تصور کنید اگر همه ی قربانیان جمهوری اسلامی بخواهند به خیرخواهی زیدآبادی گوش بسپارند، و توصیه ی “روشنفکرانه” ی او را جدی بگیرند، و از پهنه ی سیاست خارج شوند، چه قدر قند در دل کوچک و پرکینه ی علی خامنهای آب خواهد شد. چرا این “فعال سپهر عمومی” با این استدلالها و خیرخواهیها به علی خامنهای که هزار و یک دلیل به دل لبریز از کینه ی او شهادت میدهند، همین توصیه را نمیکند؟

احمد زیدآبادی در یادداشت “برسد به دست حامد اسماعیلیون” نوشته است: «حامد اسماعیلیون، همسر و دختر نازنینش را در فاجعۀ ساقط کردن هواپیمای اوکراینی از دست داده است. تحمل چنین مصیبتی فوق طاقتِ بشری است… به آقای اسماعیلیون توصیه میکنم که با این حجم از خشم و کینهای که به “حق” به دل گرفته، وارد سیاست نشود.»
یکم. حجم درد، رنج و خشم حامد اسماعیلیون (حتا بدون ذکر نام قاتل اعظم در ایران) فهمیدنی و پذیرفتنی است، اما من نمیدانم چهگونه زیدآبادی پیبرده است که او لبریز از کینه هم هست! آیا این نوعی پیشداوری ناشیانه است؟ یا برچسبی است که به یکی از قربانیان برجسته ی علی خامنهای پرتاب شده است، تا او را زاده نشده، نابود کند؟
نمیدانیم در کاسه ی سر احمد زیدآبادی چه میگذرد؛ نیتخوانی هم نمیکنم؛ اما نمیتوان انکار کرد که بیرون راندن یکی از مخالفان برجسته و مردمپسند خامنهای از کاروزار مبارزه با جمهوری اسلامی به نفع علی خامنهای تمام خواهد شد. احتمالن علی خامنهای سوختن حامد اسماعیلیون را با این استدلالها بسیار خواهد پسندید! چه، دستکم هزینه ی این پروژه بسیار کمتر از آدمربایی و کاردآجین کردن او است. تازه تصور کنید اگر همه ی قربانیان جمهوری اسلامی بخواهند به خیرخواهی زیدآبادی گوش بسپارند، و توصیه ی “روشنفکرانه” ی او را جدی بگیرند، و از پهنه ی سیاست خارج شوند، چه قدر قند در دل کوچک و پرکینه ی علی خامنهای آب خواهد شد.
چرا این “فعال سپهر عمومی” با این استدلالها و خیرخواهیها به علی خامنهای که هزار و یک دلیل به دل لبریز از کینه ی او شهادت میدهند، همین توصیه را نمیکند؟ این کوربینی انتخابی از کجا آمده است؟
دوم. زمانی اصلاحطلبان منادی خروج از حاکمیت بودند و میخواستند با فشار بر علی خامنهای او را به پیشبرد اصلاحات متقاعد کنند. بعدها هنگامی که آنها از حکومت اخراج شدند، احمد زیدآبادی این ایده را فراموش نکرد و انگارهپرداز حکومت یکدست شد و چهها نگفت و نکرد که اصلاحطلبان را از فرآیند کسب قدرت منصرف کند! او اصلاحطلبان را به جهت تکاپوی کسب قدرت، نکوهش میکرد و بر این باور بود که اگر آنها بگذارند حکومت یکدست بشود، همه ی آنچه آنها میخواهند، توسط رقبا ی محافظهکار انجام خواهد شد؛ و بهگونهای پایدارتر و کارآمدتر هم اجرا خواهد شد. همین پروژه بود که سرانجام به کودتا ی انتخاباتی تمام عیار برکشیدهگان خامنهای و به قدرت رسیدن آلتفعل علی خامنهای انجامید. همه دیدیم که زیدآبادی هم در طرف تاریک تاریخ ایستاده بود و هم حکومت یکدست، چیزی جز نکبت بیشتر و وحشت گستردهتر نیافرید. اما دریغ از یک تاسف ساده و پذیرش خطا! او پس از بیکار شدن اصلاحطلبان در قبا ی دانا ی کل افتاد و در بیکار کردن هیچ کوچک و بزرگی بیکار نماند.
سوم. میگوید: «سیاست در فارسی به معنای تربیت کردن اسب وحشی و در نزد یونانیان نیز تدبیر منزل در سطح کلان آن بوده است. از این رو سیاست عرصۀ فرو نشاندن خشم و انتقامگیری نیست. سرنوشت عموم در آنجا تعیین میشود و از همین رو، به کنشی کاملاً حسابشده و خالی از هر نوع بغض و خشم و کینه و انتقامجویی نیاز دارد.» از این استدلالها ی بیمعنا و خام گذشته، این تلقی از سیاست بسیار مناسب است برای اوراق کردن بسیاری از رهبران قدیم و جدید جمهوری اسلامی! چرا زیدآبادی خطر نمیکند و تقاضا ی استعفا یا برکناری علی خامنهای را نمیکند، تا همه ی دشواریها سپهر عمومی سپری شود؟
در توضیح آبکی بودن تعاریف او از سیاست همین بس که هم سیاست در جهانها ی جدید (پس از هابز و ماکیاول) از این مفاهیم واژهشناسانه ی سطحی و باستانی بسیار فاصله گرفته است و هم نمونهها ی بسیاری در جهان سیاست پیدا میشود که تصور زیدآبادی را از برابر دیدن قربانیها با کیسه ی کینهتوزی، پاره میکند. مارتین لوتر کینک جونیر، مهاتما گاندی، نلسون ماندلا و لخ والسا از نمونهها ی بسیار بزرگ قربانیهایی هستند که سیاستورزی را با نام خود آراستهاند.
چهارم. ممکن است زیدآبادی در این تحلیل، توصیه و رفتار خود صداقت داشته باشد و خیرخواه مردم ایران و حامد اسماعیلیون باشد، اما در دواری من وقتی در یک دعوا میانجی حتا از روی خیرخواهی از قربانی بخواهد که میدان را برای بیداد و بیدادگر خالی بگذارد، شرمآور است. از آن شرمآورتر آن است که میانجی حتا از آوردن نام علی خامنهای که ریشه ی همه ی دشواریها است، سرباز بزند. (یک جمله از زیدآبادی بیاورید که او خامنهای را مستقیم مورد خطاب قرار داده است و از او خواسته است که از کشتار مردم دست بکشد، تا من صداقت او را بپذیرم.) اگر زیدآبادی (به هر دلیل و با هر استدلالی) از آوردن نام علی خامنهای همچون آسیبی اساسی هر بحرانی در ایران امروز معذور است، دستکم باید از آوردن نام دیگرانی که قربانیاند پرهیز کند. من “شرافت اهل قلم” را اینگونه میفهمم.
آنکس که در ایران است و بدون آوردن نام خامنهای تنها مخالفان را به پرهیز از خشونت و بیرون رفتن از پهنه ی سیاست تشویق میکند و میخواند، تفاوت معناداری با آن که در ایران با خاتمی عکس یادگاری گرفت و در آمریکا با پمپیو، ندارد. هر دو نان روزگار غدار را میخورند و به تجربه آموختهاند چهگونه میتوان هم نان و هم نام داشت! چرا او به جا ی تلاش برای اخراج حامد اسماعیلیون از پهنه ی سیاست از او و انبوه قربانیها ی جمهوری اسلامی نمیخواهد خشم خود را برای پایانیدن به استبداد و از کار انداختن آداب شکار شهروندان به کار ببرند و با ایستادگی شجاعانه و مسوولانه به پایانیدن فرایند بیداد در زندان بزرگ ایران کمک کنند؟
پنجم. میگوید: «اینجا در این کشور وضع آنگونه نیست که از آن دور به نظر میرسد. اینجا شکنندهتر از آن است که بسیاری میپندارند. اینجا مستعد به راه افتادن حمام خون است. راه خروج از این وضعیت، خشونتپرهیزی مطلق است. … چرخۀ خشونت و انتقام هم اکنون نیز به حرکت در آمده است و اگر سرعت گیرد فرزندان این کشور را زیر چرخدندهها ی بیرحم خود پارهپاره خواهد کرد و از کشور ویرانهای تمامعیار به جا خواهد گذاشت.» او درست میگوید که اسماعیلیون «به عنوان کسی که بدترین مصیبت را تحمل کرده است، میتواند بهترین منادی کنش خشونتپرهیزی شود و از این طریق علاوه بر کمک به هموطنان خود، زخمهای درون خویش را نیز التیام بخشد. با انتقام هیچ زخمی بهبود پیدا نمیکند.» اما درست نمیگوید وقتی او را به خالی کردن میدان سیاست فرامیخواند. آلام سیاست تنها با سیاست بیشتر، پیگیرتر، دقیقتر و انسانیتر درمان میشود.
این خودفرزانه پنداریها، خودملتپنداریها، خودپدر پنداریها، و خود را صالحتر از دیگران در تشخیص مصالح مردمان ایران دیدن، آفت توسعه نایافتگی و آخوندی است که حالا فکولیها را هم گرفتار کرده است. انگار تنها احمد زیدآبادی است که ایرانشناس، مردمشناس، مصحلتبین و دوستدار مردم است! تازه گیرم که هست، ازکجا به این نتیجه رسیده است که کسانی همانند اسماعیلیون در پی انتقامکشیاند؟ و منادی خشونت؟
نباید خشونتپرهیزی و مفاهیم بلندی همانند آن به پوششی برای محافظت از بیداد در ایران تبدیل شود. میتوان خشونتپرهیز بود و به جا ی نصیحت به قربانیها به جلاد ایران رو کرد و او را به نام شایستهاش فراخواند. میتوان به جا ی بیکار کردن کسانی همانند اسماعیلیون از آنان قهرمانان آزادی و دادگری آفرید. میتوان به جا ی زیدآبادی بودن موسوی و تاجزاده شد.
برخی از فلاسفه اخلاق را برساخته ی بردهگان و لایهها ی زیرین اجتماع میدانند؛ و قانون را برآمد سروری و خدایگانی. به زبان دیگر، قرار بوده است اخلاق دست و پا ی سروران را ببندد و سریز بیداد را کمتر کند؛ اما به لطف درخششها ی تیره ی کسانی همانند زیدآبادی انگار اخلاق هم قرار است ادامه ی “دیگری بزرگ” باشد؛ و هر جا دست قانون کوتاه است، جبران مافات کند و سرکوب را خودخواسته کند. بحثها ی کارشناسی محفوظ و محترم، اما حقوق مردم را حتا به ضرب قانون نمیتوان انکار کرد؛ چه، هیچ قانونی فراتر و فربهتر از حق خطا کردن نیست. “خطا کردن” و “حق خطاکردن” چنان بنیادی است، که در دنیا ی وارونه ی ما تنها بنیادگراها از درک آن ناتوان هستند. از نشانهها ی برجسته ی بنیادگرایی سیاسی در جهانها ی جدید یکی هم اخلاقگرایی به جا ی سیاستورزی است! آنها غالبا نادانسته با آوردن پا ی اخلاق (یا دین، یا علم و …) به پهنه ی سیاسی هم نادانی خود را پنهان میکنند وهم ناتوانی خود را در ایستادگی در برابر بیداد. سیاست بازی خدایگان است؛ آن که در پهنه ی سیاست به جای قدرت و قانون، ادعاها ی اخلاقی دارد، بازی را نفهمیده است.
ششم. پارهگفتی در دیوار فیسبوک در ستایش کتاب دیدم که بسیار همانند درک زیدآبادی از سیاست است. ناشناسی نوشته بود: «راه آزادی و مدنیت نه از خیابان و با مشتهای گرهکرده، که از آرامش کتابخانهها میگذرد.» به باور من هم دریافت زیدآبادی از سیاست و هم این دریافت از مدنیت تنها بخش کوچکی از داستان را بازتاباندهاند؛ و بخش مهمتر را از قلم انداختهاند. وقتی آستانه ی مدنیت چنین کج و کوله و کوتاه تصویر میشود، قلب مدنیت پارهپاره و زخمی میشود. برای رسیدن به مدنیت تنها دانایی کافی نیست؛ توانایی هم لازم است. اصلن توانایی رو ی دیگر دانایی است. ایستادگی با مشتها ی گرهکرده در خیابان هم بخشی از مدنیت است؛ و البته بخش دشوار و مهم مدنیت. شجاعت را نباید دست کم گرفت و انکار کرد. دانایی اگر به شجاعت و توانایی ایستادگی در برابر بیداد نرسد، دانایی نیست، شکل باژگونهای از نادانی است.
برای انداز زدن مدنیت در هر اجتماعی به پهنه ی سیاست نگاه کنید.
هفتم. در باور من خواندن یک متن و نوشتن بازخورد و نقد ادا ی احترام به نوشته و دوست داشتن عمیق نویسنده است. با همین نگاه بارها احمد زیدآبادی را نقد کردهام، اما چون گوش شنوایی ندارد و همیشه مرغ او یک پا دارد، تصمیم داشتم دیگر هیچگاه نقدی بر او ننویسم. نقد او بر حامد اسماعیلیون و توصیه ی عجیب و بوداراش بود که توبه ی مرا شکست. خوشبختانه او گفته است که میخواهد از پهنه ی سیاست خداحافظی کند! ای کاش پس از فاجعه ی توصیهها و قلمفرساییها ی خسارتبار و نادرست خود در یکپارچه کردن قدرت در ایران از سیاست دست میکشید؛ و هزینه سیاستورزی را در ایران اندکی کمتر میکرد. هرچه باشد سهمی از برآمدن ابراهیم رییسی به او میرسد! او بود که دستکم بخشی از بساط کودتا و زمینه ی حذف کامل اصلاحطلبان را فراهم کرد. در جایی گفتهام زیدآبادی در زدن اصلاحطبان بسیار کارآمدتر از بنیادگرایان سیاسی بود.
با این همه حالا هم دیر نشده است، اگر او از پهنه ی سیاست بیرون نرود، حتمن برای بیرون راندن هر ایستادهای قلم خواهد زد. چون تا جایی که من از نوشتهها ی او میفهم او سیاست را خالی کردن میدان از هر ایستادهای میفهمد! سیاستورزی در مرام او، دستکم وقتی پا ی صاحبان قدرت در میان است، هنوز همان اندرزنامه نویسی است.
“نیتخوانی هم نمیکنم؛ اما نمیتوان انکار کرد که بیرون راندن یکی از مخالفان برجسته و مردم پسند خامنهای از کاروزار مبارزه با جمهوری اسلامی به نفع علی خامنهای تمام خواهد شد . ”
آقای کرمی که از یکی ” از مخالفان برجسته و مردم پسند “…
از برجسته نمودن آقای اسماعیلیون شکی ندارم ولی از مردم پسند بودن ایشان چرا !
بهتر است با شما و دیگران ” سفری تخیلی ” به برلین داشته باشیم ؛
….خواب دیدم که مرا هم به فستیوال برلین دعوت کرده اند . با شوقی فروان بر بالهای بلند خود پرواز را وسیله و از اوج آسمانهای مه آلود خود به برلین پایتخت آلمان رسانیدم .چه عظمت و چه تدارک پر خرج و گرانبهایی ! تصاویر و اشکالی که از لابلای ابرها مشاهده میشد بیانگر حقایقی بود که این برنامه ریزی ها همگی از پیش تدارک شده و برای انجام اهداف مشخصی ترتیب داده شده بودند ! . از ابرها که پایین می آمدم عظمت جمعیتی را دیدم که به شکل همان هواپیمای اوکراینی سرنگون شده ، طراحی و مهندسی شده بود . شک نداشتم که که از ما بهتران در این طراحی مجلل دست داشته اند .
فرود آمدم و دوباره از مهارت بر گزارکنندگان این فستیوال انگشت تحسین به دندان گزیدم . آخر چطور ممکن است ، هیچگاه برای استقبال هیچ رئیس جمهوری مشهوری ، کاروانی از ملبورن استرالیا تا تورنتوی کانادا چنین تدارکاتی تا بحال انجام نداده اند .
خود را بجلو کشانیدم .
ابتدا تدارک دهندگان با لوحه هایی در دست ، پس از خوش آمد گویی های گرمی به زبان فارسی ، کوردی ، آذری و بلوچی سئوال نمودند که از کجا امده ام و آدرس ام را خواستند . پرسیدند شما بودید که انقلاب کردید ؟ گفتم ” آری “… مشکوک وار بمن نگریستند و خواستند که بگویم ” مرگ بر … ” ،
گفتم از آن بیشتر می گویم و گفتم … دانستند که از خودیها هستم ، پس یکی از پلاکاردهای ” زن ، زندگی ، آزادی ” را بمن دادند .
حاضرین و حاضران با لباسهای فاخر ادکلن زده ، ماتیک و تزئینات اشرافی و بیشتر و بیشتر مصرف شده امواجی متهورانه در آن میان بوجود آورده بودند . حواریون سلطنت طلب با الباس بدن نما در میان پرچمهای پرپیچ و خم ” شیر و خورشید ” موج میزدند . پس از این تراکم معظم پرچم ها متحدالشکل ، پرچمهای دیگر تجزیه طلبان ایران ، خاور میانه و دور دستهای دور دیگر هم دیده میشدند . پرچمهایی از ؛
– سلطنت طلبان با پرچم ” شیر خورشید ”
– هواداران رجوی با پرچم ” شیر و خورشید ”
– هواداران چپ با پرچمهای رنگ پریده سرخ
– پرچم اسلام گرای ” جیش العدل ” که مسلحانه در سیستان بلوچستان حضور دارند
– پرچم ” کوردستان بزرگ ” !!؟
– تجزیه طلبان خوزستان با پرچم ” الاحواز ”
– سازمان جامعه آزاد و دموکراتیک کردستان ( کودار )
– پان ترک ها و حامیان تجزیه طلب پان ترکیسم
– پرچم ارتش آزاد سوریه
– پرچم کوردهای تجزیه طلب شمال سوریه ( اداره خود مختار کورد شمال سوریه ) ( روایت )
– پرچم سهیونیستی اسرائیل
– پرچمهای شیر خورشید سلطنت طلبان در کنار پرچم آبی زرد اوکران زلنسکی که توسط یک بالن به هوا فرستاده شد .
انگار فستیوال به کارناوال تجزیه طلبان اختصاص داده شده بود .
( تعداد به شانزده میرسید ، عکس ها موجودند) .
از همجنسگرایان و آزادی جنسی خواهانه های در گروههای دیگر و فرمایشات آقای اسماعیلیون دیگر سخنی نمیگویم …
آقای کرمی ، این فستیوال از تراوشات فکری و یا مهندسی آقای حامد اسماعیلیون نبود او هنر پیشه و یا عروسکی بود که سخنگوی این فستیوال باشد …
این نکته را باید در نظر داشت افرادی که در بند گرفتار می شوند در آنجا چارپ فعالیت را هم برایشان مشخص می کنند و می گویند اگر وارد اینجا شوید در زندان به رویان باز خواهد شد
اما دیگر آزادید که هرچه می خواهید بگوید
زید آبادی می داند که به قسمت باید وارد شود
اما می بیند نه تحمل زندان را دارند و اگر در حوزه سیاست باشد در مواردی نمی تواند سکوت کند
و چون می خواهد در کشور باشد
دیده که باید از حوزه سیاست خارج شود بطریق دیگر پیام هایی را بدهد.
اینرا باید گفت آنکه در داخل قلم می زند کارش با آنکه در خارج قلم می زند فرق دارد
سلام جناب کرمی
چون بالاجباربایدمختصربنویسم،خدمت
شماعرض کنم که شماوهرکس دیگری هم
که اعلام نظرمیکند،درواقع اعلام میدارد
که من بهترمیفهمم(پدرانگاری ویاهرانچه
شمافرمودی). بعدفرمودین که اگرهمه
به زیدابادی اقتداکنندوصحنه سیاست
راترک کنند،باعث خشنودی خامنه ایی
خواهدشد!
نظرتان درمورداعتصاب غذای زندانیان
سیاسی نیزهمین است؟
مثلا اگرهمه زندانیان سیاسی اعتصاب
غذاکنندوتاپای جان براعتصاب خودپای
بفشارند،پس همگی ازبین خواهندرفت
واین بهترین راه برای حکومت درخلاصی
ازاینان است!
پس کسی اعتصاب غذانکند!
آقای اسماعیلیون نیزچون زجرکشیده
هستندنبایدموردنصیحت مشفقانه قرار
گیرند.واینکارزیدابادی کاربدی بوده
وهمه بایدفقط به حکومت گیربدهند!
خب زیدآبادی هم کم درزندانهای جمهوری اسلامی زجرنکشیده!
چراشمابه اوگیرداده ونصیحت میکنید.
خودشمادچارانواع تناقضات هستید!
پس پدرمن اول باخودتان بع صلح برسید
بعددیگران رانصیحت!
درود و مهر جناب عشقی
کملطفی و بیتوجهی است یککاسه کردن، نقد، نصیحت و ارشاد!
نقد شکلی از گفتوگو است؛ دو طرف برابر و تشخیص به مصالح خود هستند؛ و گفتوگو سر مفاهمه و سازش دارد. در نصیحت و ارشاد نوعی از نابرابری پیشآورد یکی از طرفین است. در نصیحت و ارشاد کسی مدعی است که برادر بزرگتر است؛ او استدلال نمیکند! او خود را صالح به تشخیص مصالح دیگری میداند! او برآمد نوعی از برهان لطف است. او مدعی است که از سر ارادت دیگری را تنبیه میکند!
در ارزیابی متن من و همانند کردن آن با متن زیدآبادی فاصلهها ی بسیاری را نادیده گرفتهاید و به جا ی گفتوگو با من به مچگیری پرداختهاید. با این همه نقد شما را میپذیرم و از نصحیت کردن میگریزم.
هیچ کس نیازمند نصیحت نیست! همه شایسته ی احترام گفتوگو ی برابر هستیم.
شاد و سلامت باشید.
واقعاً خیلی حض کردم.
درود بر آقای کرمی
ای کاش افرادی مثل جنابعالی بیشتر در مرکز موضوعات مطرح بودید.
خیلی ممنون
با احترام به جناب کرمی
بزرگوار ، مبلغی بی انصافی کرده اید و در جایی هم کاملآ حقیقتی را وارونه جلوه داده اید . من هم خواننده مقالات با ارزش شما هستم و هم نوشته های آقای زیدآبادی را دنبال میکنم . هم گاهآ انتقادات تندی از نوشته های شما دارم و هم از نوشته های آقای زید آبادی .
هم شما و هم او حق دارید نظرات شخصی خود را صریحا بگویید .
اما بی انصافی شما : فرموده اید زید آبادی یکبار هم خامنه ای را خطاب نکرده است . زید آبادی یکبار نامه ای به خامنه ای نوشت و در آن تشریفات رهبر و مقام معظم را ، رعایت نکرد و بابت آن شش سال زندان تحمل کرد . در همان اوقات شما هم به زندان افتادید و فقط چند ماه زندانی کشیدید و بعد هم بلافاصله از ایران خارج شدید ( شما قطعآ مرتکب گناهی نشده اید ) .
دو دیگر اینکه موضع گیری خاصی از زیدآبادی را کاملآ وارونه جلوه دادید که موضع کسانی دیگر هم بود و به گمان خود من ، موضع درستی بود . آنزمان زیدآبادی به اصلاحطلبان و بعضی مخالفین رژیم در داخل ، می گفت بگذارید رهبر و ابوابجمعی او خودشان یک دولت یکدست و با اختیار کامل داشته باشند ( بهانه از دخالت دیگران نداشته باشند ) تا ببینیم چه گلی به سر ما میزنند ! مشخصاً هم در چند نوشته شکست آنان و به جان هم افتادن آنها را پیش بینی میکرد و هیذا نتیجه آن پیش بینی .
در سیاست خارجی به بخشی از نظرات آقای زیدآبادی عمیقآ انتقاد دارم که جای طرح آن اینجا نیست .
همشهری بزرگوار : انصاف انصاف انصاف = زن زندگی آزادی
درود و مهر جناب شیخالاسلامی
سپاسگزارم از توجه و لطف شما
در مورد اول حق با شماست؛ منظور من نوشتهها ی او پس از زندان بود؛ باید دقیقتر مینوشتم.
در مورد دوم حق با شما نیست؛ زیرا دستکم برداشت و خوانش من از نوشتهها ی او اینگونه نیست. او تنها هوادار آنچه گرفتهاید نبود! او بارها مطرح کرد که اگر اصلاحطلبان بگذارند حکومت یکدست بشود، همه چیز بهتر خواهد شد. با این همه داوری من در مورد زیدآبادی همچنان که در متن آمده است ادا ی احترام و عشق است. هرکه محبوبتر نقداش لازمتر.
شاد و سربلند باشید.
جناب شیخالاسلامی درود و مهر
سپاسگزارم که نقد کردهاید.
یکم. اگر بیانصافی در متن دیده میشود، برآمد نادانی است و نه بدخواهی! با این همه آنچه من در مورد زیدآبادی نوشتهام به اظهارات پس از زندان او مربوط است. آنچنان که در متنی دیگر نوشتهام زیدآبادی پس از زندان، با زیدآبادی پیش از زندان به کلی دیگر است! (دستکم من اینگونه میفهمم.)
دوم. در مورد تلاش زیدآبادی برای قالب کردن حکومت یکدست، عجیب نیست اگر داوری ما متفاوت است. او بسیار در این مورد نوشته است؛ و حرفهای ی بسیاری زده است؛ یککاسه کردن همه امکانپذیر نیست. سما به مناظره ی او با تاجزاده گوش دهید، او آشکارا خواهان خروج اصلاحطلبان از میدان رقابت است. در حدی که من سیاست را میفهمم او یک سیاستناشناس است. ممکن است نظر من نادرست باشد، اما بیانصافی دستکم آگاهانه در داوری من جایی ندارد.
شاد و سربلند باشید.
دست به اعصایی بخشی از اپوزیسیون داخل آشکار و قابل فهم است !
من و شما با دیدگاه های متفاوت در خارج از یک اطمینان بیشتری بر خوردار هستیم تا آنهاییکه در داخل هستند!
در نتیجه عقب نشینی جناب زید آبادی قابل فهم است با اینکه ترک میدان هم کمبود یک سرباز اپوزیسیون است .
مطمئنا آقای زید آبادی دوباره به میدان باز می گردد !
مبارزه سخت است!
چراغعلی به خط آخر رسیده ، هر چه باشد همه تا آخر نمی آیند،مثل صدر!