دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

هنری کیسینجر: یک سالوس – Ben Rhodes نیویورک تایمز، ترجمه ی: بیژن انصاری

هنری کیسینجر که روز چهارشنبه ۲۹ نوامبر درگذشت، نمودار تضادی بود در روایتی که ابرقدرت آمریکا از یک سو به جهانیان ارائه می‌داد و از سویی خود به نحوی دیگر عمل می‌کرد. گاه فرصت‌طلبانه و گاه واکنش‌گرایانه. او در اجرای سیاست خارجی اعمال زور، تهی از هر گونه ملاحظات انسانی بود.

برای او آمریکا نمونه‌ی یک کشور خالی از عیب و نقص بر فراز قله‌ها نبود. هیچ‌گاه احساس نمی‌کرد این سخن بی‌ربطی باشد که: «عقاید می‌آیند و می‌روند ولی قدرت پایدار می‌ماند.»

کیسینجر از ۱۹۶۹ تا ۱۹۷۷ خود را در منصب یکی از قدرتمندترین کارگزاران تاریخ جای داد. زمانی او تنها فردی بود که هم‌زمان پست مشاوره‌ی امنیت ملی و وزارت امور خارجه را به عهده داشت. دو کار کاملا متفاوت که او را مسئول شکل دادن و اجرای سیاست خارجی آمریکا می‌کرد.

اگرچه اصالت آلمانی و یهودی بودن او زمانی که با انگلیسی لهجه‌دارش درمی‌آمیخت، او را از بقیه متمایز می‌کرد اما با سهولتی که او اعمال قدرت می‌کرد، الهام‌بخش یک سازمان امنیت ملی آمریکا شد که به سرعت رشد کرد و شتاب گرفت، مانند یک ارگانیسم که موجودیت خود را با بزرگ‌تر کردن خود حفظ می‌کند.

سی سال پس از آن‌که کیسینجر بازنشسته شد و به بخش خصوصی رفت، من در اداره‌ی امنیت ملی بزرگ‌تری در دوره‌ی بعد از جنگ سرد و ۱۱ سپتامبر خدمت می‌کردم. در سمت معاونت مشاور امنیت ملی، مسئول نگارش نطق‌ها و ارتباطات بودم و در این سمت بیشتر در زمینه‌ی روایتی که آمریکا ارائه می‌کرد (نه این‌که به آن عمل کند)، فعالیت داشتم. در کاخ سفید، شما در رأس بزرگ‌ترین مرکز قدرت نظامی و اقتصادی جهان هستید و در عین حال، خود را محق به داشتن این حقوق رادیکال می‌دانید که: «ما معتقدیم و مسلم است که همه‌ی ابناء بشر با هم برابر هستند.»

ولی من به کرّات با تضادی که در رهبری آمریکا وجود داشت، مواجه می‌شدم؛ این‌که دولت ما دولت‌های خودکامه را مسلح می‌کند و در همان حال، گفتارش طوری است که به مذاق آنهایی که تلاش در سرنگونی آنان دارند، خوش آید؛ یا این‌که کشور ما قوانین و مقررات جنگ، راه حل مشکلات ناشی از آن و تبادلات اقتصادی را وضع کرده است و بر اجرای آن نظارت می‌کند، در عین این‌که اصرار دارد که هر گاه به صلاح نباشد، آمریکا از پیروی از آن قوانین معاف گردد!

کیسینجر با اجرای این دینامیک مشکلی نداشت، برای او اعتبار در این بود که چگونه عمل کنی، نه به آن‌چه اعتقاد داری، حتی اگر در مواقعی این اعمال با مفهوم حقوق بشری آمریکا و مقررات و قوانین بین‌المللی منافات داشته باشد.

او کمک کرد که جنگ در ویتنام ادامه و به کامبوج و لائوس گسترش یابد، جایی که آمریکا در آن بیش از تمام بمب‌هایی که در جنگ جهانی دوم در آلمان و ژاپن انداخته بود، بر آنجا فرود آورد که منجر به کشتار بی رویه‌ی ساکنین آن شد.

و تمام آن اعمال، کوچک‌ترین کمکی به خاتمه دادن به جنگ نکرد. اما نشان داد که آمریکا برای اظهار ناخشنودی خود از باختن جنگ، تا چه اندازه پیش‌روی می‌کند.

مضحک این است که این وقایع در دوره‌ای به اوج خود رسید که جنگ سرد در نهایت خود بود، جنگی که به طور مشخص در خصوص ایدئولوژی بود. آقای کیسینجر از جانب دنیای آزاد، از کمپین‌های نسل‌کشی حمایت کرد – پاکستان در مقابل بنگلادشی‌ها و اندونزی در مقابل اهالی تیمور شرقی. در شیلی متهم به کمک کردن به زمینه‌سازی برای کودتایی بود که منجر به قتل سالوادور آلنده، رئیس‌جمهور چپ‌گرای شیلی شد و هم‌زمان دوره‌ی وحشتناکی از حکومت دیکتاتوری را بر پا داشت. تنها دفاع این است که آقای کیسینجر مسلکی را ارائه کرد که در آن هدف وسیله را توجیه می‌کرد (شکست اتحاد جماهیر شوروی و انقلاب‌های کمونیستی). اما برای قشر بزرگی از جهان، این طرز فکر حاوی پیامی بود که آمریکا به جناح حاشیه‌ای خود می‌رساند که ما حامی دموکراسی برای خودمان هستیم نه برای آنان. کیسینجر کمی قبل از پیروزی سالوادور آلنده گفته بود که مسائل بزرگ‌تر از آن است که مردم شیلی را برای رای دادن به حال خود بگذاریم. آیا این همه می‌ارزید؟ کیسینجر مفتون کسب این اعتبار بود که آمریکا باید کاری کند که آنهایی که خواسته‌های ما را در شکل دادن به تصمیمات‌شان در آینده مانع می‌شوند، بهایی بپردازند. به دشواری می‌توان گفت که بمباران لائوس، کودتای شیلی یا کشتار در شرق پاکستان (بنگلادش)، کمکی به پایان یافتن جنگ سرد کرده باشد، اما نگاه غیرعاطفی کیسینجر به اوضاع جهان به او این امکان را داد که بر اساس خواسته‌های طبقه‌ی خاصی از آمریکا، به نتایج مهمی در رابطه با دولت‌های خودکامه برسد. همزیستی مسالمت‌آمیز با اتحاد جماهیر شوروی، از شتاب تسلیحاتی کاست و نزدیکی با چین، اختلاف چین و شوروی را عمیق‌تر کرد و جمهوری چین را در نظام جهانی گنجانید و پیش‌درآمدی برای اصلاحات چین گردید که متعاقب آن صدها میلیون از مردم چین از فقر نجات یافتند. این حقیقت که اصلاحات چین در زمان رهبری دنگ شیائوپینگ بود که هم او دستور قتل عام میدان تیان‌آن‌من را صادر کرده بود، گویای میراث مبهم کیسینجر است. از یک طرف، نزدیکی چین با آمریکا به پایان یافتن جنگ سرد انجامید و به زندگی مردم چین بهبود بخشید و از طرف دیگر، حزب کمونیست چین به مهم‌ترین حریف ژئوپولیتیکی آمریکا و پیشتاز سیاست خودمختاری در سیاست جهانی تبدیل شد و به تبع آن، میلیون‌ها اویغور را در اردوگاه‌های کار اجباری اسکان داد و تهدید به حمله به تایوان را در برنامه‌ی خود گنجاند، که هیچ‌یک از این‌ مشکلات با دیپلماسی کیسینجر حل نشد.

نیمی از عمر کیسینجر پس از خاتمه یافتن خدمتش در دولت گذشت. او در خیل متصدیان سابق دولتی از هر دو حزب که مشاغل سودآوری را با تاسیس شرکت‌های مشاورتی در تجارت جهانی ایجاد کرده بودند، درخشید. تا چندین دهه‌ میهمان برجسته‌ی انجمن‌های سیاست‌مداران و سرمایه‌داران بود و قادر شد یک چهارچوب فکری ارائه کند که چرا عده‌ای می‌توانند و محق هستند که در رأس قدرت بمانند. کتب متعددی تالیف کرد که در اکثر آنها خود را به عنوان الهام‌بخش مسائل بین‌المللی قلمداد کرده بود و بدین وسیله به شهرت خود صیقل بخشید. به هر حال، تاریخ توسط افرادی چون کیسینجر نگاشته می‌شود، نه توسط مردمی که قربانی بمباران‌های ابرقدرت‌ها هستند و یا کودکان لائوس که هنوز با بمب‌های منفجر نشده‌ای که در سراسر کشورشان ریخته شده، کشته می‌شوند.

این بمب‌های منفجر نشده را می‌توانید نتیجه‌ی یک تراژدی غیرقابل انکار در اداره‌ی امور جهانی تلقی کنید.

از نقطه نظر استراتژیکی، آقای کیسینجر می‌دانست که بودن در مقام ابرقدرتی، در خود ضریب مبهمی از اشتباه دارد که به مرور در تاریخ بخشوده می‌گردد.

درست چند دهه پس از جنگ ویتنام، همان ممالکی که آنها را بمباران می‌کردیم، به دنبال توسعه‌ی اقتصادی با آمریکا بودند. بنگلادش و تیمور شرقی اکنون کشورهای مستقلی هستند که از کمک‌های آمریکا برخوردارند. شیلی توسط یک سوسیالیست متولد دهه‌ی هشتاد اداره می‌شود که وزیر دفاعش نوه‌ی آلنده است. ابرقدرت‌ها هر کاری را که بخواهند می‌کنند و چرخ‌های تاریخ می‌گردد.

محل و زمانی که در آن متولد می‌شوید، تعیین کننده‌ی سرنوشت شما در آینده است که آیا خرد می‌شوید یا ترقی می‌کنید.

اما آن دیدگاه جهانی، بدبینی – یا واقع‌گرایی – را با خِرد اشتباه می‌گیرد. این که کلا داستان درباره‌ی چه چیزی باشد اهمیت دارد. در نهایت، دیوار برلین فرود آمد، نه به خاطر حرکت مهره‌های شطرنج روی صحنه‌ی بازی بزرگ، بلکه به این دلیل که مردم شرق خواستند مانند غربی‌ها زندگی کنند.

اقتصاد و فرهنگ عامه و جنبش‌های اجتماعی مهم بوده است اما با وجود تمام نقصان‌ها ما سیستم بهتری داشته‌ایم.

مضحک است که قسمتی از جذابیت کیسینجر ناشی از این حقیقت بود که داستان زندگی او منحصرا آمریکایی بود، خانواده‌اش در زمانی که آلمان نازی در قدرت بود و هیتلر طرح شیطانی خود را عملی می‌کرد، از چرخ تاریخ قسر در رفتند.

کیسینجر بعدها در لباس ارتش آمریکا به آلمان بازگشت و یک اردوگاه‌ کار اجباری را نیز آزاد کرد. این تجربه در ذهن او به ایدئولوژی رهایی‌بخشی که در قدرت یک کشور نهفته است، قوت بخشید اما در او هیچ‌ حس همدردی‌ای با ضعفا ایجاد نکرد و او را به این‌که قدرت آمریکای ابرقدرت را در چهارچوب قوانین وفاداری به ارزش‌های انسانی که در نظام رهبری آینده‌ی آمریکا برای جلوگیری از جنگ دیگری نوشته شده بود، لحاظ کند، وسوسه نکرد.

اعتبار تنها در این نیست که دشمن خودتان را تنبیه کنید برای این‌که پیامی به دیگران برسانید، بلکه در این است که شما آن‌چنان باشید که می‌نمایید.

هیچ‌کس نمی‌تواند در فقدان روابط انسانی، در میان مردم به کمال دولتی ایمان بیاورد.

اما آمریکا بهای گزافی برای این دورویی و ریا پرداخت کرده، اگرچه به دشواری بتوان آن را با نتایج یک جنگ یا مصالحه قضاوت کرد.

در طول دهه‌ها گفتمان ما باعث شده است که بسیاری از مردم که می‌توانند انگشت بر روی نقاطی بگذارند که مفهوم دموکراسی را به امری پوچ تبدیل کرده، آن را تنها وسیله‌ای برای توسعه‌ی منافع آمریکا قلمداد کنند.

همین‌طور اصرار ما به ایجاد یک نظم جهانی، از سوی قدرت‌های دیگر که انگشت اشاره‌ی خود را به سمت گناهان آمریکا می‌گیرند تا گناهان خود را توجیه کنند، نادیده گرفته شده است.

اکنون تاریخ ۳۶۰ درجه چرخیده است و در تمام جهان ظهور یک نوع دیکتاتوری و ناسیونالیسم قومی را مشاهده می‌کنیم. شدیدترین و حادترین آنها در جنگ روسیه با اوکراین به چشم می‌خورد. در غزه آمریکا با حمایت از عملیات نظامی اسرائیل در کشتار بی‌رویه‌ی مردم عادی، بار دیگر به جهانیان نشان می‌دهد که ما در پذیرش قوانین بین‌المللی و هنجار عمومی، بر اساس خواسته‌های خود عمل می‌کنیم.

در همین حین در کشور خودمان می‌بینیم که دموکراسی تابع قدرت گروه مشخصی از حزب جمهوری‌خواه شده است. اینجاست که بدبینی بر ما حاکم می‌شود چرا که وقتی آمال والاتری و یا توجیهی برای اعمال ما وجود نداشته باشد، سیاست و ژئوپولیتیک یک بازی با نتیجه‌ی صفر است. در چنین دنیایی قدرت حاکم است. و البته تمام این‌ها را نمی‌توان به گردن کیسینجر انداخت.

او به طرق مختلف همان‌قدر زاییده‌ی نظام امنیتی آمریکا بود که مولف آن نیز بود اما این خود روایتی محتاطانه است.

هر قدر که ما نقصان داشته باشیم، آمریکا به این گفتمان نیاز دارد و آن چیزی است که یک دموکراسی چندملیتی و چندنژادی را در داخل خود نگاه داشته و ما را از شوروی و چین مجزا می‌کند.

گفتمان این است که کودکی در لائوس، از نظر کرامت و ارزش انسانی با کودکان ما برابر باشد و مردم شیلی همان حقی را برای تصمیم گرفتن در مورد نوع حکومت خود داشته باشند که ما داریم. برای آمریکا این بخشی از امنیت ملی‌اش محسوب می‌شود و فراموش کردن آن مخاطره‌انگیز است.

نویسنده: بن رادز Ben Rhodes، معاون سابق مشاور امنیت ملی آمریکا

منبع: نیویورک تایمز

https://akhbar-rooz.com/?p=225944 لينک کوتاه

3.7 3 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x