درک و ریشهیابی مناقشهی دیرسال یهودی- عبری که در طول یکصد سال اخیر بهطور بلاانقطاع در منطقه جریان داشته، قطعا از نگاهی یکجانبه ممکن نیست. برای تحلیل هرچه دقیقتر و رسیدن به تصویری که تا حد ممکن به واقعیت نزدیک باشد، در کنار بحثهای لازم تاریخی، نیازمند تعریفی “انسانی” از این مساله هستیم.
تحلیلی که باید مبتنی بر تعاریف “روشن” ، مصادیق “قابل درک” و “ملموس” از نگاه بیرونی باشد.
از این نگاه، فرای اینکه به طور نقطهای در کجاها چه اتفاقاتی رخ داده و حق به طور موردی با چه طرفی بوده، باید اذعان نمود که در بررسی مولفههای قدرت در شکلهای مختلف بروز، توازن قوا در منطقه از نظر اقتصادی، سیاسی و نظامی با اختلاف زیاد به نفع اسرائیل است؛ یک قدرت موفق از نظر اقتصادی و پرتوان از نظر نظامی که فراتر از استانداردهای منطقه است. از نظر سیاست خارجی از حمایت اروپا، آمریکا و عمده ی قدرتهای جهانی برخوردار بوده، در ساختار داخلی نیز مبتنی بر مشارکت شهروندان و دمکراسی است.
البته لازم به تاکید است که داشتن این دست بالا در دیسکورس قدرت فینفسه نکتهی منفی محسوب نمیشود و تاثیر مثبت آن تا حدی در شاخصههایی مثل رضایت و رفاه شهروندان بر اساس مطالعات آماری غیر قابل انکار است.
اما وقتی در یک پازل کلی و در نگاه بلند مدت، مجموعه ای که مفهوم “حکومت اسرائیل” را به ذهن متبادر میکند-به جز در موارد نادر – سعی میکند از این توازن مثبت در حل و فصل مناقشهی موجود و ابعاد حقوق بشری مساله، علیه طرف مقابل استفاده کند، مساله انحراف و سوءاستفاده از قدرت به طور جدی مطرح میگردد. مصادیق این مداخله علیه فلسطین نیز، هم بعد نظامی و کشتار غیرنظامیان را در بر میگیرد و هم به ساخت و ساز غیرقانونی شهرکهای اسرائیلی در مناطقی اشاره دارد که بر اساس میثاق های بینالملی -با محور قرار دادن پیمان کمپ دیوید و مجموعه پیمانهای صلح اسلو- به طرف فلسطینی واگذار شده است.
بنابراین میتوان ادعا کرد معدل این برتری دیسکورس، به رخ دادن ظلمی سیستماتیک (و قطعا برخلاف حقوق بشر) علیه مردم فلسطین انجامیده است که در مواردی رنگ و بوی نسلکشی و نژادپرستی نیز به خود میگیرد.
لازم به تاکید است که این نتیجه به هیچوجه به معنی تایید یا چشمپوشی از فساد گستردهای که در تشکیلات خودگردان وجود دارد، اقدامات تروریستی و کشتار غیرنظامیان که توسط گروه های مرتجع و بنیادگرایی مثل حماس و جهاد اسلامی انجام میشود یا نفی دخالت جمهوری اسلامی و سایر دولت های حامی گروه های نیابتی نیست.
اقداماتی که یکی از سیاهترین پردههای آن را در ۷ اکتبر ۲۰۲۳ و اتفاقات تلخ بعد از آن که به کشتار خیل عظیمی از غیرنظامیان دو طرف انجامید، شاهد بودهایم.
اساسا نیز این گروههای نیابتی و حکومتهای حامی آنها، در کنار دولتهای دست راستی اسرائیلی هیچگاه خواهان آرامش و صلح در منطقه نبودهاند، چرا که ادامه حیات آنان تنها در تداوم ناامنی و بحرانسازی ممکن است.
اما در کنار شرط مهم نیاز به سعه صدر دو سویه و قبول نظریه دو دولت مستقل اسرائیل و فلسطین که شرطی مربوط به هر دوطرف این منازعه است، در موضوع دیسکورس قدرت، انجام یک شرط اضافی بسیار مهم به گردن مجموعهی حکومت اسراییل است و آن اینکه دولت های اسراییلی در صورت داشتن عزمی واقعی برای رسیدن به یک صلح پایدار در منطقه برای هر دو طرف عربی و یهودی، در “برخورداری از آزادی و حقوق انسانی” سهم برابر قائل باشند و از دخالت توازن مثبت قدرتی که به نفع آنان وجود دارد، در این مورد، خودداری نمایند.
علاوه بر تحلیل مولفهها و اصول منطق، اتفاقات رخ داده طی هفت دهه اخیر نیز به روشنی نشان داده است که دخالت این “برتری” دیسکورسی در حل این مناقشه نه تنها هیچ کمکی به استقرار صلح در منطقه ننموده که اتفاقا برعکس، همواره به تقویت گفتمان تندروی در طرف مقابل و افزایش مقبولیت آن منجر گردیده است. گروه هایی که اولویتشان تنها قدرت و پول بوده و مردم، در معادلات تفکری و کنشهایشان هیچ جایی ندارند.
از طرفی بر اساس همان تجربهها، افق صلح نیز معمولا تنها زمان هایی در منطقه پدیدار شده است که دولتهای دمکرات ملتزم به میثاقهای دوسویهی بینالمللی در اسرائیل بر سرکار بودهاند و میزان مداخلهی این برتری دیسکورسی در حل مناقشه در حداقل ممکن خود بوده است.
بنابراین با اطمینان میتوان گفت وجود این عقلانیت استراتژیک در طرف اسرائیلی به عنوان یک سیاست کلی و توسط کلیت حکومت اسرائیل -و نه فقط به طور فصلی و موردی- و عدم تسری این دست بالا در مذاکرات صلح بدون شک به تامین منافع مردم منطقه از هر دو طرف منجر خواهد گردید.