در مقایسه با سالهای دههی ۱۹۶۰ که جوانان اروپا و امریکای شمالی هر روز در میدانهای شهرهای خود بر ضد جنگ ویتنام راهپیماییهای پرشکوه به راه میانداختند، و همین خود یکی از عللی بود که امریکا را وادار به ترک ویتنام کرد، اروپای امروز مشغول سرکوب کردن مهاجران و پناهجویان رنگینپوست در شهرهای خود است، و احزاب راست افراطی در فرانسه، آلمان، اتریش، ایتالیا و اسپانیا افسارگسیخته شلنگاندازی میکنند. پرسش اصلی این است که در برابر شکست فاجعهبار دموکراسیهای غربی و چشمحریصیِ روزافزون سرمایهداری امریکا، و در آستانهی یک جنگ اتمی آیا باید امید خود را گِردِ کدام اندیشه و پراتیک رهاییبخش تأسیس کنیم؟
در این نوشته، نخست بسیار کوتاه نگاهی به تاریخ روابط روسیه و کشورهای اقمارش، از جمله اروپای شرقی میاندازیم و بعد به طور اخص سعی در بررسی جنگ امروز اوکراین میکنیم.
ناسیونالیسم روسی
دولت یا امپراتوری روسیه گونهای متفاوت از دولت-ملتهایی است که از قرن نوزدهم در اروپای شرقی معمول بودهاند. این تشکیلات از نظر کیفی متفاوت از کشورهایی است که حاکمیت آنها منحصرا در دست یک قومیت است؛ جاهایی مانند لهستان، اوکراین، رومانی، مجارستان، بلغارستان، یونان، ارمنستان و (با برخی ملاحظات) حتا کشورهای کوچکشده مانند ترکیهی عثمانی. برای اینکه لهستان به لهستان تبدیل شود، باید غیرلهستانیها را ساکت میکردند، ویا میراندند و یا حتا از میان برمیداشتند. اما در امپراتوری روسیه لازم نبود همه ازتبار روس باشند. همین تفاوت است که روسیه را به یک تمدن، هر چند لَنگ و نااستوار، تبدیل میکند و بقیهی آن کشورها را تبدیل به انبوهی از ولایتهای روستایی مآبانه میکند؛ تبدیل به یک ترکیببندی درخودفروبسته که هرگز نمیتوانند از آن پیشی بگیرند.
ایالات متحده امریکا نیز یک کشور چند قومیتی است، بله، اما به معنای دیگری. “آمریکایی” یک هویت ملی بسیار مسلط است. هویتهای فرعی موجود در امریکا، همیشه در حاشیهاند و اجازهی سر بلند کردن نمییابند. البته اقلیتهای امریکایی پایگاه جغرافیایی مشخصی در داخل خاک امریکا ندارند، و در تمام جغرافیای آن قاره پراکندهاند. و این یک عامل تعیین کننده است. اگر در روسیه آذربایجانی هستید، این امکان را دارید که بگویید روس نیستید. اگر در ایالات متحده چینی هستید، تنها آلترناتیوتان – به صورت فردی – خروج از امریکا است. برای افراد در روسیه نسبتاً آسان است که بین وفاداری به امپراتوری روسیه و وفاداری محدود قومی خود در نوسان باشند، اما در امریکا چنین نیست. امریکا بیش از آنکه یک کشور یا دولت-ملت باشد، یک سیاره است؛ سیارهای که افرادش علاقه و توجهی به هیچ اتفاقی در ممالک دیگر ندارند. از هر ۱۰ نفر امریکایی ۹ نفر قادر نیست جای اوکراین را روی نقشه درست نشان دهد.
اما چرا روسیه اینگونه است؟
شاید داستان شکلگیری ملت روسیه مدل دیگری را برنمیتابید. قوم روس با تسلط بر سایر اقوام که از هر نظر بسیار برتر از آنها بود، رشد کرد. از آنجا که اقوام مختلف اورال و بالتیک در شمال هیچ سنت دولتی نداشتند، ادغام آنها در دولت روسیه نسبتاً آسان بود. بلعیدن قبایل ترک درجنوب و شرق نیازمند فرآیند پر زحمتتری بود. اوایل مذهب ارتدکس را ملاک تعلق قرار میدادند. این گونه بود که اکثریت تاتارها و قزاقها را جذب کردند. در آغاز قرن بیستم، پس از آنکه قبایل ترک به اندازه کافی تکه تکه و جدا شدند، دریافتند که مسلمانان نیز میتوانند به شرط وفاداری به دولت مرکزی جذب شوند.
انحلال پادشاهی گرجستان به منبعی غنی از تجربه برای روسیه تزاری تبدیل شد. سلسلههای سلطنتی گرجستان و بیگها بدون هیچ مشکلی در اشراف روسیه ادغام شدند. مدتها قبل از ادوارد شواردنادزه، وزیر امور خارجهی فقید اتحاد شوروی و رییسجمهور بعدی گرجستان، حتا برویم تا دوران پیش از استالین؛ باگریونز، لوریس ملیکوف، کازبیگیس از نخبگان حاکم روسیهی تزاری بودند.
جنگ کنونی را باید در این چارچوب تاریخی ارزیابی کرد. جنگ اوکراین و روسیه، جنگ دو دولت-ملت موازی نیست. در عین حال، این مبارزه بین دو درک متفاوت از دولت و دو بینش تمدنی متفاوت است. اوکراین نوعی دولت-ملت است که از قرن نوزدهم در اروپای شرقی معمول بوده است. بر طبق این نگرش، افراد غیر اوکراینی در اوکراین باید ساکت و در صورت لزوم اخراج شوند. در صورت لزوم، ممکن است بخشی از زمینهای آنها به منظور حفظ یکپارچگی ملت اوکراین غصب شود. از سوی دیگر، برای روسیه، هیچ دلیل کافی برای وجود دولت اوکراین وجود ندارد. دولت روسیه همان طور که تاتارها، چچنیها، یاکوتها، چوواشها و سامویدها را زیر چتر حمایتی خود گرفت، اوکراینیها را نیز خواست با خود همراه کند. اما ناسیونالیسم اوکراینی، برعکس، یک هژمونی فروبسته، محدود کننده، و با نگرشی مبتنی بر نئونازیسم و بیگانههراسی است.
هدف ما در این نوشته آب طهارت ریختن بر سر امپراتوری روسیه نیست: ساختن و حفظ امپراتوریها، البته کار خونباری است. دوام احساس ملیگرایانه، و حفظ آن مثل یک غریزهی قوی تا آن میزان که بر پایهی خشونت پلیس مستحکم شود، از نظر تاریخی محکوم به فناست. این گونه نظامها در سیر تاریخی خود ناگزیر به سراشیبی انحطاط درمیغلتند و در فساد و ریا غرق میشوند. تمدن روسیه نیز با چنین خطری روبروست. از تمام این خطرات نیز باید آگاه بود. بحث بر سر این نیست که یکی از دو حالتی که در بالا ذکر شد بهتر از دیگری است، قصد ما شناخت تفاوتها بود. یک ایرانی به عنوان فردی از همین منطقه باید در مقایسه با یک امریکاییِ متوسط شناخت متفاوتی از تاریخ و جغرافیای منطقه داشته باشد، تا در دامان فریبکار پروپاگاندای امریکا و شرکا نیافتد.
نامگذاری طرفهای درگیر
اما در این جنگ باید طرفهای درگیر را نخست نامگذاری کرد: این جنگ روسیه با اوکراین نیست؛ بلکه جنگ امپراتوری امریکا با روسیه است. نگرانی اصلی ما به هژمونی جهانی امریکا برمیگردد. پیشبینیاش چندان دشوار نیست که پس از پایان جنگ، امریکا تمام وعدههای خود به اوکراین را فراموش کند، و آن کشور ویرانه را با تمام بدبختیهایش تنها گذارد، دقیقا همانطور که عراقیها، سوریها، افغانها، و تمام اقوام یوگسلاوی سابق را تنها گذاشت و میدان را خالی کرد.
دولت-ملتهای کوچک اروپایی
اعتقاد نگارندهی این سطور از اوایل جوانی این بود که دولتهای ملی چیز خوبی نیستند؛ در روند این جنگ این باور قویتر شد.
در مورد اینکه بیست دولت- ملتی که نقشهی اروپا را زینت می دهند -از استونی گرفته تا یونان- چه کاری میتوانند برای مردم خود و برای کل بشریت انجام دهند، تردید جدی وجود دارد. تقریباً همهی آنها در فرآیندهای خونینی تأسیس شدند که امروز امپراتوریهای پیشین خود را معصوم جلوه میدهند: همگنیِ ملی آنها تنها از رهگذر روشهای وحشیانهی دولت پلیسی تقویت شد. کارکرد اصلی آنها محدود کردن مردم خود به افقهای تنگ محلی و ولایتی است. به عنوان مثال، کسی که در این کشورها بزرگ شده است، هیچ ابزاری برای طراحی هواپیماهای جدید، یا ایجاد یک صنعت غذایی در سطح جهانی ندارد. شانس بربالیدن یک هنرمند در سطح جهانی یا یک فیزیکدان هستهای، یک قهرمان جهانی شطرنج یا اسکیتباز روی یخ، یا اقبال تربیت کسی که نوری جدید به روی بشریت در فلسفه یا ادبیات بتاباند، یا یک معمار که یک طراحی بیسابقه از نظر شهرسازی برافکند، یا یک پزشک که به کشف روشهای درمانی جدید توفیق حاصل کند، در این کشورها نزدیک به صفر است. به عبارت دقیقتر، اگر چنین رویاهایی داشته باشند، چارهای جز ترک وطن و مهاجرت به سرزمینهای دیگر ندارند. به همین دلیل است که در این کشورها تقریباً همهی افراد باهوش و کاردان تنها به یک امید زندگی میکنند: مهاجرت.
ذکر دردبار تنها یک نمونهی تاریخی برای فهم این موضوع به ما کمک میکند:
یوگسلاوی قبل از فروپاشی، صنعت خودروسازی قابل توجهی داشت. زاستاوا بهترین خودروی جهان نبود، اما میتوانست نیاز مردم را برآورده کند، میشد آن را با یک برنامهی سرمایهگذاری جدی توسعه داد. امروز زاستاوا وجود ندارد، اتومبیلهای آلمانی (و ژاپنی و غیره) در خیابانهای هفت ولایت بیهودهای که یوگسلاوی به آنها تقسیم شده است، در حال رفت و آمدند. هیچکدام از این کشورهای دروغین امروز چیزی تولید نمیکنند، و امروزه مردم یوگسلاوی صرفاً مصرف کنندهاند و آلمان با هر فروش اتومبیل ب ام و به آنان ثروتمندتر میشود. هیچ آلترناتیو واقع بینانهای برای شهروندان این کشورها به جز افتتاح یک رستوران توریستی یا مهاجرت به خارج از کشور وجود ندارد.
آیا هر کشوری آزاد است هر کار که خواست درون مرزهای خود بکند؟
از آنجا که ملتها جهان مشابهی دارند، از آنجا که هر اقدامِ یکی از آن کشورها میتواند امنیت و رفاه دیگری را مختل کند، لذا نمیتوان این تز را که «حاکمیتها آزادند تا هر چه میخواهند انجام دهند» را خیلی جدی گرفت. وقتی اتیوپی سعی کرد سدی بسازد و جریان رود نیل را بر هم زند، مصر (به درستی) از احتمال وقوع جنگ دم زد. زمانی که سوریه دچار آشفتگی شد و میلیونها پناهنده در ترکیه فرود آمدند، ترکیه حقیقتا کمتر به سوریه حمله کرد. ایالات متحده در سال ۱۹۸۹ به پاناما به دلیل تبدیل شدن آن کشور به مرکز تجارت بین المللی مواد مخدر حمله کرد.
قهر علیه قهر مشروع است. اگر کسی به شما مشت بزند، حقّ پاسخ شما پدید میآید. به صداهایی که دراعتراض به شما میگویند: اما تو زدی بینیِ طرف را شکستی، گوش نمیدهید.
خشونت یک کشور علیه کشور دیگر تنها با حملهی مستقیم نظامی و بمباران شهرها نمود پیدا نمیکند. تدارک برای خشونت، تسلیح به گونهای که توازن قوا را به هم بزند یا وارد شدن به ائتلافهای نظامی که توازن قوا را به هم میزند نیز زمینههایی برای دفاع مشروع به وجود میآورند. در سال ۱۹۶۲، زمانی که کوبا به موشکهای بالستیک دست یافت، ایالات متحده اخطار داد که برای جنگ جهانی آماده میشود. اسرائیل در تاسیسات هستهای ایران به این دلیل خرابکاری کرد که میتوانستند علیه اسراییل به کار گرفته شوند. زمانی که یک رژیم متمایل به متحد شدن با ایران در یمن به قدرت رسید، امریکا و عربستان سعودی در نابودی آن کشور تردیدی به دل راه ندادند. در تمام این موارد همه از حیث امنیت کشور خود محق بودند.
البته موارد بسیاری نیز هست که در آنها از تز دفاع مشروع سوء استفاده شده است: به عنوان مثال، ایالات متحده با ادعای موهوم وجودِ«سلاح کشتار دسته جمعی» در عراق و افغانستان به آن کشورها اعلان جنگ داد، حال آنکه هیچ تهدید واقعیای برای آن وجود نداشت. آنچه در اینجا برای ما مهم است، صحت یا نادرستی تهدید نیست، بلکه این است که ادعای تهدید دلیل موجه جنگ تلقی میشود. درست این بود که نه تنها با کسانی که تیراندازی میکنند، بلکه با کسانی که اسلحه میکشند نیز مقابله شود.اما امروز کسی قدارهبندان نئونازی اوکراین را -به دلایل معلوم- مؤاخذه نمیکند.
آیا هر قومی هر وقت اراده کرد حق دارد اعلام استقلال کند؟
تقریباً در هر کشوری در جهان، در دورههایی تقاضاهایی در برخی مناطق آنها به منظور خروج از آن کشور به دلایل تاریخی، قومی یا قانونی و مستقل شدن یا پیوستن به کشور دیگری ابراز میشود. بحث بر سر موجه بودن یا نبودن این مطالبات، بیهوده است. اگر مطالبهای وجود داشته باشد به این معناست که بر سر توجیه خواسته توافقی وجود ندارد. اگر هم توافقی باشد، از آغاز تقاضایی پا نمیگرفت.
بر اساس دیدگاه رایج از سال ۱۹۴۵ به این سو در جهان، این مطالبات را جز در شرایط بسیار استثنایی نباید پذیرفت. چون مرزها مقدساند. به همین دلیل، به عنوان مثال، الحاق قره باغ به ارمنستان و یا الحاق کریمه به روسیه – بهرغم خواستههای تقریباً یکپارچهی مردم محلی – پذیرفته نشد. بهرغم وضعیت واقعی سالیان متمادی، استقلال کرانهی باختری نتوانست مشروعیت پیدا کند. حضور بریتانیا در ایرلند شمالی مشروع تلقی شد، و ایرا را یک سازمان تروریستی اعلام کردند. به جمهوری صرب بوسنی اجازه جدایی ندادند. بحث به رسمیت شناختن استقلال روژاوا هرگز مطرح نشد. به همین ترتیب، اعلام استقلال جمهوریهای مردمی دونتسک و لوگانسک، ترانسدنیستر، آبخازیا و اوستیای جنوبی توسط مقامات بینالمللی محکوم شد.
می توان ادعا کرد که این سیاست درستی از نظر پایداری صلح جهانی است. چون زمانی که ثبات مرزها به هم خورد، معلوم نیست کار به کجا ختم میشود. با این حال، اگرچه این قاعده صحیح است، اما میبینیم همه جا به آن عمل نمیکنند. اگر کسی که در پی جداییطلبی است، دوستان قوی داشته باشد – به عبارت دقیقتر، اگر دوست ایالات متحده باشد – این اصل اعتبار خود را از دست میدهد. جدایی اجباری کرواسی، بوسنی و مونته نگرو از یوگسلاوی یک نمونه است. کوزوو نمونه بارزتر است. در حالی که آبخازها و اوستیها محکوم شدند، مبارزهی استقلال طلبانهی چچنها مورد تشویق قرار گرفت، و یا درخواست تبت و اویغورستان برای خلاص شدن از شرّ چین فضیلت تلقی میشود. استقلال تایوان که از لحاظ تاریخی، قومی و قانونی بخشی از چین است، با وجود مخالفت سازمان ملل متحد، عملاً به رسمیت شناخته شده است، و آبستن یک جنگ دیگر است، چون امریکا خواستار دوام «دموکراسی» در تایوان است.
در ادبیات سیاستگزاران امریکا «دموکراسی»، مجاز مرسل «کاپیتالیسم» است.
وقتی از تاریخ منطقه حتا در همین حد نازل که در این نوشته آمده است، باخبر باشیم، خود بهخود این پرسش در ذهنمان شکل میگیرد که: اگر جدایی دونتسک و لوگانسک از اوکراین اشتباه است، پس جدایی اوکراین از روسیه با چه منطقی قابل توجیه است؟
البته قابل توجیه است، اما احتمالا در هر مرحله با افتادن در ضد و نقیضگویی.
روند جنگ
در نوشتهی پیش دیدیم که جنگ به وضوح توسط ناتو (یعنی ایالات متحده امریکا) خواسته، طراحی و تحریک شد. وقتی به پیشزمینهی کوتاه تاریخ منطقه نگاه کنیم:
۱: تغییر رژیم در اوکراین با کودتای ۲۰۱۴،
۲: تشکیل نیروهای نظامی ناتو در این کشور بر خلاف توافقات ۱۹۹۱،
۳: تشویق دولت اوکراین به عدم پایبندی به قراردادهای مینسک در سال ۲۰۱۵،
۴: کاهش سیستماتیک حقوق جمعیت روسیه در این کشور
و در نهایت
۵: تبلیغات جنونآمیز جنگطلبانهی دولتهای تحت رهبری ایالات متحده در ماههای اخیر،
هر تفسیر دیگری را در ارتباط با عامل شروع کنندهی جنگ بیاعتبار میکند.
روسیه تا هفتههای آخر پیش از جنگ سعی کرد از جنگ اجتناب کند. دو خواستهی اصلی را مطرح کرد:
اول: تعهد کتبی به کنار گذاشتن سیاست گسترش ناتو در قبال روسیه.
دوم: اجرای توافقات مینسک. یعنی حمایت از حقوق جمعیت روسیه که ۳۰ درصد از جمعیت اوکراین را تشکیل میدهد، و به رسمیت شناختن وضعیت ویژه برای دو استان شورشی و به رسمیت شناختن الحاق کریمه به روسیه.
از هر طرف که به این خواستهها نگاه کنیم، مشروع اند، و لااقل قابل مذاکرهاند. فراموش نکنیم که در سال ۱۹۶۲، دولت آمریکا قرار دادن چندین موشک توسط اتحاد جماهیر شوروی در کوبا را دلیل کافی برای شروع یک جنگ جهانی دانست.
ایالات متحده امریکا دو هدف استراتژیک در این جنگ دارد.
هدف اصلی: اتحاد متحدان ناتو در برابر یک دشمن مشترک. مخاطبان اصلی این سیاست آلمان و ترکیه هستند، دو کشور خط مقدم که تعهد بلندمدت آنها به ائتلاف ناتو در سالهای اخیر تردیدهایی را برانگیخته است. محاسبه کرده بودند که این دو کشور روسیه را به عنوان عامل اصلی جنگ ومتجاوز بشناسند، وبا پروژهی ناتو همسو شوند.آلمان سرانجام سر تسلیم فرود آورد، و در مورد ترکیه در آغاز حداقل اینکه خواستند افکار عمومی این کشور را در برابر تردید احتمالی حکومتش مسموم کنند. و تا حدودی هم موفق شدند، هرچند صدای همگامی آلمان با متحدانش پس از گذشتن بیش از ۵۰۰ روز از جنگ هر روز ضعیفتر میشود. و ترکیه هنوز پاسخی درخور نداده است.
هدف دوم: این است که ضربهی مهلکی به روسیه وارد شود؛ روسیهای که معتقدند از زمان انقلاب ۱۹۹۱ یک کشور بیثبات است، و اتحادش با چین هنوز تثبیت نشده است. روسیه بزرگترین کشور جهان از نظر مساحت و یکی از غنیترین کشورهای جهان از نظر منابع طبیعی است. این واقعیت که این منابع در دست یک کشور مستقل ودرخود- بسته است، برای ایدئولوژی گلوبالیسم و سرمایهداری غربی (یعنی ایالات متحده آمریکا) غیر قابل قبول است. امید دارند که روسیه به همان شکلی که یوگسلاوی بیرحمانه از هم پاشید و تجزیه شد، از هم بپاشد و یا حداقل با قیامهای داخلی و تسلیم شدن به سرمایهی خارجی تضعیف شود.
البته هدف سوم و تالیای هم وجود دارد و آن به هم زدن اتحادیهی اروپا و فروپاشی اقتصاد آن است. هنوز چند روز از عضویت سوئد به ناتو نگذشته بود که دولت این کشور را مجبور کردند در یک قلم حدود ۳ میلیارد دلار به حساب ناتو واریز کند؛ و این در شرایطی است که این کشور با مشکلات بزرگی در زمینهی بهداشت و تامین خدمات اجتماعی روبهروست.[۱]
چشمانداز
اوکراین هیچ شانسی در برابر روسیه از نظر نظامی ندارد. در مرحلهی اول، اشغال هر دو استان شورشی، یعنی نه تنها اشغال منطقهای که هشت سال است در کنترل شورشیان بوده، بلکه اشغال تمامی این دو استان در دستور کار ارتش روسیه قرارگرفت. پوتین در همان روزهای شروع جنگ این موضوع را به صراحت بیان کرد. اما معلوم بود جنگ در همین جا متوقف نمیشود. باورکردنی نیست که روسها در نهایت دست از تصرف کییف بردارند. تصرف اودسا و قطع روابط اوکراین با دریا نیز از جمله اهداف اولیهی جنگ بود.
ناتو (یعنی ایالات متحده امریکا) تا امروز به صورت علنی در جنگ دخالت نکرده است، هرچند روزنامهنگاران مستقل نروژی مواردی را از حضور سربازان ناتو در لباس اعزام نیروهای انسانی تایید کردهاند. اعزام نیروی زمینی برای ناتو به شکل آشکار غیرممکن است. لذا تاکنون تلاش کردهاند تا:
۱) با پشتیبانی فنی و مادی جنگ را تا حد امکان طولانی کرده و خونین بودن آن را تا حد امکان تضمین کنند،
۲) تبلیغات دروغآمیزشان را برای تحریک افکار عمومی و به ویژه متحدان به حداکثر برسانند.
امروز کلیهی رسانههای رسمی غرب یکصدا بلندگوی پروپاگاندای سازمان ناتو شدهاند. محال است بتوان در نیویورکتایمز یا گاردین به یک مقالهی ضدجنگ و هوادار صلح برخورد.
متقاعد کردن آلمان یا لهستان برای مداخلهی جدی از زمین دشوار به نظر میرسد. از سوی دیگر، در یک درگیری طولانی و دشوار برای کنترل اودسا، ممکن است نیروی دریایی امریکا و انگلیس تصمیم به مداخله از دریا بگیرند. در چنین سناریویی، دور ماندن ترکیه از جنگ بسیار دشوار خواهد بود. معاهدهی مونترو ورود نیروی رزمی به دریای سیاه را در جنگی که ترکیه در آن بیطرف است، از نظر قانونی تقریباً غیرممکن میکند. بنابراین، ترکیه ممکن است برای پیوستن به جنگ تحت فشار شدید قرار گیرد و در صورت مقاومت دولت در این معامله، حتا ممکن است با بحرانهای سیاسی غیرمنتظره مواجه شود.[۲]
مجازات و تحریمهایی که دولت امریکا علیه روسیه با سر و صدای بلند اعلام میکند، خیلی مؤثر نبوده است. حداقل، منابع باتجربهی غربی چندان به آنها خوشبین نیستند. هر روش مالی که ایالات متحده بتواند از آن استفاده کند، به اعضای ائتلاف غربی به اندازهی روسیه آسیب خواهد رساند. از سوی دیگر، تحریم گاز طبیعی که روسیه ممکن است بر اروپا تحمیل کند، ممکن است هماهنگی سیاسی اعضای ائتلاف را در آینده از بین ببرد. چنانکه به تازگی صدای آلمان و فرانسه در آمده است.
روسیه به رغم تواناییاش، از یک پیشروی سریع تا قلب کییف خودداری میکند. این تاکتیک علل چندی دارد: روسیه مایل به ویران کردن کییف نیست، چون پیش از هر چیز تعلقات تاریخی به آنجا دارد. درضمن روسیه دشمن خود را خوب میشناسد. بایدن تاکنون احتمالا برای تحریک پوتین درست مثل رهبران باندهای مافیایی بارها دهان به فحاشیها و هرزهدریهای بیسابقه در تاریخ امریکا باز کرده است، اما پوتین به هیچکدام پاسخی نداده است. او حتا نام امریکا را بر زبان نمیآورد و اغلب به گفتن «نیروی ویرانگر ورابحری» بسنده میکند. شکست ضربتی اوکراین توسط روسیه چنان به اعتبار امریکا در نظر عموم مردم جهان و کشورهای همپیمان آسیب جدی خواهد زد که میتوان حدس زد کادرهایی که سیاستهای امنیتی ایالات متحده را مدیریت میکنند نسبت به چنین شکستی بیتفاوت باقی نمانند. از هم اکنون تحریکات خود را شروع کرده اند: کشورهای کوچکتر ناتو در منطقه مانند لهستان یا لیتوانی را در صددند به صورت طعمه به مصرف برسانند. اگر روسیه مجبور به پاسخگویی به این موارد شود، ناتو و روسیه ممکن است این بار مستقیماً رودررو شوند. این یک سناریوی روز قیامت است. تنها میتوان امیدوار بود که روند جنگ به آن نقطه نرسد.
سخن پایانی
درخاتمه ذکر یک نکته برای رفع سوء تعبیر لازم مینماید: در بررسی جنگ اوکراین پیش از هر چیز باید به این نکته توجه داشت که ما تماشاگران یک مسابقهی فوتبال نیستیم. نمیتوانیم و نمیباید در تحلیلهایمان آن منِ خود را که هوادار یکی از دو جبهه است، دخالت دهیم. هدف ما در این نوشته این بود که دیدی عینی به میدان جنگ بیاندازیم و ببینیم در میدان چه خبر است، ادعاهای طرفین چیست و ریشههای این درگیری کجاست. در نتیجه کمی به سراغ تاریخ منطقهی جنگی رفتیم، و کمی از جغرافیاهای جابهجا شده لااقل در ۱۵۰ سال پیش گفتیم؛ کمی از مردمشناسی منطقه، و از جرز و مدهای سیاسی در هر دو کشور در تاریخ نزدیک.
متاسفانه مشاهده میشود که بیشتر ناظران ایرانی تنها با اتکا بر این واقعیت که ولادیمیر پوتین متحد رژیم ایران است، و با خشم محقانهئی که نسبت به مداخلات رژیم پوتین در ایران دارند، از روی حس انتقامجویانه در دل معادلهی بسیار ساده و کودکانهای میسازند مبتنی بر این که وقتی یک کشوری به کشور دیگر حملهی نظامی کند، در هر صورت محکوم است. و ما باید تا آخرین دم این جنگ در کنار «مظلوم» بمانیم. این دقیقا همان معادلهای است که ماشین پروپاگاندای ناتو و در راس آن امریکا بیش از پانصد روز است بر آن تکیه کرده است.
واقعیت روی زمین اما چیز دیگری است، و رفته رفته که روزنامهنگاران و کنشگران مستقل تحقیقات خود را ارایه میکنند، به نظر میرسد اذهان عمومی نیز روشنتر میشود. این به عینه همان پروپاگاندایی است که در جریان جنگ عراق، سوریه، لیبی، صربستان و برویم عقب تا جنگ ویتنام در بوق کردند، منتها در جنگ ویتنام، هنوز سازمان سیا و پنتاگون نتوانسته بودند به طور کامل بر رسانههای غربی سلطه بیاندازند. امروز این آرزوی دیرین جامهی عمل پوشیده و کلیهی رسانههای نامآشنای غربی در جهت منافع سیا و پنتاگون فعالیت میکنند. امروز ۷۵۰ روزنامهنگار مستقیما دستنشاندهی پنتاگون در رسانههای اصلی جهان فعالیت میکنند (بر اساس تحقیقات نورمن سولومون، روزنامهنگار امریکایی)[۳].
جهان بشری به رغم سرعت سرسامآور تکنولوژی ارتباط به شکل بیسابقهای در بیخبری و کژفهمی به سر میبرد. در مقایسه با سالهای دههی ۱۹۶۰ که جوانان اروپا و امریکای شمالی هر روز در میدانهای شهرهای خود بر ضد جنگ ویتنام راهپیماییهای پرشکوه به راه میانداختند، و همین خود یکی از عللی بود که امریکا را وادار به ترک ویتنام کرد، اروپای امروز مشغول سرکوب کردن مهاجران و پناهجویان رنگینپوست در شهرهای خود است، و احزاب راست افراطی در فرانسه، آلمان، اتریش، ایتالیا و اسپانیا افسارگسیخته شلنگاندازی میکنند. پرسش اصلی این است که در برابر شکست فاجعهبار دموکراسیهای غربی و چشمحریصیِ روزافزون سرمایهداری امریکا، و در آستانهی یک جنگ اتمی آیا باید امید خود را گِردِ کدام اندیشه و پراتیک رهاییبخش تأسیس کنیم؟
………
زیرنویسها
۱)وقتی در نظر بگیریم که مردم سوئد که احتمالا تحصیلکردهترین مردم جهاناند، در یک همهپرسی با رای ۶۰ درصد خواهان پیوستن کشور خود به سازمان ناتو بودند، حدس زدن نظر عمومی بقیهی کشورهای جهان در بارهی جنگ چندان دشوار نیست. در ضمن فقدان افق سیاسی در بین اغلب مردم اروپا ما را با پرسشهای زیادی در زمینهی آموزش و پرورش روبهرو میگذارد.
۲) مسئلهی دیگر در ترکیه افکارعمومی است که هم با جنگ مخالفاند و هم از دیرباز -بهخصوص با توجه به شرکت ترکیه در جنگ کُره- یک نفرت عمومی نسبت به امریکا در آنان وجود دارد.
۳)Norman Solomon, WAR MADE INVISIBLE, How America Hides the Human Toll of its Military Machine, The New Press, June 2023
گسترش ناتو از ۱۹۴۹ تا آغاز جنگ
برای آقای فرامرز-
در مورد عضویت سوئد شما درست میگویید؛ تاکنون با عضویت سوئد در ناتو توافق کردهاند. الان دوره پروتکل را طی می کند، وگرنه عضویت قطعی است.
در باره پولی که سوئد به ناتو داده است، به این ویدئو نگاه کنید لطفا: دقیقه ۲۳:۰۰
https://www.youtube.com/watch?v=n1wx3vsS3R0
با تشکر از مقاله شما. هر چند با تمام مطالب مقاله موافق نیستم ولی موضوعی که مرا وادار به نوشتن نظر کرد موضوع پرداخت اجبار کشور سوئد به ناتو میباشد. ” هنوز چند روز از عضویت سوئد به ناتو نگذشته بود که دولت این کشور را مجبور کردند در یک قلم حدود ۳ میلیارد دلار به حساب ناتو واریز کند؛ و این در شرایطی است که این کشور با مشکلات بزرگی در زمینهی بهداشت و تامین خدمات اجتماعی روبهروست.[۱]”. اولن که هنوز سوئد عضو ناتو نشده و در مورد پرداخت مبلغ فوقالذکر هیچ جایی این موضوع را نه شنیده و نه خواندهام. آیا برای این ادعای شما مدرکی دارید؟
در ویدئو مطرح میشه که مبلغ ۲،۸ میلیارد دلار کمک نظامی از طرف سوئد به اوکراین شده(اینطور متوجه شدم). آیا اشتباه میکنم؟. بنده ساکن سوئد هستم و به نظر بنده آن مبلغ هم نمیتونه درست باشه. همین حالا از سایت دولت سوئد خوندم که کل کمک سوئد به اوکراین ۵،۲ میلیارد کرون سوئد، حدود ۵۰۰ میلیون دلار آمریکا. مگر اینکه مبالغ دیگه ای مخفیانه پرداخت کرده که در این سایت قید نشده و احزاب و رسانه های سوئدی از آن بی خبر باشند.
“اعتقاد نگارندهی این سطور … این بود که دولتهای ملی چیز خوبی نیستند؛ در روند این جنگ این باور قویتر شد.”_”برای روسیه، هیچ دلیل کافی برای وجود دولت اوکراین وجود ندارد.دولت روسیه همان طور که تاتارها، چچنیها، … را زیر چتر حمایتی خود گرفت، اوکراینیها را نیز خواست با خودهمراه کند. اما ناسیونالیسم اوکراینی، برعکس، یک هژمونی فروبسته، محدود کننده و با نگرشی مبتنی بر نئونازیسم و بیگانههراسی است.” _”اما در این جنگ باید طرفهای درگیر را نخست نامگذاری کرد: این جنگ روسیه با اوکراین نیست؛ بلکه جنگ امپراتوری امریکا با روسیه است. نگرانی اصلی ما به هژمونی جهانی امریکا برمیگردد.”_ “خشونت یک کشور علیه کشور دیگر تنها با حملهی مستقیم نظامی و بمباران شهرها نمود پیدا نمیکند. تدارک برای خشونت، تسلیح به گونهای که توازن قوا را به هم بزند یا وارد شدن به ائتلافهای نظامی که توازن قوا را به هم میزند نیز زمینههایی برای دفاع مشروع به وجود میآورند” دیدگاه نویسنده مبتنی برتقسیم جهان و امپریالیستی است!
معقولترینموضع گیری: مخالفت با زیادهخواهی باند مافیایی الیگارش حاکم در روسیه و همزملن مخالفت با سیاست جنگ افروزی در جناح ناتو. ببر کاغذی نیروی زمینی روسیه عدم کارایی و هماهنگی خود را در کمپین مفتضحا نه در کییف نشان داد. بلاروس نهجمعیت کافی و نه وسعت کافی و نه حتی مقبولیت سیاسی لازمبهعنوا ن جبهه جنگی را داراست کهحتی قابل بحث باشد. ارتش چندان کار آزمو ده همنه از نظر کمی یا کیفی داراست . بهتر است در تقبیح هر دو جناح و خویشتن داری در یار گیری را بیشتر ملاک قرار دهیم.
“هدف ما در این نوشته آب طهارت ریختن بر سر امپراتوری روسیه نیست”!
پس مبارزه بر سر چیست ؟”جنگ گندم” ؟
این مبارزه امپریالیستی قابل دفاع نیست ، باید اجازه داد که خلق ها سرنوشت خود را در دست بگیرند.