
حافظ موسوی-شرق: فریبرز رئیسدانا بهعنوان اقتصاددان چپگرا شهرت داشت. تخصص اصلی او «اقتصادسنجی» بود. بسیاری او را به خاطر مصاحبهها و سخنرانیهای پرشور در دفاع از حقوق پایمالشده فرودستان میشناختند و میستودند. ظاهر پرصلابت و لحن حماسی صدایش، برای کسی که تازه با او آشنا میشد این تصور را پدید میآورد که با او جز درباره سیاست، اقتصاد، دفاع از حقوق کارگران و مقولههایی ازایندست نمیتوان سخن گفت. اما همین که با او مأنوس میشدند، درمییافتند که با او از هر دری میتوان سخن گفت؛ از عشق، دوستی، موسیقی، شعر و هر آن چیزی که با عواطف انسان پیوند دارد. ناصر زرافشان در توصیف شخصیت او گفته است: «در سینه او قلب یک کودک هفتساله وجود داشت». بهراستی که چنین بود. او سرشار از مهربانی و عاطفه بود و همین ویژگی سبب شده بود که طیف گستردهای از انسانها، با افکار و عقاید متفاوت، با او دوستی و مراوده داشته باشند و دوستش بدارند. چنین شخصیتی مصداق آن شعر معروف عرفیشیرازی است که میگوید: «مسلمانش به زمزم شوید و هندو بسوزاند». باری، فریبرز رئیسدانا با چنین روحیهای از سن نوجوانی به شعر گرایش پیدا کرد و تا پایان عمر، هرگاه فراغتی مییافت و بهویژه آنگاه که جان شورمندش را تلاطمی دربر میگرفت که جز با زبان شعر بیانشدنی نبود، شعر میسرود. دوستی و همکلامی او با شاعرانی چون شاملو، فروغ فرخزاد و محمد مختاری و دانش وسیع او از حوزههای مختلف علوم انسانی و نظریههای ادبی به او امکان داد تا چندین مقاله انتقادی و تحلیلی مهم درباره ادبیات و بهویژه شعر معاصر فارسی بنویسد که در ادامه به آنها خواهم پرداخت. اما بگذارید پیش از آن، بخشی از خاطرات او را از دیدارهایی که با فروغ فرخزاد داشته است، نقل کنم: «فروغ در برونِ خود یکپارچه شور سیاسی و در درون یک گلدان آتشگرفته بود. او میکوشید تعارضِ گاه عجیب میان انتخابهای شخصی و سمتوسوی سیاسی اجتماعی خود را توضیح ندهد؛ پنهان هم ندارد، اما شاید از یاد ببرد. گاهی که پرحرفی میکرد -و این را در ملاقاتهایی که با او در محل رستوران سیراکو، در عصرهای یک پاییز داشتم، همان زمان که بسیار جوان و سالها از او کوچکتر بودم، به خاطر زلالبودن روح و گفتارش درک میکردم- درواقع بهنوعی این تعارض را بیان میکرد. او ارتباط سیاسی برای همکلامی و آگاهیبخشی و یادگیری را با جوانان جدی و حیاتی تلقی میکرد. چند دختر و پسر جوان دیگر نیز بودند که در کنار او جمع میآمدیم. من گاهی او را در جایی در خیابان اسلامبول نیز ملاقات میکردم و این وقتی بود که حرفهای ما در قلمرو سیاسی جدیتر میشد…» (گفتآمدهایی در شعر معاصر ایران، ص ۱۳۱).
رئیسدانا بیش از یک مجموعه شعر (یادی از خیالی) چاپ و منتشر نکرد. البته آنطور که خود در پیشگفتار آن مجموعه گفته است، پوشههای دیگری از شعر هم داشته که به چاپ و نشر آنها اقدام نکرده است؛ شاید به این دلیل که مشغلههای فراوان او مجالی برایش باقی نگذاشته است که آنها را صیقل دهد؛
مقالهای مفصل به تحلیل شعر شاملو پرداخته است. اهمیت این مقاله در این است که نویسنده بهجای بسندهکردن به ذوق شخصی خود، شعر شاملو را با محک چهار نظریه زیباییشناسی شناختهشده از لوکاچ، آدورنو، مارکوزه و ولف سنجیده است
و شاید به این دلیل که او خود را شاعری حرفهای نمیدانست و لزومی به چاپ شعرهای خود نمیدید. اما در عوض برای نقد و تحلیل شعر و ادبیات وقت بیشتری میگذاشت که نتیجهاش چند کتابی است که در این زمینه منتشر کرده است. فشرده دیدگاههای او دربارۀ شعر در کتاب «گفتآمدهایی در شعر معاصر ایران» (نشر دیگر، ۱۳۸۵) در دسترس است. شاملو شاعرِ موردعلاقه رئیسدانا بود. او شعر شاملو را بیش از هر شعری با دیدگاههای سیاسی، اجتماعی و زیباییشناسی خود منطبق میدانست. در کتاب یادشده (گفتآمدها…) در مقالهای مفصل به تحلیل شعر شاملو پرداخته است. اهمیت این مقاله در این است که نویسنده بهجای بسندهکردن به ذوق شخصی خود، شعر شاملو را با محک چهار نظریه زیباییشناسی شناختهشده از لوکاچ، آدورنو، مارکوزه و ولف سنجیده است.
وی دلیل انتخاب آن چهار نظریه (انگاره) را اینطور توضیح داده است: «من انگارههای زیباییشناسی شعری، یا الگوهای ارزیابی جنسیت و سنخیت شعری (ژانر) ویژهای را پذیرفتهام که دارای فصل مشترکهای قوی در مفهوم هنر، زیباییشناسی و سختگیری اجتماعی و سیاسی آن هستند. این انگارهها به واقعیت داشتن رسالت اجتماعی هنر، جوهره آزادگی گسترده در اثر هنری (شامل رهایی سیاسی و مادی انسان)، ارزشهای ویژه هنر، انتقادی و سیاسی و دستآخر توصیف آفرینشگری از درون روابط متقابل انسان/جامعه، باور دارند» (همان، ص ۸۰). رئیسدانا با ارائه شرحی مختصر از تحول دیدگاه فلسفی و زیباییشناسی لوکاچ، چند شاخصه انگاره زیباییشناسی او را برشمرده است که عبارتاند از: مخالفت با رئالیسم سوسیالیستی و رویکرد ژدانفی با هنر و ادبیات، نگاه منفی و انتقادی به فرهنگ بورژوایی، دفاع از رئالیسم انتقادی بورژوایی، تأکید بر «جان آدمی» در انگاره زیباییشناسی. در ایضاح مورد اخیر، سخن بابک احمدی را نقل کرده است که میگوید: «از نظر لوکاچ، جان آدمی در این جهان مکان راستین خود را نمییابد و نمیتواند دریابد که کدام راه، زندگی هر روزه را با ماهیت هستی پیوند میدهد و گرهگاه اصلی هنر نیز از همین پدید میآید».
شعر شاملو از نظر رئیسدانا با گسترۀ فکری لوکاچ و شاخصههایی که به آنها اشاره شد، همخوانی کامل دارد. به باور او «شعر شاملو، هم با رئالیسم بورژوایی و هم با رئالیسم سوسیالیستی سر ستیز دارد. زیرا در جستوجوی آفریدن واقعیتی تازه است. او فرمانروایی و دستوردهی و اعطای مأموریت آرمانی و خودکامهگرا را حتی برای آینده زیبای بشر برنمیتابد» (همان، ص ۹۰). رئیسدانا برای اثبات گفته خود برای هریک از شاخصههای یادشده نمونههایی از شعر شاملو را نقل و تحلیل کرده است.
دومین نظریهای که رئیسدانا برای تحلیل شعر شاملو برگزیده است، نظریه زیباییشناسی آدورنو است. شاخصههای موردنظر او در نظریه آدورنو عبارتاند از: پروراندن نظریه انتقادی در برابر نظریه پوزیتیویستی و سطحینگر سنتی که توجیهگر نظم و نظام موجود است؛ نگرش دیالکتیکی به ریشههای دگرگونی اجتماعی؛ اندیشیدن به کلیت، تأکید بر امید مشترک بشری در کنش زیباییشناسی؛ نقد زندگی مدرن با اشاره به اصطلاح دلهرههای اکسپرسیونیستی در هنر؛ وسواس در گزینش و تأیید اثر هنری و تأکید بر هنر ناب.
رئیسدانا شعر شاملو را با اغلب شاخصههای بالا همسو میداند. در شعر شاملو نمونههایی که او از امید مشترک بشری سخن میگوید کم نیست، ازجمله این پاره از شعر او که زبانزد است: من درد مشترکم/ مرا فریاد کن. برای نگرش انتقادی و مدرنیستی شاملو به دنیای مدرن، نگرش دیالکتیکی به ریشههای دگرگونی اجتماعی، دلهرههای اکسپرسیونیستی و… نیز نمونههایی آورده است. تنها موردی که در انطباق شعر شاملو بر نظریه زیباییشناسی آدورنو اما و اگر جدی وجود دارد و رئیسدانا به آن پرداخته است، مربوط به دیدگاه آدورنو درباره هنر ناب است. داوری آدورنو درباره هنر تودهای بهویژه هنگامی که موسیقی جاز سیاهان را بازاری و فاقد ارزش هنری ارزیابی میکند، قاعدتا نمیتواند مورد تأیید رئیسدانا باشد. اما به این بخش از دیدگاه آدورنو از دو زاویه میتوان نگریست؛ نخست اینکه او بازاریشدن هنر یا همان پدیدهای که او بهعنوان «صنعت فرهنگ» مطرح کرده است، درواقع چیزی جز اشاعه ابتذال و تأمین منافع سوداگرانه بنگاههای هنری بورژوازی نیست. رئیسدانا با اشاره به سختگیری شاملو در انتخاب موسیقی و نقل خاطراتی از او در همین زمینه و بهویژه نفرت شاملو از ابتذال که یکی از مضمونهای شعر شاملو است، اشتراک نظر شاملو و آدورنو را در مخالفت با ابتذال تأیید میکند؛ اما آنجا که آدورنو هنر تودهای را خوار میشمارد، دیدگاه شاملو را تأیید میکند که برعکس آدورنو هنر تودهای را ارج مینهد، از آن الهام میگیرد و نمونههای درخشانی از شعر تودهای را خلق کرده است (نمونهاش پریا و دخترای ننه دریا).
سومین نظریه زیباییشناسی مورد نظر رئیسدانا در این مقاله از آن مارکوزه است که عمدهترین شاخصههای آن عبارتاند از: نقد وضع موجود و آفریدن واقعیت پندارگون، آفریدن سرنمونی از رهایی انسان، نفی هنر ایجابی و تأکید بر وجه سلبی هنر، همراهی هنر با قدرت لیبیدو، برگزیدن رویکرد زیباییشناسی بهعنوان راهی برای آشتی در جدال بین عقل و احساس. وی برای هریک از موارد فوق نمونههایی از شعر شاملو را نقل و تحلیل کرده است. در بحث مربوط به آفریدن سرنمونی از رهایی انسان جملهای از شیلر نقل شده است که میگوید: «برای معاصرانت چیزی بنویس که به آن نیاز دارند و نه چیزی که دوست دارند». رئیسدانا شعری از شاملو را نقل کرده است که میگوید: «خوشا پر کشیدن، خوشا رهایی/ خوشا اگرنه رها زیستن، مردن به رهایی/ آه، این پرنده/ در این قفس تنگ/ نمیخواند». او این شعر را نمونهای از هنر سلبی که واقعیت حقیر را نفی و سرنمونی از رهایی انسان را ترسیم میکند که انسان به آن نیاز دارد، حتی اگر به واقعیت رقتبار خو کرده باشد. ستایش شاملو از عشق و شرح لحظههای ناب عاشقانه از موارد دیگری است که او از نسبت آنها با نظریه زیباییشناسی مارکوزه سخن گفته است.
آخرین بخش مقاله رئیسدانا به بررسی آرای جانت ولف اختصاص یافته است. به باور ولف، هنر فراوردهای اجتماعی است و با ایدئولوژی پیوند دارد. او با نظریهای که در اوایل قرن بیستم مطرح بود، مبنی بر اینکه ادبیات و هنر «برتر» از ملاحظات اجتماعی و سیاسی است و از استقلال کامل اثر هنری از واقعیت اجتماعی دفاع میکرد، مخالف بود. رئیسدانا ذیل بحث درباره آرای ولف، به موضوع مناقشهبرانگیز رابطه ایدئولوژی و اثر هنری میپردازد. او تأثیر ایدئولوژی در خلق آثار هنری را میپذیرد، اما مطلقانگاشتن این نقش و نادیدهگرفتن خلاقیت فردی و تأثیر روانشناسی شخصیت هنرمند را مردود میشمارد. به باور او نگرش تکخطی به رابطه موقعیت اجتماعی و ایدئولوژی با اثر هنری برداشتی سطحی از نظریه زیباییشناسی مارکسیستی است: «درک اجتماعی هنر که ریشه در نگرش مارکسیستی دارد، نگرش تکخطی را برنمیتابد. مهمترین جنبه جزمی تکخطیبودن آن است که بپنداریم هنر با ایدئولوژی همسان است. اگرچه ایدئولوژیها و بهویژه ایدئولوژی برآمده از واقعیت اجتماعی، در هنر جدی تأثیر دارد، اما نمیتوان رأی به همسازی قاطع بین آن دو داد. بهجای آن باید به آن فرایندها و نهادهای اجتماعی و مادی توجه کنیم که بر هر دوی آنها، یعنی هم هنر و هم ایدئولوژی، مؤثر میافتند» (همان، ص۱۱۶). رئیسدانا در ادامه این بحث، خواننده را به آرای مارکس و انگلس ارجاع میدهد: «مارکس و انگلس به استقلال نسبی هنر و ادبیات باور داشتند. به باور آنها هنر و ادبیات بازتاب ساده ساختارهای اجتماعی نیست و جنبه منفعلانه و پیروانه ندارد. رابطه زیربنا با هنر و ادبیات، رابطه علّی و مکانیکی نیست». رئیسدانا در ادامه این بحث بهسراغ اشعار شاملو میرود، تأثیر تحولات اجتماعی ایران از دهه بیست تا دهه شصت خورشیدی را بر دورههای مختلف زندگی و شعر شاملو برمیشمارد و نتیجه میگیرد که: «ایدئولوژی و آرمان را در شاملو چونان بخشی از شخصیت او نمیتوان سرسری و سلیقهای گرفت. همه اینها با ساختارهای اجتماعی پیوند دارند و این پیوند از عالیترین ویژگیهای زیباییشناسی برخوردار است… برای شاملو، آرمان و ایدئولوژی در گذر تاریخ که همسفر مبارزات مردمی میشود شکل میگیرد، اینهمه با واقعیت تاریخی زندگی او پیوند دارد».
اگرچه نقد ادبی و مباحث زیباییشناسی در کارنامه قلمیِ زندهیاد رئیسدانا جایگاهی فرعی و حاشیهای دارد، از همین مقاله میتوان به نگرش خلاقانه او به قلمرو ادبیات پی برد. اهمیت این مقاله و مقاله دیگری که در نقد و تحلیل «حماسه در رمز و راز ملی» اثر محمد مختاری نوشته و در همین کتاب (گفتآمدها…) چاپ شده است، در این است که او با بهرهگیری از دانش و تجربیات خود در پژوهشهای اقتصادی و اجتماعی، به شعر و ادبیات نیز بهصورت روشمند و علمی نگریسته است. او به خواننده یادآوری میکند که با کدام الگو بهسراغ اثر میرود و آن را با محک کدام دستگاه فکری/ فلسفی/انتقادی میسنجد. رئیسدانا در مقاله «نقد حماسه در رمز و راز ملی»، برخوردهای جدانگر، ناسازوارهای یا غیرسیستمی، غیرکلنگر و سلیقهای را عامل سردرگمی در نقد ادبی و تحلیلهای اجتماعی دانسته و اضافه میکند که بهعنوان یک کارشناس مسائل اجتماعی وظیفه دارد بحث رویکردی در بررسی مسائل ایران و بهویژه مسائل بنیانی را باز کند (همان، ص ۴۸). او در این مقاله ابتدا به روششناسی حماسه پرداخته و سپس الگوهایی را که مختاری در پژوهش خود به کار گرفته است و میزان توفیق در آنها را تجزیهوتحلیل کرده است. رئیسدانا در مورد رویکرد مختاری در کتاب «حماسه در رمز و راز ملی» میگوید: «مختاری رویکرد ساختاری را برگزیده است؛ ضمن آنکه خود را از زیادهرویهای اشتراوس و شاگردان او مبرا میدارد. بهجز این، به تشخیص من، او با ردشدن از کنار روشهای ارزیابی متعدد، مانند روش تطبیقی و روش محوری ناب، به روش دیگری که البته چندان نو نیست، موسوم به روش کنش متقابل روی میآورد، بدون آنکه از آن سخنی به میان آورد. این انتخاب احتمالا ناخودآگاه و به گمان من محصول دو ضرورت بوده است: اول نارسایی روش ساختاری در تحلیل حماسه ملی ایران، دوم، ضرورت بررسی نمادین روابط درونی حماسه». و سپس اضافه میکند که در کتاب مختاری «کاربرد یک الگوی نظری دور از ذهن و تقریبا غیرمتداول، کار ارزشمندی است».
میراث ادبی زندهیاد فریبرز رئیسدانا اگرچه چندان دیده نشده است، به نظر من فارغ از تعارفات معمول، واجد ارزشهایی است که بازخوانی آنها میتواند بهویژه از نظر روششناسی برای نقد ادبی ما مفید باشد. من این را نه از باب ارادت و رفاقت چندینوچندسالهای که با او داشتم، بلکه به خاطر آشنایی با آثار او و اینکه نوشتههای انتقادی او میتواند کدام بخش از خلأهای نقد ادبی ما را پر کند، میگویم. یادش گرامی.