شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

ژان لوک گُدار شورشگر؛ فیلمسازی که شبیه هیچ کس نیست – برگردان: آزیتا نیکنام 

ژان لوک گدار بسیار فراتر از «فرزند چموش» موج نو و نویسنده سه فیلمی است که سینما را تکان داد. گدار فیلمسازی است که هنر برای او یک مبارزه است، یک شورش دائمی. او زبان فیلم را تا حدی بر هم زد که تاریخ هنر هفتم به دو بخش قبل و بعد از گدار تقسیم می شود. گدار...

ژان لوک گدار امروز در سن نود و یک سالگی درگذشت. نگاهی به یکی از بزرگترین خالقان زمان خود می اندازیم که بسیار فراتر از «فرزند چموش» موج نو و نویسنده سه فیلمی است که سینما را تکان داد. گدار فیلمسازی است که هنر برای او یک مبارزه است، یک شورش دائمی. او زبان فیلم را تا حدی بر هم زد که تاریخ هنر هفتم به دو بخش قبل و بعد از گدار تقسیم می شود. گدار، آخرین مبارز مقاوم هنر است که منطق لیبرالیسم (اقتصادی) تمایل دارد به سکوت محکومش کند، اما او یکی از نادر خالقینی است که به آن تن در نمی دهد

فیلم «تاریخ های سینما» یکی از شاهکارهای «ژان لوک گدار» سرانجام در قطع دی.وی.دی در فرانسه به بازار آمد؛ این فرصتی است تا به یکی از بزرگترین خالقان عصر ما (که از لقب «فرزند چموش» سینما موج نو فرانسه بسیار فراتر می رود) و سازنده سه فیلمی که تاریخ سینما را عمیقا تحت تاثیر قرار داده است، بازگردیم.

گدار فیلمسازی است که سینما برایش مبارزه و نوعی قیام مداوم است. او دگرگونی اساسی ای در زبان سینما بوجود آورد تا آنجا که دیگر تاریخ سینما، به قبل و بعد از گودار تقسیم می شود.

«ژان لوک گُدار» موقعیت عجیبی دارد، همه او را می شناسند ولی تقریبا هیچ کس کوچکترین علاقه ای برای دیدن فیلمهای جدید اش ندارد. برای تماشاچی معمولی، «سقراط» سینما را تداعی می کند که به بهانه یک کنفرانس مطبوعاتی و یا مصاحبه ای، از وی انتظار جملات و عبارات فراموش نشدنی و درخشان دارد؛ مثل : «سینما خاطره به وجود می آورد و تلویزیون فراموشی » ،« این یک تصویر درست نیست بلکه درست (صرفا) یک تصویر است» و یا « فرهنگ قاعده است و هنر استثنا». و حتی می توان گفت که در پیرامون شخصیت گدار قصه هایی وجود دارد که به او جنبه ای نسبتا افسانه ای می بخشد. اوهمان کسی است که در سال های ۶۰ تکنیسین های کنفدارسیون سراسری کار(س.ژ.ت) را دعوت به خرابکاری در سخنرانی ها تلویزیونی ژنرال دوگل کرد و در زمانی که حکومت دوگل بر آن شد که «هانری لانگلوا» را از مدیریت «سینماتک» (فیلمخانه فرانسه) که خود بانی آن بود ومسئولیت اش را به عهده داشت، بر کنار کند، گودار «آندره مالرو» (وزیر فرهنگ وقت) را از محلی که اوآنرا « فرانسه آزاد» می نامید و معتقد بود که وزیر مربوطه دیگر آن جا را ترک کرده، زیر سوال برد و رهبری مقاومت علیه این اقدام را در دست گرفت. همانی که یک روز در ماه مه ۶۸ همراه با چند تن از همکارانش فستیوال کن را به تعطیلی کشاند. او به کارگران مبارز «رودیاستا» تعلیم فیلمبرداری داد تا بتوانند از آن به عنوان ابزاری علیه حریف خود استفاده کنند. همان کسی که روزی موفق می شود گوینده تلویزیونی را به این اعتراف بکشاند که هیچگاه تصاویر خبری ای را که تفسیر می کند نمی بیند؛ چون به تصاویر پشت کرده است؛ و غیره.

علیرغم این اقدامات درخشان و افسانه های پیرامون اش، قضاوت در مورد گدار این است که آثار بزرگش مربوط به سال های ۶۰ است (از نفس افتاده، تحقیر، پییروی دیوونه) و اینکه خلاقیت او در سال های بعد کاهش یافته وفیلم هایش بی سر و ته، ناتمام، و خسته کننده شده اند.

در اینجا می توان به «پابلو پیکاسو» اشاره کرد که در سال های ۶۰ و ۷۰ تقریبا همه او را هنرمندی از مد افتاده قلمداد می کردند ( برای بعضی ها او بعد از «گرنیکا» که به سال ۱۹۳۷ بر می گردد هیچ اثر مهمی خلق نکرده بود) در حالی که آخرین دوره کار ش (او آوریل ۱۹۷۳ درگذشت) یکی از درخشان ترین دوران تاریخ نقاشی است. در واقع شناسایی این نابغه دیررس نمی توانست بلافاصله باشد؛ زیرا هنر پیکاسو در این دوره کاملا خلاف جریان مسلط روز بود. و یا مثلا از آخرین «کوارتت» های بتهوون برای ساز های زهی بگوییم که هم عصرانش، اغلب، آن را جیغ بنفش و یا جنون پیری تلقی می کردند.

سال های شصت گدار؟ در باره این دوره، کتاب جدید و بسیار جالبی از آلن برگالا (۱) اجازه می دهد که به آن بازگردیم: دوره درخشانی است که سینماگری جوان با گستاخی تمام، همه قرار داد های متداول آن زمان را زیر پا می گذارد (قواعد و قرار دادهای مربوط به سینمای معروف به «کیفیت فرانسوی» مثل برتری دیالوگ به داستان سینمایی- تصویری و رجحان انتخاب هنرپیشه به میزانسن – صحنه پردازی ) و با در هم شکستن شیوه بیانی پذیرفته شده، داغان کردن جلوه های توهم زا و با معرفی مونتاژ به عنوان تعیین کننده ترین عنصر خلاقیت و همچنین با شیوه عملی فاصله گذاری، کولاژ، دست کاری و استفاده از نقل قول، سینمای مدرن را باز آفرینی می کند. آنچه که به نظر عجیب می آید در واقع این است که چنین جرات و شهامتی در فرم به هیچ وجه نه وجه شاعرانه را حذف می کند («تحقیر») و نه جنبه داستانی را (پییروی دیوانه)؛ او بی آنکه در خلاء فرمالیستی غرق شود، سینمایی به وجود می آورد که از نوعی رئالیسم برتر برخوردار است که با دوران خود هماهنگی دارد، بخش های تاریک جامعه را کشف و تحلیل می کند: « دو سه چیزی که از او می دانم»، بربریت پنهان آن را آشکار می سازد: «آخر هفته»، تغییر و تحولات روابط و مناسبات رفتاری اخلاقی جامعه («مذکر مونث») و یا تحولات سیاسی جاری را موشکافانه ترسیم می کند . (او در فیلم « دخترچینی»، قیام ماه مه ۶۸ را یک سال قبل از وقایع پیش بینی می کند). سینمای گودار سینمایی است که با جدید ترین پیشرفت ها در زمینه های مختلف هنری نیز همخوانی دارد (بخشی از فیلم های گدار مربوط به این دوره به عنوان آثار مهم «پاپ ارت» تلقی می شود.)

اگر گدار بعد از ۱۹۶۸ با کل نظام قطع رابطه می کند، به هیچ وجه به این معنا نیست که عملکرد دو جانبه آفرینش، یعنی ابداع و کشف، که به زعم او مختص سینما ست، را رها می کند ( نقش سینما در کل برای او، برجسته کردن چیز هایی است که هرگز نشان داده نخواهند شد) بلکه صرفا او از این تاریخ به بعد کمترین همدستی و همکاری را با «دنیای نمایشی» رد می کند. و دوره «مبارزاتی» سال های ۷۰ او (که بی شک ناعادلانه مورد انتقاد قرار گرفته) از اینجا ناشی می شود؛ زیرا حتی اگر بعضی از فیلم های این دوره به علت جنبه های مرتاضانه و بی پیرایه آن، تماشاچی را فراری دهد و خشکی پیام فیلم، کهنه به نظر رسد؛ اما گودار، با لجاجت تمام، ایده اصلی خود را ادامه می دهد؛ (باید فیلم «اینجا و آنجا» را دوباره دید) یعنی نمی توان با نظم موجود مبارزه کرد بی آنکه شیوه های بازنمایی آن و «بینش و نگرشی از جهان» که توسط این شیوه های نمایشی تامین و حفظ می شود را منهدم نکرد (استناد به زیگا ورتف).

دوره «تجربی» نیمه دوم سال های هفتاد، دوره کشف تکنیک های جدید است (به ویژه تکنیک های مربوط به ویدئو) و همچنین دوره این پرسش صبورانه و سرسختانه که اگر بتوان تصاویر را از کد های صدا و تصویری ای که بطور عام به ما تحمیل می شوند آزاد کرد، چه چیز را آشکار و نمایان خواهند کرد؟ گودار، در آزمایشگاه ا ش، سرسختانه، پافشاری می کند که « از خود بیگانگی» (الیناسیون) فقط به علت ایدئولوژی نیست بلکه همچنین از سرسازگاری و دنباله روی از دریافت هایی است که بدون آنکه متوجه باشیم به ما تحمیل می شوند ( در نتیجه تلویزیون به دشمن اصلی تبدیل می شود) . وقتی که گودار اوایل سال های ۸۰ ظاهرا دوباره به نظام موجود باز می گردد، دیگر زمان خوشبینی پیروزمندانه نیست بلکه بیشتر تدارک یک استراتژی مقاومت در برابر پیروزی نظام نمایشی ای است که تلاش می کند تا ما واقعیت را با تصاویر تحت کنترل و دستکاری شده ای که از آن به دست می دهد، عوضی بگیریم ؛ فیلم های ضد جریانی که سرشار از خلاقیت و نوآوری هستند مثل «هر که بتواند(زندگی) خود را نجات می دهد» و یا «پاسیون»، «نام کوچک: کارمن» که به نظر می آید که از غرق شدن نجات یافته است و از دنیایی کنده شده که در آن، به قول «سرژ دانه»(منتفد سینما) « تصاویر کاملا در جهت و دراردوگاه تبلیغات یعنی در کنار «قدرت» قرار گرفته اند. برای گودار، مقاومت یعنی حفظ توقعات «هنر» سینما در برابر این دنیایی که آنها را حذف می کند – یعنی کاهش نقش قصه (استوری) به حداقل ، اختراع سرعت های بدیع و تالیف فیلم بر اساس الگوی «فرم کلی» (با معماری طرح های تصویری، بازی بازتاب ها با فاصله، کنتراست، ریتم و ناهمخوانی ) در تقابل قرار دادن سینما با هنر های اصلی (از لوگرکو و اوژن دلاکروا تا بتهوون) وتلقی آن به عنوان «هنر ساختن موسیقی با استفاده از نقاشی» است.

کمی بعد، درادامه آن، پرسش های او حتی به مقدسات نیز کشیده می شود؛ انگار می بایستی بر امر رویت نشدنی (عالم غیب) که مذاهب آن را در راز نگاه می دارند، غالب شد. مسئله حلول: «مریم مقدس من به شما سلام میکنم»، رستاخیز: «موج نو»، تناسخ: «افسوس برای من» (از خلال اسطوره آمفیترون). کلماتی که باند صدا را می پوشانند، می توانند برگرفته از «آنتوان آرتو» و یا « هرمان بروخ» باشند (مرگ ویرژیل) و یا همچنین از «ویلیام فالکنر» (آبسالون آبسالون) و یا منطقا نوشته هایی باشند که سینما را به چالش می طلبند، یعنی متون متعلق به آثاری که مطلقا برای به فیلم در آمدن مناسب نیستند.

سینما ی گدار در این سال ها بی اندازه دچار «تناقض» است: هم کاملا تازه و بدیع (انگار می بایستی واقعیت را قبل از آنکه کلمات بر آنها دست بیندازند به فیلم تبدیلشان کرد، طوری که انگار هر بار، دفعه اول است) و هم سرشار از خاطره است(هنر سینما با توده ای از تصویر و صدا های انباشته شده ای که باید به آنها پرداخت، حرکت می کند .) و این کار عظیمی است که گودار در سال های ۹۰ در دست گرفت که به خلق اثری بی سابقه، و بی شک، به یکی از شاهکار های آخر قرن بیستم، «تاریخ های سینما»، منتهی شد .

قصه تخیلی در نزد گودار همیشه، با نوعی تامل و اندیشه در باره خود سینما آمیخته بود که گاهی موضوع اصلی فیلم را تشکیل می داد (تحقیر، پاسیون) . از این پس، سینماگر مصمم می شود نوعی از سینما (ژانر) را ابداع کند که در زمینه ادبیات شناخته شده بود ولی سینما تا آن زمان آن را از فهرست خود دور کرده بود یعنی استفاده از مقاله وجستار. و این تعمق درخشان درباره سینما در هیئت تصویر از اینجا ناشی می شود (تعمق در باره تاریخ سینما و رابطه سینما با تاریخ) که ازطریق آن، به نوعی، گودار برای اولین بار به «آگاهی از خود»( با استفاده از ترم هگلی) دست می یابد به شرطی که تصریح کنیم که برای گودار این نه به معنی مصور کردن یک فکر از قبل تهیه شده و نه «اندیشیدن درباره تصویر» است بلکه اندیشیدن با تصویر و از ورای آن است تا زایش فکر را از دل این تصاویر ببینم، با این مشخصه که تصاویر روندی اجمالی و خلاصه کننده دارند که به اسطوره لحظه قبل از مرگ، احتضار، ارجاع می دهند که ما در طی آن، همه تصاویر زندگی شده را با دوری سریع، مرور می کنیم : به نظر می رسد که از خلال گدار، همه چیز در این لحظه مثل خود هنرسینما در حال مرگ است که این جریان غیر ارادی، تکه برداری شده، فشرده و برجسته شده را به وجود می آورد. لحظه روبرو شدن سینما با افتخارات و پیروزی های گذشته اش (از هیچکاک به عنوان بزرگترین خالق فرم در قرن بیست یاد می شود) وهمچنین با شکست هایش ( که اردوگاه های مرگ را فیلمبرداری نکرد، واین امر نقطه تاریک و لکه سیاه زندگی او را تشکیل می دهد.:« فراموشی نسل کشی خود بخشی از نسل کشی است».)

آخرین مبارز برای هنر

هزاران نما که همگی مربوط به کل تاریخ سینما (از جمله فیلم های خود گدار) و همچنین بر آمده از عکس های مستند و از تصاویر نقاشی شده هستند ( که به زعم سینماگر رقبای اصلی سینما می باشند)، در هم می آمیزند، در هم می لغزند، گفتگو می کنند، با هم تصادم می کنند، سرعت می گیرند، تقسیم می شوند و باز ترکیب می شوند تا بهتر بتوان بررسی کرد که چگونه سینما تاریخ را بازتابانده و به چه نحوی در آن دخالت کرده و بالاخره چگونه موفق شده تا شایستگی ارتقا به هنری تمام عیار را کسب کند و سپس آنرا از دست بدهد.

مرگ سینما؟ آیا این تنها وهم وخیالات گودار است ؟ و یا می بایستی این فرضیه را جدی بگیریم؟

اگر به گذشته بنگریم متوجه می شویم که سینمای درخشانی در ایتالیا، (بین سال های ۱۹۴۵ و ۱۹۷۵) سینمایی استثنایی در چکسلواکی و لهستان (سال های ۶۰) و سینمای بسیار جذابی در آلمان (سال های ۷۰) وجود داشته است. از همه اینها امروز، عملا چیزی بر جای نمانده است. شاید زمان آن رسیده که از خود بپرسیم چرا؟

فرانسه از اینکه سالی دویست فیلم تولید می کند، خرسند است؛ آیا او مطمئن است که آنچه در آنجا تولید می شود سینما در معنای هنری این کلمه است، معنایی که «خالقین بزرگ فرم سینمایی» مثل آیزنشتاین، درایر، بونوئل، رنوار، میزوگوشی، ولز، هیچکاک، پازولینی برایش قائل بودند ؟ آیا دیگر عنوان سینما به شیوه ای تقلبی و دروغین، به همه تولیدات صدا وتصویری اطلاق نمی شود که در واقع فیلم های تلویزیونی هستند که توسط کانال های مختلف فرانسه و برای آنها و منطبق با معیار های آنها تولید می شوند؟ و اگر به نامیدن آنها به عنوان سینما، و تزویر و دروغ « نمایش در سالن سینما» ادامه داده می شود، آیا قبل از هر چیز برای استفاده از یارانه های دولتی به نفع کانال های تلویزیونی که سفارش دهندگان این نوع فیلم ها هستند، نیست؟ زمانی، هنری وجود داشت که در مجموع توانست مثل سایر هنرها زبانی ویژه، به غایت غنی وگوناگون را توسعه دهد و زیبایی و استتیک خاصی خلق کند و آگاهی و دانایی ما را از جهان گسترش دهد اما از آنجایی که سینما بیش از پیش، به کالایی، مثل سایر کالاها، تبدیل شده است، به نظر می رسد که همه چیز در حال بر باد رفتن است.

گدار، آخرین مبارز مقاوم هنر است که منطق لیبرالیسم (اقتصادی) تمایل دارد به سکوت محکومش کند، اما او یکی از نادر خالقینی است که به آن تن در نمی دهد.

آخرین شیطنت او : «چیدمانی» است که او در ۲۰۰۶ در مرکز ژرژ پمپیدو به نمایش گذاشت که طی آن مدام به بحران با این نهاد دامن زد و تلاش کرد که تضاد بین فرهنگ و هنر، بین قاعده و استثنا را ثابت کند . نتیجه این کار، یک «ویرانه نمایش» بود که او علیرغم همه مسائل موفق شد که با شیوه ویژه خود در سازمان دادن به هرج و مرج، اثری بیافریند که از دیگر «چیدمان» هایی که قبل از آن در این موزه به نمایش گذاشته شد، چندین سر و گردن بالاتر باشد.

گدار روزی گفته است: هنر آن چیزی است که به ما اجازه می دهد که سر بر گردانیم و«سدوم» و «گومور» را ببینیم بی آنکه مرده باشیم.(۲)

***

(۱) آلن برگالا: گدار در هنگام کار سال های ۶۰ انتشارات کایه دو سینما، ۲۰۰۶ برگالا بی شک بهترین تحلیل گر کنونی کار های گدار است . مراجعه کنید به مجموعه جستارها؛ هیچکس از گودار بهتر نیست…کایه در سینما پاریس ۱۹۹۹

(۲) ژان لوک گدار، مصاحبه با دومینیک پالبی و گی سکارپتا آرت پرس شماره ویژه گدار فوریه ۱۹۸۵

نویسنده: Guy SCARPETTA پژوهشگر و رمان نویس، نویسنده کتاب کانتور درعصرحاضر

منبع: لوموند دیپلوماتیک

درباره «ژان لوک گُدار»

پس از فیلم «از نفس افتاده»، موج جدیدی که سینمای جهان از برزیل تا چکسلواکی و ژاپن را فرا گفت مرهون «ژان لوک گدار» است، همانطور که نسل‌هایی از کارگردانان آمریکایی از جمله «اسکورسیزی»، «دی پالما» و «تارانتینو» نیز وام‌دار او هستند.

«گدار» که در سال ۱۹۳۰ در پاریس به دنیا آمد، یکی از چهره های اصلی جنبش موج نو فرانسه در اواخر دهه ۱۹۵۰ و ۶۰ بود و ابتدا به عنوان منتقد برای مجله فرانسوی تازه تاسیس کایه دوسینما در سال ۱۹۵۲ کار کرد و نخستین فیلم کوتاه خود را با نام «زن عشوه‌گر» در سال ۱۹۵۵ ساخت.

صحنه ای از فیلم “از نفس افتاده”

اولین فیلم بلند این فیلمساز «از نفس افتاده» محصول ۱۹۶۰ بود که یکی از آثار کلیدی جنبش موج نو محسوب می‌شود و با نقش‌آفرینی «ژان پل بلموندو» و «ژان سبرگ» همراه بود. «از نفس افتاده»  یکی از ۱۵ فیلمی بود که «گدار» بین سال‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۶۷ کارگردانی کرد، بازه زمانی که مهم‌ترین دوره فعالیت سینمایی این کارگردان محسوب می‌شود.

از جمله آثاری که او در این مدت ساخت، می‌توان به درام «تحقیر» (۱۹۶۳) ، فیلم نئو نوآر «آلفویل» در سال ۱۹۶۵، «پی‌یرو خُله» و کمدی سیاه «تعطیلات آخر هفته» در سال ۱۹۶۷ اشاره کرد. با این حال او همچنان به فیلمسازی ادامه داد و در طول دوران فعالیت حرفه‌ای خود در مجموع ۴۴ فیلم بلند و چند فیلم کوتاه را مقابل دوربین برد.

«گدار» در کنار «فرانسوا تروفو» که یکی دیگر از اعضای برجسته موج نوی سینمای فرانسه بود، رهبری تظاهرات‌هایی را بر عهده داشتند که در سال ۱۹۶۸ به تعطیلی جشنواره فیلم کن انجامید، ناآرامی‌هایی که حاصل جنبش و اعتراضات دانشجویی می ۱۹۶۸ در فرانسه بود.

«فرزند هراسناک سینمای موج نو» لقبی بود که به «ژان لوک گدار» داده بودند، چراکه در دهه ۱۹۶۰ با تلاش جنجال‌گونه‌ای می‌خواست با نهادهای خشک و پژمرده سیاسی و اجتماعی بستیزد و از دوربین بسان یک اسلحه در جهت پیشبرد اهداف سیاسی‌اش استفاده می‌کرد.

«ژان لوک گدار»، از ۱۹۴۰ تا پایان راه

این چهره تاثیر گذار پیش از ورود به سینما در پایان دهه‌ی۴۰ از دانشگاه سوربن در رشته نژادشناسی فارغ‌التحصیل شد و علاقه‌اش به سینما موجب شد تا به‌همراه گروهی از دوستان جوان‌اش چون «کلود شابرول»، «فرانسوا تروفو» و «اریک رومر» به جست‌وجو درباره قابلیت‌های نهفته سینما بپردازند. آن‌ها ماهنامه‌ سینمایی به‌نام «لاگازت دو سینما» راه‌اندازی کردند که البته فقط برای پنج ماه منتشر شد.

او در دهه ۵۰ چند فیلم کوتاه داستانی با کمک دوستان منتقدش در نشریه معتبر «کایه دو سینما» ساخت و با ساخت چند فیلم کوتاه نشان داد که برای ساخت فیلم بلند آماده است.

اولین فیلم بلند داستانی گدار «از نفس افتاده» بود که در سال ۱۹۵۹ براساس داستانی از «فرانسوا تروفو» ساخت. این فیلم با بودجه‌ای اندک و با کمک «کلود شابرول» ساخته شد که از بنیان‌های «موج نو» سینمای فرانسه شناخته می‌شود.

دهه ۶۰ پربارترین دوره زندگی گدار بود و او در این دهه هرسال به‌طور میانگین دو فیلم ساخت، فیلم‌هایی که بسیاری از آن‌ها با گذشت زمان ارزش بیش‌تری یافتند.

«سرباز کوچک» دومین فیلم گدار بود که در آوریل ۱۹۶۰ ساخته شد، اما مقامات دولت فرانسه مانع نمایش آن شدند و سه سال بعد پروانه نمایش آن را صادر کردند. داستان فیلم درباره جنگ‌های آزادی‌بخش الجزایر است و در سوییس اتفاق می‌افتد. این فیلم اولین همکاری میان «گدار» و «آنا کارینا» بود که به ازدواج آنها انجامید.

«گدار» پس از آن فیلم «زن، زن است» را در سال ۱۹۶۱ ساخت و یک سال بعد فیلم تحسین‌شده «گذران زندگی» را ساخت که از پیچیده‌ترین و موفق‌ترین فیلم‌های اولیه گدار محسوب می‌شود. او با فیلم «تفنگ‌داران» در سال ۱۹۶۳ بار دیگر مخالف خود را با پدیده جنگ ابراز کرد. «بیزار» محصول ۱۹۶۳ اولین فیلم پرهزینه این سینماگر بود که بازیگرانی چون «میشل پیکولی» و «جک پالانس» در آن نقش‌آفرینی داشتند.

در سال ۱۹۶۴ گدار فیلم «یک زن شوهردار» را ساخت که به گفته خودش پژوهشی در زندگی زن است که در زیر فشارهای زندگی دیگر نمی‌تواند خودش باشد. اما یکی از معروف‌ترین ساخته‌های گدار در سال ۱۹۶۵ با نام «آلفاویل» به پرده سینماها آمد و متعاقب آن، فیلم «پیروی دیوانه» ساخته شد.

از دیگر شاهکارهای سینمایی وی می‌توان به فیلم‌های «مذکر، مونث» (۱۹۶۶)، «شهوت» (۱۹۸۲) و «نام کوچک؛ کارمن» (۱۹۸۴) اشاره کرد.

آکادمی اسکار در سال ۲۰۱۰ به‌پاس یک عمر دستاورد سینمایی قصد تقدیر ویژه از گدار را داشت، اما این کارگردان سرشناس از حضور در مراسم اعطای جوایز خودداری کرد. او درباره علت حضور نیافتن در این مراسم گفت: «از خودم پرسیدم مقامات آکادمی اسکار کدام یک از فیلم‌های مرا دیده‌اند. آیا آنها اصلا سینمای مرا می‌شناسند؟ این جایزه هیچ معنایی برای من ندارد.»

این فیلم‌ساز طی چهار دهه فعالیت سینمایی موفق به کسب جوایز معتبری شده است که دو خرس نقره‌ای و یک خرس طلای جشنواره برلین، شیر طلا، جایزه هیات داوران و شیر طلای افتخاری جشنواره ونیز از مهم‌ترین آنها هستند.

وی که پنج‌بار نامزد جایزه نخل طلای کن بوده است، در سال ۱۹۷۸ جایزه افتخاری سزار فرانسه را دریافت کرد، در سال ۲۰۰۷ جایزه یک عمر دستاورد سینمایی آکادمی فیلم اروپا را گرفت و در سال ۱۹۹۵ یوزپلنگ افتخاری جشنواره لوکارنو به وی اعطا شد.

گدار در سال ۱۹۸۶ جایزه بهترین فیلم خلاقانه جشنواره روتردام را دریافت کرد و در سال ۲۰۰۴ جایزه بهترین فیلم سال را از جشنواره سن سباستین گرفت.

 این کارگردان صاحب نام فرانسوی فیلم سه بعدی «خداحافظی با زبان» را در سال ۲۰۱۴ ساخت، این فیلم کاملا تجربی، درامی رمانتیک درباره زندگی یک مرد و زن است و نیمه دوم فیلم از زاویه دید یک سگ ولگرد روایت می‌شود. «خداحافظی با زبان» در جشنواره کن ۲۰۱۴ جایزه هیات داوران این رویداد سینمایی را دریافت کرد.

آخرین ساخته این سینماگر کهنه‌کار با عنوان «کتاب تصویر» در سال ۲۰۱۸ راهی سینماها شد و در جشنواره کن برای نخستین بار جایزه‌ای با عنوان نخل طلای ویژه به «ژان لوک گدار» اعطا شد.

https://akhbar-rooz.com/?p=168596 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ارژنگ نورائی
ارژنگ نورائی
1 سال قبل

میگویند بهترین روش خراب کردن کسی؛ تعریف کردن از او به بدترین وجه است… و این کاری ست که نویسندهٔ این مطلب به بهترین وجهی انجام داده است…

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x