این داستان کوتاه از کتاب «لورکا در خیابان فرشته» چاپ نشر افراز برداشته شده است.
چکیده
این داستان چهار صفحهای در باره رابطهی زن و مردی بینام در یک شرکت بینام در شهری بینام است. آنها روی کاناپهای زیر یک ملافه دراز کشیدهاند و با هم گفتگو میکنند. ظاهرا در این شرکت با هم آشنا شده اند. البته زن دیگر در آن شرکت کار نمیکند، ولی مرد هنوز شاغل است و ظاهرا صاحب شرکت است یا که مقام بالایی دارد.
مکان
با اشاراتی ظریف، خواننده میفهمد که با اتاقی در یک شرکت روبه روست. در اتاق یک میزو یک کامپیوتر و یک کاناپه در کنار رادیاتور وجود دارد. ما نمیدانیم چه شرکتی است و چه خدماتی ارائه میدهد و نیز نمیدانیم این شرکت در کدام شهر است. فقط میدانیم که شهر بزرگی است. چون در اواخر داستان گفته میشود: «ماشین ها با سرعت و سر وصداهای گوشخراش رد میشدند.»
زمان
صبح زود، قبل از ساعت اداری است. هوا سرد و بادی است و ما نمیدانیم چه سالی است.
راوی
سوم شخص است. از خلال گفتگوها و اشارات، اطلاعاتی به خواننده داده میشود.
فضا سازی
تمام فضا سازی داستان با اشاره هاست. مثلا وقتی نام رادیاتور برده میشود ما میفهمیم که هوا سرد است و رادیاتور روشن. وقتی اشاره به ریختن نور صبحگاهی از کرکره میشود، باز ما میفهمیم که این زن و مرد، ملاقاتی بامدادی پیش از ساعت اداری داشته اند. با اشاره به ملافهی روی زن و شلوار مرد بر روی کاناپه، باز ما میفهمیم که سکس داشته اند. با اشاره به تکان خوردن درخت ها در خیابان، میفهمیم که باد میوزد و با اشاره به آسمان که تیره و تیره تر میشود، ما میفهمیم که هوا ابری و گرفته است. البته تیره شدن آسمان را میشود هماهنگ با روحیه ی زن هنگام خروج از شرکت هم دانست. گویی او غمگین و غمگین تر میشود. به هر حال داستان پر از اشاره است و ذهن با این اشاره ها تصویر سازی میکند.
گفتگوها
گفتگوها داستان را به جلو میبرند. از گفتگوها میفهمیم که زن طلاق گرفته است. یک بچه دارد. قبلا با قرص خودکشی کرده است و باز هم امکانش هست که این کار را تکرار کند.
شخصیتها
راوی، زن و مرد
زن
زن بینام است و ما چیزی از ظاهر و اندام و سن و سال او نمیدانیم. به جز این که موهایی پر و سیاه دارد. طلاق گرفته است و یک فرزند دارد. راوی میگوید: «دستش بوی تن مرد را می داد بویی که دوست داشت برای همیشه تو دماغش نگه دارد.» با اشاره ظریفی که به بوی بدن مرد و احساس او میشود قابل درک است که زن از نظر جنسی به مرد وابسته است و احساسات و عواطفش درگیراست.
زن به هر روشی برای نگه داشتن مرد دست میزند. از گریه و اشک و برانگیختن احساس ترحم مرد تا احساس گناه دادن به مرد و تهدید به خودکشی با قرص و حتی در خیابان ایستادن و پولی شدن تا تحریک جنسی او. مثلا زمانی که مرد اضطراب دارد که آقا عبدالله آبدارچی ممکن است هر لحظه در شرکت پیداش شود گفته میشود: «زن با حالتی از عشوه پشت مرد ایستاد. بوی مرد را تا اعماق ریههاش فرستاد. نوک انگشت سبابه اش را روی نرمه گوش مرد کشید. بعد با پشت دست آرام روی شانهها وگردن مرد کشید.»
زن میگوید: «کی بود که میگفت زنم پیف پیفه اهیه، باهاش نمیخوابم، با یه نگاه اول فهمیدم خودتی اونی که از اول زندگیم دنبالش بودم و این حرفا…هان؟» و ما میفهمیم که زن از توجه مرد خوشش آمده بوده و به رابطه با او تن داده بوده، ولی حالا که تمایل به جدایی مرد را احساس میکند، گذشته را به رخ او میکشد و نقش خودش را در حرفهای فریبنده مرد، که زن زندگیش را نادیده گرفته بود، اصلا نمیبیند. حتی میگوید: «تو منو بدبخت کردی…»
زبان زن
واژه هایی مثل «گاگول، داری درم میمالی، زکی! آقا رو باش، عجب دیوسی هستی تو، ریدم تو فرق سرش یا میرم پولی میشم» همه جایگاه اجتماعی و سطح رشد شخصیتی زن را نشان میدهند که هم در سطح شعوری بالایی نیست و هم برای خودش احترام چندانی قائل نیست. البته زبان شخصیت زن با رفتارهای تهدید آمیز او که مثلا خودکشی میکنم یا اشک و ناله های او مطابقت دارد. زن غروری ندارد و به بیانی پیش مرد وا داده است.
رفتارهای زن
احساسی و نپخته اند و مرز و حد و اندازه خودش را نمیداند. حتی جایگاه خودش را نمیتواند در زندگی مرد ارزیابی کند. وقتی مرد در مقابل او به زنگ موبایلش بیاعتنایی میکند، میگوید: «کی بود؟ زنت؟ نه؟ چرا جواب نمیدی؟ گوشیو بردار بهش زنگ بزن، میخوام ببینم بهش چی میگی؟ بهش میگی عزیزم، عشقم، من الان پیش یه زن بدبخت و خاک برسرمفلوکم که ول کنم نیست، ریدم تو فرق سرش، تو زندگیش، بازم مثل کنه داره التماسم میکنه، بگو دیگه، عجب دیوسی هستی تو!… بگو… یالا زنگ بزن؛ بدو منتظرم.» مرد سرش پایین بود. زن مثل گربه چنگی زد و گوشی را از دست مرد قاپید، دکمه سبز رنگ را فشار داد و سمت گوشش برد.
رابطه زن با بدن خودش
زن میگوید: «میدونی اگه این دفعه تنهام بزاری خودمو میکشم قسم می خورم جدی میگم.» مرد میگوید: «خیلی خب اون دفعه هم همین کارو کردی ولی نمردی. الان که دیگه پوست کلفت ترم شدی؟ راستی الان چند سالته؟» در این گفتگو ما میفهمیم که زن باز هم از مرد بیمهری دیده است و دست به خودکشی زده است. چنانچه در جایی اشاره میشود: «هر وقت از چهارراه جهان کودک رد میشم می زنم زیر گریه چه روزی بود از ماشینت» مرد وسط حرفش پرید و گفت: «تو این زندگی باید نسبت به خیلی چیزا بیخیال شی تا بتونی دووم بیاری.» در این اشاره ما میفهمیم که زن خشمش از بیمهری و بیوفایی مرد را با صدمه زدن به بدن خودش جبران میکند. قرص میخورد تا بمیرد. در تهدید به پولی شدنش هم دقیقا همین خشم را با از بین بردن سلامت بدن و تحقیر نفس و جایگاه اجتماعی اش میخواهد جبران کند.
او به خودش صدمه میزند، ولی حاضر نیست با حفظ غرورش از رابطه دست بکشد. از سویی با بخش آخر پرسش که مرد میگوید راستی الان چند سالته؟ ما میفهمیم که رابطه آن ها عمیق نیست. مرد حتی نمیداند که زن چند ساله است. ولی میشود حدس زد که از زن بزرگتر، جهان دیدهتر، واقع بینتر و متمولتر است. چنانچه در جایی از داستان باز اشاره میشود: «روی صورت زن سایه افتاده بود، مرد آهسته کنار زن نشست؛ دست هایش را دور گردن زن انداخت و گفت: به خودت مسلط باش! بزار نصیحتت کنم این حرفای مزخرف رو نزن. مثل بچه آدم زندگیتوبکن…»
امید یا امیدی دروغین
به نظر من نقطه امید این داستان فقط در یک جمله «سعی کرد سرش را بالا بگیرد» در آخر داستان است. «زن دلش نمیخواست دیگر فکر کند، اما فکرهایی بیآغاز و بیپایان دور سرش میچرخید. مثل این که در خواب و بیداری قدم میزد. پا به راهرو نیمه تاریک گذاشت، کلیدها در جیب مانتواش جرینگ جرینگ صدا میداد؛ سعی کرد سرش را بالا بگیرد.» این ژست عموما نشان دهنده اعتماد به نفس فرد است. از سویی زن کلیدها را به مرد برنمیگرداند. اگر چه در داستان مرد به زن هشدار میدهد که زودتر از شرکت برود و دسته کلید را هم بگذارد. ولی زن گویی با این ژست و صدای جرینگ جرینگ کلید در جیب مانتواش هنوز امید دارد که ماهی از دستش در نرفته است. از سویی این فکر را هم متبادر میکند که با این که چیزی غریب و تغییریافته را هنگام خروج از راهروی نیمه تاریک احساس میکند، ولی به آن بیاعتناست و باز هم به وابستگی خود چنگ میاندازد و سعی میکند به امیدی دروغین دل ببندد. او پا به خیابان میگذارد و میشود نقطه ای در شلوغی شهر.
شخصیت مرد
مرد داستان که بینام است و ما چیزی از ظاهر و اندام و سن او نمیدانیم، از کاناپه ای در اتاق و فضای شرکت برای همخوابگی با زنی استفاده میکند. روزی که زن برای کار به شرکت مراجعه کرده از او خوشش آمده و با حرف و زبان شکارش کرده و حال هم خیلی زن را جدی نمیگیرد و براش هم مهم نیست که چه بر سر او میآید. میشود فهمید که این رابطه بیشتر یک سرگرمی برای اوست و با زبان نرمی میخواهد زن را از سرش باز کند. او که خودش یک زن و یک فرزند دارد، نمیخواهد روابط خارج از ازدواجش خدشه ای به زندگی خانوادگیاش بزنند. به آبرو و وجهه اجتماعیاش اهمیت میدهد، ولی زیرزیرکی به نیازهای جنسیاش هم میپردازد. مهربان و منطقی است و زیر بار پذیرش مسئولیت زنی که باش رابطه دارد هم نمیرود.
زبان مرد
مرد به زن میگوید: «منم دوسِت دارم، فکر میکنی برای من راحته؟ منم از این که تنهات گذاشته بودم، غصه میخوردم. هر وقت یادت میافتادم دلم میگرفت.» یا به او میگوید: «مثل یه بچه خوب برو خونه استراحت کن…یه دوش بگیر، یه قرص آرام بخش بخور و بخواب.. دارم میگم زرت و زورت با شمارههای عجیب و غریب زنگ نزن. اس ام اس نده، وضع رو از این که هست بدترش نکن! یه مدت بزار اعصابم آروم بشه. ببینم چه کار میتونم بکنم. خب؟ فقط یه مدت کوتاه. قول بده. شاید بفرستمشون از ایران برن خب؟» زبان مرد ملایم است و نوازشگر و تا حدی هم عامیانه.( زرت و زورت) او نمیخواهد که زن را بیازارد و به خودکشی سوقش بدهد. میداند که آسیب پذیر است و روحیه ای ضعیف دارد. از سویی فریبندگی در زبانش پیداست. به زن میگوید: «پاشو لباساتو بپوش. کلیدا رو هم بزار و برو.» با لحنی منطقی به زن میگوید: «زندگی هر آدمی محدوده؛ محدوده به بودنش، به جنسیت، به کشور، به یه خونواده، یه شغل..» و با لحنی نصیحت وار به زن میگوید: «به خودت مسلط باش! بزار نصیحتت کنم این حرفای مزخرف رو نزن. مثل بچه آدم زندگیتوبکن…»
خودداری و کنترل مرد
وقتی زن به مرد یاداوری میکند که به او گفته بود «… با یه نگاه اول فهمیدم خودتی اونی که از اول زندگیم دنبالش بودم.»
مرد پرهها ی بینی اش گشاد شد و گفت: «حالا! بعد نفس به ظاهر عمیقی کشید و ادامه داد: «اوکی، میدونی که من سر زندگیم ام وبعضی چیزها به زور نیست، راه نداره، فکر کن… کاش میدونستی، کاش میتونستی بفهمی.»
رفتار احساسی مرد
«زن میدانست گریه اش سلاحی نیست که کاربرد داشته باشد، چون قدیمها به اندازه یک دنیا برای این مرد اشک ریخته بود و یادش آمد یکی دو بار هم اشک در چشمهای مرد جمع شده بود، ولی جلوی خودش را گرفته بود.» در این اطلاعاتی که راوی میدهد ما میفهمیم که زن کاملا از کاری که میکند آگاه است. از نقطه ضعفهای مرد هم آگاه است و از همه آنها استفاده میکند تا او را نگه دارد. تا حدی که مرد میداند هیچ زنی او را به این اندازه دوست ندارد، ولی نمیفهمد چرا.
البته من خواننده هم نمیفهمم چرا، ولی به تخیل واداشته میشوم.
در آخر داستان وقتی مرد به روزنامه همشهری نگاه میکند، دور «آگهی های فوری رهن و اجاره شرکت» را با مداد مشکی دایره میکشد. البته ما نمیدانیم که میخواهد شرکت دیگری هم راه بیندازد یا که میخواهد جای شرکت فعلی را عوض کند. او همچنین به شماره ای که روی موبایلش افتاده و در حضور زن به آن جواب نداده، لبخند میزند و آن شماره را میگیرد. تخیل خواننده به کار میافتد که این تماس از زن جدیدی است یا از همسر مرد.
نگاه مرد به جایگاه زن
مرد میگوید: «برگرد سر زندگیت، چرا از شوهرت طلاق گرفتی؟ یه زن تنها و بیوه تو این جامعه. میدونی چقدر سخته؟ فکرشو کردی؟ یه مادر تنها! تو الان یه بچه داری…» کاملا روشن است که مرد، زن را یا این زن را موجودی ضعیف و وابسته و ترحم انگیز میبیند.
راوی
راوی سوم شخص است. با استفاده از گفتگوها اطلاعات به خواننده میدهد. البته گاهی از ذهنیت شخصیتها هم چیزی میگوید. خودش نقشی در داستان ندارد و دادهها کاملا متمرکز روی یک صحنه اند. غیر از موضوع خاص رابطه در این صحنه به حواشی دیگری پرداخته نمیشود.
جالب است که با وجود این که هیچ نامی از شخصیتها، شهر، شرکت، ساعت و فصل و سال برده نمیشود و به حواشی هم پرداخته نمیشود، ولی خواننده مسحور موضوع میشود.
به نظر من نقطه قوت این داستان کوتاه، استفاده بهینه از گفتگوها و تکنیک اشاره است و نقطه ضعفش در اشکالات عدیده چاپی و سجاوندی و دستوری است. داستان نیاز به ویراستاری دارد.
در آخر از خانم رعنا سلیمانی برای نوشتن این داستان سپاسگزارم.