![](https://www.akhbar-rooz.com/wp-content/uploads/2024/04/220.jpg)
۲۹ فروردین ۱۳۵۴ اسیرانی چشم و دست بسته به شکلی فجیع در تپههای اوین با دستور و برنامه ریزی پرویز ثابتی مدیر کل اداره سوم ساواک (امنیت داخلی) به قتل رسیدند! و پس از انجام جنایت برای “عادیسازی” جنایت انجام شده با وقاحت هرچهتمامتر دروغ فرار زندانیان از زندان اوین!!! را توجیه و پوشش جنایتشان نمودند!
به همین دلیل برخلاف خواسته و تصور و تخیل وابستگان و هواخواهان لمپن مسلک و تاریخ ستیز استبداد سلطنتی و محوشدگان در ولایت مطلقه پهلویسم، این اسیرکشی رذیلانه و ننگین فراموشیناپذیر و قابل “توجیه و تطهیر و تخفیف” نیست.
این جنایت بدون کوچکترین تردیدی بدون کسب نظر و هماهنگی محمدرضا پهلوی، واپسین پادشاه ایران و نزدیکان و مشاوران ایشان انجام نشده و اگر چنین بود بایستی پرویز ثابتی پس از انجام جنایت دستگیر و محاکمه میشد! که صد البته چنین نشد و تا واپسین روزهای سلطنت در پست و مقامش منگنه و جاخوش کرده بود!!!
زمینه تاریخی شکلگیری جنبش چریکی و سازمان چریکهای فدایی خلق ایران
۱۹ بهمن ۱۳۴۹ با حمله مسلحانه گروه جزنی – ظریفی به پاسگاه ژاندارمری دهکده شبخُصلات سیاهکل، به نظر میرسد سرفصلی تازه در شکاف میان دولت – ملت در سالهای پس از کودتای انگلیسی – آمریکایی – روسی ۲۸ اَمرداد۱۳۳۲ خورشیدی با همدستی دربار ننگین پهلوی و نوکرانش؛ رقم خورده باشد.
پس از کودتا بر علیه دولت ملی مصدق و نابودی کامل دستاوردهای نهضت مشروطیت و برقراری فضای سرکوب و شکلگیری قدرت خودکامه و لجامگسیخته محمدرضا پهلوی، جبهه ملی از سویی و حزب توده از سوی دیگر از فضای سیاسی ایران حذف شدند.
پس از روی کارآمدن دولت کندی و آغاز کنشگری علنی و رسمی جبهه ملی ایران در تیرماه سال ۱۳۳۹ خورشیدی و نهضت آزادی ایران در اردیبهشت ۱۳۴۰، جوانان پرشور و رادیکالی در سازمانهای جوانان جبهه ملی و نهضت آزادی مشق سیاسیشان را آغاز نمودند.
زندهیادان محمد حنیفنژاد، تراب حقشناس ، … مهندس لطفالله میثمی و … در انجمنهای اسلامی دانشجویان، سازمانهای جوانان نهضت آزادی و جبهه ملی و شادروانان بیژن جزنی، حسن ضیاءظریفی، عباس سورکی، مصطفی شعاعیان، فریبرز رئیسدانا و … در طیف چپگرا و رادیکال سازمان جوانان جبهه ملی به شکلی پرشور و موثر در طول سالهای ۱۳۳۹ – ۱۳۴۲ به کنشگری سیاسی پرداختند.
در نوروز ۱۳۹۵ خورشیدی در سرای فروهرها در حضور شادروانان دکتر سعید آلآقا، خسرو سیف، فرزین مخبر، مهندس بهرام نمازی، علیرضا جباری دقیقا به یاد دارم که زندهیاد دکتر رئیسدانا آشکارا فرمودند: “نخستین بار با بیژن جزنی در سرای دکتر غلامحسین صَدیقی آشنا شدم.”
صد البته پس از کنارهگیری دولت ناسازگار علی امینی و رویکار آمدن دولت جاننثار اسدالله علم و اراده مصمم شاه برای اجرای اصلاحات مورد توافق با دولت وقت آمریکا و حذف کلانزمیندارانی که شاه نیازی دیگر به اتحاد استراتژیک با آنان نمیدید و در غیاب حزب توده که پس از سرکوب های سنگین به ویژه سازمان افسرانش، سامانه خودکامه سلطنتی به شدت درصدد پایان کنشهای نیمبند جبهه ملی و نهضت آزادی برآمد.
در آستانه ششم بهمن ۱۳۴۱ و صدور بیانیههای اعتراضی نهضت آزادی در سوم و جبهه ملی در ششم بهمن همان سال، کادرهای هر دو سازمان سیاسی نامبرده به شکل گسترده دستگیر و بازداشت و زندانی گردیدند.
پس از سرکوب خونین ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ و ورود بخش معترض و سیاسی روحانیت به رهبری آیتالله خمینی در برابر شاه، بیش از پیش میدان برای کنشگران سیاسی وفادار به قانون اساسی مشروطه و کنشهای مسالمت آمیز تنگتر گردید.
شاه با کینه بیش از پیش نسبت به ملیون و رهروان راه مصدق، خطر چندانی از سوی جریانهای چپگرا نمیدید چرا که حزب توده را در سرکوبهای فراگیر پس از کودتای ۲۸ اَمرداد از میدان به در کرده بود و اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی در برخی نشریههایش همچون ایزوستیا از اصلاحات شاهانه حمایت کرده بود!!! از سوی دیگر هم هواخواهان آیتالله خمینی را طیفی اقلیت از روحانیت میدانست که توان رویارویی با حکومت را ندارند و همچون همیشه به رغم برخی اختلاف نظرها و رقابتهای مقطعی به زیست کجدار و مریض و مسالمتآمیز با روحانیت ادامه داد.
جبهه ملی سرانجام در شهریور ۱۳۴۳ به دلایلی مفصل در نامه اللهیار صالح به دکتر محمد مصدق اعلام انحلال نمود.
جناح رادیکال جبهه ملی در آن برهه شهید داریوش فروهر دبیر کل حزب ملت ایران، زندهیاد محمدعلی کشاورزصدر سخنگوی وقت جبهه ملی و شاپور بختیار و برخی از بازماندگان نهضت آزادی و جامعه سوسیالیستهای نهضت ملی به رهبری زندهیاد خلیل ملکی هم در تجدید فعالیت دوباره جبهه ملی توفیقی دست نیافتند؛ در شهریور ۱۳۴۴ از سوی گماشتگان استبداد وابسته سلطنتی سرکوب و حذف گردیدند!
در مهر ۱۳۴۳ نیز با آغاز محاکمه سران نهضت آزادی در پادگان عشرتآباد، شادروان مهندس مهدی بازرگان در هشداری تاریخی در بخش دوم دفاعیاتش که اجازه طرح در بیدادگاه نظامی را نیافت! اما متن آن منتشر گردید؛ آشکارا به شاه هشدار داد: “ما آخرین نسلی هستیم که با زبان قانون اساسی با شما سخن میگوییم!”
در شهریور ۱۳۴۴ محمد حنیف نژاد و یارانش با الهام شدید از اندیشههای مذهبی مهندس بازرگان و شادروان آیتالله طالقانی اقدام به پایهریزی سازمان مجاهدین خلق ایران نمودند اما تا پیش از رخداد سیاهکل دست به هیچ اقدام مسلحانهای نزدند.
در سال ۱۳۴۶ بیژن جزنی، حسن ضیاء ظریفی، عباس سورکی، سعید (مشعوف) کلانتری و … دستگیر و به حبس های طولانی محکوم شدند در حالی که هیچ اقدام مسلحانهای نکرده بودند!
همزمان با سال های دهه چهل و پنجاه خورشیدی در ایران در دهه پنجاه، شصت و هفتاد میلادی جنبش های چریکی آمریکای لاتین، انقلاب شهیدان الجزایر و … الگوهایی موثر و چیره برای بسیاری از کنشگران سیاسی چپگرا و آرمانخواه بود.
در چنین فضایی پس از حمله گروه جزنی _ ظریفی به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل در ۱۹ فروردین ۱۳۴۹ به سردمداری علیاکبر صفایی فراهانی و تیرباران بسیاری از اعضای گروه در فروردین ۱۳۵۰ خورشیدی از ترکیب گروه جزنی _ ظریفی با گروه احمدزاده – پویان “سازمان چریکهای فدایی خلق ایران” بر پایه ایدئولوژی “مارکسیسم – لنینیسم” تشکیل شد و در نخستین اقدام مسلحانه دست به ترور تیمسار سرلشگر فرسیو دادستان نظامی آرتش زدند.
لازم به یادآوری است که سازمان مجاهدین خلق برای تامین نیازهای مالیش دچار تنگنای چندانی نبود و از سوی بازاریان مذهبی مخالف شاه مورد حمایت قرار گرفته بود؛ اما سازمان چریکهای فدایی خلق که از چنین حمایتی برخوردار نبود برای تامین نیازهای مالی اقدام به “بانکزنی” و سرقت مسلحانه از بانک ها برای تامین نیازهای مالیشان نمودند.
صد البته تا مدت ها چون ساواک و پلیس از انگیزه سرقتهای مسلحانه از بانک ها آگاهی نداشتند و ریشه آن را نمی دانستند به دلیل گستردگی این موضوع تصور رفتار هیجانی و انگیزهای گانگستری در ارتباط با این بحران داشتند! از اینرو شاه با تبختر و توهمی به شدت مسخرهآمیز! در اوامری ملوکانه برای همگان فرمودند!!: “نوجوانان حق نارضایتی ندارند!!!”
رویارویی نابرابر و خونین سازمان های چریکی با رژیم تا دندان مسلح
رژیم وابسته کودتاچی در خرداد ۱۳۵۰ برای رویارویی و تشدید سرکوب شادروانان مسعود و مجید احمدزاده، امیرپرویز پویان و تعدادی دیگر از چهرههای سرشناس و پایهگذار سازمان چریکهای فدایی خلق را در بیدادگاه های نظامی تیرباران کرد؛ اما کنش مسلحانه چریکهای فدایی متوقف نگردید و از سوی دیگر هم سازمان مجاهدین خلق هم پس از رخداد سیاهکل پا به میدان عمل مسلحانه گذاشت و نسل نخست سازمان پیش از هرگونه کنش چریکی در شهریور ۱۳۵۰ دستگیر و بازداشت و در خرداد ۱۳۵۱ تیرباران شدند.
از سوی دیگر هم به دلیل آشفتگی و ناهماهنگی سازمان های سرکوبگر و امنیتی ساواک، رکن دوم آرتش، اطلاعات شهربانی، ژاندارمری و …، در سال ۱۳۵۰ شاه دستور تشکیل “پلیس کمیته مشترک ضد خرابکاری” را صادر نمود.
در اسپند ۱۳۵۳ بخش مارکسیست سازمان مجاهدین تیمسار سرتیپ زندیپور رئیس پلیس کمیته مشترک و سازمان چریک های فدایی عباس ناهیدی بازجو و شکنجهگر ساواک را ترور کردند.
رژیم که به شدت از این ترورها خشمگین و متوحش گردیده بود و از سوی دیگر می خواست از هواخواهان این دو سازمان جوان پرشور و رادیکال به ویژه در نسل جوان دانشگاهی و نوجوانان دانشآموز زهرچشم بگیرد در دسیسهای شریرانه و خونین با تهیه سناریوی فریبکارانه فرار زندانیان از زندان اوین!، در تپههای اوین شادروانان بیژن جزنی، عباس سورکی، حسن ضیاء ظریفی، سعید (مشعوف) کلانتری، محمد چوپانزاده، احمد جلیلافشار و عزیز سرمدی از سازمان چریکهای فدایی خلق و مصطفی جوانخوشدل و کاظم ذوالانوار از سازمان مجاهدین را با دستان و چشمانی بسته تیرباران نمود!!!
۴۸ سال پس از فاجعه، تپههای خونین اوین سند جنایت ثابتی و اربابانش
در شهریور ۱۴۰۱ خورشیدی با کشتهشدن زندهیاد مهسا امینی خیزش ملی و فراگیر زن_زندگی_آزادی در ایران به شکلی پرشور و ستایش برانگیز آغاز و حتی افکار عمومی سرتاسر گیتی را به تامل و حمایت برانگیخت.
وابستگان رژیم گذشته و داعیهداران سلطنت خودکامه و وابسته همچون همیشه “حاجی أنا شریک” با استشمام بوی کباب! با ارادهای مصمم برای ملاخورسازی و مصادره خیزش به میدان آمدند!!!
نخستین گام برای مصادره و انحراف هر جنبشی، “تهی سازی” آن جنبش از “هویت و تجربه تاریخی” و به گفته شادروان بنیصدر “حرامزادهسازی” جنبش است!
وقتی جنبشی با قطع ریشههایش حرامزاده شد به راحتی میتوان با اهدافش آنرا بیگانه ساخت.
از همین رو با فروکش اعتراض های خیابانی ، به یک باره هیاهوهای بسیاری از سوی رضا پهلوی و هوخواهانش در فضای رسانههای برونمرزی و مجازی به راه افتاد!!!
رونمایی از پرویز ثابتی در گردهمایی اعتراضی لس انجلس و پوشش خبری گسترده آن در تلوزیون بیبیسی فارسی و گردهمایی اعتراضی بروکسل با محوریت پوسترهای رضا پهلوی و پرویز ثابتی بیش از پیش خطر نئوفاشیسم پهلویچی _ شاپورچی را به همه آزادیخواهان استقلالجو و جمهوریخواه یادآور و هشدار سنگین داده شد.
برخی با شعار “ببخش و فراموش نکن” که پس از دوم خرداد ۱۳۷۶ برای توجیه و تطهیر و تخفیف دهه خونین و چرکین شصت و به گفته فرج سرکوهی “عادیسازی جنایت” و ارائه چهره اتوکشیده و گیرا از “اصلاح طلبان” برای افکار عمومی به ویژه جوانان و نوجوانانی که از سیاهکاری های دهه شصت آگاهی و تجربهای ندارند! و صد البته مقبولسازی اتحاد استراتژیک با اصلاح طلبان و نظامی _ امنیتیهای سرکوبگر دهه شصت به راه افتاد.
در ادامه این پروژه ویرانگر امروز هم برخی از مدعیان جمهوریخواهی به همراه پهلویچیان برای عادی سازی جنایت های صورت گرفته در دوران خودکامگی وابسته سلطنتی و پذیرش اتحاد استراتژیک با نئوفاشیسم پهلویچی_شاپورچی ، با پند اخلاقی “ببخش و فراموش نکن” و شیکسازی و اتوکشیدن و روزآمد سازی “هَمَه با هَم” سال ۵۷ !، به ارائه رویکرد “از شاهزاده تا تاجزاده” پرداختند!!!
این مدعیان رویکردشان را برای “توقف چرخه خشونت” عنوان می کنند! و “نمیبخشیم و فراموش نمیکنیم” را هممعنای انتقام و کینه و چنین دادخواهانی را دارای عقده روانی و …. تلقی مینمایند!!!
باید بسیار جدی پافشاری و تاکید نمود: “دادخواهی فرایندی زمانبر برای محاکمه همه دستاندارکاران جنایت و خیانت است تا ساعتها در یک دادگاه علنی و قانونی و دموکراتیک با رعایت همه اصول و قواعد پذیرفتهشده بینالمللی به ویژه اعلامیه جهانی حقوق بشر، کنوانیسونهای حقوق زندانی و متهم، در برابر عدالت پاسخگو باشند و بدین ترتیب از جنایت های سازمان یافته حکومتی جلوگیری گردد.
چنین دادخواهی به شدت نیازمند بردباری و روشنگری و تکیه بر خودآگاهی، آگاهی و تجربه تاریخی است. جنبش دادخواهی در درجه نخست بر پایه تعریف و پایهریزی کنشگری و سیاستورزی در چارچوبهای “حقوقی” و برای “کشف همه حقایق پنهان مانده و نگهداشته شده” از همه ابعاد جنایت است که باید به آگاهی افکار عمومی به ویژه دادخواهان و بازماندگان داغدار برسد.
اسیرکشی فروردین ۱۳۵۴ که در ابعادی بسیار گستردهتر در تابستان ۱۳۶۷ رخداد و از اینرو باید پرویز ثابتی و نظام سلطنتی را پایهگذار اسیرکشی نامید! پرویز ثابتی شوربختانه در یک دادگاه حقوقی و دموکراتیک هنوز در برابر عدالت پاسخگو نگردیده! و بسیار پرسش برانگیز است که چرا اپوزوسیونمستقل برونمرزی تاکنون اقدام موثر با وجود چندین سند و مدرک متقن و قابل استناد برای دستگیری ثابتی انجام نداده است؟؟؟!!!
و آنچه که در آغاز پیروزی انقلاب ضدسلطنتی در ارتباط با سران ساواک رخداد شوربختانه با موازین و شاخص های حقوقبشری فاصله بسیاری داشت!!
از این رو نزدیک به نیم قرن از اسیرکشی فروردین ۱۳۵۴ بیش از پیش بر مرزبندی سنگین جنبش دادخواهی با زد و بندهای سیاسی و نه محکم به “پروژه شریرانه اتحاد”، همچنان باید بر دادخواهی و پاسخگویی عوامل این جنایت به ویژه پرویز ثابتی مدیر و فرمانده مستقیم قتل فجیع زندهیاد بیژن جزنی و یاران هماندیش و همزنجیرانش پافشاری نمود.
جنبش دادخواهی تقدم و پیشتازی تاریخی، خردمندانه و پیشکسوتانه و صد البته دموکراتیک بر اعتراض های فراگیر ۸۸ موسوم به جنبش سبز، دیماه ۱۳۹۶ و آبان ۱۳۹۸ و خیزش زن_زندگی_آزادی دارد و صد البته این تقدم و پیشتازی فقط برای پشتیبانی و گسترش و استواری و پایداری جنبش کنونی و جلوگیری و ایجاد سد سنگین در برابر فریبکاری و شارلاتانیسم فرصت طلبان قدرت پرست مزدور، هپلی هپوها و هرهری مسلکان تاریخ ستیز و باری به هر جهت و فریبخوردگان مدعی اما به شدت سادهاندیش این هاست.
در این راه قطع یقین سنگلاخ و دسیسه و توطئه و هجمه و فحاشی هتاکان لمپن مسلک و شعبان بیمخ ها و ملکه اعتضادیهای مزدور نئوفاشیسم پهلویچی _ شاپورچی و اتحادچی فراوان دیده و شنیده شده و بیش از پیش دیده و شنیده خواهد شد!!!
چارهای جز پذیرش واقعیت نیست که به همراه استبداد دینی، جریان های ملیون عرفی، نواندیش دینی و چپ مستقل با نئوفاشیسم پهلویچی _ شاپورچی نیز باید به پیکار بپردازند.
از این رو مدعیانی که مخالفان اتحاد با نئوفاشیسم پهلویچی _ شاپورچی را به بازی در زمین استبداد دینی متهم میکنند! بیش از پیش این اتهام شایسته خودشان است و دقیقا خودشان را در آئینه تماشا و رویکرد و کارکردشان را به دیگران نسبت نابهحق میدهند! چرا که به جای تکیه و تقویت همبستگی میان سه طیف عمده روشنفکری چپ مستقل، نواندیش دینی و ملیون عرفی به تفرقهافکنی بر پایه ادعاهای پوچ و تخیلی میپردازند.
از فحاشی هتاکان نباید هراسید و در برابر هتاکان و فحاشان لمپن مسلک و اتهام تفرقهافکنی هوچیان هرهری مسلک و هپلی هپو به گفته شادروان مهندس بازرگان باید خیلی رسا بانگ برآورد: “اونی که به ما …. فقط کلاغ …. !”
از این رو پس از ۴۹ سال از اسیرکشی فروردین ۱۳۵۴ به یاد و خاطره آن شهیدان ژالهروی و گلگون کفن به ویژه زندهیاد بیژن جزنی که صادقانه گفت و بر پای آرمان و گفتارش ایستاد: “پیشاهنگ اگر مشعل سوزان و مظهر پایداری و فداکاری نباشد، نمی تواند تودهها را برای انقلاب بسیج کند.” و به پاس فداکاری و جانفشانی و برای ادامه راه پرسنگلاخ و خونین جنبش دادخواهی از اسیرکشی فروردین ۱۳۵۴ تا خیزش ملی زن_زندگی_آزادی با نه قاطع به پروژه شریرانه اتحاد:
“نه میبخشیم _ نه فراموش میکنیم.”
محسن زمانی، یکم اردیبهشت ۱۴۰۳ خورشیدی
اتفاقی که چهره واقعی نظام دیکتاتوری شاه ونیز مجسمه تمام قد سر کوب آزادیخواهی جوانان وطنپرست ایران را به نمایش گذاشت. دردآورتراز این رخداد همکلامی ویا حتی داشتن فصل مشترک حداقلی بین برخی از طرفداران ودوستداران آن شهیدان راه آزادگی ایران با سلطنت طلبان که قاتلان آنها هستند، وجود دارد.
یاد رزمندگان صادق سچفخا ومجاهدین برعلیه رژیم ارتجاعی پهلوی،ژاندارم منطقه هیچگاه فراموش نخواهد شد.دو سازمان فوق درمرزبندی با شعارهای سازشکارانه ای مانند اصلاحات آری؛دیکتاتوری نه و…شکل گرفتند.
بقول زنده یاد تراب حق شناس:”جبهه ملی خواهان شراکت، و نهضت آزادی به دنبال اصلاحات در حاکمیت بودند.آنان در صدد رنگ گنجشک و قالب کردن آن به جای بلبل بودند.”
درپاسخ سوال آقای زمانی:اخیرا فراخوانی با امضای بیش از۱۰۰۰نفرازفعالین سیاسی وقربانیان شکنجه دردوران شیخ وشاه جهت پیگیری دادخواهی علیه سردمداران شکنجه وسرکوب رژیم شاه،ازجمله ثابتی-فراستی منتشرشده است.
زنده یاد تقی شهرام(اعدام مرداد ۵۹) و یادداشتهای زندان-تیر۵۸: “خمینی می خواهد به دست بنی صدر-با زرگان ها اساسی ترین کارهای اولیه دوران گذار را انجام وآنگاه بطورقطعی، قدرت را به دست کسانی که واقعاً مورداعتماد واطمینان ایدئولوژیک اوهستند بدهد…..وقوع فاجعه تقریباحتمی است”“نه میبخشیم-نه فراموش میکنیم”
به غیر از فاشیستهای فرشگردی و سلطنتی، آقای زمانی زمین و زمان را مقصر دانست به غیر از آن جریان اصلی منتسب به جنبش فدایی که به جای دادخواهی قربانیان ساواک مشغول قربان صدقه شکوفایی جمهوری اسلامی بود!! یعنی همآن طرفداران روزنامه ایزوستیا که به قول شما علی رغم چاپلوسی شوروی از رژیم شاه کماکان به طرفداری از جنبش شیعیان واپسگرا ادامه دادند و بعدها باعث رویگردانی میلیونی ایرانیان از میراث جنبش فدایی شدند. موفقیت یک جنبش دادخواهی مستلزم مشارکت میلیونها ایرانی است و نه فقط چند گروه فرتوت نامتعهد. شما ان حمایت را به خاطر دلیل فوق از دست داده اید.
شما خیلی هنر کنید بتوانید شکنجه گران رژیم ۴۵ ساله کنونی را به جهانیان بشناسانید و دادخواهی کنید. آن ثابتی ۸۵ ساله خنزر پنزری که در حال موت است پیش کشتان!