چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳

چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳

ای وطن! برای مردن هم که باشد به دامنت بازمی‌گردم! سرنوشت تلخ علی گلاویژ – کامران امین آوە

سرنوشت تلخ علی گلاویژ ـ مبارز  اندیشمند کُرد

جنایت

بیحوصلگی میکند و

قساوت عجول است

و شرف

درد شکیبایی را

تا دیار آرام مرگی زودرس

پیش میبرد

                                   سیاوش کسرایی

بیستم فوریه امسال مصادف با صدمین زاد روز دکتر علی گلاویژ یکی از اعضای پر سابقه رهبری حزب دمکرات کُردستان ایران، فرقه دمکرات آذربایجان و سپس حزب تودە ایران است که در فاجعه شهریور ماە ١٣۶٧ در زندان اوین تهران توسط پاسداران حکومت مرتجع اسلامی ایران اعدام شد.

 از سوی برخی از دوستداران گلاویژ کتاب “در جستجوی آزادی مردم، از ژرفنای رنج” برای گرامیداشت زندەیاد گلاویژ به زبان‌های کُردی و فارسی آمادە شدە است. این کتاب شامل زندگینامه و نگاهی اجمالی به فعالیت‌‌های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی گلاویژ، نشر و بررسی بخشی از اشعار کُردی، فارسی و ترکی آذربایجانی او، خاطرات برخی از بستگان و همرزمان گلاویژ، ‌همچنین آلبوم عکس‌ و اسناد است. در اینجا بخشی از این کتاب که به گوشه‌‌های از زندگی و سرنوشت دکتر علی گلاویژ پرداخته است در اختیار خوانندگان عزیز قرار میگیرد.

***

زنده‌یاد دکتر علی گلاویژ (آگری) سیاستمدار، اندیشمند، پژوهشگر، اقتصاددان، نویسندە، شاعر و مترجم مارکسیست- لنینیست کُرد در اول اسفندماه سال ۱۳۰۱ خورشیدی (۲۰ فوریه ۱۹۲۳ میلادی) در خانواده‌ای آزاده و فرهنگ دوست در روستای ساروقامیش، کنار رود جه‌غه‌تو، واقع در سی کیلومتری شرق بوکان به دنیا آمد.

 پدر او ابراهیم صلاح، یکی از فرماند‌هان سپاە ملی «جمهوری کُردستان» (۱۹۴۶-۱۹۴۵)، از خانواده فرمانروایان منطقه مکریان و از نوادگان بداق سلطان مکری بود. مادر علی گلاویژ هم از خانواده ای بنام بود: آمینه خانم نوە فیض‌الله بیگ، رئیس عشیره فیض‌الله ‌بیگی و خواهرزاده سردارسیف‌الدین خان اردلان، حاکم سقز بود، که در سال ١٩١۴ میلادی/ ١٢٩٣ شمسی و آغاز جنگ جهانی اول در شهر مراغه توسط ترکان عثمانی به دار آویخته شد.  مادر آمینه خانم،  ستارە خانم  دختر مجید خان اردلان حاکم سقز بود.

علی گلاویژ از زمره ی اولین کُردهایی بود که برای تحصیل از بوکان به تبریز رفت. آموزش دبیرستان خود را در سال ١٣١٩ خورشیدی در دبیرستان فردوسی این شهر به پایان رساند. در دوران جمهوری کُردستان، به رهبری حزب دمکرات کُردستان و پیشوا قاضی محمد، به درجه ی کاپیتانی در سپاە ملی کُردستان نائل آمد؛ سپس در سال ۱۳۲۵ با ۶۰ نفر از جوانان کُردستان برای ادامه ی آموزش نظامی به اتحاد شوروی اعزام شد. با سقوط جمهوری کُردستان و به شهادت رسیدن رهبران آن، گلاویژ به همراه جمعی از دانشجویان کُرد همچون رحیم سیف قاضی، عزیز شمزینی، حسن حسامی، حسن گرمیانی، کریم ایوبی، مصطفی شلماشی, سلطان اوطمیشی، قادر محمودزادە و خسرو ذوالفقاری در اتحاد شوروی ماندگار شد. بعدها این دانشجویان در مهاجرت به درجه‌‌های عالی دانشگاهی دست یافتند.

گلاویژ در سالهای تبعید، همپای کار و فعالیت‌های حزبی، از پلکان فرازپویی علمی با کامیابی بالا رفت. او با پیروزی انقلاب بهمن ١٣۵٧ ، در خرداد ماە ١٣۵٨ به ایران بازگشت و در اردیبهشت سال ١٣۶٢ از سوی ماموران حکومت اسلامی ایران دستگیر و شوربختانه در شهریور ماە ١٣۶٧ در زندان اوین تهران اعدام شد.

فعالیتهای علمی، فرهنگی و ادبی گلاویژ

گلاویژ تحصیلات عالی خود را در رشته اقتصاد به پایان رساند و دکترای علوم گرفت (حدود سال ١٩۵٠). در باکو در آکادمی علوم، موسسه شرق شناسی، شعبه اقتصاد شروع به کار کرد. او به جز بازه‌‌ی زمانی چند ساله (١٩۶١ تا ١٩۶۴ که در “رادیوی پیک ایران” در صوفیه ی بلغارستان سرگرم به کار بود)، تا هنگام سفر به آلمان دمکراتیک در دهه ۱۹۷۰، در دانشگاه‌های باکو به زبان های آذربایجانی و روسی اقتصاد سیاسی درس می داد.

 او، در دوره ی فعالیتش در آکادمی علوم جمهوری سوسیالیستی آذربایجان، مقاله های علمی زیادی به زبان‌‌های روسی و ترکی آذری در رابطه با مسائل مربوط به توسعه اقتصادی کشورهای در حال رشد نوشت. گلاویژ از هموندان فعال “شعبه ی پیشرفت ملل خاور و خاورمیانه” بود و در امر تربیت کادرهای جوان از هیچ تلاشی فروگذار نمی‌کرد. او در سطح بالایی به زبان‌های کُردی، فارسی، ترکی استانبولی و آذری، عربی، روسی، فرانسه و آلمانی آشنایی داشت. گلاویژ در کنار فعالیت‌های حزبی، دلبستگی خاصی از خود به “خوشنویسی، شعر و شاعری ” نشان می داد.

گلاویژ گویندە بخش کُردی رادیوی فرقه در باکو و بعدها “رادیوی پیک ایران” در بلغارستان بود و مقاله‌های بسیاری از او در باره‌ی کُردستان ایران و عراق در نشریه ی “دنیا” به چاپ رسیده است. کتاب  “مناسبات ارضی در کُردستان: فروپاشی نظام عشیرهای“، یکی از ماندگارترین کتاب‌‌های علمی در رابطه با ساختار و سیستم عشیرەای در کُردستان است.

زنده‌یاد عبدالرحمان شرفکندی (١٣٠٠–١٣۶٩)، ملقب به “هژار”، شاعر، نویسنده و مترجم سرشناس کُرد، در خاطرات خود  به دیدارش با گلاویژ در اواخر پاییز سال ١٩٧٣ [١٣۵٢] و کتابی اشارە می‌کند که متاسفانه اتمام و چاپ آن برای نویسندە این سطور هنوز مشخص نیست:

شب مهمان رئیس آکادمی [علوم] آذربایجان بودیم، علی گلاویژ را آنجا دیدم. گفت قرار است در طی ۴ سال تاریخ اقتصادی آذربایجان را بنویسد.”

آقای اسد سیف که زمانی در تبریز هم‌خانه گلاویژ بود و در رابطه با یک کتاب چاپ نشدە او چنین می‌نویسد:

“زمستان بود و هوا به شدت سرد. با پالتویی بر تن نشسته بود و کار نوشتن کتابی را که قرار بود “اقتصاد سوسیالیستی و اسلام انقلابی” و یا چیزی در همین حدود باشد، پیش میبرد. مدتها بود که روی آن کار میکرد. میگفت کار کتاب تمام شده و دارد آن را بازخوانی میکند تا برای انتشار در اختیار حزب قرار دهد… این کتاب گلاویژ به علت یورش به حزب [تودە ایران] منتشر نشد.”

آقای محمد علی عمویی نیز در کتاب “صبر تلخ”، به کتابی از زندەیاد گلاویژ در رابطه با تاریخ جنبش کُرد اشارە می‌کند که به علت دستگیری رهبران حزب تودە ایران متاسفانه به مرحله چاپ نرسید: 

“رفیق گلاویژ از رفقای خود ما بود که مطلبی در مورد تاریخ جنبش کُرد نوشته بود… پژوهشی همه جانبه بود در مورد جنبش خلق کُرد ، نه فقط در ایران بلکه سابقه کلّیی که اصلاً در ترکیه و عراق و… داشت و خیلی کار تمیزی بود!… که متاسفانه چاپ نشد! یک مقداری زمان کوتاە بود که همان ماجرای دستگیری هایمان پیش آمد و یکی از موضوعات بازجویی من هم همین کتاب بود که: به چه دلیل ممانعت کردید؟ آیا مطلب خاصی علیه جمهوری اسلامی در آن نوشته بود که شما از لحاظ امنیتی فکر کردید چاپ نشود؟!

      گفتم: چه کسی می‌گوید من چنین نظری داده‌ام؟! اصلا چنین چیزی  نبود. خیلی کار علمی و خوبی بود. منتها شما مجال ندادید چاپ بشود.”

گلاویژ از جمله مترجمان کتاب‌‌های “تاریخ حزب کمونیست اتحاد شوروی” (١٣۵٨) و “مسائل معاصر آسیا و آفریقا” (١٣۵٨) از زبان روسی به فارسی بود. او نه تنها سیاست پیشه و اقتصاددان، بلکه شاعری برجسته نیز بود. منظومه ی “ذوحیاتین” او در سال ١٩٨۴ در کتاب” دربارە تاریخ ادبیات کردی” اثر مارف خه‌زنه‌دار در بغداد و بعد از انقلاب بهمن ١٣۵٧ در ایران به چاپ رسید. بخشی از اشعار او با تخلص “آگری” که توسط برادرش، زندەیاد “حسن صلاح (سوران)” به خارج از کشور ارسال شدە بود، در سایت روژهه‌لات – بوکان منتشر شدە است.  خوشبختانه در این اواخر بخش چشمگیری از دستنوشته‌ها و اشعار کُردی و فارسی او، به همت استاد انور سلطانی، ویرایش و تنظیم شدە، همراە با واکاوی و شرحی مستدل از این اشعار به مناسبت صدمین سال تولد او در این مجموعه در دسترس علاقمندان قرار می‌گیرد. اشعار گلاویژ سرشار از عشق و علاقه به کُردستان، زبان مادری و تاریخ و مبارزات مردم این دیار در راە دستیابی به حق تعیین سرنوشت است. 

گلاویژ در سال‌های مهاجرت آرزوها و باورهای خود را در قالب اشعار کُردی و فارسی یا واکاوی آنها بی پردە بیان کردە است. بسیاری از نوشته‌های او حکایتگر رنج و غم دوری‌ از کُردستان، وابستگی عمیق او به آن دیار و روستای زادگاهش است.  گلاویژ در بخشی از شعر “پیام”، که بمناسبت چهارمین سال خروج خود از کُردستان در اردیبهشت ١٣٢٩ در شهر باکو سرودە است، می‌گوید:

الا ای باد شبگاە بهاری      
چه باشد گر کنی این بار یاری
پیام من سوی یاران رسانی
نشان از آن عزیزان باز آری

….

بگو از من بدان گمگشته ی من 
بدان سیماب خون آغشته
ی من
که ای زرینه رود مهربانم    
تو ای با اشک و خون بسرشته‌ی من

خوشا آن آب چون کوثر گوارا       
نسیم عطر بیز و مشک سارا
تو در قلبم همیشه جای داری  
ندانم بردەای از یاد ما
را؟

فدای سنگهای رنگ رنگت       
قطار غاز و مرغابی، کلنگت
بەجای بید مجنون کاش یکدم   
بمالم رخ بر آن آب قشنگت.
[١]

او ٢۴ سال بعد، در شعر کُردی خود تحت عنوان “٢٧ سال!” از درد دوری و آوارگی، از درون پر درد و از رنگ و رخسار زرد خود سخن می گوید:

بیست و هفت سال است که آواره و سرگردانم

گوشه نشین این شهر بزرگم

درونم پر از درد، رخسارم زرد و

           خوراکم خونابهای درون کاسه درد است!

…..   

های وطن! کُردستان هیهات

            برای مردن هم که باشد، بهدامنت بازمیگردم.

او در ٨ ژانویه ١٩٧٣ در رابطه با دورانی که پشت سر گذاشته است، در مقدمه شعر” امید به آیندە” چنین می‌نویسد:

“امروز در کتابخانه ی ولادیمیر ایلیچ لنین در شهر مسکو مشغول خواندن کاتالوگ دستنویسهای فارسی موزه ی بریتانیا هستم که زمانی توسط  ری یو. چ. Rieu. Ch. تنظیم شده است. در آنجا به چند شعر کُردی درباره “بهرام و گل اندام” و “خسرو و شیرین”و غیره با گویش گورانی برخورد کردم. بدون آنکه بخواهم و خودم متوجه باشم اشک از چشمانم سرازیر شد. خیال مرا به جاهای دوری برد. یادم آمد که یک ماه و نیم دیگر درست پنجاه سال از زندگی ام می گذرد. اما من هنوز در غربتم وهیچ کاری برای میهنم نکرده ام. بلافاصله پشت میز کتابخانه شروع به نوشتن این شعر کردم. امیدوارم در آینده تاریخ قضاوت درستی در رابطه با آن بکند.”

گلاویژ در شعر” امید به آیندە” عواطف و احساسات ملی خود را بر زبان آوردە است. او آن روزی را پیش چشم مجسم می‌کند که به زادگاهش – کُردستان ـ برگشته است، خواهرزادە‌ها و برادرزادەهایش دور او جمع شدە اند و رو به او “دایی – دایی یا عمو- عمو” می گویند و در حالی که یوغ اسیری از گردنشان برداشته، زبان کُردی را، که زبان عقل و فهم است، به آنان یاد می دهد. [٢]

فراز ونشیب فعالیتهای سیاسی گلاویژ

علی گلاویژ از زمره ی آن گروە از روشنفکران کُرد بود که در یک دوران تاریخی خاص- دوران جهان دوقطبی، که “سوسیالیسم واقعا موجود” نوید جهانی آزاد و بری از ستم طبقاتی و ملی را می‌داد، گام به پهنه ی مبارزە سیاسی نهاد. او بدنبال سرکوب و فروپاشی جمهوری نوپای کُردستان و حکومت ملی آذربایجان در سال ١٩۴۶، زندگی در تبعید را برگزید. این بود که بخش اصلی زندگی سیاسی گلاویژ در بلوک شرق و بویژه در اتحاد شوروی گذشت. سالهای دراز، گلاویژ همراه با دیگر  مهاجران کُرد ساکن اتحاد شوروی، زیر پرچم “حزب دمکرات کُردستان” و در پیوندی تنگاتنگ با “فرقه دمکرات آذربایجان” سرگرم فعالیت بود. آنها روزنامه تک برگی “کُردستان”، ارگان حزب دمکرات کُردستان را در یکی از برگهای روزنامه آذربایجان به چاپ می‌رساندند. در فاصله ششم دسامبر ١٩۴٧ تا تابستان ١٩۶٠ در حدود ١٣٣٧ شمارە کُردستان چاپ و منتشر شد. گلاویژ در نوشته‌های این دوران باورمند به حل مساله ملی مردم کُردستان از راه برپایی حاکمیت سیاسی دمکراتیک کُرد بود. در یکی از مقاله های زنجیرەای که گلاویژ در شمارە‌های ١٠٩٠ تا ١٩٠٧ “کُردستان” به چاپ رسانده، در رابطه با مساله ملی کُرد در ایران آمدە است:

“امروز ایران دولت خود را دارد. این دولت اگر ارتجاعی هم باشد، دولت ایران است. اما کُردستان دولتی از خود ندارد. از حق حاکمیت سیاسی محروم شدە است. و به این خاطر، برخلاف مردم ایران که تامین اهداف ملی خود را در سرنگونی دستگاە ارتجاعی حاکم و تغییر آن می‌‌‌بیند، مردم کُرد با این کار، یعنی سرنگونی دستگاە دولت ارتجاعی ایران به هیچ یک از اهداف اساسی خود نمیرسد. چرا که، در این حالت هنوز حاکمیت ملی دمکراتیک مردم بنیاد نهادە نشدە است و تنها شعار درست که می تواند امروز هزاران میهن پرست کُردستان را دور خود گرد آورد عبارت است از، شعار مبارزە بر علیه ستم ملی و مبارزە برای استقرار حاکمیت سیاسی دمکراتیک کُرد.”

گلاویژ در ۱۲ فوریه سال ١٩۴٨ همراە با رحیم سیف قاضی به عضویت کمیته مرکزی فرقه دمکرات آذربایجان انتخاب شد و پس از وحدت فرقه دمکرات با حزب تودە ایران، در سال ١٣٣٩ شمسی، با باور به رفع ستم ملی در یک جامعه سوسیالیستی به تنها نیروی چپ سراسری آن زمان، به حزب تودە ایران پیوست .

گلاویژ در شعری که “بمناسبت ١٣- مین سال اعدام قاضی محمد و یارانش بدست شاە و امپریالیزم” به فارسی سرودە بود در رابطه با حل مساله کُرد در چارچوب ایران  چنین می‌نویسد:

من کُردم و خلاصی کُردانم آرزو است      

خواهم بدون فرق و جدائی و برتری

گردند فارس متحد کُرد و آذری           

آزادی و سعادت ایرانم آرزو است. [٣]

 “گلاویژ در سال ۱۹۶۱ به همراه خانواده‌ اش برای فعالیت در “رادیوی پیک ایران” به صوفیه رفت. سه سال آزگار آنجا کار کرد و رابطه بسیار خوبی با نویسندە و سیاستمدار شهیر کُرد حسن قزلجی داشت.”

گلاویژ در طی اقامت خود در صوفیه از یکسری برخوردهای رهبری حزب در رابطه با مساله ملیت‌‌ها و بی‌اعتنایی آن به مواردی چون برگزاری سالگرد ٢ بهمن، روز اعلام جمهوری کُردستان یا ٢١ آذرماە، روز اعلام حکومت ملی آذربایجان، رنج می‌برد و برآشفته از این بود که چگونه حزبی که خود را انترناسیونالیست می‌داند به چنین مواردی که مرتبط با رویدادهای تاریخی و حائز اهمیت برای  ملل کُرد و آذربایجانی در ایران است، بی اعتنایی می‌کند. بنابر روایت یکی از بستگان گلاویژ، در یکی از این موارد حمید صفری با نزدیک شدن به او خواهان پافشاری نکردن او می‌شود: 

            – ” گلاویژ، فارسها از این چیزها خوششان نمیآید، لطفا بس کن!

زندەیاد کریم حسامی، از رهبران حزب دمکرات کُردستان ایران، که در مهاجرت با حزب تودە ایران همکاری داشته و از نویسندگان روزنامه کُردستان در اروپا و گویندە بخش کُردی “رادیوی پیک ایران” بود، در خاطرات خود از جمله در رابطه با برخورد رهبری حزب تودە ایران با گلاویژ و اخراجش از رادیو پیک ایران در بهار سال ١٩۶۴ می‌نویسد:

“علی گلاویژ عضو رهبری فرقه دمکرات بود. قبل از وحدت[وحدت حزب تودە و فرقه دمکرات آذربایجان در سال ١٣٣٩]، رابطه فرقه دمکرات و حزب تودە خوب نبود. کاک علی گلاویژ در کنفرانس فرقه برعلیه رهبری حزب تودە صحبت کردە بود. آنها کینه او  را در دل داشتند. پس از وحدت فرقه و حزب تودە، ایرج اسکندری مسئول تبلیغات حزب بود، اولین کار او اخراج کاک علی گلاویژ از رادیو و فرستادنش به باکو بود.”

بدین ترتیب او در سال ۱۹۶۴ به باکو بازگشت.  او رنجور و دل شکسته از رفتار سکانداران حزب تودە ایران در مهاجرت، که خود را تنها مدافع راستین طبقه کارگر و خلق‌های تحت ستم ایران می پنداشتند، در راه  بازگشت به باکو، در شهر کیف، در مقدمه ای بر شعر “ای کُردستان” می‌نویسد:

“امشب در حالی که از سفر فرنگستان برمیگشتم و در شهر کیف در مهمانخانه اقامت کردم، تا دیر وقت خواب به چشمانم نیامد. بیرون آمدم و تا ساعت دوی بعد از نیمه شب در خیابان کریشاتیک گشتم. به اتاقم برگشتم، اما همچنان به سه سال گذشته میاندیشیدم… من با چه قلب پاک و صافی به آنجا رفته بودم!… تا چه حدی با من نامردی و بدی کردند و آخرین حقهشان چی بود؟!… این شعر ناخودآگاە به نوک قلمم آمد. آنهایی که چنین ادعای آزادی “خلقهای” ایران را سر می دهند، باید به قول شاعر بدانند: “این رە که تو می روی به ترکستان است”… حیف و آە برای آرزوی برباد رفته!… باز شاعر می گوید: “اگر صد سال گبر آتش فروزد، چو یک دم اندر آن افتد بسوزد.”

گلاویژ علیرغم ناراحتی و سرخوردگی از برخورد برخی از رهبران حزب تودە ایران، با توجه به بینش و اعتقاد چپ و سوسیالیستی خود‌، همچنین امید به تحولات  درون حزبی و دگرگونی در جامعه ایران و کُردستان، به همکاری و فعالیت در یگانه حزب سراسری چپ ایرانی که در جبهه سوسیالیسم جهانی قرار داشت، ادامه می‌دهد. او در پلنوم ١۵ حزب در تیر ماە ١٣۵۴ به عنوان مشاور کمیته مرکزی و در پلنوم ١۶ در اسفندماە ١٣۵٧ به عضویت کمیته مرکزی حزب درآمد.

شروع اعتراضات سرتاسری در ایران روح تازە‌ای به جان اویی دمید که سالیان سال در آرزوی بازگشت به مام میهن بود. گلاویژ یکی از افرادی بود که با پافشاری خواهان انتقال رهبری حزب تودە ایران به ایران، شرکت در قیام تودەهای مردم بر ضد رژیم شاهنشاهی، تلاش برای ایجاد منطقه ی آزاد در کُردستان و بخشی از آذربایجان ایران، تشکیل حکومت موقت انقلابی در آنجا و تبدیل این منطقه به پایگاە انقلاب سرتاسری ایران بود. او نظرات خود را با نوشتن نامه و ملاقات حضوری با دکتر کیانوری و سپس ایرج اسکندری در دستنوشته‌های خود بیان کردە است. او در بخشی از نامه و گفته‌های خود به کیانوری در ١٢ دسامبر ١٩٧٨ می نویسد:

رفیق گرامی کیانوری،

شما در تاریخ ۵ دسامبر مسئله رفتن به ایران را برای کار حزبی با من مطرح کردید. نظر خود را بشرح زیر به اطلاع شما می رسانم.

در اوضاع و احوال کنونی ایران دیگر با رهبری کردن از خارج از کشور نمیتوان با رشد خروشان زندگی سیاسی کشور که هر روز  و گاهی هر ساعت تغییر میکند همگامی کرد. چنین وضعی آمرانه میطلبد که صلاحیت رهبری حزب به داخل ایران انتقال یابد، یعنی هیئت اجرائیه و یا لااقل هیئت دبیران به ایران برود. جز این ارگانهای رهبری که صلاحیت تصمیمگیری دراختیار آنها قرار دارد هر گروە، کمیسیون و یا ارگان دیگری که ایجاد و به ایران فرستادە شود بعلت نداشتن چنین صلاحیتی و لذا وابستگی به رهبری مقیم در خارج از کشور، در شرایط خطیر و سرنوشت ساز ایران امروز عاطل و بلاتکلیف خواهد بود و گرهی از کار حزب نخواهد گشود و آنرا از دنبالهروی حوادث نجات نخواهد داد.

در صورتی که  هیئت اجرائیه و یا هیئت دبیران آمادگی انتقال به ایران را نداشته باشد، باید هیئت اجرائیه و یا هیئت دبیران جدیدی انتخاب کرد که آمادگی انتقال به ایران را داشته باشند. یعنی باید پلنوم تشکیل شود.

در صورتی که این کار نیز میسر نشود، پیشنهاد می کنم که هیئت اجرائیه با استفادە از صلاحیتی که دارد یک کمیته پنج نفری از رفقا کیانوری، گلاویژ، ابراهیمی و دو رفیق دیگر از اعضای اصلی و یا مشاور کمیته مرکزی تشکیل دهد، کلیه صلاحیتها و اختیارات خود را به این کمیته منتقل و محول سازد. این کمیته پنج نفری بمثابه ارگان رهبری حزب تودە ایران به داخل کشور انتقال یابد و در راس حزب تودە ایران قرار بگیرد –  با درودهای برادرانه –  علی گلاویژ ١٢ دسامبر ١٩٧٨[۴]

علی گلاویژ در “توضیحاتی که در پشت برگه نامه خود نوشته بود، به دیدارش با کیانوری و مساله رفتن به ایران  به ایران می‌پردازد:

توضیحات برنامه پشت این صفحه

این نامه را آمادە کردم که برای ر. کیانوری بفرستم. ولی امروز خودش به محل کار آمد. در اطاقی دو نفری نشستیم. من مطالب را شروع به گفتن کردم و گفتم که باید صلاحیت رهبری به داخل ایران منتقل شود.  ر. کیانوری گفت “این مطلب دیگری است. ما می خواهیم شما به غرب کشور بروید و در آنجا  مستقر شوید. علت انتخاب شما اینست که شما در مسائل سیاسی هرگز انحرافی نداشتهاید و بعد هم آدم آرامی هستید که گر نمیگیرید. رفقائی را که در غرب کشور داریم بشما معرفی میکنیم و باهم کار خواهید کرد.”

من اینطور فهمیدم که باید به [در متن کُردی: سنندج هم نوشته شدە است]  کرمانشاە و یا خرم آباد و… بروم و در این جاها با چند نفری که با حزب ارتباط دارند خود را مخفی سازم و به کار بپردازم. خلاصه، من اینطور احساس کردم که ر. کیانوری خودش هم به روشنی نمی داند که چه می خواهد. اگر پیشنهاد ایشان را (یعنی رفتن به “غرب” را)  قبول کنم آن وقت باید در محل به عوض مبارزە علیه شاە و امپریالیسم مشغول کشمکش با حزب دمکرات کُردستان باشم و این فقط بسود دشمن است. [در متن کُردی آمدە است: اگر این پیشنهاد را قبول کنم باید به جای مبارزە با شاە و امپریالیسم  وارد کشمکش با کُردهایی شوم که بغیر از حزب دمکرات کُردستان حاضر به قبول کردن حزب دیگری نیستند. و این بغیر از دشمن، نه بسود حزب تودە است و نه کسی دیگر]

برای روشن تر ساختن منظرە به رفیق کیانوری گفتم: “مرا به مهاباد بفرستید”. رفیق کیانوری [گفت] “تصمیم گرفتهایم شما به غرب کشور بروید”. گفتم: “من کار مخفی بلد نیستم. در کُردستان، ما همیشه با تفنگ مسائل را حل کردەایم.  حال اگر تعهدی قبول کنم و بپذیرم  و بعد از عهدەاش برنیایم بد خواهد بود. لذا خواهش می کنم مسئله را مسکوت بگذارید.  اگر به مهاباد بفرستید حاضرم بروم”. رفیق کیانوری گفت: “فرقی ندارد، در مهاباد هم باید کار مخفی انجام بدهید”. بدین ترتیب رفیق کیانوری رفتن مرا به مهاباد قبول نکرد و گفت: ” فعلا  مسئله باز بماند”. با بدخلقی صحبت ما تمام شد.

١٩ – ١٢ – ١٩٧٨

مطالبی که در این صفحه و پشت آن نوشته شدە در تاریخ ١٢ و ١٩ دسامبر تحریر گردیدە. امروز که ٣ مارس سال ١٩٧٩ است و تصادفا  نامه اصلی را که [زبان] آن به کُردی نوشته شدە خواندم لازم دانستم مطلب زیر را نیز اضافه کنم که آن روز از شدت تاثر یادم رفت بنویسم. و آن اینکه یکی از علل رد کردن پیشنهاد ر. کیانوری در مورد رفتن به ایران اعتماد به شیوە کار رهبری حزب است. توضیح اینکه چند روز قبل از ۵ دسامبر از ایما و اشاراتی که از جانب برخی رفقا می شد احساس می کردم که رهبری کاری با من دارد. و وقتی ر. کیانوری مطلب را به من گفت برایم روشن بود که عدەای از کارکنان آپارات دقیقا و یا به تقریب از این مسئله اطلاع دارند که هیچ آدمی که مغزی در سرش باشد بدست خود خود را به چاە نمیاندازد. خلاصه، به امید روزگار بهتری!

                                                                                                                                                      ٣ مارس ١٩٧٩

گلاویژ در ادامه به ملاقات خود با ایرج اسکندری دبیر کل وقت حزب تودە ایران اشارە کردە می‌نویسد:

برای قضاوت تاریخ این مطلب را نیز باید بنویسم: دو روز پس از گفتگو با رفیق کیانوری، یعنی روز ٢١ دسامبر ١٩٧٨ پیش رفیق ایرج اسکندری رفتم که آن زمان هنوز دبیر اول حزب بود. رسما به رفیق اسکندری پیشنهاد کردم: “بنظر من امروز ما میتوانیم قسمتی از خاک ایران را از دست حکومت شاە و بختیار در بیاوریم، در آنجا حکومت موقت انقلابی ایران را ایجاد نمائیم و آنرا به پایگاە انقلاب سرتاسری ایران مبدل سازیم. این منطقه میتواند کُردستان ایران و یا حداقل مهاباد و بخشی از آذربایجان باشد. خواهش می کنم این پیشنهاد را مورد مطالعه قرار دهید”. رفیق اسکندری قول داد مسئله را با مقامات مربوطه مورد مطالعه قرار دهد. پس از چند روز باز هم به  وی مراجعه کردم و پیشنهاد را تکرار  کردە،  نتیجه را سوال نمودم. بازهم قول داد… مدتها گذشت و چیزی از این درنیامد، اصلا نه منفی و نه مثبت جوابی دریافت نکردم.

                                                                                                                                                 ٣ مارس ١٩٧٩

روند اعتراضات و قیام تودەهای مردم در بهمن ماە سال ١٣۵٧ به سرنگونی رژیم شاهنشاهی در ایران انجامید و  گلاویژ در ١٠ فروردین سال ١٣۵٨ برای بازگشت قانونی به کشور، به سفارت ایران مراجعه می‌کند و درخواست گرفتن پاسپورت  می‌کند.  او در بهار همان سال به ایران بازگشت [۵]و مسئولیت سازمان ایالتی کُردستان حزب تودە ایران را به عهدە گرفت.

گلاویژی که در مهاجرت تجربه های تلخی را در زندگی حزبی داشته و بعنوان اقتصاددان با جنبه‌ها‌ی مثبت و منفی “سوسیالیسم واقعا موجود” آشنا بود، متاسفانه پس از بازگشت به ایران، مانند دیگر رهبران حزب توده‌ی ایران، در رابطه با واقعیت‌‌های جامعه شوروی، مسائل درون حزبی در مهاجرت و سرنوشت هزاران ایرانی تبعیدی در کشور شوراها لام تا کام سخنی انتقادآمیز به زبان نیاورد.

او در نشریه “دنیا” مقالات متعددی در رابطه با مساله کُرد و حل مساله ملی در ایران نوشت. بی‌گمان این رهنمودها و راهکار نشان دادن‌‌ها به رهبران جمهوری اسلامی که بر مبنای باور به تئوری راە رشد غیرسرمایه‌داری در کشورهای جهان سوم و پر بها دادن به نقش به اصطلاح دمکرات‌های انقلابی پایه ریزی شدە بود، در جامعه‌ای که سکان رهبری آن به دست روحانیون متحجر اسلامی بود هیچ همخوانی با واقعیت‌‌های موجود در ایران و  پایگاە طبقاتی، خصایص و تفکرات حاکمان مذهبی ایران نداشت و این کار بسان آب در هاون کوبیدن بود. حکومت توتالیتر مذ‌هبی نه باوری به رنگارنگی ملی در ایران داشت و نه غیر از امت اسلامی و  دین اسلام از نوع شیعه آن، معیاری برای سنجش واقعیت‌های جامعه چند ملیتی ایران می‌شناخت.

گلاویژ علیرغم ناباوری به رژیم جمهوری اسلامی و انتقاد از سیاست دولت ایران در رابطه با مسائل کُردستان و ایران تا لحظه دستگیری با آن مرزبندی جدی نکردە، با توجه به سانترالیسم دمکراتیک حزبی، سخنان انتقادآمیز خود را تنها در محافلی کوچک و آشنا و قابل اعتماد به زبان می آورد.

در یکی از دیدارهای نگارندە این سطور با زندەیاد گلاویژ در تبریز، ایشان در پاسخ به سوالی در رابطه با تقسیم بندی دمکرات‌‌های انقلابی در گزارش پلنوم هفدە حزب تودە ایران مبنی بر این که ” چه کسانی در این جمهوری اسلامی از زمرە دمکرات‌‌های انقلابی هستند و میتوان با آنها بسوی سوسیالیسم گام نهاد؟” چنین گفت:

نمی دانم، کسی مثل خمینی پیدا شده می گوید ضد امپریالیست است. مذهب از روز پیدایش آن ارتجاعی بوده، ارتجاعی است و ارتجاعی خواهد ماند.”

زندەیاد غنی‌ بلوریان نیز در خاطرات خود ـ کتاب “برگ سبز”ـ  به نکته قابل درنگی در رابطه با ناخشنودی علی گلاویژ از انشعاب پیروان کنگرە چهارم [در ٢٩ خرداد ١٣۵٩] از حزب دمکرات کُردستان ایران و بدبینی او به احتمال “جلوگیری از جنگ و کشتار مردم کُردستان[توسط نیروهای نظامی رژیم ایران] از طریق خط مشی کنگرە چهارم” می‌پردازد، که این نشانی است بر بی‌باوریاو به حل مسئله کُرد در چارچوب حاکمیت جمهوری اسلامی ایران.

بلوریان می‌گوید:

“مدتی بود که تحت عنوان پیروان کنگرە ی چهار مبارزە را شروع کردە بودیم که علی گلاویژ به من تلفن کرد و گفت: “برای معالجه و دیدن بچه‌هایم به اتحاد شوروی رفته بودم. گلاویژ سپس گفت:

  • “چکار کردەای، چرا از حزب جدا شدەای و حزب جدیدی درست کردەای. دوست دارم همین حالا پیش من بیایی تا ببینم چی روی دادە است.”

گلاویژ با دیدن زندەیاد غنی بلوریان، به او می‌گوید:

  • “اگر من اینجا بودم نمیگذاشتم این کار را بکنید.”

سپس در پاسخ به سخنان غنی بلوریان که می‌گوید:

  • شاید از طریق خط مشی کنگرە چهار بتوانیم مردممان را از جنگ و کشتار دور کنیم.

آشکارا می‌گوید:

  • شاید خمینی و بنیصدر و فروهر و چند نفر دیگر تن به تصویب چند مادەای بدهند، امام ملاهای اطراف خمینی کاملا در حکومت نفوذ کردە و دارند قدرت را در دست میگیرند و من از توطئه آنها اطلاع دارم و گمان نکنم شما موفقیتی بدست بیاورید”.

هرچند در ادامه غنی بلوریان به سخنان زندەیاد محمد امین سراجی و نوشتن جزوە انشعاب پیروان کنگرە چهار حزب دمکرات کُردستان ایران از سوی علی گلاویژ و دادن آن به او و فاروق کیخسروی اشارە می‌کند، اما طبق سخنان آقای کیخسروی یکی از رهبران اصلی پیروان کنگرە چهار و مسئول تشکیلات حزب دمکرات کُردستان ایران در شهر سقز، علی گلاویژ هیچ ارتباطی با نوشتن جزوە انشعاب و این جدایی نداشته و هیچ نوشته‌ای نیز از او تحویل نگرفته است. او در این رابطه در مقاله‌ای بنام “مصاحبه با خودم” چنین می‌نویسد:

“نگارندە این سطور هم به عنوان جدیترین عضو گروە ضمن اعلام اعتماد کامل به صداقت آقای بلوریان در بیان مطالب فوق با حزب تودە نه در این رابطه و نه در رابطه با هیچ مسئله دیگری هماهنگی نداشتهام و از آنچه آقای سراجی تعریف کردە که گویا متن جزوە را مرحوم علی گلاویژ به ایشان و من دادە باشد، اطلاعی نداشتهام. هرچند احتمال اینکه جزوە را مرحوم علی گلاویژ به آقای سراجی دادە باشد وجود دارد و نمیتوانم منکر آن باشم. قطعا در اظهارات فوق یکی از سه نفر آقایان غنی بلوریان، محمد امین سراجی و مرحوم علی گلاویژ به عمد یا غیر عمد و از روی فراموشکاری مطلبی را نادرست بیان کردەاند… من شخصا آن را از آقای محمد امین سراجی گرفتهام… و با توجه به اینکه سطر به سطر و کلمه به کلمه این متن را، که اصل آن را متعلق به آقای سراجی میدانستم، بارها و بارها مورد بررسی و تجدید نظر و اصلاح قرار دادەایم امروز هم آن را متعلق به جمع امضاء کنندەگان میدانم نه به مرحوم علی گلاویژ یا حتی سراجی”.

متاسفانه زندەیاد محمد امین سراجی در زمان حیات خود علیرغم رد ادعای غنی بلوریان نزد دوستان و نزدیکان خود، هیچگاە مطلبی در رابطه با سخنان بلوریان و بسیاری از رویدادهایی که نه تنها از نزدیک شاهد آنها بود، بلکه نقش عمدەای هم در آنها داشت، بر روی کاغذ نیاورد.

گفته‌های بازماندەهای گلاویژ با نگارندە این سطور تائید کنندە ی آنست که در هنگام انشعاب در حزب دمکرات کُردستان ایران، علی گلاویژ در لایپزیگ آلمان حضور داشته است و نه در اتحاد شوروی. با این حال نیز، نمی‌توان منکر ارتباط و همکاری نزدیک میان پیروان کنگرە چهارم با حزب تودە ایران و سازمان فدائیان ایران – اکثریت شد.

پیگیری سیاست بدون چشم انداز “اتحاد و انتقاد” حزب تودە ایران نسبت به حاکمیت جمهوری اسلامی، نه تنها تاثیر بسیار مخربی بر جنبش آزادیخواهانه و بویژە چپ و کارگری گذاشت، بلکه در عمل به دستگیری‌‌، شکنجه و اعدام بخش کثیری از رهبری، کادرها، اعضاء و هواداران آن منجر شد.

متاسفانه یورش گزمگان رژیم اسلامی به حزب، فرصت و شانسی برای بازبینی سیاست‌‌های بغایت غلط حزب، از جمله در ارزیابی‌های ذهنی و نادرست از رهبری جمهوری اسلامی و نیروهای اپوزیسیون و مساله کُردستان به رهبران حزب و از آن میان به زندەیاد گلاویژ نداد.

علی  گلاویژ که در یورش اول به تشکیلات حزب تودە ایران در ١٧ بهمن ماە ١٣۶١ و غیرقانونی اعلام کردن آن، به دام نیروهای امنیتی سپاە پاسداران نیفتادە بود، به فعالیت‌‌ مخفی روی آورد تا اینکه به خواست فرج الله میزانی، جوانشیر، مسئول تشکیلات کل حزب، که بعد از دستگیری نورالدین کیانوری  جانشین او و رهبر حزب بشمار می رفت، همراه با برخی از رهبران و کادرهای حزبی مانند انوشیروان ابراهیمی، دبیر اول فرقه دمکرات آذربایجان، و محمد آزادگر، از مسئولان سازمان ایالتی حزب تودە ایران در آذربایجان به تهران می رود. محمد آزادگر در رابطه با آخرین دیدار خود در اواخر بهمن ماە سال ١٣۶١ با علی گلاویژ  چنین می‌نویسد:

“… من و رفقا علی گلاویژ و انوشیروان ابراهیمی با چند ساعت فاصله در تهران در خانه ای غیرسازمانی در خیابان نصرت جمع شدیم. باید از اینجا به خانه های امنی که تشکیلات تهران برای ما  در نظر گرفته بود، منتقل می شدیم”. مسئول انتقال علی شهبازی، زندانی سیاسی زمان شاه و مسئول کمیسیون تشکیلات  تهران بود. علی گلاویژ اولین نفر بود که باید از ما جدا می شد. علی شهبازی برای انتقال او آمده بود.

موقع جدایی و خداحافظی، علی گلاویژ در آستانه ی اتاق نشیمن مکث کرد و حکایت زیر را نقل کرد:

 “روباه نر و ماده ای درحال معاشقه بودند که  یک شکارچی پیدا می شود و تیری به سوی آنها شلیک میکند.  هر یک از روباهها به طرفی فرار می کنند، در حال فرار روباه ماده از روباه نر می پرسد کجا همدیگر را می‌بینیم که روباه نر پاسخ می دهد در راستهی پوستین دوزان.

با توجه به آزمون تلخ بیش از ٣ دهه مهاجرت، گویا علی گلاویژ دیگر مایل به ترک مجدد ایران و بازگشت به اتحاد شوروی نبود. مهدی پرتوی مسئول تشکیلات مخفی حزب تودە ایران که ضمن همکاری کامل با ماموران امنیتی جمهوری اسلامی نقش مهمی در جریان محاکمات رهبری و بویژە افسران تودەای ایفاء کرد، در رابطه با پیشنهاد خروج از ایران به گلاویژ می‌گوید:

“… به اتفاق جوانشیر و هاتفی تلاش کردیم سازمانی به اوضاع بدهیم. از مسئولان حزب در شهرستان‌‌ها خواستیم برای جلوگیری از بازداشت به تهران بیایند. قرار شد امکانات لازم برای خروج اعضای باقیماندە رهبری از کشور را بررسی کنیم… البته برخی افراد حزب مانند گلاویژ که از کُردستان به تهران بازگشته بود، اصلا تمایلی به رفتن نداشتند. وقتی موضوع خروج را به او گفتم خیلی به هم ریخت. او تازە چند سال بود بعد از دههها تبعید به ایران بازگشته بود و صادقانه میگفت نمیخواهد از ایران برود.”

در جریان ضربه دوم نیروهای سپاە پاسداران در هفتم اردیبهشت ماە ١٣۶٢ علی گلاویژ همراە با باقی‌ماندە رهبری حزب دستگیر شد و در پی شکنجه‌های غیر انسانی وادار شد در میزگردهای سازماندهی شدە از سوی نیروهای سرکوبگر جمهوری اسلامی شرکت کند و به کارهای ناکرده اعتراف کند و به رد تاریخ، هویت و شناسنامه‌ی سیاسی خود دست بزند. بدون شک اعترافات زندانی سیاسی و کتاب‌هایی که بر اساس متن بازجوئی‌شکنجه شدگان از سوی نهاد‌های به اصطلاح “پژوهشی” وابسته به سازمان اطلاعات و امنیت ایران منتشر می‌شود، دارای سندیت و اعتبار قانونی – حقوقی نبودە،  نمی‌تواند ملاکی برای داوری و قضاوت شکنجه‌‌شدگان در تاریک‌خانه‌‌های ایران باشد. رد اندیشه و گذشته زندانیانی که با “چهرەهای درهم‌شکسته و نگاە ترس‌خوردە” وادار به پذیرش چنین شرایطی می‌شوند در واقع سندی برای محکومیت رژیم ترور و اختناق است و بقول سعدی:

“گر خردمند ز اوباش  جفایی بیند          

 تا دل خویش نیازارد و  درهم نشود

سنگ بدگوهر اگر کاسه زرین شکند            

 قیمت سنگ نیفزاید و  زر کم نشود”

گلاویژ در نمایشات تلویزیونی علیرغم ابراز سخنان دیکته شدە شکنجه‌گران اسلامی و محکوم و رد کردن عقاید و سال‌‌ها مبارزە خود، در پیامی به “خواهران و برادران کُردستانی” ضمن “فراخوانی آنان به بازگشت به آغوش جمهوری اسلامی”، با بیان جمله‌ای این فراخوان را با هشدارباشی ضمنی عملا نقص کرد و گفت:

“… از کوه پائین بیایید و برادران خودتان را در آغوش بگیرید. بیائید با پاسدارها برادر شوید…. جمهوری اسلامی ایران، جمهوری انقلابی است و درد شما را چاره خواهد کرد. این را یک برادر ریش سـفیدتان بـه شـما بـا تمام ضمانتش تضمین میکند.”[تاکید از نگارندە است!]

بکار بردن واژە “ضمانت و تضمین” از سوی یک زندانی دربند که در زیر شکنجه‌های عیان جسمی و روحی در شکنجه‌گاەهای مخوف جمهوری اسلامی ایران وادار به اعتراف به کارهای نکردە شدە، خود نیز تضمین جانی و حقوقی ندارد، حاوی پیامی گویا و آشکار برای ماندن پیشمرگان کُرد در کوە‌های سر به فلک کشیدە کُردستان و ادامه مبارزە بود. از سوی دیگر، درد مبارزین کرد رسیدن به حق تعیین سرنوشت مردم کُرد بود، امری که در تضاد با بینش‌های سیاسی رژیم حاکم بود و گلاویژ به خوبی بر آن آگاه بود.

سخن پایانی

           عاشقان را کشتند

تا عشق بر درگاە انتظار

بیوە بماند

و شب بیستارە

میزبان مغموم شبکورهای شاد باشد

                                         سیاوش کسرایی

زندەیاد دکتر علی گلاویژ راه دراز و پرفراز و نشیبی را در زندگی پر ماجرای خود طی کرد. روزگار کودکی و جوانی‌اش با رویدادهای بزرگ و تعیین کنندە ی منطقه‌ای، ملی و بین‌المللی در آمیخت. گلاویژ شاهد زندە ی جور و ستم رضاشاهی در کُردستان، ورود نیروهای متفقین به ایران و کردستان، تسلیم ارتش ایران، فرار ژاندارم‌های سرکوبگر از کردستان و گشایش فضای باز سیاسی در این مناطق آزاد شدە، اعلام حکومت ملی در آذربایجان در ٢١ آذرماە ١٣٢۴ و جمهوری کُردستان در ٢ بهمن همان سال، همچنان فوران شور و شعف ملتی بود که برای نخستین بار، دور از سایه نیروهای سرکوبگر شاهنشاهی شاهد طلوع آفتاب آزادی بود. مردمی که برای مدتی کمتر از یکسال طعم شیرین حاکمیت ملی خود را چشیدند و شاهد رشد و پیشرفت جامعه خود بدور از سرنیزه داران رژیم مستبد شاهنشاهی بودند.

 گلاویژ جوان چونان یکی از شرکت کنندگان جنبش ملی کُرد در سپاە ملی کُردستان در اردیهشت ماە سال ١٣٢۵ با وجود ناخشنودی مادری که بی نهایت به او عشق می‌ورزید بهمراە گروهی از جوانان کُرد جهت آموزش نظامی روانه ی آذربایجان شوروی شد. با سرکوب جنبش ملی آذربایجان و کُردستان ایران، و اعدام قاضی محمد و یارانش در ١٠ فروردین ماە ١٣٢۶ در میدان چوار چرای مهاباد، به اجبار تن به اقامتی دراز مدت در اتحاد شوروی سابق، بلغارستان و آلمان دمکراتیک داد، سفری که بیش از سه دهه به طول انجامید. ناگفته نماند بازتاب یاد و خاطرە قاضی محمد در اکثر سروده های او به زبان کُردی و فارسی در خارج از کشور به روشنی نمایان است. او در یکی از شعرهای فارسی خود (باید بە قعر مزبله انداخت نعش شاه) در وصف واپسین لحظات زندگی قاضی محمد چنین می‌سراید:

“قاضی” به پای دار چو فریاد برکشید       
گفتا کز آسمان خور و مه چون توان سترد؟
پایندە باد میهن آزاد خلق کرد!       
این بانگ پر گشود چو مرغی و برپرید

پیچید در تمام در و دشت خاک کرد     
این خلق زجر دیدە چو این بانگ
را شنید
در قلب او بتافت زنو پرتو امید       
آمد نویدی از سحر تابناک کرد”

نویسنده و مترجم سرشناس ایرانی “محمود اعتمادزاده ـ به آذین”، که بعد از موج دستگیری‌های رهبری، کادرها و اعضای حزب تودە ایران در سال ١٣۶٢ مدتی همبند گلاویژ بود، در رابطه با تاثیر ژرف رویدادهای دوران کودکی و جوانی بر گلاویژ  چنین می گوید:

“علی گلاویژ… با او من بیشتر دمخورم. داستانها از روزگار کودکی و جوانیاش در مهاباد و تبریز می گوید، از بازی با همسالان، رفتن به شکار کبک، اسبسواری و شرکتش در دستههای تفنگدار قاضی محمد یا آشنایی اش در باکو با ملامصطفی بارزانی، داستانهای بسیار رنگین، با مایهای غلیظ از دلبستگی به کُرد و کُردستان.”

گلاویژ جوان در آذربایجان شوروی، پابه پای فعالیت‌های سیاسی ـ فرهنگی، پله‌های ترقی علمی را با موفقیت طی کرد. او با دریافت مدرک دکترای علوم اقتصاد سیاسی (١٩۵٠) به تدریس علم اقتصاد در دانشگاەهای باکو پرداخت. او در آذربایجان با همسر آیندە خود، سئویل خانم آشنا شد و با او ازدواج کرد و صاحب دو فرزند به نام های آزاد و کژال شد. کژال متخصص بیماریهای داخلی و قلب و عروق و آزاد دکترای اقتصاد شد. اکنون هر دو بازنشسته شدە‌اند. سئویل خانم اهل آذربایجان شوروی بود. پدر او بیوک آغا حسن بئیووف مهندس راە آهن، اهل شاماخی(Şamaxı) و مادرش رحیمه صادقلی اهل باکو بود. سئویل روزنامه‌نگار بود. در سال ٢٠٠۶ میلادی در سن ٧۶ چشم از جهان فروبست.

 او در زندگی شخصی و عادی خود انسانی بسیار صادق و با پرنسیب  بود و هیچگاە در پی سوء استفادە از موقعیت‌های حزبی، علمی و شغلی خود بر نیامد. چند نمونه از خصوصیات و علایق فردی گلاویژ به روایت یکی از بازماندگان او:

اولی:

درزمان حکومت شوروی، بسیاری از مردم کنتورهای برق را دستکاری می کردند تا پول کمتری در ازای آن پرداخت کنند. یک بار که بازرس کنتور برق برای کنترل به خانه گلاویژ می رود با نهایت تعجب میبیند او تنها کسی است که در آن ساختمان دست به چنین کاری نزدە است، با تبسم علت را جویا میشود. گلاویژ در پاسخ میگوید: “من برای دستکاری کنتورهای برق به این کشور نیامده ام.

دومی:

او به عنوان یکی از اعضای رهبری فرقه دمکرات آذربایجان، می‌توانست در صورت کمبود کالا، از فروشگاەهای  ویژە‌ای خریداری کند. اما او هرگز از این موقعیت استفاده نکرد. پاسخ او این بود،  “من هم یکی هستم مثل همه مردم عادی باکو”.

سومی:

گلاویژ هرگز شهروند اتحاد شوروی نشد و همیشه در آرزوی بازگشت به وطن بود.

چهارمی:

گلاویژ در محل کار و زندگی از اعتبار و احترام چشمگیری برخوردار بود. در کل در میان مردم انسانی محبوب بود. آزمند و پول دوست نبود. ساده زیست بود و به زرق و برق های زندگی اهمیت نمی داد. خوش سخن بود و شوخ طبع.

پنجمی:

با تمام وجود دوستدار برابری و عدالت بود و دشمن هر شکلی از تبعیض و فساد. همواره می گفت که در یک نظام انسانی نباید جایی برای تبعیض و نابرابری و فساد باشد.

ششمی:

بسیار به آواز “مریم بوکانی” حسن زیرک علاقه داشت و چه بسیار وقت‌ها که آن را زمزمه می کرد. 

گلاویژ در سالهای مهاجرت، بعنوان عضو حزب دمکرات کُردستان و بعدها حزب تودە ایران هیچگاە ملت و زادگاە خود را فراموش نکرد و در عرصه‌های مختلف سیاسی و فرهنگی برای شناساندن ملت کُرد، رشد سیاسی و فرهنگی آن و غیرە تلاش بسیار کرد.

شرکت فعال او برای  انتشار  حدود ١٣٣٧ شمارە کُردستان، گویندگی “رادیوی پیک ایران”، نوشتن کتاب‌هایی چون “مناسبات کشاورزی در کُردستان ایران کنونی (به زبان ترکی آذربایجانی) باکو ١٩۵۵، مناسبات ارضی در کُردستان (فروپاشی نظام عشیرە‌ای) به زبان فارسی تهران سال ١٣۶١، منظومه ذوحیاتین به زبان کُردی، ‌مقاله های پرشماری که  دررابطه با کُردستان در نشریه “دنیا” به چاپ رسیدند، از جمله‌ کارهای درخشان او هستند. 

گلاویژ با طبع لطیف و روح شاعرانه‌ای که داشت آرزوها و احساسات انسانی و ملی خود را در قالب شعرهایی بسیار زیبا به زبان مادری و فارسی بیان نمود. شخصیت او چنان در روح و اندیشه ی هژار، شاعر بزرگ کُرد تاثیر گذار بود که او در خاطراتش از او “مانند مولانای رومی زمان شمس تبریزی” یاد کرد.

“هنگامی که علی گلاویژ را دیدم، بنظرم  مانند  مولانای رومی زمان شمس تبریزی آمد …. علی شاعر، نویسندە، کُردشناسی خوب و دارای دکترای اقتصاد سیاسی بود.”

گلاویژ که آرزوی آزادی و بهروزی کُردستان و مردم آن را در سر می‌پروراند، با باور به این که در دوران جهان دو قطبی، آرزوهای ملی و انسانی او تنها با فرمانروایی نظام سوسیالیستی جامه ی عمل به خود می پوشند. از این رو با حفظ کارت عضویت خود در حزب دمکرات کُردستان ایران و باورمند به حق تعیین سرنوشت ملل، چونان کُردی دمکرات به حزب تودە ایران پیوست. طنین کلام و سخنان او در برنامه کُردی “رادیوی پیک ایران” تمام کُردستان را درنوردید، تا آنجایی که چه بسیار از کُردها با دادن عنوان”مرد خوش کلام” مشتاقانه هر روز در شهرها و روستاهای کُردستان به سخنان او گوش فرا می دادند. او در تمامی سالهای مهاجرت به آفریدن آثار به یاد ماندنی علمی و ادبی ادامه داد و با دلی آکندە از امید، و بی تاب برای بازگشت به ایران و شرکت در امر نوسازی کشور، در اواخر بهار ١٣۵٨ به ایران بازگشت و مسئولیت سازمان ایالتی حزب تودە ایران را در کُردستان را بعهدە گرفت.

تلاش‌‌های پیگیر حزب تودە ایران برای فعالیت‌های قانونی و علنی در چارچوب قانون اساسی ایران با توجه به بینش و سیاست حاکم و دشمنی ایدئولوژیک خمینی و حاکمیت مذهبی با حزب، به دلایل عینی نمی توانست راە به جایی ببرد. سرنوشت غم انگیز رهبران، کادرها و اعضای دربند حزب تودە ایران در عمل، از جمله به معنای شکست سیاست “اتحاد و انتقاد” و پایه‌های فکری آن یعنی کاربست تئوری “راە رشد غیر سرمایه‌داری” در جامعه ی ایران بود. حزب در اتخاذ سیاست خود، شوربختانه بر تجربه ناکام حزب کمونیست عراق، آن هم در همسایگی کشورمان، چشم فروبست و آزموده را دگر بار آزمود.

علی گلاویژ، که در اشعار دورە ی مهاجرت خود قول بازگشت به مام وطن و مرگ در دامان آن دادە بود، پس ازچندین دهه مبارزه، مهاجرت و دربدری، با دلی آکنده از عشق به زادگاە خود و زحمتکشان، و دلخوش به رهایی مردم از جور و ستم شاهنشاهی به ایران بازگشت. او آرزو داشت که برای دوران پیری و بازنشستگی سیاسی خانه ی کوچکی در کنار آرامگاه پدرمادر خود بر بلندای کوه “پیرمحمد” در روستای ساروقامیش بسازد و زندگی پیرانه سری را با کار پژوهشی بگذراند. اما در اردیبهشت ماه ۱۳۶۲ توسط نیروهای امنیتی سپاه پاسداران دستگیر شد و راهی سیاهچال‌های ج. ا. شد. گلاویژ پس از تحمل سالها زندان و شکنجه های توانفرسا، سرانجام در جریان فاجعه ملی کشتار زندانیان سیاسی در شهریور ماه ۱۳۶۷(١٩٨٨) در زندان اوین به دار آویخته شد و به صف جانباختگان راه آزادی پیوست.

زندەیاد دکتر علی گلاویژ انسانی بود آرام، بزرگ منش، پاک و بی آلایش و فروتن، که می شد از او بسیار آموخت. یادش گرامی باد!

اسامی برخی از نوشته‌‌ها و ترجمه‌‌های دکتر علی گلاویژ

کتاب‌ها:

• مناسبات کشاورزی در کُردستان ایران کنونی(به زبان آذری) باکو، ١٩۵۵ و به زبان روسی ١٩۶٠ میلادی.

• مناسبات ارضی در کُردستان (فروپاشی نظام عشیرە‌ای) به زبان فارسی، تهران ١٣۶١

• نوشته‌‌های دکتر علی گلاویژ، سایت روژهه‌لات- بوکان (به زبان فارسی)

• اشعار استاد علی گلاویژ، (به زبان کُردی) سایت روژهه‌لات – بوکان

• منظومه ذوحیاتین(به زبان کُردی)

• لە بابەت مێژووی ئەدەبی کوردی‌یەوە. دکتۆر مارف خەزنەدار،بەغدا، ١٩٨۴،

• انتشارات حزب تودە ایران، تهران١٣۵٩

ترجمهها:

• مسائل معاصر آسیا و آفریقا،  فصل‌های ٢ و ١، مولف راستیسلاو آلکساندرویچ اولیانوفسکی، انتشارات حزب تودە ایران، سال چاپ ١٣۵٩ تهران

• تاریخ حزب کمونیست اتحاد شوروی، فصل‌‌های ٩-١۴، ١٩ و ٢٠ ، انتشارات حزب تودە ایران، چاپ اول ١٣۵٨

مقالات:

• سیاست رژیم ایران در مسئله کُرد، دنیا، شمارە ٣، شهریور ١٣۵٣

• دشمنان و دوستان خلق کُرد، دنیا شمارە ۵، آبان ١٣۵٣

• یک نقطه تحول بزرگ در تاریخ خلق کُرد، دنیا شمارە ٩، آذر ١٣۵۴

• نکاتی چند پیرامون مسائل حاد خلق کُرد، دنیا،شمارە ۴، تیر ١٣۵۵

• ٢١ آذر

• به سنن بهمن وفادار بمانیم، دنیا، شمارە ١٠، آذر ١٣۵۵

• نقش اتحاد شوروی در پیشرفت جامعه کشورهای سوسیالیستی، ویژە‌نامه دنیا شمارە ۶،   شهریور ١٣۵۶

•یادی از جنبش بیست و یکم آذر، دنیا شمارە ٨، آبان ١٣۵۶

• یادی از جنبش ٢ بهمن، دنیا، شمارە ١٠، دی ماە ١٣۵۶

• دربارە حزب شهفرمودە “رستاخیز”، دنیا شمارە ١٢، اسفندماە ١٣۵۶

• تجارب تاریخ را بکار ببندیم، دنیا شمارە ٨، آبان ١٣۵٧

• یادی از جنبش خلق کُردستان، دنیا شمارە‌های ١١-١٠، دی و بهمن ١٣۵۶

• اکتبر کبیر سرآغاز تحقق آرمان‌‌های والای انسان، دنیا شمارە ٢، شهریور و مهر ١٣۵٨

• مسله کُردستان را چطور باید درک کرد، دنیا شمارە١٠،٩، ١٣۵٩

• در بارە دوستان و دشمنان انقلاب، دنیا شمارە ١٢، ١٣۵٩

• در بارە سیاست ملی حزب تودە ایران، کتاب چهل سال سنگر مبارزە، مهرماە ١٣۶٠

پاورقی

١.‌ این شعر بمناسبت ۴-مین سال رفتن من از کُردستان (ا- اردیبهشت ١٣٢۵)، در ١ – اردیبهشت ١٣٢٩ در شهر باکو سرودە شدە است. “زرینه رود” و یا “جغتو” نام رودخانه‌ایست که از کنار زادەگاە من ساروقامیش می گذرد. ع. گلاویژ، منبع دستنوشته‌های گلاویژ.

٢.‌ له ده‌ورم کۆ ئه‌بن خوشک و برازا                 به خاڵه – خاڵه، یا خۆ مامه – مامه

 له ملیان لا ئه‌چێ کۆتی ئه‌سیری                         به فیشاڵی مه‌زانن، ئه‌م که‌لامه

 له خوێندنیان ئه‌نێم به زمانی کوردی                     که زگماکی زمانی عه قڵ و فامه

ئه بێ بێستوون به جه‌ولانگاھی شیرین                   ئه‌کا فه‌رھادی کێوبڕ ئه‌م مه‌ڕامه

له‌وێ کێ پیر ئه بێ و کێیه که بمرێ؟                    سه‌ری خه‌رمان ونوخشه ی خاس و عامه

سه‌ماکه‌ن دۆست و ھاوپه‌یمانی کۆنه                      به ده‌نگی ” ته‌یره‌که” و “شیرین ھه‌لامه”

٣.‌ این شعر در ٢۵ اسفند ١٣٣٨ سرودە شدە بود و در در ١٠ فروردین ١٣٣٩ با تخلص “بیستون” در رادیو بغداد قرائت گردید. منبع دستنوشته‌های گلاویژ.

۴.‌ در دستنوشته‌های گلاویژ نسخه دیگری از این نامه با تفاوت کمی در شیوە نگارش دیدە می‌شود:

رفیق گرامی کیانوری.

شما در تاریخ ۵ دسامبر مسئله رفتن به ایران را برای کار حزبی مطرح کردید. مدتی منتظر شما بودم ولی شما روز معمول اینجا نیامدید. لذا نظر خود را کتبا به شرح زیر به اطلاع شما می رسانم.

در اوضاع و احوال کنونی ایران: دیگر با رهبری کردن از خارج از کشور نمی‌توان با رشد طوفانی زندگی سیاسی کشور که هر روز  و هر ساعت تغییر می‌کند همگامی کرد. چنین وضعی آمرانه می طلبد که صلاحیت رهبری حزب به داخل ایران انتقال یابد، یعنی هیئت اجرائیه و یا لااقل هیئت دبیران به ایران برود. جز این ارگانهای رهبری که صلاحیت تصمیم‌گیری در اختیار آنها قرار دارد هر گروە، کمیسیون و یا ارگان دیگری که ایجاد و به ایران فرستادە شود به علت نداشتن چنین صلاحیتی و لذا وابستگی به رهبری مقیم در خارج از کشور، در شرایط خطیر و سرنوشت ساز ایران امروز عاطل و بلاتکلیف خواهد بود و گرهی از کار حزب نخواهد گشود و آن را از دنباله‌روی حوادث نجات نخواهد داد.

در صورتی که  هیئت اجرائیه و یا هیئت دبیران آمادگی انتقال به ایران را نداشته باشد، باید هیئت اجرائیه و یا هیئت دبیران جدیدی انتخاب کرد که آمادگی انتقال به ایران را داشته باشند. یعنی باید پلنوم کمیته مرکزی حزب تودە ایران تشکیل شود.

در صورتی که این کار هم ممکن نشود پیشنهاد می کنم که هیئت اجرائیه با استفادە از صلاحیتی که دارد یک کمیته پنج نفری از رفقا کیانوری، گلاویژ، ابراهیمی و دو رفیق دیگر از اعضای اصلی و یا مشاور کمیته مرکزی تشکیل دهد، کلیه صلاحیتها و اختیارات خود را به این کمیته منتقل و محول سازد. این کمیته پنج نفری بمثابه ارگان رهبری حزب تودە ایران به داخل ایران انتقال یابد و در راس حزب تودە ایران قرار بگیرد. با درودهای برادرانه. علی گلاویژ

                                                                   ١٢ دسامبر ١٩٧٨

۵.‌ گلاویژ در رابطه با رسیدن فرودگاه مهرآباد تعریف کردە بود که در مرحله کنترل خروج، یک روحانی در حالی که اسم فامیلی او را نیز نمی توانست درست تلفظ کند و به جای گلاویژ او را گولاویژ خطاب می کرد، به او گفته بود:

شما تا چند ماه پیش درزمان پهلوی جزو اعدام شدگان بودی! ولی حالا الحمداله برگشتی به وطن، به سلامتی بفرمایید. خداحافظ.

سرچشمه ها:

•دستنوشته‌های علی گلاویژ و اشعار او به کردی و فارسی؛

•اطلاعات کسب شدە از خانوادە و بازماندگان  زندەیاد گلاویژ؛

•چارەنووسی تاڵی عەلی گەلاوێژ – خەباتکار و بیرمەندی کورد،  تیشک، گۆڤاری شیکارانه‌ی کۆمەڵایەتی – سیاسی، ژمارە ۶٢، ساڵی بیست و سێهەم، زستانی ٢٧٢١.

•مقدمه اشعار استاد علی گلاویژ (آگری) ـ حسن صلاح سوران، بزبان کردی

•عبدالرحمان شرفکندی، هه‌ژار، چێشتی مجێور[خوراک خادم مسجد] ، چاپی یه‌که‌م پاریس ۱۹۹۷، بزبان کردی

•غەنی بلوریان، ئاڵه‌کۆک، بەسەرهاتی ژیانم، ستۆکهۆڵم – ١٩٧٧

•م. ا. به آذین، بار دیگر و این بار (خاطرات زندان جمهوری اسلامی) چاپ آرش، استهکلم، پائیز ١٣٩۴

•محمود اعتمادزادە، به آذین، از هر دری، جلد اول، ١٣٧١

•کتاب شهیدان توده‌ای از مرداد ۱۳۶۱ تا مهر ماه ۱۳۶۷، چاپ اول ١٣٨١، انتشارات حزب توده ایران

•حزب توده ازشکل گیری تا فروپاشی (۱۳۶۸ ـ ۱۳۲۰ /(به کوشـش جمعـی از پژوهـشگران مؤسـسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی،  تهران:  مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ۱۳۸۷

•کریم حسامی، از خاطراتم، ١٩۵٧ – ١٩۶۵، جلد دوم، استکهلم ١٩٨٧،  بزبان کردی

•امیرعلی لاهرودی، یادماندە‌ها و ملاحظه‌‌ها، باکو ١٣٨۶

•محمد علی عمویی، صبر تلخ، تاریخ شفاهی چپ در ایران جلد اول،  ١٣٩٩، نشر واله، برلین

•اسد سیف، یادمانده‌هایی از علی گلاویژ در ذهن من

•گفتگو با مهدی پرتوی، اندیشه پویا شمارە ٣٨،  مهر و آبان ١٣٩۵

•فاروق کیخسروی، مصاحبه با خودم. چشم انداز ایران، ویژەنامه کردستان، پاییز ١٣٨۴

https://akhbar-rooz.com/?p=193652 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x