سمت و سوی سیر تحولات اجتماعی اکنون در ایران با خیزش عدالتخواهانه ی جوانان، دانشآموزان، دانشجویان و زحمتکشان شهر و روستا در ایران همراه است. متاسفانه، با این پراکندگی که در میان کارگران و روشنفکران وجود دارد و در هالهای از ابهام قرار دارد و با این دشواریهایی که پیش روی عدالتجویان و آزادیخواهان وجود دارد، در صورت پیروزی بر استبداد نولیبرالی نیز امکان بالقوه ای وجود دارد که می تواند جنبش را به راهی سوق بدهد که همان راه انقلاب بزرگ مردم ایران در سال ۵۷ را بپیماید. بدین معنا که این بار نیز انگل دیگری قدرت را ولو به صورت غیرمستقیم در اختیار امپریالیسم جهانی قرار دهد و با شیوههای مستقیم یا غیرمستقیم منافع سرمایهداری جهانی را و نه حقوق و منافع مردم ایران را نمایندگی نماید. شاید یکی از علتهای تردید در تصمیم برخی از کارگران این واقعیت باشد که به وضوح میبینند که همگامی آنها با انقلاب ۲۲ بهمن تنها برآیندی که برای آنها به همراه داشت، استثمار وحشیانه تر و ظهور مناسبات واسطهگری موجود از میان دروغها و شعارهای عوام فریبانهی حاکمیت فعلی بوده است. همچون شعار “نه شرقی نه غربی جمهوری اسلامی” که تنها مناسبات دلالی سرمایهداری نولیبرالی را پوشش می دهد و به جای جمهوری، استبداد سرکوبگر را در دستور کار خود دارد. استبداد خونریزی که حتی به کودکان و دانشآموزان با سفاکی حمله میکند و با ریشخندی تاریخی به مردمی که حافظهی تاریخیشان را دیکتاتوری شاهی و استبداد امروز به کلی از میان برده است، روی کرده وساده لوحانه درک نمیکنند که دارند ریشهی خود را با تبرزده و خویشتن را تحقیر و سرکوب میکنند. آنان کودکانه تصور میکنند که خیزش بزرگ مردم ایران را پدرخوانده شان امپریالیسم و نه عملکرد ۴۳ سالهی خودشان راه انداخته است.
مبارزه ای که همراستا با شناخت طبقاتی یا آگاهی طبقاتی نبوده و حتی چنین شناختی را نفی نماید، حرکت کوری بیش نیست که در نهایت به سوی حاکمیتی فردی – سرمایهداری پیش خواهد رفت که به تجربه شاهد عینی آن هستیم و نظام پیشین را به سمت حاکمیت کنونی سوق داد. بنای یک نظام با فرم دموکراسی همراه با آزادی اندیشه، رعایت حقوق قانونی زنان، مد نظر قرار دادن حقوق همهی اقلیتها و دگراندیشان و حذف بهره کشی انسان از انسان بدون اتکا به یک نگرش علمی – طبقاتی غیرممکن خواهد بود. نیروی هدایتگری باید وجود داشته باشد که بطور طبیعی نمیتواند فرد، رهبر و یا یک لیدر باشد. این نیرو می بایست یک نهاد اجتماعی یا یک جبهه، متشکل از نهادهای اجتماعی با برنامه و اصولی بدون ابهام باشد، تا بتواند راهنمای سیر تحولاتی باشد که از بزرگراه به سمت کوره راههایی منحرف نگردد که دشمن طبقاتی با نصب تابلوهایش نشان میدهد. در طول تاریخ نقش این راهنما را روشنفکران توده ای با روشنگری خستگی ناپذیر، کاربردی کردهاند. اما بدا به احوال دورهای که خود این روشنفکران علاوه بر گمراهی، توانایی کافی برای متشکل کردن نیروها را به بهانههای گوناگون نداشته باشند و از دیگر سو کوره راه را بر بزرگراهی ترجیح بدهند، چرا که تصور میکنند “سنتی” است. این بیخبری از واقعیتهای عینی را پس از شکست نمیتوان جبران کرد. چرا که این فرصت را با قتلعام شدن مبارزان درون ایران از دست خواهند داد. همان گونه که روشنفکران ناآگاه و سازمانهای متعدد و رنگارنگ شان انقلاب بزرگ مردم ایران ۲۲ بهمن را با پراکندگی و خود بزرگ بینی به بن بست و کشتار تاریخی ۶۷ کشاندند و عملا از میان بردند. آیا این بار نیز باید برای یک بهار آزادی کوتاه مدت خونهای بیشتری بر زمین ریخته شود؟ با محترم شمردن خرد جمعی و با حفظ هویت فردی، سازمانهای مستقل میتوانند این جبهه ضروری را بنیاد نهاده و آگاهانه روشنگری کرده و پیش بروند. کاری که در عین سادگی بسیار دشوار می نماید، ولی اگر ضرورت تاریخی آن را درک و هضم نموده و با تمام توان خواهان آن باشیم علا رغم اختلافنظرها، ائتلاف حول یک هدف مشترک امکانپذیراست.
بی شک دشواریهایی در پیش رو داریم، هم در میان کارگران و هم در میان روشناندیشان اجتماعی، ابتدا به فعالین و روشنفکران چپ می پردازیم که مسئول اند و میباید به عنوان نیروی تاریخسار رهنمای جنبش باشند. برخی از چپها و فعالین کارگری – سیاسی که کم شمار هم نیستند، در هاگ مبارزه ای تک بعدی و لایتغییر گرفتار آمده و به کمتر از هژمونی طبقهی کارگر برای یک انقلاب سوسیالیستی – شورایی رضایت نمیدهند. آنان ضرورت پیشروی مرحله به مرحله به سوی عدالت اجتماعی و آزادی های دمکراتیک در جامعهی عقبمانده و نا آشنا به دانش زمانه را نفی میکنند.
این در حالی است که آنان علیرغم آنکه مدعی جهانبینی علمی هستند، اما از قانون روند تغییرات کمی به کیفی بیخبرند و با شیوه ای سراپا کودکانه، در عمل این قانون دیالکتیکی را نفی می کنند و ساده لوحانه تصور میکنند یک مارکسیسم – لنینیسم هستند!! در واقع غوره نشده مویز شده و قصد دارند بدون دبستان و دبیرستان، در سال آخر دکترا بنشینند!
برخی دیگر هنوز مگسک کلاشینکف را تنها راه رهایی میپندارند و خود را مریدان صادق جهانبینی علمی میپندارند، اما در واقع مرید مطیع لایتغییرهای ذهنی خود هستند.
برخی دیگر همراه شاعر کند ذهن چینی راه میروند که میگفت: (نقل به مضمون)
“ما مارکسیسم – لنینیسم را از روده های چینی عبور میدهیم، آنچه قابل جذب باشد، هضم و بقیه را دفع میکنیم.”
از نظر این شاعر که مانند همهی شاعرهای دیگر که دقیقا زمانی که تهی از دانش و جهانبینی علمی هستند، در توهمات خود به پیامبری میرسند، این نابغه چینی هم بدون درک ضرورت خرد جمعی، پیامبر شده بود. با این نگرش که تصور میکرد باید بخشی از جهانبینی علمی را به فاضلآب ریخت! تعجب آور نبود که با اینگونه نظریههای ابلهانه اتحاد با امپریالیسم جهانی بهعنوان امپریالیسم پیر را پذیرفته تا امپریالسم جوان به زعم او، اتحاد جماهیر شوروی را منهدم کند. این نگرش ارتجاعی راه سومی با شکافی که در جبههی بزرگ چپ ایجاد کرد بستر شکست جبههی کار را در اروپا فراهم نمود. این هم نوعی “مارکسیسم” است! برخی چپهای دیگر تصور میکنند آن اندازه انباشته از دانشاند که (بحرالعلوم)اند، ولی دو سده به عقب، به قرن نوزدهم برگشته و سوسیال دموکراسی را تبلیغ میکنند، تا دست در دست سرمایهداری جهانی، نولیبرالیسم را در جهان با ابزار “ناتو” و به کمک تحریمها، جنگ ها و نسلکشیها کاربردی کنند. این گروه با چسبیدن به دموکراسی نیمبند سرمایهداری جهانی، کاشف یک راهکار ویژه هستند که بر مبنای بستن چشمان بر واقعیت جهانبینی علمی استوار است. بدین معنا که آنان در نمی یابند که کمونیستها هم به دموکراسی ولی بدون استثمار یا بهرهکشی انسان از انسان باور دارند و دیکتاتوری آنها، نه بر علیه اندیشه ورزی که بر ضد اندیشههایی است که انسان را مورد سوءاستفاده و استثمار قرار داده و استثمار و مالکیت فردی بر ابزار تولید را کاربردی میکنند. آنها این واقعیت عینی را در عمل نفی میکنند.
سوسیال دموکراتها در عمل تبدیل به اصلاح طلبانی شدهاند که خیزش و جهش انقلاب را غیرضروری و مبلغ بی چون و چرای آن هستند. ازاینرو اتحاد با سلطنتطلبانی را پذیرا هستند که در تاریخ خون بارشان هرگز فرم دموکراسی را به رسمیت نشناخته اند. آنان با در پیش گرفتن چنین شیوه ای، تنها دست اوباش ساواکی را برای باز گشت به قدرت باز میگذارند. اینها همان نیروهای متعصب دیروز هستند که امروز از اتحاد با شعبان بیمخها تحت لوای دموکراسی شرم نمیکنند. آنان یگانه نیرویی را که عملا شایسته اتحاد نمیدانند، نیرویی است که جهانبینی علمی طبقه کارگر را نمایندگی و آنان آن را “سنتی” مینامند. این در حالی است که توانایی موجه سازی مدرن و نو بودن آنها را ندارند!! آیا برگشت به سوسیال دموکراسی نولیبرالی شده را می توان به عنوان “نو” جا زد؟!
آخر کی دیده در جهان تک قطبی امپریالیستی برای کارگران که به زعم آنها عواماند، کسی ترهای خرد کرده باشد؟ بهزعم کشف جدید این روشنفکران “مدرن”، کارگران بردههایی هستند که باید در خدمت “نخبگانی” چون آنها و اربابان سرمایهدارشان باشند.
این مطالب مرا به یاد شعاری انداخت که در سال ۵۴، توسط یک چریک مبارز و نه یک سوسیال دمکرات بر روی دیوار قلعه کریم خان زند در سلولهای کمیتهی مشترک ساواک پس از شکنجه قرونوسطایی شاهنشاهی، با آب دهان بر روی دیوار چرک چند صدساله نوشته شده بود:
“اگر آزادی خلق در گروه خون ماست بگذار از خون ما رودخانه ای خروشان جاری شود.”
چریک فدایی خلق
او نمیدانست که از خون با ارزش آنها واخوردگان سوسیال دموکرات سر بر خواهند زد و نگرش آنها را آلوده میکنند.
دیگر روشنفکرانی که میباید روشنگر جامعهی کارگری باشند تا وحشت از استبداد و سرکوب را نادیده گرفته و تن به اعتصاب بدهند، یا به خیابان آمده و حقوق قانونی پایمال شده خود را مطالبه کنند، در جستوجوی راه سومی سر بر هر دیوار میکوبند و از قشر خاکستری مغزشان و خرد جمعی چپهای دیگر بهرهای نمیبرند.
در کنار روشنفکرانی که قشر میانی جامعه را نمایندگی می کنند، قشری که از نظر کمیت مرزهای طبقه را شکسته اند ولی از نظر کیفیت بین طبقات هم چنان در نوسان هستند برای دفاع از طبقه سرمایه داری شیوه های چپ نمایی را کاربردی می کنند. دیگر انی که به نام هواداری از مارکسیسم مارکس جوان را معیار خود قرار داده اند تا در سایه مارکس، مریدانی را گرد خود جمع کنند و به
نام چپ های “مدرن در کنار این جماعت اقشار میانی جامعه که از نظر کمیت مرزهای طبقه را هم شکستهاند نمایندگی میکنند، دیگر روشنگران که مریدانی را گرد خود جمع کردهاند بهنام چپهای “مدرن” که ماتریالیسم تاریخی و دیالکتیکی را یک فرضیه میپندارند نه یک تئوری. ولی خود را پیرو مارکس جوان میدانند و آثار او را ترجمه میکنند و… بخش دیگر جوانانی هستند که مهر و امضاء مدارک دکترای اقتصادشان خشک نشده گروه اقتصاددانان جوان را که بین لیبرالیسم کینزی (دولت رفاه) و چپهای مدرن و اصلاحطلبان حاکمیت در نوسان ابدیاند، تشکیل دادهاند. گروهی را برپا کردهاند واز برخی تریبونهای حاکمیت بهره میبرند و سخنرانیها راه میاندازند تا راه سومی را بیابند که پدیدهی امپریالیسم را ندیده بگیرد و مطرح نکند و بدینگونه بهزعم خود لنینیسم را نفی میکنند. البته نه با رد نظریههای علمی لنین بلکه به سبک پستمدرنیستها بدون مستندات. آنها در فضای مجازی و “بهترین دموکراسی دنیا” تریبونهایی برای دُرافشانی در اختیار خود دارند.
از “که بر که” چه بگوییم که راه تودهایها تصور میکنند با اتکا بر آن، با این ساختار نولیبرالی وطنی راه بهشت بیطبقه را هموار میکنند. یکی از عوارض کتابهای علمی که حزب تودهی ایران در آن بهار کوتاه انقلاب منتشر و توزیع کرد، این واقعیت است که این جماعتهای سر خورده از شکست، با مطالعهی سطحی آن کتابها ماهیت این جهانبینی را درک نکرده، تصور میکنند بحرالعلوم شده و مردم باید به دستبوس آنها آمده، کسب فیض کرده و هدایت شوند! آنان هیچ خدایی را بنده نیستند و خردجمعی و انتقاد از نظریههای خود را کفر میپندارند و… به خصوص که تریبونی آزاد و عمومی وجود ندارد تا دست این ابراندیشمندان را افشا کند. با این بحران جدی روشنفکری در کشورمان، باید سری به کارگران بزنیم.
از سویی نسل کارگران آگاه بر جا مانده از انقلاب ۲۲ بهمن یا بازنشسته شدهاند و در محیط کار حضور ندارند و یا با سرطان و بیماریهای ناشی از کارهای سخت و محیط های آلوده به گازهای کشنده به ویژه در “پتروشیمیها و پالایشگاهها” از این دنیا رفتهاند. کارگرانی که میدانستند چگونه با وجود سرکوب اتحادیههای مخفی ایجاد کنند و حقوقشان را از حلقوم پیمانکاران بیرون بیاورند.
متاسفانه بخشی از کارگران امروز به حدی ناآگاه هستند که برخی حتی تامین اجتماعی را نه برآیند جنبش کارگری دهه ۲۰ – ۳۰ که لطف حاکمیت موجود میدانند. در چنین فضایی وقتی چند فعال کارگری “مدرن” و راه گم کرده، شعار شورا سر میدهند. آنها با استناد به این شعارها سندیکا را سنتی و واپسگرا میپندارند، ازاینرو در اعتصابها به تخریب وسایل کار بیش از ایجاد یک نهاد استخوان دار کارگری همچون اتحادیه یا سندیکا تمایل دارند.
در میان این شرایط پیچیده با این همه چپهای رنگارنگ و بی مایه و خالی از هر محتوای علمی، برخی دیگر از کارگران بهخصوص حقوقبگیران دولتی و کارگران نیمه دایم و دایمی حاکمیت، نا امید از این روند پراکنده فعالان و روشنفکران و ستم طبقاتی بیانتهای حاکمیت، سردرگم و راه گمکرده سر در گریبان دارند و جنبش را همراهی نمیکنند. این در حالی است که اشرافیت کارگری هم موجودیت دارد و خیزش عدالتخواهانه را ندیده میگیرد. مانند کارگران دایمی نفت و پتروشیمیها، حفاری و فلات قاره که امتیازات و حقوقهای بالا، بازنشستگیهای قابل توجه و وامهای بزرگ مسکن می گیرند که میتوانند در شهرهای بزرگ صاحب خانه شوند. ازاین رو تنها به این فکر میکنند که از فرصت پیش آمده بیشترین بهره را ببرند. به همین دلیل با یک ژست تهدیدآمیز پیش میآیند، ولی در عمل پا پیش نمیگذارند. کارگران مترو شهرداریها با منازل سازمانی در تهران، آنها هم جزو این اشرافیت کارگری هستند و نمیتوان از آنها انتظار همراهی با سیر تحولات اجتماعی را داشت.
حاکمیت هم با کمک کارگران تواب شده ولی مدعی چپ، با ایجاد سندیکاهای موازی آن چند سندیکای فعال مانند سندیکای اتوبوسرانی تهران و سندیکای هفت تپه و… را با همهی نیرو به چالش گرفتهاند. گروه دیگری از کارگران در میان کارگران قرارداد موقت نفت وجود دارند که دانشآموختهی دانشگاه در رشتههای مهندسی کشاورزی و علوم انسانی هستند که بهعنوان کارگران بدون تخصص با حداقل حقوق بکار گرفته شده و استثمار میشوند. آنها شاید امکان روشنگری در میان کارگران را داشته باشند، اما آنها هم از شناخت و دانش اجتماعی بی بهره اند و شناخت اندکی دارند و با کارگرانی که تازه از “ایل” جذب محیط کار شده اند، تفاوت کیفی ندارند. بنابراین، این افراد نیز با دیدن غارت کارگران به وسیله دلالان دولتی و خصوصی به تنها چیزی که میاندیشند پیمانکار شدن به هر قیمت است، تا آنها هم در سایه غارت کارگران میلیونر بشوند.
چون پیمانکاران بزرگ چنان درآمد کار را غارت میکنند که در آمد چندانی نصیب پیمانکاران جزء (پیمانکاران دست دوم و سوم) نشده و در صورت صداقت در کار، باید ضرر بدهند. به همین دلیل آنها در تلاشند تا تمام ضررها و سودهای نجومی خود را نه از ساخت پروژ که از استثمار هر چه بیشتر کارگران کسب نمایند. در این شرایط پیچیده عدم همراهی کارگران چندان غیرعادی نیست. کارگرانی که بدون شناخت طبقاتی و جهانبینی علمی هستند مانند یک پرچم افراشته در مسیر باد با هر بادی به سویی میوزند و حتی به یمن ضرورت رعایت اصول لیبرال دموکراسی توسط چپهای سوسیال دموکرات، عدهای از کارگران حتی برای سلطنت هم حقی قایل هستند!!
در این شرایط بغرنج و پیچیده چه باید کرد؟! باید آشنا کردن کارگران با حقوق قانونیشان را آغاز کرده و ماهیت سرمایهداری و دموکراسی نیمبندشاش را افشا کرد. کارگران را در تشکل هایی علنی، نیمهعلنی و اگر ضرورت داشت در یک تشکل مخفی متشکل کرد. برای این حرکت میتوان به اصلهای ۲۷، ۲۹، ۳۰، ۳۱ و ۴۳ و… قانون اساسی استناد کرده واصول ارتجاعی آن را نفی کرد. جنبههای با ارزش در قانون اساسی که تحت تاثیر پیروزی بزرگ مردم ایران و خواست مردم وارد قانون اساسی شده کم نیستند.
ولی این راه از سویی طولانی و از حوصله ی روشنفکران خارج است و باید زمینه شکلگیری آن قبل از جهش تودهای امروز انجام می گرفت و کارگران به سرعت آنرا درک نمیکنند. ازاینرو باید این فعالین کارگری را مانند شوراهای دولتی دور ریخت، زیرا بدون ایجاد تشکل سراسری کارگری، جوانان، دانشجویان، اتحادیه خیل بزرگ بیکاران، بازنشستگان و حقوقبگیران همراه با اتحاد نهادهای مستقل اجتماعی در یک جبهه، امکان یک حرکت سنجیده و ضروری در شرایط کنونی یا در آینده، برای رسیدن به عدالت اجتماعی و آزادی امکانپذیر نیست. مبارزات شبکهای و شعارهای شورایی و مجمع عمومی، راههای …ساختهای است که میباید با چپهای “مدرن”ش به زبالهدانی تاریخ ریخته شوند.
“….که می تواند جنبش را به راهی سوق بدهد که همان راه انقلاب بزرگ مردم ایران در سال ۵۷ را بپیماید….”
سخت ولی صمیمی!
دغدغه نویسنده محترم بجاست ولی چه باید کرد در این شرایط بمانیم؟
مسلما جواب نه است.
هرچیزی امکان دارد ولی حرکت شروع شده است و باید سعی کرد آنرا با هوشیاری ادامه داد که دوباره به راه خطا نرود.