمی ست که ایءولوژی نیست که بشود فعالین انرا با هم جمع بست و با یک چوب راند…و ….زد…..! اما زن ستیزی را می تواند با همه تفاوتها ی ظاهری اش با هم جمع زد! خوشبختانه شعور و اگاهی بسیاری زنان و اخیراً برخی از مردان و هویتها گوناگون جنسی که از این “ف” خطرناک نهراسیده و خود را فمینیست ما نامند…به حدی رسیده است که وارد….این بازی نشده و اهسته اما پیوسته…دنبال کارشان را گرفته….و از این سنگهای پرتاب شده در این راه صعبالعبور از اغاز… جا نخورند! البته شاید من این بخش از فمینیست ها را هنوز نشناخته ام….بد نبود اقای نویسنده می فرمودند که منظورشون همه فمینیست ها ست یا اقلا یه علامتی می دادند که این فمینیست ها کجا از این شکر ها خورده اند…منو ببخشین… مناسفانه به دلایلی که گفتم، نمی تونم مقاله را جدی بگیرم! بخصوص خشمی که ایشون نسبت با این فمینیست ها؟! دارند، با اینکه کم با انواع خشم مذکر(انهم نه فقط ایرانی) بخصوص از نوع روشنفکرانه اش؟!نسبتا شناخت و تجربیات فراوانی داشته و دیگر متعجب نمیشوم…اما دروغ است اگر بگویم که متأسف نمی شوم…..

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x