فرض محتمل از همان لحظهی اول در ذهنها جرقه زد. فرض از این تجربهی تاریخی ناشی میشد: تقریبا در چهل سال گذشته هرچه هلیکوپتر و هواپیما افتاده است، در پساش توطئهای نهفته بوده است. از سالهای جنگ با عراق بگیریم و بیاییم و حساب کنیم تعداد دولتمردان و فرماندهان نظامیای را که در «سوانح» هوایی جان باختهاند. فصل مشترک تمام این سوانح یکی در شبههی قویای است که در انظار عمومی در جهت وجود یک توطئه برانگیختهاند، و یکی نیز در اینکه هیچگاه عامل اصلی هیچکدام از این رویدادها مشخص نشده است. چنین احتمالی نیز در آیندهی نزدیک وجود ندارد.
حوادث مشابه در منطقه
سانحههای هوایی مشکوک فقط در ایران رخ نداده است. اگر کمی به حافظههایمان فشار بیاوریم، سقوط هواپیمای ژنرال ضیاءالحق رییسجمهور کودتاچی پاکستان در ۱۹۸۸ را شاید به یاد بیاوریم. او همراه با سفیرکبیر امریکا و فرماندهی کل ارتش پاکستان و حدود بیست نفر دیگر در سقوط هواپیما کشته شدند. از آن روز تاکنون هنوز عامل سانحه بهطور شفاف روشن نشده است. هرچند انگشتهای اتهام از همان روز اول به سوی هند، امریکا و از همه مهمتر به سوی اسرائیل بلند شد. پسر ضیاءالحق پس از سانحه تا به امروز البته دستبردار نبوده و معتقد است اسرائیل پشت ماجرا بوده است. دولتهای بعدی پاکستان نیز تا به امروز پرونده را مختومه خواندهاند و احتمال توطئه را رد کردهاند.
ژنرال ضیاءالحق از رهبران دیکتاتور منطقه بود که در اسلامیشدن سیاستهای خاورمیانه نقشی تأثیرگذار ایفا کرد: اعدام رهبر پیشین پاکستان ذوالفقار علی بوتو با گرایشهای لیبرالی، و تسلیح و تربیت مجاهدان افغان و پشتیبانی مالی از اخوانالمسلمین از مهمترین نمونههای رویکرد سیاسی اوست. در ضمن ناگفته نگذاریم که پاکستان در زمان زمامداری او به بمب اتم دست یافت. و بعد از اسرائیل دومین کشور منطقه و اولین کشور اسلامی بود که به تجهیزات هستهای رسید. سابقهی اسلامگراییاش را هم که در نظر بگیریم میتوانیم بفهمیم چرا برخی مفسران سیاسی از احتمال نقش اسرائیل در سقوط هواپیمایش دم زدند، و هنوز هم ساکت نشدهاند.
تئوریهای توطئه
اما با احتمال قریب به یقین میتوان گفت که تا روزی که در سیستم حکومتی پاکستان یک تحول عمیق پدید نیاید، جز توسل به تئوریهای توطئه گزیر دیگری برای عقلانی کردن چنین حوادثی وجود نخواهد داشت. و این هم هست که تئوریهای توطئه همیشه متوهمانه نیست: ممکن است بر اساس یک منطقی شکل گرفته باشند که آنها را تا حدود زیادی قابل قبول هم بکند. ولی بُردِ این تئوریها همینقدر است و نه بیشتر. مهم این است که در نهایت این تئوریها ما را وادار به پذیرش رشتهای از قدرتهای مرموز میکنند که در برابرشان دست همه بسته است. تئوری توطئه حتی اگر چنان خوب طراحی شده باشد که عقل ما را اسیر خود کند، در عوض راه نقد ساختاری را مسدود میکند. تئوری توطئه جایگزین مبارزه با نظام استبدادی میشود. این که دیدیم درست روز بعد از مراسم تشییع جنازهها برخی جراید ایران -جمهوری اسلامی و هممیهن- رو به مطرح کردن این تئوریها آوردند، باید این را در نظر گرفت که آنها خواسته یا ناخواسته طرح موضوعهایی را درانداختند که انظار عمومی را در مسیری هرز به خود مشغول کند تا اذهان عمومی به راه نقد ساختاری نیفتند. و دست آخر این که تئوری توطئه همواره نتیجهی احساس شکست و درماندگی است. جوامعی که به قدرت خود در تغییر شرایط، باور خود را از دست داده باشند، با توجه به آموزههای فروید با یک «جایگزینی پسرفتی» [regressive substitute]، با تئوریهای توطئه سر خود را گرم میکنند.
مراسم خاکسپاری ژنرال ضیاءالحق
تشییع جنازههای پر ازدحام
نکتهی مهم اما در جریان مرگ ژنرال ضیاءالحق در چیز دیگری است.
بخش بزرگی از مردم پاکستان با پذیرش این فرض که او کشته شده است، به خشم آمدند. مراسم تشییع جنازهی ضیا به یک تظاهرات میلیونی تبدیل شد. مردم فریاد میزدند که باید مسببان را پیدا کنید و به مجازات برسانید. به ضیا ءالحق لقب شهید هم دادند. و جالبتر اینکه در انتخابات بعدی که همان سال برگزار شد، به رغم این فضای شدید احساساتی و هیجانزده، رقیب خانوادگیِ الحقها، بینظیر بوتو دختر رهبر اعدامشده انتخاب شد. آن جمعیت میلیونی تشییعکننده یا به خود آمد و یا در برابر بخش بزرگتر جامعه راه به جایی نبرد.
دورانی که در آن بهسر میبریم، اگر روزی پشت سر گذاشته شود، شاید لااقل در منطقهی ما با عنوان «عصر خمینی» نامگذاری شود. یکی از ویژگیهای شاخص این عصر سوءقصدهای متنوع سیاسیاش است. ترورهای درونجبههای و ترورهای در سایهی سازمانهای امنیتی-جاسوسی بیگانه. اما چون در شرایط فعلی محال است بتوانیم به حقیقت ماجرای جدید نوری بتابانیم، کار نیکوتر آن است که ببینیم این سانحه بعد از این چه تأثیراتی ممکن است بر اوضاع داشته باشد.
به جای تئوری توطئه
رژیم البته مثل همیشه با هوشیاری زیادی حداکثر استفاده از این رویداد را کرد، و صفوف هوادارانش و بخشی از طیف خاکستری و مذهبی را بیش از پیش فشرده کرد. نمیتوان از جمعیت بیشمار مراسم مشهد سرسری رد شد. اما این هم درست نیست اگر گمان کنیم تمام شرکتکنندگان در آن مراسم به پای رژیم تا آخر خواهند ایستاد. تهییجی قهرمانانه با اتکا به فرهنگ دیرینهی شیعی با موفقیت صورت گرفت، اما این تهییجهای اجتماعی عمر محدودی دارند و پس از خنک شدن روح، دوباره همه باید به سر کار خود برگردند و به فکر نان و آب باشند. واقعیت صلب اقتصادی قدرتش از هر چیزی بیشتر است. بالاتر، از تأثیرات هیجانافزا و خشمآلود مرگ ضیاءالحق در تودههای مسلمان پاکستانی سخن رفت، و دیدیم که چگونه در فاصلهی کوتاهی او فراموش شد و زمام امور دوباره به خانوادهی بوتو رسید. در ایران هم تا کمتر از یک سال دیگر تأثیری که جمهوری اسلامی میخواست پس از این سانحه بیافریند، کمرنگ خواهد شد، و همه چیز تحت شرایط روز دوباره شکل تازهای به خود خواهد گرفت. همین تغییر و دگرگونیهای موسمی هم یکی دیگر از ویژگیهای شاخص «عصر خمینی» است. رژیمهای اقتدارگرا و شبهتوتالیتاریستی در اتاقهای فکریشان به طور مداوم برای تهییج تودهای در حال طراحی و کشیدن نقشهاند. و تا وقتی که بخشهای مخالف جامعه در حال انفعال باقی بمانند، کار دیگری جز نظارهگری و آه کشیدن از آنان برنمیآید.
منطقهی سوانح امید تغییر را نیز در همان سوانح جستوجو میکند. شد، شد؛ نشد هم تا سانحهی بعد…
کمتر از یک سال دیگر؟! تموم شد رفت.