“هویت ایرانی” چیست و قدمت آن به چه زمانی میرسد؟ پیدایش “ملت” در ایران به چه زمانی برمیگردد؟ “هویت تاریخی ایرانی” چگونه تعریف میشود و چه تفاوتهایی با “هویت ملی ایرانی” دارد؟ در این نوشته، به این پرسشها پرداخته میشود
هویت ایرانی، یکی از مباحث پر تنش و تآمل برانگیز در پهنه سیاسی و روشنفکری ایران از دوران انقلاب مشروطه تا امروز، به شمار میرود. دامنه این گفتگو آن چنان گسترده است که به مرور زمان، روایتهای گوناگون و گاه متخاصمی بر مدار مسئله هویت شکل گرفته و در برابر یکدیگر صفآرایی کردهاند. یک روایت، بر هویتی باستانی و چندین هزار ساله باور دارد که بدون گسست تا امروز اصالت خود را حفظ کرده است. روایت دیگر تاریخ ایران را با گسستهای عمیق و ترمیمناپذیر ترسیم میکند، هویت تاریخی ایرانی را مردود دانسته و هویت ملی ایرانی را ابداعی مدرن میداند که در دو قرن گذشته شکل گرفته است. پرسشهای متداول در این جدال نظری عبارتند از: “هویت ایرانی” چیست و قدمت آن به چه زمانی میرسد؟ پیدایش “ملت” در ایران به چه زمانی برمیگردد؟ “هویت تاریخی ایرانی” چگونه تعریف میشود و چه تفاوتهایی با “هویت ملی ایرانی” دارد؟ در این نوشته، به این پرسشها پرداخته میشود
هویت، نیازی مدرن در جوامع معاصر
“هویت از طریق تعلق فرد به یک جامعه معین و فرهنگ جاری درآن، در روند جامعه پذیری شکل میگیرد. فرهنگ و جلوههای عینیت یافته آن، همچون بناها و شهرها، ابزارها، خطها و متنها، آیینها و سنتها از حافظه جمعی در جامعه نشات گرفته و به عنوان حافظه فرهنگی در مراودات اجتماعی و ارتباطات گروهی جاری میشوند. حافظه روزمره فرد در ارتباط با فرهنگ عینی که تبلور حافظه جمعی است، شکل میگیرد. هویت فردی بربستر حافظه جمعی ساخته میشود. در فرآیند ارتباطات روزمره، آئینها، حماسهها و سنتها به وجود میآیند و بازسازی میشوند و به حافظه فرهنگی تبدیل میشوند. حافظه فرهنگی بر هویت فردی تاثیر میگذارد و معنایی از یک هویت مثبت یا منفی را شکل میدهد: ” ما این گونه هستیم” یا ” آنها نقطه مقابل ما هستند”. آگاهی هویتی در حافظه فرهنگی، با مرزکشیهای شفاف، برای تفکیک و تمایز از بیگانهها مشخص میشود. کسب و انتقال این آگاهی، با انگیزه کنجکاوی نظری انجام نمیگیرد، بلکه نیازی هویتی است”[۱].
رویارویی با ” هویت” از بدو تولد گریبانگیر انسان مدرن است. هویت انسانهای این عصر از شناسههای فیزیکی و جغرافیایی مانند جنسیت و محل تولد برای نگاشتن در شناسنامه آغاز میشود و با تعریف و فهم فرد از خود و جایگاه اجتماعی و تاریخیاش ادامه پیدا میکند. به این معنا، شکل گیری هویت، از سویی حاصل توسعه ساختاری و اجتماعی واز سوی دیگر دستاورد رشد واهمیت یافتن جایگاه فردیت در جوامع مدرن است. همچنین هویت در این عصر، یک نیاز مدرن برای افراد است، نیازی که با اضمحلال جوامع کهن که متکی بر سلسله مراتب ( پدرسالاری) بودند، بیدار شده است. اکنون فردیت و هویت فردی، در شمار الزامات مهم جامعه مدرن قرار دارند.
گرچه فرد درسیستم پیچیده جامعه مدرن و بازار آزاد سرمایهداری مدام با زیر سیستمهای گوناگون اقتصاد، قانون و امنیت، آموزش، نظام سلامت و غیره سر و کاردارد و همزمان به اجزای برخی زیرسیستمها مرتبط است که در آنها نقش های متفاوتی بر عهده می گیرد، اما با وجود همه نقشهای گوناگون، همچنان باید به عنوان یک فرد متمایز قابل تشخیص باشد.[۲] در ساختارهای مدرن اجتماعی، نیازهای هویتی فرد مدرن با به رسمیت شناخته شدن و ارج گذاری، پیوند تنگاتنگی پیدا میکند. هویت فردی به عنوان یکی از الزامات اجتناب ناپذیر جوامع معاصر حتی در دورافتادهترین روستاهای کشور ایران نیز صدق میکند. این هویت در قارههای دیگر نیز به رسمیت شناخته میشود. کودکی را در نظر بگیریم که در روستای تخیلی امان آباد به دنیا آمده است: به این کودک از بدو تولد، چند مشخصه هویتی در چارچوب شناسههای خانوادگی، فیزیکی و جغرافیایی تعلق میگیرد و در شناسنامه او ثبت میشود: نام والدین، تاریخ تولد، جنسیت/ دختر، محل تولد، ملیت ایرانی. هویت سوبژکتیو این کودک در روند رشد او شکل میگیرد. او تدریجا با هویت جنسیتی و اجتماعیش در زندگی روزمره و مناسباتی که با مردم آبادی در جریان است، آشنا میشود. کودک امان آبادی در دبستان امان باد تحصیل را آغاز میکند، و پس از پایان رسیدن دوره ابتدایی، در شهراراک به دبیرستان میرود. در دبیرستان، آنگاه که همکلاسیهای شهرستانی، هویت امان آبادی ( لهجه و طرز لباس پوشیدن) او را زیر عنوان “دهاتی” به ریشخند میگیرند، برای نخستین بار هویت محلی و وابستگی به جماعت روستایی که او را از دیگران متمایز میکند، به ادراک او مینشیند و با طعم ملایم تبعیض هویتی آشنا میشود. در دانشگاه، تنوع هویتهای منطقهای، قومی به اندازهای گسترده است که همه تعلقات هویتی، حتی هویت محلی امان آبادی، در هنجارهای هویت جمعی تفاهم آمیز دانشجویان، جای میگیرد. تجمع دانشجویان در تشکلهای فرهنگی، ورزشی و صنفی، بیاعتنا به تفاوتهای جنسیتی، اجتماعی، مذهبی و قومی شکل میگیرد و هویت جمعی دانشجویان را خلق میکند. درچنین مکانهایی، مفهوم مینیاتوری هویت ملی، با حضور متنوع افراد واقعی که به اقوام متنوع ایرانی تعلق دارند، باورهای دینی متفاوتی را نمایندگی میکنند و از جنسیتها، اقشار اجتماعی و مناطق مختلف جغرافیای ایران برخاستهاند، تجسم می یابد. در انقلاب ۵۷ این آمیزه اجتماعی، جنسیتی، قومی، فرهنگی، مذهبی، در اندام ملت به پا خاست، از بلوچستان تا گیلان از کردستان تا خراسان، از زرتشتیان و کلیمییان تا ارامنه و آسوریان ایرانی. انقلاب ۵۷، انقلابی بود مردمی با هویت ایرانی در گستره کل جغرافیای ایران. اتحادی بزرگ از همه اقوام و مذاهب از سنخ انقلاب مشروطه، تکثر و تنوع در یک اندام، دریک ملت واحد.
هویت ملی در کشورهای مهاجرپذیر نیز شرط اولیه شناسایی مهاجران قرار میگیرد: ازکدام کشور میآیید؟ معیار و مبنای اولیه کشورهای میزبان برای شناسایی هویت فردی مهاجران، هویت ملی آنهاست. برای ادارات و دانشگاههای کشورهای میزبان، شاخص تشخیص و تفکیک مهاجران، درمرحله نخست، هویت کشوری /ملی است که روی پاسپورت مهاجران درج شده است. همه پناهندگان، دانشجویان، بازرگانانی که پاسپورت ایرانی دارند ، مستقل از تعلق منطقهای و قومی خود، با “هویت ایرانی” طبقه بندی میشوند و به عنوان مهاجران ایرانی، نامیده میشوند. در پرونده مهاجرانی که شهروندی کشورهای اروپایی را کسب میکنند، پیشینه و تبار آنها قید میشود. هویت ملی گزینشی یا تعلیقی نیست و با خردمندی و بیخردی افراد ربطی ندارد. در خارج از مرزهای جغرافیایی سرزمینی که به شکل اندام یک گربه است، دختر امان آبادی، تجسم هویت ایرانی و ملت ایران است، حتی اگر خودش نداند و یا نخواهد. در اینجا روایت فخرالدین عظیمی درباره ملت به دل مینشیند: ” خداوندگار هر سرزمینی ملت آن است و نه دولت.” [۳] ما همواره در ملت زندگی میکنیم، حتی در انتزاعی ترین مفهوم آن در قامت دختر امان آبادی در دیار امان آباد.
هویت ترکیبی
هویتهای تکه تکهای [۴]، موقعیتهای هویتی هستند که به دلیل مهاجرت طولانی و تشکیل خانواده در مهاجرت و تغییر سبک زندگی، هویت فرد گسسته و چند شاخه میشود . برای نمونه برخی افراد که از جوامع فرهنگی کاملا متفاوت به کشورهای غربی مهاجرت میکنند، در پی تحولات پیچیده زندگی خصوصی و پیشرفت آکادمیک و شغلی، در فرهنگ اجتماعی کشور میزبان قویا ادغام شده و به عبارتی در کشور میزبان خانه نشین میشوند. این مهاجران هویت خود را در “جا” یا “ناجایی” میان دو فرهنگ میبینند. به عنوان مثال می توان به هومی کی بابا، استوارت هال و فرانتس فانون اشاره کرد.
فرانتس فانون (۱۹۶۱-۱۹۲۴) در یک خانواده سیاه پوست طبقه متوسط در جزیره مارتینیک دریای کاراییب به دنیا آمد و رشد کرد. پس از خدمت داوطلبانه در ارتش مقاومت فرانسه و تمام کردن تحصیل دانشگاهی، ریاست یک کلینیک روانشناسی در الجزایر را بر عهده گرفت. وقتی جبهه آزادیبخش ملی برای استقلال الجزایر گشوده شد، او به این جبهه پیوست. از این جایگاه توجه او به جنگ ضد استعماری که بسیاری از چهرههای مشهور در آن فعال بودند، جلب شد. فانون در کتابش زیر عنوان ” پوست سیاه ، ماسک سفید” که شهرت بسیاری جلب کرد، نوشته است: ” روشنفکر استعمار شده متوجه نمی شود که در همان لحظه ای که تلاش می کند فرهنگ سازی کند، از تکنیک ها و زبانی که از اشغالگر به عاریت گرفته شده است، استفاده می کند.[۵]“
استوارت هال (۱۹۳۲–۲۰۱۴) نیز اهل کارائیب بود. پس از تحصیلات انگلیسی در کالجی در کینگستون/جامائیکا و تحصیل در آکسفورد، در مرکز مطالعات فرهنگی معاصر به تدریس پرداخت. او در مصاحبهای درباره خود گفت: «من تنشهای استعماری کلاسیک را به عنوان بخشی از هویت شخصیام، زندگی کردم. هر دو مکان جامائیکا و انگلستان را به خوبی می شناسم، اما به هیچ یک از این دو مکان، به طور کامل تعلق ندارم». به گفته هال، افرادی که «برای همیشه از سرزمینهای خود پراکنده شدهاند، آثار فرهنگها، سنتها، زبانها و داستانهای خاصی را با خود حمل میکنند که آنها را شکل داده است. »[۶]
هومی کی. بابا [۷] 1949 میگوید که بوستون و بمبئی خانه های او هستند. به گفته بابا، به ویژه فرهنگ ها و هویتهایی که در کشورهای استعمار زده، شکل میگیرند، شاخص تقاطع چند فرهنگ هستند.[۸] فرهنگ ترکیبی یا التفاطی برای تعریف انسانهایی به کار برده میشود که برای همیشه از سرزمینشان دور افتادهاند، اما همواره نشانههایی از زبان، فرهنگ و سنتهای ملی سرزمین خود را، که در آنها نهادینه شده است، به همراه دارند.[۹] بخشی از مهاجران ایرانی در کشورهای خارجی ، به ویژه نسل دوم مهاجران ایرانی نیز به دلیل اقامت طولانی در کشورهای مهاجر بذیر و نهادینه شدن روند پیوندپذیری، دارای هویت و فرهنگ ترکیبی هستند.
ملت چیست؟
ملت را از زوایای مختلفی تعریف کردهاند: ملت، عبارت است از جمع همه افراد و شهروندانی که مستقل از وابستگیهای قومی، مذهبی، جغرافیایی و تفاوتهای زبانی در داخل جغرافیای یک کشور زندگی میکنند و دارای تابعیت آن کشور هستند. همچنین ملت را میتوان مردمی شمرد که ” نام، سرزمین تاریخی، اسطورهها و خاطرات مشترک، فرهنگ عمومی، اقتصادی واحد و حقوق و وظایف همه شمول دارند”.[۱۰]
بدون تردید سخنرانی تاریخی ارنست رنان[۱۱] در ۱۱ مارس ۱۸۸۲ در دانشگاه سوربن، یکی از درخشانترین متنهای تاریخ معاصر درباره چگونگی پیدایش و مختصات ملتهای مدرن است. ارنست رنان در این سخنرانی بدون این که اصل “ملت” را مورد تردید قرار دهد، بسیاری روایتهایی را که درباره پیدایش ملتهای مدرن نقل میشود، به پرسش کشیده و به استناد نمونههای تاریخی نشان میدهد که پیدایش بسیاری از ملت های مدرن منطبق بر پیشفرضهایی همچون نشآت گرفتن از سلسلههای باستانی، نژاد مشترک اصیل، یا حتی زبان مشترک نبودهاند:
“ملتهای امروزی، پدیده نسبتاً جدیدی در تاریخ هستند. مصر، چین، کلده باستان در عهد باستان ملت نبودند و به این گونه شناخته نمیشدند. آنها انبوهی جمعیت انسانی بودند که توسط پسرخورشید یا پسربهشت رهبری می شدند. در مصر باستان پدیدهای به مفهوم شهروند مصری وجود نداشت، همانطور که هیچ شهروند چینی وجود نداشت. در دوران باستان کلاسیک، جمهوریها و پادشاهیهای شهری، کنفدراسیونهای جمهوریهای محلی و امپراتوریهایی وجود داشتند، اما آنها ملت به معنایی که ما میشناسیم، نبودند. آتن، اسپارتا، صیدون مراکز میهن پرستی قابل تحسین، اما با قلمروهای نسبتاً کوچک بودند.
قبل از اینکه گال، اسپانیا و ایتالیا در امپراتوری روم جذب شوند، مجموعه متحدی از مردم، بدون نهاد مرکزی و بدون سلسله بودند. امپراتوری آشور، امپراتوری ایران و امپراتوری اسکندر نیز سرزمین آبا و اجدادی و میهن یا موطن پدری نبودند. هرگز هیچ میهن پرست آشوری وجود نداشت و امپراتوری ایران یک نهاد فئودالی وسیع بود. علیرغم تأثیر بسیار زیاد اسکندر بر تاریخ تمدن، هیچ ملتی منشأ خود را به ماجراجوییهای بزرگ او منتسب نمیکند“.[۱۲]
ارنست رنان بر باوری که نژاد مشترک یا، گروه قومی را مبنای پیدایش و موجودیت یک ملت تصور کند، خط بطلان میکشد و میگوید: «فرانسه سلتیک، ایبریایی، ژرمنی است. آلمان، آلمانی، سلتیک و اسلاوی است. ایتالیا کشوری است که گیج کننده ترین قوم نگاری را دارد. گولها، اتروسکها، پلازگیها، یونانیها، بدون ذکر تعدادی از عناصر دیگر، در آنجا تلاقی میکنند تا شبکهای جدا نشدنی را تشکیل دهند. جزایر بریتانیا در مجموع ترکیبی از خون سلتیک و ژرمن را نشان می دهند که تعیین نسبت آن بسیار دشوار است. حقیقت این است که نژاد خالصی وجود ندارد و استوار کردن سیاست بر تحلیل قوم نگاری یک توهم است. اصیل ترین کشورها آنهایی هستند – انگلیس، فرانسه، ایتالیا – که در آنها درهم آمیختگی خونی، بیشتر است. آیا آلمان از این نظر مستثنی است؟ آیا این کشور کاملاً آلمانی است؟ چه توهمی! تمام جنوب گالیک بود، کل شرق از البه به بعد، اسلاو است “.[۱۳]
اریک هابسبام[۱۴] تاریخ نگاربریتانیایی ملتها را از لحاظ تاریخی متعلق به دوران اخیر و ” برساختههای مصنوعی” یا اختراعاتی میداند، که به گونهای سنجیده از سوی طبقات حاکم طراحی شدهاند.[۱۵] هابسبام نیز ادعاهای خلوص نژادی و قومی و زبانی ملتهای مدرن اروپایی را به پرسش میکشد:
” در فرآیند ملت سازی، صربها و کروواتها، یوگسلاوی را تشکیل دادند، چکها با اسلواکها در آمیختند، لهستانیها با لیتوانیها و روتنیایها ترکیب شدند، رومانیاییهای مولداوی و والچیا و ترانسیلوانیا گرد هم آمدند. در بطن این رویدادها، نخست عوامل پرشمار بودن مردم آن منطقه، سپس زبان و فرهنگ غنی و نویسندگان و ادیبانی که به این زبان بنویسند وسرانجام قدرت آنها برای فتح کردن، برای ملتسازی تعیین کننده بودند. همچنین پیدایش ملت در مرحلهای از رشد و گسترش اجتماعات پراکنده و هم سان سازی اجتماعات کوچکتر و مردمان کم شمارتر با مردم پر شمارتر بود، انجام گرفت. “[۱۶]
ارنست رنان مذهب و زبان مشترک را نیز در روند ملتسازی لیبرالی تعیین کننده نمیداند چنان که ” هیچکس هرگز چند ملیتی بودن و چند زبانی یا چند قومیتی بودن کهنترین و بیچون وچراترین دولت-ملتها نظیر بریتانیا، فرانسه و اسپانیا را انکار نکرده است همچنین اسپانیاییهای ساکن کشورهای آمریکای لاتین و اسپانیا به یک زبان صحبت می کنند، اما یک ملت را تشکیل نمیدهند. برعکس سوئیس که با توافق بین بخش های مختلف آن ایجاد شده است، سه یا چهار زبان دارد. در انسان چیزی برتر از زبان وجود دارد: اراده. اراده سوئیس برای متحد شدن، علیرغم تنوع فرهنگی و زبانی، واقعیتی بسیار مهمتر از شباهتی است که اغلب از طریق شکنجه برای همسان سازی به دست می آید.”[۱۷]
رنان آتن باستان را تنها جامعهای در تاریخ میشناسد که در آن دین دولتی وجود داشته است. به گمان او، اکنون در دنیای معاصر دین دولتی وجود ندارد . دین به یک امر فردی تبدیل شده و به وجدان فردی انسانها تعلق دارد. ارنست رنان “ملت” را یک اصل معنوی میداند که از پیچیدگی های عمیق تاریخ ناشی می شود. ملت به گمان او یک خانواده معنوی است ، نه گروهی که توسط پیکربندی های خاک تعیین می شود. برای ایجاد چنین اصل معنوی، داشتن نژاد و زبان، علاِئق و قرابتهای مذهبی مشترک کافی نیستند. رنان شالوده ملت را همبستگی برای تحقق برنامه مشترک، باهم رنج کشیدن، شادی و امید مشترک صرفنظر از تفاوت های زبانی و نژادی تعریف میکند.
هویت ایرانی
” ایران در خطهای که خاور میانه نامیده شده، تنها سرزمینی بوده است با تاریخی دیرین و دولتی کهن و نمودهایی از هویتی که تا امروز پایدار مانده است. حتی اگر در دورههایی، فرمانروایان و سرامدان این سرزمین ایرانی هم نبودند، خود را با ویژگیهای فرمانروایی بر ” ایران زمین” سازگار کردند. دیوانیان و دبیران و نهادها و اندیشههای حاکم، بر این قلمرو و دولت سرشتی ایرانی داشتند و با فرهنگ مشخصی که در این سرزمین جاری بود، در پیوند بودند. آنهایی که از هر سویی آمدند، ایرانی شدند و تنوع برخاسته از داد و ستدها و آمیزشها، هویت این سرزمین را پویاتر کرد. هستی این هویت نیز در گرو خودآگاهی و پویایی و تب و تاب و چندگانگی آن بوده است و استواری آن پیامد چیزی نیست مگر پویندگی در راه ناهموار خود آفرینی و بازسازی . هویت ایران فرآیندی تاریخی است که با بالش فرهنگ ایران پیوند دارد و بر آن استوار است و تا ایران زمین و زبان فارسی برقرار است، برقرار خواهد ماند. این هویت هم ریشه در گذشته دارد و هم از سده نوزدهم به این سو، با دلبستگیهای مدرن در آمیخته است. امروز ایران را برکنار از تلاشهای سترگ ایرانیان در راه درک و دستیابی به حقوق، هنجارها و ارزش های مدرن شهروندی نمیتوان درک کرد.”[۱۸]
تاریخ دیرینه و پر فراز و نشیب ایران دستخوش حوادث بسیاری بوده است. تاریخ نگاری در ایران نیز به تبع پیچیدگیها و فقدان تمرکز تاریخ نویسی و گوناگونی گزارشها و روایتهای متفاوت، دستخوش تفاسیر مختلف بوده است.
احمد اشرف پژوهشگر تاریخ ایران، سه روایت متفاوت درباره شکل گیری ملت و تعریف هویت ملی را از یکدیگر متمایز کرده است: “روایت ناسیونالیسم باستان گرا”، “روایت مدرن و پست مدرن” و “روایت تاریخی نگر”[۱۹] :
۱.روایت ناسیونالیسم باستانگرا: این نگرش برای ملتهایی که گذشته باستانی دارند، منشا قومی و نژادی پیشا تاریخی قایل است. به باور اینان، اقوام و نژادهای باستانی از زمان پیدایش تا کنون با خلوص و بدون التقاط به حیات خود ادامه دادهاند. این تفکر از قرن نوزدهم در میان روشنفکران ایرانی نیز پا گرفت و مفاهیم ” ملت ایران ” و “وطن” در ایران بازتعریف شد.
۲. نگرش مدرن و پست مدرن ، دارای مرزبندی قاطع با باستانگریان است و با راسیسم و جلوههای آن هیچگونه سازشی را نمیپذیرد، مفاهیم ” هویت ملی باستانی” و ” ناسیونالیسم گذشته نگر” را قاطعانه مردود میداند و ریشهی گفتمان مربوط به ملتها را نه به دوران کهن، بلکه متعلق به دورهی مدرن میداند، که از قرن هیجدهم فراتر نمیرود. این گرایش فکری به پیروی از اریک هابسبام مورخ بریتانیایی، ملتها را ” برساختههای مصنوعی” یا اختراعاتی قلمداد میکند که به گونهای سنجیده از سوی طبقات حاکم طراحی شدهاند. هابسبام در اثری زیر عنوان ” ابداع سنت” نوشته است که بسیاری از خاطرات تاریخی و آن چه به نام سنتهای کهن در میان ملل امروز مطرح میشوند، غالبا ساخته و پرداخته دولت-ملتها در عصر جدید هستند، به ویژه سنتهایی که حکایت از قدمت ” هویت ملی” دارند.[۲۰] گفتنی است که هابسبام علیرغم این که ملتهای مدرن را پدیدهای ساختگی و متعلق به دوقرن اخیر میداند، کشورهای چین، کره، ویتنام، ایران و مصر را از بسیار مللی که زاییده فتوحات امپراطوریها یا کشورهای نوظهورکه در نتیجه جنبشهای رهاییبخش، استقلال یافتهاند، مستثنی میکند و برای آنها موجودیت سیاسی قدیمی قائل است.[۲۱] تاریخ نگارانی مانند فریدون آدمیت[۲۲] و احسان یارشاطر[۲۳] نیز در پژوهش تاریخی خود، وجود هویت پیشا مدرن در ایران را به دست میدهند.
۳. گرایش سوم، روایت تاریخی نگر است که “هویت ملی” را مقولهای متعلق به عصر جدید تعریف میکند و منتسب کردن آن را به تاریخ باستانی ایران، اثبات ناپذیر میداند. اما ” هویت فرهنگی ایرانی” را به عنوان مقولهای تاریخی باور دارد که از دوران پیش از اسلام تا به امروز به اشکال گوناگون مدون شده است. “این کار را ساسانیان به انجام رساندند و همگام با تاسیس نوعی دولت ” شبه ملی اولیه” به تنظیم و تدوین و بازسازی اساطیر و اقوام ایرانی پرداختند و تاریخ اساطیری ایران را از نخستین انسان و نخستین پادشاه تا حمله اسکندر به ایران و تاریخ واقعی را از دوران پارتها تا آخر دوره ساسانیان برای نخستین بار در خدای نامکها و شاهنامهها به ثبت رساندند. داستان هاى کیانى کم و بیش به صورتى که بعدها در خداینامه آمد، در اوستا وجود داشتهاند. ” [۲۴] روایت تاریخنگر، مفهوم تاریخی ملت را در افسانهها، خاطرات، ارزشها، و نهادها جستجو میکند و اجتماعات قومی و ملتها را پدیدههای تاریخی در حال تغییر و تحول میدانند. [۲۵]
دادههای پژوهشی یان آسمن[۲۶] دانشمند مصر شناس آلمانی برای کشف و رمزگشایی از تمدنهای قدیمی همچون مصرو یونان، در راستای نگرش تاریخی نگرهستند. آسمن با تکیه بر حافظه جمعی که از مراودات اجتماعی، خاطرات و رسمها نشات میگیرد و حافظه فرهنگی عینیت یافته در اشیا و مجسمهها و عمارتها و به ویژه حافظه نوشتاری در متنها، سنگنوشتهها، به جستجوی حافظه فرهنگی در تمدنهای اولیه میپردازد. او در کتاب ” حافظه فرهنگی ” مطرح میکند که حافظه علاوه بر شاخصهای اجتماعی دارای شاخصهای فرهنگی است. انسان همواره در جهانی مملو از نشانهها زندگی میکند. هرچه گروهها و جماعتهایی که او در درون آنها زندگی میکند، بزرگتر و پیچیدهتر شوند، میل به ثبات بیشتر رشد میکند و ارادهی شکل یابی و شکل دهی، مدام قویتر میشود. ابزارها، سلاحها، سرامیکها، وسایل مربوط به زندگی روزمره مثل اجاق و دیگ، داس و چاقو مجسمهها، عمارتها، سنگ نبشتهها ، ردپاهای فعالیتهای انسانها در امتداد سدهها و هزارهها هستند. اراده به شکل یابی، تنها در اشیا متجلی نمیشود، بلکه در”اعمال” نیز رخ میدهند. اعمالی که به عنوان نشانهها تعبیر شده باشند، تاثیر آنها فراتر از زمان رخدادشان است، به گونهای که روابط معینی الزاما در مدت طولانی شکل میگیرند، و قراردادهای معتبری قطعی میشوند، تا انتظارات دراز مدتی را تامین کنند. این گونه اعمال شکل گرفته شده، آئینها نامیده میشوند.
” تجربه جمعی در حافظه فرهنگی متبلور میشود و محتوای معنایی آن در امتداد سالها، با هر لمس دوباره، جرقهوار آشکار میشود. با حافظه فرهنگی عمق زمان گشوده میشود.” [۲۷]
برای نمونه جشن یلدا ، در شمار یکی از رسمهای کهن ایرانی است. این جشن برخاسته از یک حافظه بسیار کهن در مشاهدات کیهانی است. مشاهده روزمره کوتاه شدن روزها و طولانی شدن تاریکی به حافظه ارتباطی منتقل شده است. درتداوم این مشاهدات، آخرین روز پاییز به عنوان کوتاهترین روز و نخستین شب زمستان، به عنوان بلندترین شب تدقیق میشود و به حافظه جمعی انتقال پیدا میکند. گردهمایی و روشن کردن آتش در این شب به آئینی پایدار تبدیل میشود که یلدا خوانده میشود، یلدا به حافظه فرهنگی و بخشی از هویت ایرانی تعلق دارد. یان آسمن مینویسد: “حافظه فرهنگی مترادف با تاریخ و آگاهی تاریخی نیست، بلکه شکل مستقلی از ارجاع به گذشته است که با اختصار و چشم انداز مشخص می شود و نه منابع و ردپاهایی که در هر جایی یافت می شوند. متنهای فرهنگی، محدوده چشماندازها را مشخص میکنند. آنها بیان معنا شناسانه و نمادینی هستند که در جامعه مفروض در چارچوب موقعیت های گسترده، مورد ارتباط، گفتگو و بحث قرار میگیرند.”[۲۸]
هر جامعهای نه تنها با نگرشهایش نسبت به آینده، بلکه نسبت به گذشته نیز تعیین میشود و اهمیت خاطراتش کمتر از اهداف و برنامههایش نیست. از آنجایی که گذشته، در خاطرهها زنده است و در حافظه فرهنگی شکل می گیرد، با تحقیقات تاریخی مورخان درباره گذشته متفاوت است. این گذشته ماست، چیزی که زمانی بودیم. افق حافظه فرهنگی تنها تا آنجا امتداد می یابد که جامعه بتواند خود را در گذشته بیابد و مسئولیت آن را نیز برعهده بگیرد. گوته قدمت آن را ۳۰۰۰ سال تخمین زد:
“کسی که از سه هزار سال آگاهی نداشته باشد،
بی تجربه در تاریکی می ماند و
و روز به روز زندگی می کند.” [۲۹]
این نیز یکی از عناوین افتخاری است که غرب به خود می دهد: این که روز به روز زندگی نمی کند، بلکه در پرتو سه هزار سال حافظه فرهنگی زندگی می کند. حافظه فرهنگی، هزاران سال حافظه را باز می کند و این حافظه نوشتاری و متن است که نقشی تعیین کننده در این امر ایفا می کند.[۳۰]
تجسم عینی گشوده شدن هزاران سال حافظه انباشته شده فرهنگی را در مکانهایی همچون آکروپولیس، تخت جمشید و اهرام مصری میتوان به روشنی تجربه کرد. شاپور شهبازی[۳۱] مورخ ایرانی در نوشتاری زیر عنوان ” تاریخ ایده ایران” چنین روایت میکند: “هنگامی که از پلکان شاهانهی منتهی به منطقهی کاخ ، بالامیرویم ، در آغاز به دروازه کاخ خشایار شاه وارد میشویم. براساس سنگ نوشتهی ستونهای سرسرا، ساختمان – ورودی به تخت جمشید- دوواره ثم ویسه دهیوم ( DuvarOim visadahyum ) یا “دروازه ملل” خوانده میشود. سیاست محوری این امپراطوری بردباری ( تساهل) بود”. [۳۲]
روایت فشرده شاپور شهبازی را از دریچه ” حافظه جمعی” یان آسمن نگاه میکنیم: بنای تخت جمشید که حتی ویرانههای آن، حکایت از یک کاخ بزرگ و باشکوه باستانی دارد، از ۵۱۸ سال پیش از میلاد مسیح آغاز شده است و ساختن آن چندین دهه به درازا کشیده است. این بنا تبلور حافظه جمعی و عصاره تجربی چند نسل از مردم آن زمان در پهنه معماری، نقاشی، گچبری و خطاطی و نوشتاری در قالب متنهای مهم تاریخی در امتداد قرنها بوده است. یان آسمن میگوید، حافظه فردی زمانی که به “شکل” متحول میشود و عینیت مییاید، به حافظه جمعی تبدیل میشود. حافظه جمعی، حافظه فرهنگی یک جامعه را به وجود میآورد. در ویرانههای به جای مانده از کاخ تختجمشید، در پس هر ستون و پله و سنگ نبشته، بیشماران خاطره فردی از هنر و صنعتگری و معماری نهفته است. تخت جمشید تجلی حافظه جمعی ایرانیان دوران باستان است که به حافظه فرهنگی جامعه تبدیل شده است. در این بنای تاریخی، سنگ نبشتههایی وجود دارد که تبلور حافظه جمعی زبانی و نوشتاری مردمی است که در آن عصر، در آن سرزمین زندگی میکردند. نقشهایی که روی ستونهای سنگی و گچی حکاکی شدهاند، بیانگر حافظه جمعی/فرهنگی مردم آن زمان هستند. روی سنگ نبشته ورودی به تخت جمشید عبارت “دروازه ملل” حکاکی شده است که از حافظه ارتباطی و زندگی و آمد و شد ملل گوناگون دراین کاخ حکایت میکند. شاپور شهبازی، دروازه ملل ( حافظه زبانی که در شکل حافظه نوشتاری عینیت یافته و روی سنگ دروازه ورودی حکاکی شده است،) را ” فرهنگ تساهل ” معنی میکند. تساهل در حافظه فرهنگی ایرانی، تنها به دروازه ملل در تخت جمشید محدود نمیشود. در بسیاری از آثار به جای مانده از گذشته، میتوان ردپای منش تساهل و رواداری فرهنگی را مشاهده کرد. [۳۳]
نقشهای حکاکی شده و سنگ نبشتههای آرامگاه داریوش اول در “نقش رستم”، نمونه دیگری از حافظه فرهنگی ایرانی است که با آن عمق زمان گشوده میشود و از وجود جامعه چند ملیتی در عصرحکمرانی او، حکایت میکند. بر نقشهایی که روی نمای آرامگاه داریوش حکاکی شده است، داریوش بزرگ را بر تختی ایستاده میبینیم که توسط مردم سرزمینهای گوناگون حمل میشود. بر دو سنگ نبشته دیوارههای بیرونی آرامگاه، وصیت نامه داریوش، به سه زبان فارسی باستانی ، ایلامی و اکدی حکاکی شده است. آسمن تجلی حافظه جمعی در نوشته و ایجاد متن را عالیترین شکل حافظه فرهنگی مینامد.
بناهای باستانی همچون تخت جمشید و نقش رستم، تبلور حافظه فرهنگی ملتهایی هستند که حداقل از ۶ قرن پیش از میلاد مسیح موجودیت داشتهاند و درسپهری چند ملیتی، چند فرهنگی و چند زبانی و برخوردار از فرهنگ نوشتاری، زندگی میکردند. این حافظه فرهنگی که در ورودی دروازه ملل تخت جمشید و نقشها و سنگ نبشتههای نقش رستم تجسم یافته است، به گذشته تاریخی و هویت ترکیبی مردم ایران تعلق دارد. اکنون بهتر میتوان به ژرفای شعر گوته در دیوان شرق و غرب پی برد:
“آن کس که از سه هزار سال آگاهی نداشته باشد،
بی تجربه در تاریکی می ماند
و روز به روز زندگی میکند.”[۳۴]
هویت تاریخی و فرهنگی ایران
احمد اشرف فرآیند بازسازی و تحول هویت ایرانی را از دوره ساسانی تا عصر حاضر را در هفت دوره[۳۵] تقسیم بندی کرده است. بر مبنای این دوره بندی، مرحله بنیادین هویت ایرانی در عصر ساسانیان بازسازی شده است. بر اساس اظهارات خاور شناس ایتالیایی گراردو نیولی[۳۶] حضور ایده ایران به عنوان یک واقعیت مذهبی، فرهنگی و قومی به پایان قرن ششم پیش از میلاد باز میگردد، اما واژه ایران همچون یک اندیشه سیاسی، نخست در قرن سوم پیش ازمیلاد در تبلیغات سیاسی ساسانیان مشاهده شده است. در راستای این نگرش، عنصری از یک گذشته قهرمانی مرتبط با ریشههای هخامنشی[۳۷] و سنت مذهبی که منبع اصلی آن را اوستا به وجود آورد، عناصر اصلی این هویت را تشکیل میدادند.” [۳۸] احسان یارشاطر علت خالى بودن شاهنامه و تاریخ ملى ایران از شاهان ماد و پارس و داستانها و روایات جنوب و مغرب ایران را در این واقعیت توضیح میدهد که “این روایات در دورۀ اشکانیان به تدریج جاى خود را به داستان ها و روایاتى سپردند که هستۀ اصلى آن از قوم اوستایى (کیانى) برخاسته بود و اشکانیان خود وارث آن شدند و آیین زرتشت آنها را در خود پذیرفته و پشتیبانى مذهبى بخشیده بود. از خلاصه اى که کتاب هاى هشتم و نهم دینکرت از اوستا به دست مى دهد، آشکار است که داستان هاى کیانى کم و بیش به صورتى که بعدها در خداینامه آمد، در اوستا وجود داشتهاند. [۳۹]
در مرحله بعدی، پس از حمله اعراب به ایران و فروپاشی حکومت ساسانیان، دین اسلام سه قرن جایگزین دین زردشتی میشود. اما سرزمین ایران درمفهوم جغرافیاییاش تداوم پیدا میکند. در این دوره به ویژه زنده نگه داشتن و شکوفایی زبان فارسی از اهمیت بسزایی برخوردار است و موجب حفظ و نگهداری فرهنگ و هویت ایرانی میشود. در مرحله سوم جلوههای مقاومت ایرانیان در برابر سلطه عرب که از آئینهای اعتقادی پیش از اسلام، به ویژه مزدک متاثر بودند و در شکل یک رشته طغیانهای محلی به وقوع پیوستند. همچنین حکومتهای محلی ایرانی همچون طاهریان، صفاریان و آل بویه، که از قرن سوم تا پنجم هجری در ایران حکمرانی کردند، فضایی برای تجدید حیات و بازسازی هویت فرهنگی ایران فراهم آوردند. این حکومت های محلی خود را ” ایرانی” میدانستند و در شجره نامههایشان، خودشان را فرزندان و جانشینان پادشاهان و شخصیتهای اسطورهای پیش از اسلام معرفی میکردند. در دوره چهارم که عصر سلاجقه نامیده میشود، از سویی امپراطوری فراگیر اسلامی شکل گرفت از سوی دیگر زبان فارسی به عنوان نخستین زبان سراسری، همچون ابزاری فرا منطقهای، با ارتباطات دیوانی و ادبی در تمدن اسلامی تثبیت شد. همچنین زبان فارسی به تدریج، به عنوان ابزار منحصر به فرد فرهنگی، در امپراطوری آسیای میانه، و امپراطوری مغولان هند، و جنوب شرق آسیا، اعتبار یافت.
مرحله پنجم بازسازی و احیای هویت ایرانی در عهد مغول و تیموریان بود. ایلخانان نه تنها وزارت و دیوانداری خود را به وزرا و اهل قلم ایرانی سپردند، بلکه به مرور جذب فرهنگ ایرانی شدند و به گسترش تاریخنگاری، معماری و هنرهای زیبا یاری رساندند.
در دوره ششم و قدرت گیری صفویان در ایران، تشیع به عنوان مذهب رسمی ایران برگزیده شد . شاهان صفوی در حالی که عنوان قدیمی شاهنشاه ایران را حفظ کردند، اعتقاد به تشیع و تصوف را نیز برعناوین خود افزودند.
در واپسین مرحله، ” هویت ملی ایرانی” با برخورداری از ریشه تاریخی در معنای امروزی آن در دوقرن اخیر بازسازی شد.
اندیشههای مدرن ملت، ناسیونالیسم و هویت ملی، که آرمانهای خودمختاری، وحدت و رفاه ملت را منعکس میکردند، ذخایر تاریخی غنی هویت ایرانی را تقویت کردند. این اندیشههای نوین هویتی، به ویژه در انقلاب مشروطیت شکوفا شدند و بر بنیاد آنها، هویت ملی ایرانی شکل گرفت. احساس وطن پرستی از احساسات مذهبی جدا شد و اندیشه ” حاکمیت ملی مردم ایران” به عنوان شعار مرکزی جنبش مشروطهطلبی به اهتزاز در آمد. نواندیشی مشروطهخواهان سرشتی ناسیونالیستی و تجدد طلبانه داشت، علاوه بر نقد خراقات، معطوف به پیشرفت و برابری بود. ناسیونالیسمی که در جریان انقلاب مشروطیت شکل گرفت “خود را وابسته به هویت قومی خاصی نمیدانست و ملت ایران را در معنایی فرهنگی- مدنی تصور میکرد. آذربایجانیها، گیلانیها و بختیاریها از پشتیبانی آن فرو نماندند. این ناسیونالیسم نیازی به این نمیدید که ادعای خودرا بر سرزمینی بر کرسی نشاند، دولتی را پی افکند، یا تاریخ و سنتهای غرور آفرینی ابداع کند. هدف این بود که حاکمیت ملت را بر سرزمین ایران، که مرزهای آن مشخص بود ، تثبیت کند و دولتی از آن ملت، برپا سازد.” [۴۰]
هویت ایرانی، نه منطبق بر روایت نژادگرایان و باستانگرایان است و نه با روایت پست مدرنیستی همخوانی دارد. هویت ایرانی برآمد فرآیند تاریخی و سیاسی طولانی و پرفراز نشیبی است که حیات آن قرنها پیش از غبله اسلام در ایران، شکل گرفته و پس از تسلط اسلام نیز تا امروز ادامه یافته است. شالوده این هویت را زبان و ادبیات فارسی، قومیت ترکیبی ایرانی و جغرافیای ایرانی تشکیل میدهند، که پس از سقوط سلسله ساسانیان توسط اعراب تا امروز به بقای خود ادامه دادهاند.
همه ما در ملت ها زندگی میکنیم
آلایدا آسمن[۴۱] در آخرین کتابش زیر عنوان ” اختراع مجدد ملت، چرا از آن میترسیم و چرا به آن نیاز داریم”[۴۲] به بازبینی درباره بیاعتنایی و فاصلهگیری روشنفکران ومحافل آکادمیک آلمان، از مفهوم ملت وملی گرایی پرداخته است. او علت هجوم نیروهای راست و محافظه کار به پهنه ملت و هویت ملی را، خالی بودن این سنگر میداند: “برای مدت طولانی، نظریه پردازان مدرنیزاسیون، تکنوکرات ها، مدیران و همچنین روشنفکران چپ دیدگاه مشترکی از تاریخ داشتند که در آن ملت با تاریخ خداحافظی کرده بود. در چارچوب تئوری مدرنیزاسیون، فرض بر این بود که دیر یا زود ملت ها خود به خود در راه رسیدن به یک «جامعه جهانی» و گسترش فرهنگ جهان وطنی،مضمحل خواهند شد. تصور میشد که این تحول با قدرت گلوبالیسم، که قرار بود به طور خودکار از مرزهای ملی از طریق کانال های ارتباطی جدید و بازارهای بدون مرز عبور کند، متحقق شود. اولریش بک، جامعه شناس آلمانی، تحولی تاریخی را پیشبینی کرد که مشخصه آن، با تغییر دوران از «مدرنیته اول» به «مدرنیته دوم» و گسترش جهانی شدن و پیدایش فرهنگ جهان وطنی بود. ترسیم میشد که در”مدرنیته دوم” اثری از ملت به غیر از یک عتیقه و یادگاری کهن باقی نخواهد ماند. متاسفانه این پیشبینیها، با واقعیتهای تاریخی تا امروز انطباق نیافتهاند و انسانها همچنان در ملتها و زیر تابعیت دولتهای مختلف زندگی میکنند”. [۴۳]
در حالی که ملتها/ شهروندان همچنان در چارچوب سیادت دولتها زندگی میکنند، گرایش پست مدرنیستی که در محافل سیاسی و آکادمیک حضور پرقدرتی دارد، هرگونه رویکرد سیاسی ملیگرایانه و معطوف به ملت را با اتهام گرایش به ناسیونالیسم و برتری نژادی، طرد و محکوم میکند. “اکنون هرگونه دل مشغولی به ملت، مظنون به تولید آگاهانه یا ناآگاهانه ناسیونالیسم است و ناسیونالیسم مقدمه ایده ئولوژی ناسیونالیستی و نژاد پرستانه افراطی تلقی میشود. اما آیا همه ما در ملت ها زندگی نمی کنیم؟ تا آنجا که من می بینم، در حال حاضر هیچ جایگزین واقعی برای ملت در چشمانداز نیست. ملتها در خلأ وجود ندارند، بلکه در دولتهایی وجود دارند که میتوانند دموکراسی لیبرال یا رژیمهای خودکامه باشند.” [۴۴]
گسترش تفکر بدبینانه نسبت به “ملت” در آلمان، بازتابی معکوس داشته است. نتیجه این بدبینی این است که احزاب دست راستی برای اشغال این منطقه پاکسازی شده، کار آسانی دارند. آنها مفهوم ملت را به خود اختصاص می دهند و آن را با ارزشها، تصاویر، احساسات و وعده های خود پر می کنند. ناسیونالیست های دست راستی دوباره در معرض دید عموم قرار گرفته اند و اکنون در سراسر اتحادیه اروپا پخش میشوند. آیا به راستی ایده ملت برای دموکراسی لیبرال، تهدید محسوب میشود یا برعکس می تواند آن را حمایت و تحکیم کند؟ از آنجایی که مفهوم ملت بار عاطفی پر قدرت و پتانسیل تقویت روح همبستگی دارد، قادر به بسیج احساس همبستگی و کمک متقابل بیهمتایی است که به ویژه برای اهداف اجتماعی و سیاسی بسیار مؤثر است. تجربیات بسیاری بیانگر این واقعیت هستند که هر نیروی سیاسی که در سنگر ملت قرار بگیرد و ازملت و برای ملت حرف بزند، پشتوانه پرقدرتی در جامعه کسب میکند. بنابراین واگذار کردن ملت به نیروهای محافظهکار، به معنای چشم پوشی از پشتیبانی و همبستگی شهروندانی است که در تعاریف سیاسی “ملت” نامیده میشوند. این مفاهیم ، نه تنها تهدیدی برای آرمان لیبرال دموکراتیک محسوب نمیشوند، بلکه بسیار مثبت هستند و نباید آن را به محافظهکاران واگذار کرد. برای نمونه در دنیای معاصر، ورزش به ویژه ورزشهای گروهی مانند فوتبال که در زمینهای بزرگ با تماشاچیان پرشمار برگزار میشود، برای استحکام هویت ملی نقش بزرگی ایفا میکنند. تیمهای ورزشی در پهنه جهانی، هویت ملی ملتهای خود را نمایندگی میکنند، حتی اگر خودشان ندانند و نخواهند.
” تجربه بازیهای جهانی راگبی در سال ۱۹۹۵ در آفریقای جنوبی، اهمیت ورزش در ایجاد هویت و آگاهی ملی را به وضوح نشان میدهد. در دموکراسی آفریقای جنوبی، هم قومیت و هم نژاد متلاشی و از هم گسیخته شد. نلسون ماندلا متوجه شد که سفیدهای آفریقایی راگبی بازی میکنند و سیاهان فوتبال. او موفق شد که در مسابقات جهانی راگبی که در آفریقای جنوبی برگزار میشد، علیرغم مقاومت شدید، سیاهان را برای حضور در مسابقات جهانی تشویق کند. حضور گسترده سیاهان در مسابقات و تشویق تیم ملی راگبی احساسات ملی را به شدت تقویت کرد و پیروزی تیم راگبی به عنوان پیروزی ملی، در همه جا جشن گرفته شد. مسابقات ورزشی بینالمللی نقش پرقدرتی در تقویت احساس جمعی “ما” و غرور ملی بازی می کنند[۴۵].
هشداری که آلایدا آسمن به روشنفکران و نیروهای آکادمیک آلمانی درباره تصاحب سنگر ملت و هویت ملی توسط راستگرایان و اهمیت دفاع دموکراتیک از این سنگر میدهد، با رویکرد بخشی از روشنفکران ایرانی با مقوله ملت مشابهت دارد. آنها نیز با بدبینی و سوءظن افراطی نسبت به واژههای ” ملت” و”ملی”، “ملیگرایی”، ” هویت ملی”، این پهنه را کاملا به باستان گرایان و ناسیونالیستها افراطی ایرانی واگذار کردهاند. درحالی که “در بیشتر سرزمینها، نضج پدیده ملت و پیدایش دولت ملی یا ملت-دولت در سایه ناسیونالیسم رخ داده است. ترتیبات سیاسی دموکراتیک و مدنی و روح شهروندی در چارچوب ملت شکل گرفته است، بسط و گسترش سیاسی اجتماعی سکولاریسم، بدون توجه به ملت و ملیت و لوازم فرهنگی و ساختارهویتی فراتر از پیوندها و باورهای دینی ناممکن است. نخست باید ملتی باشد تا پس از آن بتوان از لیبرالیسم و سوسیالیسم و جامعه مدنی و فضیلتهای شهروندی و مانند این ها سخن گفت.”[۴۶]
قوم گرایان و ناسیونالیستهای افراطی ایرانی نیز برای اشغال منطقه پاکسازی شده ملت و ملی و ملیگرایی، کار آسانی داشتهاند و مفاهیم ملی و هویتی را با سهولت به تصاحب در آورده و مفهوم ملت را با ارزش ها، تصاویر، احساسات و وعده های سیاسی خود پر کردهاند.
آلایدا آسمن میگوید: “ما نباید خود به خود، ملت را با ناسیونالیسم یکی بدانیم، زیرا با این کار این اصطلاح را به ناسیونالیست ها واگذار می کنیم و خود نیز دستیار یک پیشگویی خودساز میشویم. برعکس باید این اصطلاح را دقیقتر بررسی کنیم، آن را دوباره اشغال کنیم و از این طریق آن را بازیابی کنیم. برای اینکه بتوانیم در مواقع خطر سیاسی فعالانه از آنها حمایت کنیم، باید بیاموزیم که ارزش ها و ایده های مثبت را با ملت مرتبط کنیم.”[۴۷]
سخن را با گفتار نافذ و رسای ارنست رنان به پایان میبرم، گفتاری که از ژرفای معنایی بیهمتایی برخوردار است و میتواند سرلوحه هویتی هر ملتی باشد:
“ملت یک روح است، یک اصل معنوی. دو چیزکه در واقعیت فقط یکی است و این روح، این اصل معنوی را تشکیل می دهد: یکی از آنها متعلق به گذشته است و دیگری متعلق به زمان حال. یکی داشتن میراث غنی مشترک از خاطرات، دیگری درک کنونی، میل به زندگی مشترک، اراده برای حفظ میراثی است که به طور تقسیم نشده دریافت شده است. شما عاشق خانه ای هستید که ساختهاید و به ارث بردهاید. ترانه اسپارتی “ما همانی هستیم که تو بودی، ما همانی خواهیم بود که تو هستی”، در سادگی خود، سرود مختصر هر سرزمین پدری است. میراث مشترک شکوه و تاسف در گذشته، تحقق یک برنامه مشابه در آینده، رنج کشیدن با هم، شادی، امید – که ارزش بیشتری از تعرفهها و مرزهای مشترک با ایده های استراتژیک دارد. این چیزی است که بی اعتنا به زبان و تفاوت های نژادی درک می شود.
بنابراین یک ملت جامعه بزرگی از همبستگی است که با احساس فداکاریهایی که فرد انجام داده و قربانیهایی که هنوز آماده انجام آن است حمایت می شود. این یک گذشته را پیش فرض میگیرد، اما با این وجود در زمان حال در یک واقعیت ملموس خلاصه میشود: در توافق، تمایل آشکار به ادامه زندگی مشترک. وجود یک ملت – اجازه بدهید از این تصویر استفاده کنم – یک همهپرسی روزانه است، همانطور که وجود فرد، تأیید مستمر زندگی است.[۴۸]
سیما راستین
امان آباد
***
زیرنویس:
[۱] https://archiv.ub.uni-heidelberg.de/propylaeumdok/1895/1/Assmann_Kollektives_Gedaechtnis_1988.pdf
یان آسمن، حافظه جمعی و هویت فرهنگی. در : فرهنگ و حافظه، فرانکفورت ۱۹۸۸ ص. ۱۹-۹
آخرین بازدید ۱۲ اسفند ۱۴۰۲
[۲] Auernheimer, Georg, 2020. Identität und Identitätspolitik. Köln: Papyrossa. ISBN ۹۷۸-۳-۸۹۴۳۸-۷۳۰-۳
[۳] فخرالدین عظیمی، هویت ایران ، کاوش در نمودارهای ناسیونالیسم: دیدگاهی مدنی، چاپ یکم: زمستان ۱۳۹۹، انتشارات آگاه ، ص. ۱۸
[۴] Patchwork – Identität
[۵] Auernheimer, Georg, 2020. Identität und Identitätspolitik. Köln: Papyrossa. ISBN ۹۷۸-۳-۸۹۴۳۸-۷۳۰-۳, S. 33-34
[۶]همانجا , S. 34
[۷] Homi k.bhabha
[۹] Auernheimer, Georg, 2020. Identität und Identitätspolitik. Köln: Papyrossa. ISBN ۹۷۸-۳-۸۹۴۳۸-۷۳۰-۳, S. 35
[۱۰] فخرالدین عظیمی، هویت ایران ، کاوش در نمودارهای ناسیونالیسم: دیدگاهی مدنی، چاپ یکم: زمستان ۱۳۹۹، انتشارات آگاه ، ص. ۲۸
[۱۱] ارنست رنان : Ernest Renan(زادهٔ ۲۷ فوریه ۱۸۲۳-درگذشتهٔ ۲ اکتبر ۱۸۹۲) متخصص زبانهای سامی، لغتشناس، فیلسوف، تاریخنگار و نویسنده فرانسوی بود. او بیشتر به خاطر کارهای تأثیرگذار تاریخیاش در مورد اوایل مسیحیت و تئوریهای سیاسیاش خصوصاً در مورد ملیگرایی و هویت ملی شناخته شدهاست.
[۱۲] https://www.zeit.de/reden/die_historische_rede/200109_historisch_renan Ernest Renan: Was ist eine Nation? Rede am 11. März 1882 an der Sorbonne آخرین بازدید دهم بهمن ۱۴۰۲
[۱۳] https://www.zeit.de/reden/die_historische_rede/200109_historisch_renan Ernest Renan: Was ist eine Nation? Rede am 11. März 1882 an der Sorbonne
[۱۴] Hobsbawm, Eric J. (1992): Nationen und Nationalismus , Mythos und Realität seit 1780 2. Aufl. Frankfurt /M.u. New York. In: Auernheimer Georg, Identität und Identitätspolitik, Papy Rossa Verlag 2020, S 96-97
[۱۵] Eric Hobsbawm; Nations and Nationalism since 1780: Programme. Myth. Reality ( Cambridge 1990).
[۱۶] اریک جی.هابسبام ، ملتها و ناسیونالیسم پس از ۱۷۸۰ ، برنامه ، افسانه، واقعیت ، ترجمه مهدی صابری، تهران نشر چرخ ۱۴۰۰ ص. ۵۳
[۱۷] https://www.zeit.de/reden/die_historische_rede/200109_historisch_renan Ernest Renan: Was ist eine Nation? Rede am 11. März 1882 an der Sorbonne
[۱۸] فخرالدین عظیمی، هویت ایران ، کاوش در نمودارهای ناسیونابیسم: دیدگاهی مدنی، چاپ یکم: زمستان ۱۳۹۹، انتشارات آگاه ، ص.۱۶-۱
[۱۹] احمد اشرف، دو مقاله از: گراردو نیولی و شاپور شهبازی، هویت ایرانی از دوران باستان تا پایان پهلوی، ترجمه و تدوین دکتر حمید احمدی، نشرنی،چاپ دوازدهم ، تهران ۱۴۰۱
[۲۰] Ibid, pp. 9-10: Eric Hobsbawm and T.Ranger, Eds.the Invention of Tradition ( Cambridge: Cambridge University Press 1983)
[۲۱] Eric Hobsbawm; Nations and Nationalism since 1780: Programme. Myth. Reality ( Cambridge 1990). P. 137
[۲۲] فریدون آدمیت، ” ایدهیولوژی ناسیونالیسم” ، در اندیشههای میرزا آقاخان کرمانی ( تهران ۱۳۴۶) ص. ۲۶۸-۲۴۶
[۲۳] احسان یار شاطر ، “چرا در شاهنامه از پادشاهان ماد و هخامنشی ذکری نیست؟۲ ایران نامه ، سال سوم، شمارهی دوم ( زمستان ۱۳۶۳) ، ص. ۲۱۳-۱۹۱
[۲۵] Anthony D Smithy National Identity ( London 1991): Smith , the Antiquuity of Nations( Wiley,2004) , Prasenjit Duara, „ Historicizing National Identity, or Who Imagining What uund when“ , in Geoff Eley an Ronald Grigor Sony, Becoming National: A Reader ( New York 1996) ,
[۲۶] یان آسمن : Jan Assmann/ ۷ ژوئیهٔ ۱۹۳۸ باستانشناس، مصرشناس و استاد دانشگاه در دانشگاه هایدلبرگ اهل آلمان بود.
وی همچنین برندهٔ جوایزی همچون جایزه صلح کتابفروشان آلمان، جایزه بالزان، و صلیب فرماندهی شوالیه از نشان شایستگی جمهوری فدرال آلمان شدهاست.
[۲۷] Jan Assmann, Religion und kulturelles Gedächtnis, Originalausgabe, 5. Auflage2018 Unveränderte Nachdruck, Verlag C.H. Beck, oHG, München 2000, S. 37
https://archiv.ub.uni-heidelberg.de/propylaeumdok/1895/1/Assmann_Kollektives_Gedaechtnis_1988.pdf آخرین بازدید: ۸ اسفند ۱۴۰۲
[۲۸] https://.db-thueringen.de/sevlets/MCRFileNodeServlet/dbt/_derivate_00001345/assman.pdf
S.17 آخرین بازدید، مارس ۲۰۲۴
[۲۹] Jan Assmann, Religion und kulturelles Gedächtnis, 5. Auflage 2018, Unveränderter Nachdruck, Verlag C.H. Beck oHG, München 2000, S. 211
[۳۰] Jan Assmann, Religion und kulturelles Gedächtnis, 5. Auflage 2018, Unveränderter Nachdruck, Verlag C.H. Beck oHG, München 2000, S.41
[۳۱] علیرضا شاپور شهبازی (۱۳ شهریور ۱۳۲۱ – ۲۵ تیر ۱۳۸۵) باستانشناس، تاریخنگار، نویسنده و متخصص در باستانشناسی دوران ایران هخامنشی
[32] شاپور شهبازی، ” تاریخ ایدهی ایران ” هویت ایرانی در دوره هخامنشی و اشکانی( پارتی)، در : احمد اشرف و دو مقاله از : گراردو نیولی و شاپور شهبازی، هویت ایرانی از دوران باستان تا پایان پهلوی ، ترجمه و تدوین : دکتر حمید احمدی، ص. ۶۹
[۳۳] یکی دیگر از نمونههای فرهنگ تساهل در ایران، حمام چهارفصل در شهر اراک است که اکنون به موزه تبدیل شده است. گرچه فرهنگ حمام در ایران قدمتی ۱۰۰۰ ساله دارد و در شاهنامه و اوستا نیز به آن اشاره شده و شمار حمامهای تاریخی در شهرهای ایران بسیار است، اما حمام چهار فصل اراک با داشتن ۱۶۰۰ مترمربع مساحت زیر بنا، نه تنها بزرگترین حمام عمومی ایران محسوب میشود، بلکه تنها حمام عمومی در ایران است که بخشی از آن به “اقلیتهای مذهبی” اختصاص داده شده است. هر سکو و ستون، هر گچبری و نقاشی و خطاطیهای روی دیوار، هر حوضچه و خزینه در این حمام، تبلورحافظه جمعی و عصاره تجربی چند نسل است که در امتداد قرنها شکل گرفته است. حافظهای که نه تنها از فرهنگ جا افتاده استحمام و آداب آن در جامعه ، بلکه از فرهنگ تساهل و احترام به حق اقلیتها برای استحمام در حمام عمومی شهرحکایت میکند.
[۳۴] J. W. Goethe, West-Östlicher Diwan, Buch des Unmuts
دیوان شرق و غرب ( West-Östlicher Divan)، اثری از یوهان ولفگانگ فون گوته، شاعر، فیلسوف و دانشمند آلمانی، است که در سال ۱۸۱۹ منتشر شد. این کتاب به نظم سروده شدهاست و نویسنده بیشتر در آن از نمادها و عناصر ادبیات شرقی و ایرانی الهام گرفتهاست.
[۳۵] احمد اشرف، دو مقاله از: گراردو نیولی و شاپور شهبازی، هویت ایرانی از دوران باستان تا پایان پهلوی، ترجمه و تدوین دکتر حمید احمدی، نشرنی،چاپ دوازدهم ، تهران ۱۴۰۱ ص. ۴۶
[۳۶] Gerhardeo Gnoli, „ Iranian Idendity Pre-Islamic Priod“, Encyclopedia Iranica.
گراردو نیولی به ایتالیایی: Gherardo Gnoliمتولد ۶ دسامبر ۱۹۳۷، رم، درگذشت ۷ مارس ۲۰۱۲ خاورشناس و تاریخ ادیانشناس ایتالیایی بود.[۲] (accessed on 16 November 2015
[۳۷] Yarshater, „ Were the Sasanians Heirs tot he Achaemenids?“, Daryaee, „ National History or Keyanid History? The <nature of Sassanid Zoroastrian Historiography „ , Irnian Stadies. 28, 1995 pp. 129- 141.
[۳۸] گراردو نیولی، شلگیری ” ایدهی ایران و هویت ایرانی در ایران باستان”، در: احمد اشرف، دو مقاله از: گراردو نیولی و شاپور شهبازی، هویت ایرانی از دوران باستان تا پایان پهلوی، ترجمه و تدوین دکتر حمید احمدی، نشرنی،چاپ دوازدهم ، تهران ۱۴۰۱ ص. ۵۶
[۳۹] احسان یارشاطر، ”چرا در شاهنامه از پادشاهان ماد و هخامنشى ذکرى نیست؟“ ایراننامه، سال ۳، شمارۀ ۲ (زمستان ۱۳۶۳)، ۱۹۱-۲۱۳٫
[۴۰] فخرالدین عظیمی، هویت ایران، کاوش در نمودارهای ناسیونالیسم: دیدگاهی مدنی، انتشارات آگاه چاپ یکم، زمستان ۱۳۹۹ ص.۱۰۲-۱۰۳
[۴۱] آلایدا آسمن(Assmann Aleida ) زاده ۲۲ مارس ۱۹۴۷ در Bethel، Gadderbaum، امروز منطقه ای از Bielefeld، پروفسور در مطالعات انگلیسی دانشگاه کنستانس-آلمان ، مصر شناس و دانشمند ادبی و فرهنگی آلمانی است.
[۴۲] آلایدا آسمن، اختراع مجدد ملت، جرا از آن میترسیم و چرا به آن نیاز داریم. چاپ اصلی، انتشارات: C.H.Beck oHG, München 2020
[۴۳] Aleida Assmann, Die Wiedererfindung der Nation, Warum wir sie fürchten und warum wir sie brauchen. Originalausgabe, Verlag C.H.Beck oHG, München 2020, S. 301
[۴۴] https://www.blaetter.de/ausgabe/2020/maerz/erinnerung-identitaet-emotionen-die-nation-neu-denken حافظه، هویت، احساسات: بازاندیشی ملت -آخرین بازدید ۲۰. ۰۲ ۲۰۲۴
[۴۵] Auernheimer Georg, Identität und Identitätspolitik, Papy Rossa Verlag 2020, s.101
[۴۶] فخرالدین عظیمی، هویت ایران، کاوش در نمودارهای ناسیونالیسم: دیدگاهی مدنی، انتشارات آگاه چاپ یکم، زمستان ۱۳۹۹ ص. ۳۲
[۴۷] Aleida Assmann, die Wiedererfindung der Nation, warum wir sie fürchten und warum wir sie brauchen.77 Originalausgabe, Verlag C.H.Beck 0HG, München 2020, S. 24
[۴۸] https://www.zeit.de/reden/die_historische_rede/200109_historisch_renan Ernest Renan: Was ist eine Nation? Rede am 11. März 1882 an der Sorbonne آخرین بازدید ۱۹. ۰۲ ۲۰۲۴
منبع: نگاه نو ۱۴۱، بهار ۱۴۰۳
با دود فراوان این نوشته ی پژوهشی بسیار ارزشمند را باید به نویسنده تبریک گفت که از بزخوردهای سطحی و جانبدار سیاسی بدور است.
این نکته را تذکر دهم که پس ار تاخت و تاز اعراب مسلمان به خارج از زادگاه اسلام ایرنیان چند عنضر مهم همویتی خود را حفظ کردند ۱ــ گذشته از زبان فارسی زبانهای دیگر مانند کردی طبری بلوچی فهلوی اذربایجان و.. نیز زنده ماندند وبرخلاف سرزمین های دیگرزبانشان عربی نشد ۲ ـ نظام پادشاهی و شیوه ی حکمرانی باستانی را در دولت های مستقل طاهریان و سامانیان و … را ادامه دادند و پادشاه برخلاف خلیفه رهبر دینی شمرده نمی شد ۳ ایین ها و اداب و رسوم و اسطوره ها …. باستانی خود را از دست ندادند و از تاریخ گذشته ی خود نگسستند
یاد اوری کنم که نوشته ی پر ارزش ارنست رنان به فارسی ترجمه شده ودر کتاب ملت ، حس ملی ، ناسیونالسم تهران نشر آگه ۱۳۹۱ امده است.