بازگشتم
پانزدهم فروردین سال جاری هنگامی که برای ادامه حبس پنج ساله به زندان احضار شدم به منظور سپاس از حمایتکنندگانم در یادداشتی نوشتم: «من بازمیگردم». حالا چند روزی است که بازگشتهام. به نیروی جنبش آزادیخواهانه مردم بازگشتهام. در همان یادداشت اشاره کرده بودم: «اکنون میروم که بقیۀ حکم ناعادلانه و غیر انسانی پنج سال حبس را بگذرانم. گرچه این ستمکاریها سرما را در رگهایم جاری می کند، دلم گرم است به جنبش آزادی بیان که زیر آسمان این سرزمین جریان دارد».فقط چند ماه وقت لازم بود تا معلوم شود آن دلگرمی بیراه و بیمعنا نبوده است. جنبش آزادیخواهی، که جنبش آزادی عقیده و بیان بخش مهم آن است، چنان توفنده به حرکت درآمد که تاریخ اجتماعی – سیاسی چند دهۀ اخیر را به پیش و پس خود تقسیم کرد. از جمله گروه پرشماری از زندانیان و بازداشتیان اعتراضات اخیر را آزاد و بسیاری از پروندههای سیاسی را مختومه و متوقف ساخت؛ ماموران گشت ارشاد را که گسیل شده بودند زنان را به خانه و اندرونی بفرستند، به پایگاههاشان بازپس فرستاد و آنها فعلا ، ناخن به دندان، از لای در به بیرون، به میدانی که زنان پیروز آنند، نگاه میکنند؛ تابوهای بسیاری را شکست چنان و چندان که هرگز قوام نخواهند گرفت و به شمایل سابق خود بازنخواهند گشت… در یادداشت پیش نوشته بودم:« این شعله خاموششدنی نیست که اگر بود، در بیش از یک قرن استیلای حکومتها و دولتهای مستبدِ مخالف آزادی بیان در تاریخ معاصر این سرزمین، اثری از آن بر جای نمیماند. اما نه فقط مانده و پایداری کرده، که بر عمق و دامنۀ خود افزوده است». آنچه در شش ماه اخیر مشاهده کردیم گوشهای از آن «عمق و دامنه» بوده است. غول، فعلا یکی از شانههای خود را تکان داده است و مانده تا به تمامی برخیزد و «در جشن مردم» برقصد.
پیروزیهای جنبش گرچه خوشایند است، کامل و کافی و تثبیت شده نیست. هنوز زندانیان سیاسی بسیارند؛ هنوز بسیار کسان نوبت محاکمۀ خویش را انتظار میکشند و هنوز دستگاه بگیر و ببند به کار خویش مشغول است. هنوز … هنوز … تا آنجا که دیگر زندانی سیاسی بالفعل و بالقوه وجود نداشته باشد راهی پر فرازونشیب پیش روی جنبش آزادیخواهی است: جایی که نوشتن و سخن گفتن و اعتراض کردن، دخالت درتعیین سرنوشت خویش ، انتخاب نوع زندگی، زن بودن و دگربودگی، برگزیدن و داشتن عقیده جرم نباشد؛ جایی که قانون جاریاش آزادی اندیشه و بیانِ بیهیچ حصر و استثا باشد. در بارۀ مورد اخیر بود که در یادداشت پیش نوشته بودم:«آزادی بیان نیاز جامعه است، نیازی که در گذر زمان بر میزان آن افزوده شده و اکنون به خواست اساسی، مبرم و روزمرۀ مردم تبدیل شده است. و این نقطۀ قوت جنبش است که در برابرش کار چندانی از تیغ و زندان و زنجیر برنمی آید». به همین سبب مفری که جنبش برای فوران میجست در نوع زندگی و در «روزمرۀ» مردم یافت: اعتراض و حق اعتراض. در این چند ماه استفادۀ حکومت از «تیغ و زندان و زنجیر» بر اندوه و آسیبهای مردم افزود اما نتوانست غول را به بطری بازگرداند. پس به ناچار تا حدی گردن به حکم خیزش وخواست مردم گذاشت و اندکی لای در زندانها را باز کرد. آزادی زندانیان از جمله من و چند تن دیگر از اعضای کانون نویسندگان ایران (جز کیوان مهتدی که همچنان زندانی است) با قدرت جنبش مردم ممکن شد. آنها،حتی اگر سوابق امر را به حساب نیاوریم، هزینۀ گزافی پرداختهاند و برای رسیدن به آرزویشان: دنیای آزاد و برابر و مرفه و شاد، راهی صعب در پیش دارند، همین بر احساس مسًولیت هر انسان آگاه آزادیخواه به ویژه نویسندگان و روشنفکران متعهد و انساندوست میافزاید. شکست این جنبش و آرزو گاه به شیوههایی جز «تیغ و زندان و زنجیر» انجام میگیرد. باید هشیار چنین شیوههایی بود. اکنون جامعۀ ایران به مرحلۀ تعیین تکلیف رسیده و در کنار فعالان راستین و صدیق، موقعیتی برای جولان خزفها و بدلهای سیاسی، آزادیخواهان دروغین، «دموکراتهای» قلابی و ضدانقلابیون انقلابینما بهوجود آورده است. چون و چرایش بماند که جای گفتنش اینجا نیست. همین قدر اشاره میکنم به تجربهی ۵۷ و بدلهایی که به جای اصل به مردم فروخته شد.
در یادداشت پانزدهم فروردین از افراد و نهادها و تشکلهایی که از من حمایت کرده بودند تشکر کردم. در اینجا باید مردمی را سپاس گویم که جنبش «زن، زندگی، آزادی» را ساختند. بیشک آن «افراد و نهادها و تشکلها» نیز بخشی از این جنبش بودهاند.
۱۲ اسفند ۱۴۰۱
منبع: فیس بوک نویسنده
خبرها، گزارش ها و ویدئوهای بیشتر را در تلگرام اخبار روز ببیند