یادت به خیر ای تمامیت حضور عشق
یادت به خیر ای سراسر نشاط و شور
یادت به خیر ای همراه مهربان و جسور
یادت به خیر ای تو رها پرندهی آسمان زندگی
یادت به خیر
ع.د.
رسول، محمدرضا میرمحمد صادق رفیق و دوست نازنینمان به علت بیماری ساعت ۲:۱۵ بعد از ظهر روز شنبه ۱/۲/۱۴۰۳ از میا ن ما رفت.
رسول در ششم تیرماه ۱۳۲۵ در تهران بدنیا آمد. دبستان و دبیرستان را در همانجا به پایان رساند و برای ادامه تحصیل راهی کشور ایتالیا شد. در شهر فلورانس در دانشکده معماری اسمنویسی کرد. رسول قبل از سفر به ایتالیا افکار عدالتخواهی و مترقی را توشه راه خود ساخته و به محض ورود به فلورانس به صفوف کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی (اتحادیه ملی) پیوست و یکی از فعالین آن شد و دیری نپایید که با پیوستن به سازمان انقلابی به مارکسیسم روی آورد. رسول انسانی خونگرم، مهربان، میهندوست و عاشق تهیدستان بود. تواضع، صمیمیت و حس فداکاری و از خودگذشتگی او زبانزد همه دوستان و آشنایانش بود. او همانند جوانان آن دوره که تشنه آزادی و عدالت بودند با شور و شوقی فراوان به کاروانی پیوست که خواستار استقلال ایران از هر گونه وابستگی به بیگانه و رفاه و عدالت برای زحمتکشان بودند. او همیشه با رفقا و دوستان نزدیکش صحبت از این میکرد که صحنه اصلی مبارزه در داخل کشور است و باید هر چه زودتر به میهن بازگشت و مبارزه را در آنجا ادامه داد.
رسول در پائیز سال ۱۳۵۶بعد از جانباختن رفقای رهبری سازمان انقلابی در داخل با دلی آکنده از عشق به میهن و مردمش به ایران بازگشت و خود را به دریای عظیم لشگر بیکران مردم که شعارهای مرگ بر دیکتاتور، زنده باد آزادی سر میدادند پیوند زد.
او در سال ۱۳۵۷ بر خلاف میل پدر ازدواج کرد و حاصل این ازدواج سه دختر است. او در منزلی محقر در یکی از محلات افسریه در خانهای که نه آب داشت و نه برق زندگی کرد. چند ماهی که در آن خانه بود او و خانواده به پیشنهاد سازمان به اهواز و سپس اصفهان رفتند. رسول با تشکیل حزب رنجبران ایران با شور و شوق و امید فراوان به صفوف آن پیوست و برای انجام وظایف حزبی دائم در شهرکرد، شهرضا، شاهینشهر و… در رفت و آمد بود و با لو رفتن خانهاش در اصفهان دوباره مجبور میشود به تهران برگردد.
چندین بار معجزهوار با تمام مدارکی که همراهش بوده از چنگ کمیتهچیها قسر در رفته بود. یک بار هم چون دائم تحت تعقیب بود، حتا در مراسم فوت پدرش هم شرکت نمیکند و مأموران که برای دستگیری او آمده بودند به جای او برادرش را میبرند.
رسول از سال ۱۳۶۲ تقریباً از حزب جدا شده بود و نارضایتی شدید خودش را اعلام کرده بود و از این همه قرار و جلسه و نشریه و کاغذ و … شاکی بود.
سرانجام، کمیتهچیها که رسول را تعقیب میکردند و تحت نظر داشتند، در دیماه ۱۳۶۳ او را دستگیر میکنند و ۷ ماه در انفرادی و زیرشکنجه بود و چون اطلاع داشتند که او از حزب جدا شده، پس از ۷ ماه او را آزاد میکنند. گرو گذاشتن سند منزل برادرش، تعهد یک کارمند رسمی دولت، منع شدن از هر نوع شغل استخدامی، ممنوعالخروج بودن از ایران به مدت ۱۰ سال، معرفی کردن خودش هر دو هفته به زندان محل سکونتش، از شرایط آزادیش بود.
یکی از دوستان نزدیکش میگفت: “وقتی از زندان بیرون آمد لاغر و خیلی ساکت و افسرده شده بود، بعد از گذشت یکی دو روز شروع کرد به حرف زدن. او گفت ۷ ماه انفرادی بوده و در نزدیکی آزاد شدنش آورده بودنش سلول عمومی، تو راهروها با چشمبند که میرفته یا روی زمین مینشسته بعضی بچهها شناخته بودنش و محتاطانه باهاش حرف زده بودند، میگفت خبر اعدام خیلیها را آنجا شنیده و بیشترین چیزی که اذیتش کرده بود نه سلول انفرادی، نه شکنجه و دوری از خانواده، بلکه دیدن رفیق سابقش در همکاری با بازجویش! رسول میگفت دلم آتش گرفت میخواستم بلند بشوم و سرش فریاد بزنم.
رسول حدود چند سالی بود که به شدت عصبی و بیقرار شده بود دکتر تشخیص پارکینسون و شروع آلزایمر داد و با تشدید بیماریها و لاعلاج بودن درمانها، با ایست قلبی در اول اردیبهشت ۱۴۰۳زندگی را بدرود گفت.
رسول قبل از این اتفاقات کالبدش را وقف دانشگاه علوم پزشکی کرده بود تا آنها بتوانند روی کالبد درس پزشکی را بیاموزند و خدمتی به جامعه پزشکی و ملت ایران شده باشد.”
با همدردی و همراهی با خانواده محترمش و هدیهی سبدی مملو از شقایقهای سرخ به او که عاشق انسانیت بود. یاد او را برای همیشه در دل و خاطره خویش زنده نگه میداریم.
دوستان و رفقای رسول
۱۵ تیرماه ۱۴۰۳