“تو رفتی
شهر در تو سوخت
باغ در تو سوخت
اما دو دست جوانت
بشارت فردا،
هر سال سبز میشود
و با شاخههای زمزمهگر در تمام خاک
گل میدهد
گلی به سرخی خون…”*
با قلبی اندوهگین و شکسته خبر فوت ماندانا توکلی همسر و یار رفیق حشمتالله (امیر) آرین یکی از همسران خاوران را به اطلاع میرسانیم.
رفیق آرین در سال ۱۳۶۱ همراه با همسرش ماندانا بازداشت شد. ماندانا یک سال بعد آزاد شد و رفیق آرین علیرغم نبودن هیچ مدرکی دو سال در بازداشت بدون حکم و دادگاه در زندان ماند. بعد از دو سال از او درخواست امضای انزجارنامه شد که رفیق سر باز زد پس او را به دادگاه بردند و به او دو سال حکم دادند و پس اتمام حکم دو سال شرط آزادیش را پر کردن ویدئوی قرار دادند. رفیق دوباره امتناع کرد بعد از این دو سال ملیکشی* کرد و سرانجام در تابستان ۶۷ همراه با دیگر زندانیان سیاسی اعدام و در خاوران به خاک سپرده شد. ماندانا و رفیق آرین تنها هفتاد و دو روز با هم زندگی کردند اما تمام این سالها ماندانا به عشقش وفادار بود و با آتش آن عشق، مصمم به مبارزه و دادخواهی ادامه داد. رفیق آرین را هنوز مانند روز اول عاشقانه دوست داشت و بارها از زندگی کوتاه ولی پر عشقش با او خاطره تعریف کرده بود.
ماندانا توکلی در ایران دانشجوی رشته فیزیک بود، اما پس از مهاجرت به آلمان به تحصیل در رشته رادیولوژی ادامه داد و مشغول به کار شد و بعدها در آمریکا که به آن مهاجرت کرده بود تا کنار خانوادهاش زندگی کند در همین رشته به کارش ادامه داد.
ماندانا در کنار مادران و همسران خاوران از زنانی بود که اولین جرقههای مبارزه را در ما بیدار کردند، کسانی که در خفقان و سیاهی سال ۶۷ همچنان محکم و سرفراز کنار هم ایستادند و بیعدالتی و ظلم را فریاد زدند و نگذاشتند خاوران از یاد برود.
زنانی که علیرغم سختی و موانع فرهنگی و جامعه همچنان برای زندگی جنگیدند.
ماندانا پر از مهر و مجبت بود و با تمام رنجی که متحمل شده بود همواره به زیبایی و زندگی امید داشت و پر از شور و شعف و گرمای عشق بود.
ما بسیار دوستش داشتیم و غم نبودنش بار سنگینیست بر دوشمان.
قلبمان شکسته و بسیار غمگینیم. تنها چیزی که کمی تسکینمان میدهد این است که سعادت دوستی و بودن کنار او را داشتیم و یاداوری خاطرات مشترکمان جای خالیش را کمی قابل تحمل میکند. ما دوستان ماندانا این فاجعه تلخ و ناباورانه را به خانواده و بستگانش تسلیت میگوییم و خود را با آنها در این غم جانسوز شریک میدانیم.
نام و یادش گرامی و جاودانه!
—–
*شعر از خسروگلسرخی
*ملیکش: کسی که علیرغم پایان حکم زندان هنوز آزاد نشده بود و همچنان در زندان نگه داشته شده بود.
بهاره منشی رودسری، زهره تنکابنی، بانو صابری، مریخ صابری، ناهید امیری، شهناز احمدی، لادن بازرگان، لاله بازرگان، سکینه پارسایی، مرتضی صادقی، گودرز اقتداری، حمید سلطانی، شیلا کلامی، وهاب انصاری، محمد رجبی، محمود سیدی، رضا کاویانی، احمد فرهادی، طهماسب وزیری، ارژنگ عباسنژاد، اشرف عظیمزاده میلانی، مهرزاد وطن آبادی، منوچهر شهرکی، پروین همتی، سیامک سلطانی، فرخ نگهدار، مناف عماری، میناب اسدی، پریسا احمدیان، سهیلا اناری، فرخ تواناییپور، زری صدرنشین، دنا بابااحمدی، عذرا طبری، محمود کرد، نوریه حجتی، کیوان ملکی، مجید عبدالرحیمپور، مرضیه شفیع، بهرام دوستدار، مهین فهیمی، رضا جوشنی، محمد پوردوائی، حسین خرمی، ملیحه محمدی، گلی تقوی، حمید احمدزاده، رحیم قیومی، کامران امیری، یوسف رشوندی، افسانه گودرزی، ملیحه زهتاب.
دوست عزیز
من کاملاً با نکتهای که مطرح کردید موافقم؛ کوچکشمردن زنان بهعنوان همسران، یک پدیده فراگیر در بسیاری از فرهنگهاست که در آنها، زنان عمدتاً از طریق رابطهشان با شوهر یا پدرشان شناخته میشوند. با این حال، در جنبش دادخواهی، وقتی پای موضوع قتل فرزندان، دختران، یا حتی همسران به میان میآید، وضعیت متفاوت است. در این جنبش که همه افراد دارای هویت مشترکی هستند، طبیعی است که خاله ماندانا را همچنان به عنوان همتای امیر ببیند..
من نیز افتخار دوستی دیرینه با ماندانا را داشتم زمانی که در زندان اوین بودیم، زمانی که او تنها ۲۲ سال داشت و همراه با امیر دستگیر شده بود. آیا به خاطر دارید که چطور، حتی در چنین سن جوانی، همه به دنبال عدالت بودند؟ او با شور و شوق با یک رفیق مبارز ازدواج کرده بود. پس از آزادی، او بیوقفه از دفتری به دفتر دیگر میرفت تا اطلاعاتی در مورد محل امیر به دست آورد. استقامت او در آلمان و بعد در امریکا، در کنار تعهد او به تحصیل جدی و کمک به دیگران، پایبندی او را به جنبش دادخوا
آنچه شما توضیح دادید، یکی از دلایلی است که این در سایه قرار گرفتن را بیشتر برجسته و حتی خوفناک میکند (راستش این گرامیداشت مرا به یاد نوشته سنگ قبر همسر علمالهدی، امام جمعه بدنام مشهد، انداخت).
به عنوان یک مثال مهمترین دلیلی که نام انوشیروان لطفی بعد از اعدامش مداوما تکرار میشد، فروغ تاجبخش (مادر لطفی) مادر او بود و نام انوشیروان با او معنی پیدا کرده بود وگرنه نام او نیز مانند بسیاری دیگر از قربانیان جنایتهای دولتی بهتدریج کمرنگ و کمرنگتر میشد (مگر نام محمدرضا قبرایی که مسئولیت سنگینتری هم داشت بسیار کمتر شنیده نمیشود؟).
بازماندگان قربانیان جنایتهای دولتی تصویری جدید و کاملا متفاوت از عزیزان خود برای ما ترسیم کردهاند، آنان از هوادار، عضو، کادر، یا رهبر جریانات سیاسی به انسانی که دارای حقوق است تبدیل شدند. انوشیروان لطفی به عنوان یکی از رهبران فدائیان خلق- اکثریت و به دلیل سیاستهای این سازمان میتوانست مورد نفرت بسیاری باشد، اما مادر لطفی انسان بودن او را برجسته کرد.
من شانس بزرگ آشنایی با ماندانای عزیز را داشتم و به همین دلیل غمگین و سرخورده شدم وقتی که اولین پاراگراف این یادنامه چنین آغاز شده است: “رفیق آرین در سال ۱۳۶۱ همراه با همسرش ماندانا بازداشت شد.” با تاسف باید بگویم که این نوع گرامی داشتن که ماندانا را در زیر سایه زندهیاد حشمتالله قرار میدهد، برای من تداعی کننده آگهیهای ترحیم مذهبی بود.