
برنی سندرز، یکی از مهمترین نامزدهای دموکراتها برای انتخابات ۲۰۲۰، از رقابتها کنار رفته است؛ اما چپها و سوسیالیستها باید بدانند که در شرایط فعلی نمیتوانند به اوضاع قبل از آغاز کمپینهای او بازگردند؛ سیاستهای حزبی هنوز تنها راه آنها برای پیروزی و پیشرفت است. تقریبا یک هفته از پایان تلاش برنی سندرز، سناتور چپگرای آمریکایی، برای ماندن در رقابتهای انتخاباتی ۲۰۲۰ میگذرد. در میان فشارها برای حفظ اتحاد حزب دموکرات بهویژه پس از نتایج انتخابات اولیه کارولینای جنوبی و تعلیق فعالیتهای انتخاباتی پس از شیوع ویروس کرونا در آمریکا، سندرز هیچ راهی برای ادامه این رقابت نداشت و کاملا عاقلانه خودش را از میدان بیرون کشید.در این شرایط سوسیالیستهای امروزی آمریکا این روزها به این فکر میکنند که پس از برنی باید چه کنند. در این لحظه که تردید همه آنها را فرا گرفته است، قطعا این وسوسه قوت میگیرد که چپها خودشان را به وضعیت پیش از سندرز و اولین تلاشش برای بهدستآوردن ریاستجمهوری آمریکا برگردانند؛ جریانی مخالف انتخابات و غوطهورشدن در سیاستهای چپگرایانه بهعنوان یک خردهفرهنگ؛ اما حقیقت آن است که چپها باید در برابر این وسوسه مقاومت کنند. حتی اکنون که سندرز نتوانسته در این رقابتها بماند، شکستش این پتانسیل را دارد تا به سازندهترین شکست چپها در چند دهه اخیر تبدیل شود، اگر قرار باشد چپها بهجای خشمگینشدن، از آن درس بگیرند.
از آنارشیسم تا فعالیتهای سیاسی حزبی
پیش از ۲۰۱۶، بلوک چپهای آمریکا فرصت اندکی برای مشارکت در روند فعالیتهای سیاسی مانند انتخابات داشتند. تحت تأثیر همزمان نابرابری غیردموکراتیک نهادهای انتخابی و گرایش روزافزون حزب دموکرات به راستها پس از دهه ۱۹۷۰، چپها در آمریکا، انتخابات و مسائل مربوط به آن را فعالیتهایی سرکوبگرانه میدانستند که فقط قرار است از جنبشهای بیرون از انتخابات انرژی بگیرد، البته این تصور کاملا هم نادرست نبود. جنبش علیه جنگ عراق تا حدودی با فعالیتهای انتخاباتی دموکراتها از بین رفت و زمانی که دنیس کوچینچ بهعنوان چپ پذیرفتهشده از سوی ساختار معرفی شده بود، چنین باوری چندان هم اشتباه نبود.
بااینحال چنین موضعی دستاوردهای بزرگی برای چپهای آمریکا داشت: پذیرش جنبشهای اجتماعی بهعنوان جایگزینی برای فعالیتهای انتخاباتی، به چپها این فرصت را داد تا گروههایی را که به حاشیه رانده شده بودند، با خود همسو کنند. این اتفاقات در آنارشیترین روزهای اواخر دهه ۱۹۹۰ و ۲۰۰۰ خودشان را در غالب سیاستهای روزمرهای مانند راهاندازی تعاونیها نشان دادند و جنبشهایی مانند جنبش اشغال، صدای این جریان شدند. این فعالیتها اشکالی از سیاستهایی بودند که کاملا با مشارکت گروههایی با تفاوتهای فرهنگی مخالف بودند. جنبشهایی اجتماعی مانند جنبش ضد جنگ یا «زندگی سیاهپوستان اهمیت دارد»، چپها را در شرایطی قرار داد که بتوانند این تفاوتها را درک کنند و کنار بگذارند و همزمان بکوشند تعداد بیشتری از مردم را جلب و بسیج کنند؛ اما فعالشدن گروههای مردمی از سوی آنها مقطعی و پراکنده بود. بدون سازمانهایی که بتوانند این جمعیتها را حفظ و هدایت کنند، جنبشها ناگزیر از بین رفتند. با فروکشکردن فعالیتهای مردمی، چپها همواره با این اضطراب مواجه بودند که همین هوادارانشان را هم از دست بدهند.سندرز اما نشان داد که مشارکت در جریان انتخابات میتواند چپها را در آمریکا به جایی فراتر از جایگاهی که امروز هستند، برساند. مبارزات انتخاباتی او نهتنها توانست صدها هزار داوطلب جذب خود کند، بلکه اکنون مردم به گروههایی تبدیل شدهاند که حاضرند برای او که یک چپگراست کمپین تشکیل دهند. این افراد به ارتشی تبدیل شدهاند که در خیابانها با مردمی که هیچ ارتباطی با چپ و چپگرایی ندارند وارد مذاکره میشوند و میکوشند آنها را متقاعد کنند که بسیاری از آرزوها و آرمانهای آنها در صورتی محقق میشود که از یک سوسیالیست حمایت کنند. این دقیقا همان فعالیت سیاسی حزبی و گسترده است و کمپین انتخاباتی سندرز به چپها این فرصت را داد تا از آن بهرهمند شوند، آن هم به روشی که دههها بود نتوانسته بودند حتی به آن نزدیک شوند.
به عقب برنمیگردیم
با وجود این پیشرفت، بدبینی چپهای آمریکا به جریانها و سیاستهای انتخاباتی بدون شک دوباره قد علم میکند، چراکه برنی سندرز نهتنها در انتخابات اولیه نتایج را در بیشتر ایالتها به رقیب اصلیاش، جو بایدن، واگذار کرده، بلکه بعد از کنارهگیری از این رقابتها به حمایت از او نیز پرداخته است. البته مشخص است سندرز اینجا فداکاری بزرگ را به نمایش گذاشته است؛ او میداند که دیگر فرصت کاندیداتوری را ندارد و با این اقدام اخیرش راه را برای باقیماندن چپها در عرصه سیاست باز گذاشت و عملا مانع از حملات حزب دموکرات و جمهوریخواه به دستاوردهایی شد که چپها در این چند سال کسب کردهاند؛ اما تمام این اقدامات مانع از این نخواهد شد که چپها باز به این استدلال پناه ببرند که سیاستهای انتخاباتی کاملا علیه چپهاست. آنها خواهند گفت تلاش برای کنترل کاپیتالیست همواره یک استراتژی کوتاهبینانه است و تلاش برای دستیابی به آن از طریق حزب دموکرات که در ساختار کاپیتالیسم تعریف شده، حتی اشتباهی بزرگتر است. البته این درست است که سیاستهای انتخاباتی در آمریکا اساسا بهصورت مغرضانهای علیه سوسیالیستهاست و حزب دموکرات هم توسط کسانی مدیریت میشود که از سوی ساختار سیاسی حاکم حمایت میشوند و مطمئنا هر کاری که بتوانند، خواهند کرد تا از پیروزی سوسیالیستها در هر انتخاباتی جلوگیری کنند؛ اما باز هم نمیتوان اینچنین نتیجه گرفت که سیاستهای انتخاباتی در آمریکا تنها علیه چپهاست. از این گذشته نبرد اصلی چپها با دموکراتها در تمامی عرصههایی است که در آن کارفرمایان قدرتشان بیشتر از سیاستمداران دموکرات است؛ این یعنی نبرد اصلی چپها و دموکراتها در این انتخابات نبود، بلکه در محیط کار است و چپها سالهاست برای چنین نبردی آماده هستند.وسوسه برای عقبنشینی از شرایط فعلی و بازگشت به استراتژیهای قبلی قطعا بسیار قدرتمند خواهد بود. اولین فعالیت چپها در میان مردم جاهطلبیهای جدیدی به آنها داده است، اما شکست اخیر سندرز که بخشی اجتنابناپذیر از جریان انتخابات است، این تهدید را به وجود آورده که مردم، حامیان سندرز که کم هم نیستند، کاملا عقبنشینی کنند. دستاوردهای کمپین انتخاباتی سندرز بسیار حائز اهمیت است و برای حفظ آن باید بسیار تلاش کرد. در مقابل چنین شکستی، چپهای آمریکا باید شعار قدیمی جنبش سوسیالیستی را به یاد بیاورند: «به پیش!».
این مقاله در روزنامه ی شرق با عنوان «فعالیتهای حزبی و نه جنبشگرایی، کلید آینده چپهاست» منتشر شده است
ضرورت انقلاب مسلحانه – قهری کمونیستی – از مرگ یا کمونیسم! نشأت میگیرد و نه از چیز دیگری!
در شرایط کنونی، رادیکال، انقلابی، سوسیالیست و یا بدرستی گفته شود، کمونیست آن کارگر و جریانی است که قد علم میکند و از انقلاب قهری کمونیستی و دیکتاتوری پرولتاریا به دفاع بدون اما و اگر میپردازد!
اما، اینهم زیاد غیر منتظره نبوده و نیست که چپ های چشم به بالا دوخته شده، اپورتونیست، رفرمیست – اصلاح طلب و ضد انقلاب قهری کمونیستی کارگران و زحمتکشان که فقط او، می تواند با درهم شکستن دولت های موجود و ایجاد دیکتاتوری پرولتارهای مسلح، راه را برای ریشه کنی سیستم طبقاتی هموار کند، بعد از شکست متولی امامزاده ی انتخابات برنی سندرز به این پند و اندرزها که ماندن در چارچوب نظام موجود است را موعظه میکنند، به تک و تا می افتند که نکند، جریان و حزبی شکل بگیرد که کلا نظام موجود را در خطر بیاندازد.
ولی، برای کمونیست های مارکسی، باید بیش از همه در این شرایط ، سیاست و دخالت در سیاست مهم و اساسی بوده و اما با حزب و استراتژی خودشان در دستور روز قرار بگیرد.
کارل مارکس، بعد از خوش بینی های اولیه به فعالیت دراحزاب باصطلاح خلقی – دموکرات در سال های دهه ۱۸۴۸ که به خیانت بزرگ احزاب لیبرال و دموکرات به کارگران و بویژه در آلمان تمام شد و بورژوازی آلمان منافع خود را در ساخت و پاخت یا یونکرهای ضد انقلاب دید، کاملا از همکاری کردن با احراب بورژوازی و خرده بورژوازی و مخصوصا بدون حزب و سیاست و استراتژی مستقل طبقاتی کارگران بُرید و به کارگران آلمانی در نوشته ای به نام خطابیه به اعضای اتحادیه کمونیست ها با همکاری فردریش انگلس، بعد از تشریح اوضاع واحوال، اینکه چرا، بورژوازی لیبرال و دموکرات ها خیانت نمودند و چرا، اتحادیه کمونیست ها که وجودش بیش از پیش ضروری شده بود، از هم گسسته شده است، در نتیجه گیری آن می نویسد : اگر کارگران آلمان بدون گذر کامل از یک پروسۀ رشد طولانی انقلابی قادر به گرفتن قدرت سیاسی و اجرای کامل منافع طبقاتی خودشان نیستند، …ولی، آنها باید با درک روشنی از منافع طبقاتی خود، با اتخاذ هر چه سریعتر موضع مستقل حزبی خود، و با بستن راه عبارات سالوسانه خرده بورژوازی دمکرات، مبنی بر عدم نیاز به تشکیلات مستقل حزبی پرولتاریا، بخش عطیمی از پیروزی نهائی شان را خود به سرانجام برسانند. ندای جنگ آنها باید این باشد: “انقلاب مداوم”. ( لندن، مارس ۱۸۵۰ مارکس- انگلس کلیات آثار مارکس- انگلس به انگلیسی، جلد ۱۰، صفحات ۲۷۷-۲۸۷-
موضوع این است که سیاسی بودن و دخیل بودن در سیاست مهم است و اما، مهمتر و اساسی تر این است که چه سیاستی را برگزینی، سیاست ماندن در چارچوب موجود یعنی قبول سیستم سرمایه داری امپریالیستی که فریاد می زند که من به بن بست رسیده ام و یا سیاست فرا رفتن و ایجاد جامعه نوین! اپورتونیست ها از آنجا که هیچگونه صداقتی و حتی مثل یک لیبرال واقعی که خواهان نظام سرمایه داری اند، ندارند، همواره این دو تا را با هم مخلوط میکنند تا پذیرش سیستم موجود را از انظار پنهان نمایند. آنها نخست دولت را از خصلت اساسی اش که دیکتاتوری طبقاتی است، خالی میکنند و آنرا یک دستگاه خنثی معرفی میکند و بعد همکاری کردن را توجیه میکنند و این همکاری با طبقه حاکمه را، تنها سیاست پرولتاریا اعلام میکنند. آنها عار دارند که اهداف و مقاصد خود را علنی و شفاف طرح نمایند. آنها دروغ میگویند و چهره سرمایه را بزک میکنند. آنها از این سیاست دولتی و آن سیاست انتقاد میکنند، ولی کلا دولت موجود نباید زیر سئوال برود!
دوستان عزیز، جنبش برنی با تعلیق کمپین انتخاباتی اش بمعنای شکست نیست، برنی در سال ۲۰۱۶ قصد نامزدی رئیس جمهوری را نداشت، اما از او آنچنان استقبال شد که هوادارانش به او پیشنهاد نامزدی ریاست جمهوری را دادند که از موضع قدرت اگر شد موثرتر باشد جنبش برنی به تعبیری دنباله ی جنبش ۹۹٪ ها بود (اگر چه خود برنی از دهه ی ۶۰ تا اکنون صدایی اعتراضی بوده در مقابل جنگ طلبی ها و بی عدالتیهای اجتماعی). برای تحلیل به اصطلاح شکست برنی لطفن به مصاحبه ی ایمی گودمن با نئوام جامسکی در رادیوی دموکراسی نا گوش فرا دهید. در ضمن اسم برنی هنوز برای رای دادن هست ولی کمپین اش تعطیل شده، هنوز می توان به او رای داد. بایدن دموکراتی بسیار جنگ طلب هست با کارنامه ای سیاه برای جنگ عراق و دیگر جنگهای امپریالیستی. هیچ حرکتی بی تاثیر نیست بخصوص جنبش برنی با میلیونها هوادار، بیش از دو میلیون به کمپین برنی پول دادند، این قصه سر دراز دارد، این تحلیل چندان عمیق نیست.
عقب نشینی سندرز گر چه تحت اعمال فشار و یا انتخاب بد حزب دمکرات است ولی مسبب موفقیت حتمی بایدن در انتخابات نخواهد شد،چون ضعف شخصی بایدن خود کمک به ترامپ است.
حزب دمکرات می بایست با سندرز در میدان می ماند و یا تا قبل از انتخابات کاندیدایش را عوض کند!