جامعهی انسانی در آستانهی یک جنگ بزرگ دیگر قرار دارد. از یک طرف دقیقا مثل ایام پیش از جنگ اول و دوم، اغلب مردم سعی میکنند خوشبین باشند و به عقل سلیم رهبرانشان اعتماد کنند، اما از سوی دیگر نمیتوانند از ابعاد فاجعهبار چنین احتمالی کوچکترین درکی داشته باشند
خوشخیالی اذهان عمومی در ۱۹۱۳ و ۱۹۳۸
جنگ اول جهانی
اتو فون بیسمارک، سیاستمدار مبدع اتحاد آلمان، و معمار تعادل سیاسی که به مدت ۴۰ سال به صلح نسبی در اروپا منجر شد، وقوع جنگ جهانی اول را پیش از هرکس دیگر پیشبینی کرده بود. وی در سال ۱۸۹۷، یک سال قبل از مرگش، دو پیشبینی کرد: هم شکست بزرگی را برای آلمان ۲۰ سال پس از مرگش پیشبینی کرد و هم به نقطهی شروع جنگ انگشت نهاد: گفت که “جنگ بزرگ اروپا” “از یک بهانهی احمقانهی لعنتی در بالکان سر بر خواهد زد.” هر دو پیشبینی جامهی عمل پوشید.
در واقع، او صریحا به ویلهلم دوم، امپراتور جدیدی که او را مجبور به استعفا کرده بود، هشدار داد که اتخاذ راهبردهای سیاسی بر اساس دسیسههای دیپلماتها و افسرانش خطرناک خواهد بود و تا زمانی که تنها خودش (بیسمارک) مدیریت افسران را بر عهده داشته باشد، میتوان از خطر جنگ مصون ماند.
در طول بحران ژوئیه در ۱۹۱۴ که با ترور ولیعهد اتریش به دست یک جوان ملیگرای صرب شروع شد، هر سیاستمدار و افسر درگیر میدانست که اگر بحران خنثی نشود، یک جنگ بزرگ قریبالوقوع در راه خواهد بود. اگر ویلهلم دوم یک سیاست منسجم دنبال میکرد و به عقل سلیم خود گوش میداد، میتوانست از «جنگ بزرگ»، جلوگیری کند. او میخواست که اتریش-مجارستان پس از اولتیماتومی که به صربستان دادند، قدم بیشتری پیش نگذارند، و به اختلاف فیصله دهند، با این همه، به دلیل افسران ستیزهجو و هیئت دیپلمات ناکارآمدش، به ویژه هلموت فون مولتکه، او در نهایت مجبور به امضای فرمان بسیج شد، که به قوّت اعلان جنگ بود.
فون بیسمارک یک نابغهی سیاسی بود، اما دولتمردان درگیر در ۱۹۱۳ میدانستند که قرار است چه اتفاقی بیفتد. نظامیان آلمانی، به ویژه، خواهان جنگ بودند. اما نه فرانسه برای جنگ آماده بود و نه روسیه . بهخصوص روسیهی تزاری که در بحبوحهی برنامهی مدرنیزاسیون گسترده بود و با ناآرامیهای شروع شده چندان انتظار نداشت که بتواند تا سال ۱۹۱۷ تسلط خود را بر روسیه تداوم بخشد.
اتریشیها لزوما خواهان جنگ جهانی نبودند، اما به طرز عجیبی بلاتکلیف بودند، و نمیتوانستند در برابر ترور ولیعهدشان ساکت بمانند. از طرفی دیگر، چک سفید آلمانیها در حمایتشان به طور مؤثری آنها را تشویق میکرد تا در جنگ با صربستان تردید نکنند، زیرا احساس میکردند برای بیرون آمدن از بحرانهای اقتصادی-اجتماعیِ کشورشان به یک پیروزی بزرگ نیاز دارند.
دیپلماتهای روسیه، فرانسه و بریتانیا همگی میدانستند که جنگ در صربستان منجر به جنگ جهانی میشود و در طول ماه جولای بسیار تلاش کردند تا بحران پیشآمده را خنثی کنند. رئیس جمهور و نخست وزیر فرانسه با روسیه نشستی برگزار کردند و بسیاری از احزاب تلاش زیادی کردند تا راه حلی بیابند. دیپلماتهای انگلیسی، تصور کردند که دیپلماتهای آلمانی واقعا برای صلح آمادهی مذاکره هستند و ممکن است صلح هنوز محقق شود. دیپلماتهای روسی از ابتدا به سیاست آلمان به درستی مشکوک بودند. نیکلای دوم، آخرین تزار روسیه و پسر عموی سوم ویلهلم، ناامیدانه سعی کرد ویلهلم را متقاعد کند تا از وقوع جنگ جلوگیری کند، اما در نهایت افسران ویلهلم او را به سمت جنگ سوق دادند.
صربستان حتی تا آنجا پیش رفت که اولتیماتوم تحقیرآمیز اتریش را که عمدا برای رد شدن مطرح شده بود بپذیرد، اما این هم سودی نداشت، زیرا اتریش و آلمان در این مرحله متعهد به آغاز جنگ شده بودند.
بحران ژوئیه زمانی روی داد که همه چیز در نقطهی جوش بود، اما ترور ولیعهد اتریش صرفا جرقهای بود برای روشن کردن آتش، که همگان کاملا از آن آگاه بودند.
افسران و دیپلماتهای آلمانی حداقل از سال ۱۹۱۲ برایش برنامهریزی میکردند و میخواستند جنگ به وقوع بپیوندند. اتریش-مجارستان از سال ۱۹۱۲ نیز برای جنگ با صربستان برنامهریزی کرده بود، مدتها قبل از ترور آرشیدوک فردیناند، ولیعهد اتریش. ائتلاف سه گانه از پتانسیل جنگ و دامنهی آن آگاه بود، اما برداشت عمومی این بود که هنوز میتوان به تداوم صلح امیدوار بود.
اما فقط وقتی جنگ شروع شد، جدّیتِ چیزی که بنا بود آشکار شود کاملا درک شد. به عنوان مثال، ادوارد گری، دیپلمات بریتانیایی، چند روز پس از شروع جنگ اظهار داشت که “چراغ ها در سراسر اروپا خاموش میشوند، و ما دیگر در طول عمر خود شاهد روشن شدن آنها نخواهیم بود”. اما نه تنها در میان دولتمردان، بلکه در میان مردم نیز نگرانی بالا بود؛ ه. گ. ولز، ستوننویس روزنامه، وضعیت را ابتدا در مقالات روزنامه و سپس در کتابی به عنوان “جنگ برای پایان دادن به همهی جنگها” در ماه اول جنگ نوشت و عبارت فوق در اذهان عمومی بازتاب یافت.
باری، مردم آمدن جنگ را حس میکردند اما تا لحظهی وقوعش امید داشتند جنگ درنگیرد. ولی جلوگیری از منفجر شدن یک بشکهی باروت آن هم زمانی که یکی از طرفین عمدا میخواهد آن را آتش بزند، دشوار است، زیرا فکر میکنند جنگ به نفع آنها خواهد بود.
قطعا بسیاری از مردم شاهد آمدن جنگ جهانی اول بودند، زیرا مسابقات تسلیحاتی از سالها زودتر آغاز شده بود.
جنگ در اروپا چیز تازهای نبود. از قرن ۱۴ میلادی به این طرف زمانی نبوده که اروپا درگیر جنگ نبوده باشد: جنگ های ناپلئونی، جنگ کریمه، جنگ فرانسه و پروس، درگیریهای مختلف پیرامون ظهور پروس و اتحاد آلمان و همچنین اتحاد ایتالیا فقط نمونههایی برجسته از این جنگها هستند. تفاوت جنگ اول ، چیزی که از آغاز کسی نتوانست حدس بزند، میزان فراگیر بودن آن و میزان وسیع ویرانیهایی بود که پدید آورد. تخمین زده میشود که تنها حدود چهل میلیون نفر در جریان جنگ اول کشته شدند.
جنگ دوم جهانی
در ایام پیش از جنگ دوم جهانی، مردم آمدنش را حس میکردند، اما این بار چون آسیبهای اخیر جنگ جهانی اول را تجربه کرده بودند و حافظهها هنوز تازه بود، به شدت میترسیدند که درگیری مشابهی شروع شود. سعی کردند از فکر کردن به آن دوری کنند یا خود را متقاعد کنند که این اجتنابناپذیر نیست. اروپا و امریکا از آنجا که آلمان را مسئول جنگ اول میدانستند، از ۱۹۱۸ تا شروع جنگ دوم در سال ۱۹۳۹ آلمان را در تحریم اقتصادی نگه داشتند. این هم به بحرانهای بزرگ اقتصادی در آلمان منجر شد، و هم خشم آنان را که دستاویزی جز ناسیونالیسم افراطی و مالامال از بیگانههراسی نداشتند، برانگیخت. وقتی آلمان راینلند را مجددا با تسلیحات نظامی تقویت کرد، فرانسویها و بریتانیاییها واکنش نظامی نشان ندادند. هنگامی که ژاپن از حمله با پرچم دروغین علیه خود برای توجیه حمله به چین استفاده کرد، پرده افتاد، اما باز هم هیچ تلاش اساسی در مورد آن از طریق جامعهی ملل انجام نشد. نه دیپلماسی و نه اعمال قدرت نرم (تحریم اقتصادی ژاپن) دیگر نمیتوانست درگیری جهانی را متوقف کند.
وضعیت کنونی جهان
به حال و هوای دو جنگ بزرگ جهانی از این روی به طور اجمالی اشاره شد تا به این نقطه برسیم که در هر دو مورد به طور استثنایی تعداد کمی از مردم به صورت جدی چند و چون جنگهایی را که قرار بود پیش بیاید، توانستند پیشبینی کنند. در مورد جنگ جهانی اول، اگرچه بسیاری از مردم این درگیری را اجتناب ناپذیر میدانستند، اما بودند دیگرانی که از درگیری استقبال کنند و بر این باور باشند که این درگیری، کوتاهمدت و برای «طرف خود» سودآور است. در مقابل، بسیاری از مردم شاهد آمدن جنگ جهانی دوم بودند و پی بردند که این جنگ به اندازهی جنگ بزرگ اول فاجعه بار خواهد بود، اما دقیقا به دلیل آن احساسی که هر فرد متمدنی دارد، سادهدلانه گمان میکردند که هیچ کس آنقدر دیوانه نخواهد بود که دوباره جهان را آتش بزند.
امروز نیز جامعهی انسانی در آستانهی یک جنگ بزرگ دیگر قرار دارد. از یک طرف دقیقا مثل ایام پیش از جنگ اول و دوم، اغلب مردم سعی میکنند خوشبین باشند و به عقل سلیم رهبرانشان اعتماد کنند، اما از سوی دیگر نمیتوانند از ابعاد فاجعهبار چنین احتمالی کوچکترین درکی داشته باشند.
بمب اتمی، و پس از آن بمب هیدروژنی، و بعد، موشکهای بالیستیک و غیره چیزهایی است که فقط تا ۱۹۶۰ اختراع شدهاند و هیچکس خبر ندارد که از ۱۹۶۰ تاکنون، در این شصت سال اخیر، کارخانههای اسلحهسازی جهان به چه اختراعات تازهای دست یافتهاند، اگر بپذیریم که در این مدت طولانی در کار باغچهبانی و گلآرایی نبودهاند. اخیرا بریتانیا از پهپادهایی که حامل اشعهی کشندهی لیزر است، پردهبرداری کرد، اما احتمالا این هنوز نوککوه یخ است.
بحران بزرگ اقتصادی امریکا با بیش از سی و چهار تریلیون دلار قرضِ لاینحل، اظهارات نامسئولانهی ماکرون در جهت تشدید جنگ اوکراین حتی به صورت اعزام نیروهای اروپایی به خاک اوکراین؛ بالا بردن سطح موشکسازی در کارخانههای اسلحهسازی آلمان؛ نوید تحویل موشکهایی به اوکراین که بتواند به هدفهای عمقیِ شهری در خاک روسیه دست پیدا کند؛ بالا رفتن بودجهی نظامی امریکا در ۲۰۲۴، و زبان جنگجویانهی تیم تبهکار بایدن— این همه به اضافهی حملهی تروریستی چند روز پیش به سالن کنسرتی در حومهی مسکو آنقدر حائز اهمیت است که باعث نگرانی بخشِ صلحطلب جوامع انسانی شود؛ یعنی تنها کسانی که هنوز میتوانند، به رغم چشمحریصیِ مشحون از حماقت رهبرانشان، از وقوع فاجعهای نهایی که از نظر ابعاد و گستردگی هیچ شباهتی به دو جنگ جهانیِ اخیر نخواهد داشت، جلوگیری کنند.
………
منابع
۱- Germany’s Aims in the First World War, Fritz Fischer, 1967
2- Europe’s Last Summer: Who Started the Great War in 1914? David Fromkin, 2004